غریزه مرگ
غریزه مرگ در چارچوب تئوری نهایی فروید درباره غرایز، این نامی است که به یکی…
نفی | Negation
روشی است که از طریق آن سوژه، در حال طرحریزیِ یکی از آرزوها، افکار یا احساساتی که تا آن زمان واپسرانی شده بودند، ترتیبی میدهد که از طریق انکار آن به دفاع کردن از خویش در برابر آن ادامه دهد.
این کلمه در وهلهی اول توجه به یک ترتیب اصطلاحشناختی را ایجاب میکند:
الف. آگاهی زبانشناختی عام هر زبان همواره میان الفاظی که بر فعل نفی کردن دلالت دارند، تمایز واضحی قائل نمیشود، در عین حال یافتن تناظر یک به یک میان الفاظ متنوع در زبانهای گوناگون نادرتر است.
در زبان آلمانی واژه Verneinung بر نفی کردن در معنای منطقی و دستوری دلالت دارد (فعل neinen یا beneinenوجود ندارد)، اما به معنای روانشناختیِ رد جملهای که بیان کردم یا به من نسبت داده شده نیز هست، مثلا «نه، من آن حرف را نزدم، من آن فکر را نکردم.» در این معنای دوم verneine به verlugnen (یا leugnen) نزدیک میشود، یعنی از خود ندانستن، انکار کردن، رد کردن، و تکذیب کردن.
ب. وقتی به طور ویژه به کاربرد فرویدی توجه میکنیم، به نظر میرسد توجیهی برای تمایز قائل شدن میان verneine و verlugnen وجود دارد. فروید در اواخر فعالیتش بیشتر تمایل داشت که فعل دوم را به امتناع از درک واقعیتی که توسط جهان بیرونی اعمال شده، اختصاص دهد. ویراستاران ویراست استاندارد، که متوجه معنای ویژهای که Verneinung در اثر آخر فروید به خود اختصاص داده بود شدند، واژه «disavowal» (رد کردن) را برای ترجمه آن برگزیدند (ر.ک.) (۱).
با توجه به استفاده فروید از واژه «Verneinung»، خواننده انگلیسی به ناچار به دوپهلویی این واژه که هم به معنای نفی است هم انکار، پی نمیبرد – دوپهلوییای که شاید حتی یکی از منابع غنای آن مقاله فروید باشد که به «نفی» اختصاص یافته است (۱۹۲۵h).
شایان ذکر است که با لفظ آلمانی ریشه لاتین «Negation» (نفی) نیز در آثار فروید برخورد میکنیم (۲).
***
فروید در خلال تجربیات درمانی خویش از روش نفی پرده برداشت. در بیماران هیستریکی که با آنها سر و کار داشت، به زودی با نوع خاصی از مقاومت روبرو شد: «هر چه عمیقتر میشویم شناسایی خاطراتی که پدیدار میشوند دشوارتر است، تا نزدیک به هسته که به خاطراتی برخورد میکنیم که بیمار حتی در باسازی نیز آنها را رد میکند» (۳). یک مثال خوب از نفی توسط «موش-مرد» مطرح شده که در کودکی فکر میکرد عشق یک دختر بچه را بدست میآورد به شرط آنکه شکلی از شوربختی برایش اتفاق بیفتد، «… و به عنوان نمونهای از این شوربختی مرگ پدرش به ذهن او تحمیل شد. او به یکباره این عقیده را قویاً رد کرده بود. و حتی حالا هم نمیتوانست به این امکان که آنچه بدینسان روی داده بود شاید یک «آرزو» بوده اقرار کند؛ این آشکارا چیزی بیش از یک «زنجیره افکار» نبوده است. – من به عنوان اعتراض از او پرسیدم که اگر این یک آرزو نبوده، چرا او منکر آن میشود. – او پاسخ داد، صرفاً به واسطه محتوای این ایده، این اندیشه که ممکن است پدرش بمیرد» (۴a). در ادامه روانکاوی شواهد مثبتی حاصل شد که به واقع یک آرزوی خصمانه علیه پدر وجود داشته است: «… بعد از بیان آن «نه» که در ابتدا این واقعیت از طریق آن انکار شد، بلافاصله تاییدیهای مطرح گشت، البته در درجه اول، تنها یک تاییدیه غیرمستقیم» (۴b).
این اندیشه که نفی، در طول درمان، اغلب به هشیاری رسیدن محتوای واپسرانی شده را نشان میدهد، نقطه شروع مقاله فروید دربارهی سوژه ۱۹۲۵ است. «برای این که ما در تلاشهایمان جهت پردهبرداری از ناهشیار موفق بودهایم هیچ مدرکی قویتر از وقتی که بیمار با کلمه «من به این فکر نکردم» یا «من هرگز به آن فکر نکردهام» واکنش نشان میدهد، وجود ندارد» (۵a).
نفی وقتی که با تعبیر روانکاو مغایر باشد نیز دارای اهمیت یکسان در نظر گرفته میشود. این عقیده موجب وارد شدن ایرادی به اصول اولیه گشت که فروید از آن غافل نشد: او در «ساختهای روانکاوی» (۱۹۳۷d)، این سوال را مطرح میکند که آیا چنین فرضیهای در معرض خطر ادعای لغزشناپذیری از سوی روانکاو قرار ندارد؟ ادعایی به این صورت که «اگر بیمار با ما موافق باشد، پس تفسیر درست است؛ اما اگر با ما مخالفت ورزد، این تنها نشانهای از مقاومت اوست، که مجدداً نشان میدهد که حق با ماست» (۶a). پاسخ فروید به چنین انتقادی یک پاسخ حساب شده است: او به روانکاو اصرار میکند که در بستر و سیر تحولی درمان به دنبال تاییدیه باشد (۶b). در هر صورت این قطعاً درست است که نفی برای فروید دارای یک ارزش دلالتگر است، که در لحظهای که یک ایده یا آرزوی ناهشیار دوباره شروع به پدیدار شدن میکند، چه در بستر درمان باشد چه خارج از آن، به ما علامت میدهد.
فروید یک توضیح بسیار دقیق فراروانشناختی را برای این پدیده مطرح میکند، به ویژه در مقالهاش درباره «نفی». شرح او سه ادعا، که با یکدیگر ارتباط تنگاتنگ دارند، را بسط میدهد:
الف. «نفی روشی است برای آگاه شدن از آنچه واپسرانی شده. […]»
ب. «… تنها یک توالی از این فرایند نفی ناتمام میماند – یعنی این واقعیت که محتوای اندیشهپردازانه آنچه واپسرانی شده به هشیاری نمیرسد. پیامد آن صورتی است از پذیرش عقلانی آنچه واپسرانی شده، اما در عین حال، آنچه برای واپسرانی ضروری است پابرجا میماند […]»
ج. «تفکر، با کمک نماد نفی، خود را از محدودیتهای واپسرانی آزاد میسازد» (۵b).
این گزاره آخر نشان میدهد که از نگاه فروید آن نفی که در روانکاوی با آن سر و کار داریم و آن نفی که در مفهوم منطقی و زبان شناختی با آن روبرو هستیم -نماد نفی- ریشه یکسانی دارند؛ این در حقیقت فرضیه اصلی مقاله اوست.
این نوشته با عنوان «Negation» در کتاب «زبان روانکاوی» نوشتهی لاپلانش و پونتالیس ارائه شده و در تاریخ ۲۷ مهر ۹۹ توسط تیم ترجمهی تداعی ترجمه و در بخش دانشنامهی روانکاوی سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |