skip to Main Content
تجزیه و تحلیل گفتمان لکانی در روانشناسی؛ هفت عنصر نظری

تجزیه و تحلیل گفتمان لکانی در روانشناسی؛ هفت عنصر نظری

تجزیه و تحلیل گفتمان لکانی در روانشناسی؛ هفت عنصر نظری

تجزیه و تحلیل گفتمان لکانی در روانشناسی؛ هفت عنصر نظری

عنوان اصلی: Lacanian Discourse Analysis in Psychology: Seven Theoretical Elements
نویسنده: یان پارکر
انتشار در: نظریه و روانشناسی
تاریخ انتشار: ۱ آوریل ۲۰۰۵
تعداد کلمات: ۸۱۰۰
تخمین زمان مطالعه: ۱ ساعت
ترجمه: میلاد ملکی
چکیده: این مقاله هفت مؤلفه‌ی کلیدی از کارهای روانکاوی ژک لکان را که به طور مستقیم در توسعه‌ی نظریه تحلیل گفتمان در روانشناسی و دلالت بر خوانش تحلیلی گفتمان در یک متن دارد، توصیف می‌کند. این مقاله گزارشی از گفتمان عمل بالینی فرهنگی روانکاوی لکانی را بر اساس شیوه‌هایی که فهمیده و دریافت می‌شوند، بازسازی می‌کند که عبارتند از: یک) ویژگی‌های رسمی متن ، ب) بست‌های بازنمایی پ) نمایندگی و تعیین کردن ج) نقش دانش چ) موقعیت‌ها در زبان ح) مسدود شدن چشم‌اندازها و در نهایت د) تفسیر عناصر متنی. در حالی که بعضی از مؤلفه‌های نام برده شده در اینجا سازگار با دیدگاه‌های ساختارگرایی اجتماعی فعلی است، کار لکان ما را به فراسوی این رویکردها و به سمت چیزی کاملاً جدید و نو می‌برد.

کلمات کلیدی: تحلیل، گفتمان، لکان، زبان، روانکاوی

تجزیه و تحلیل گفتمان لکانی در روانشناسی

بارها پیش آمده است که ژک لکان را با دیگر اندیشمندان فرانسوی همچون ژک دریدا و میشل فوکو، پیرو مکتب پساساختارگرایی در نظر بگیرند (به عنوان مثال پارکر ۱۹۹۲، ساروپ ۱۹۸۸). این طبقه‌بندی به منظور فراهم آوردن درک بهتری از جنبه‌های فکری موجود در اروپا از نقطه نظر فرهنگ آنگلوامریکن است (دیوز، ۱۹۹۵)، اما از سوی دیگر سبب شده تا کارهای لکان برای علاقه‌مندان به گفتمان روانشناسی به طرز جذابی، رازآلود و ناشناخته بماند (مثلاً آدلام و همکاران، ۱۹۷۷). جایگاه لکان در این طبقه‌بندی هر چقدر هم اندک، به طور مستقیم و سازماندهی شده در تحلیل انتقادی مباحث دریدا درباره‌ی تفاوت و واسازی (۱۹۷۸، ۱۹۸۱)، در تحلیل آثار فوکو درباره‌ی نظارت و اعتراف (۱۹۷۶، ۱۹۸۱) و همچنین برای بازخوردی انتقادی به منظور بررسی این مورد که خوانش‌های ما از آثار ایشان تا چه میزان صحیح بوده، مورد استفاده‌ی بعضی از نویسندگان انتقادی این حوزه قرار گرفته است. اگرچه از لکان همواره در مبحث تحلیل گفتمان یاد می‌شود اما دقیقاً مشخص نیست که او چرا و چگونه به این حوزه مربوط می‌شود.

تحلیل گفتمان در روانشناسی شکل‌های مختلفی می‌پذیرد اما بیشترین شکل‌های  آن در کارهای انتقادی معاصر بر اساس مبحث «بازگشت به زبان» در روانشناسی اجتماعی است (برای مثال هنری وسکورد ۱۹۷۲) و بر این مبحث متمرکز می‌شود که زبانی که با آن صحبت می‌کنیم، در الگوهای گفتمان طبقه‌بندی می‌شود (برای مثال هنریکس، هالوی، اوروین، ون و والکرین ۱۹۸۴). بنابراین می‌توان از تحلیل گفتمان برای نشان دادن اینکه تصور از من یا خود و تصور از جهان، چه نقش پر رنگی در جامعه و در جریان روانشناسی دارد استفاده نمود و در ادامه، از آن برای زیر سوال بردن و مقاومت درباره‌ی این تصورات بهره جست (ویلینگ ۱۹۹۹). الگوهای گفتمان در جامعه‌ی سرمایه‌داری، تصاویر تنزل یافته از انسان‌ها را بر اساس طبقه‌بندی‌های مختلفی (همچون طبقه‌ی اجتماعی، نژاد و جنسیت) همچون زنجیری محکم در کنار یکدیگر نگاه می‌دارد. بنابراین تحلیل زبان لزوماً تحلیل ایدئولوژی است و «گفتمان» در اینجا به عنوان سازماندهی کننده‌ی زبان به اشکال خاصی از پیوندهای اجتماعی در نظر گرفته می‌شود (پارکر ۲۰۰۵).

تحلیل گفتمان همواره بر روی متون نوشتاری انجام می‌شود و برای تحلیل یک مکالمه یا مصاحبه که به شکل طبیعی در حال اتفاق افتادن است، همه چیز از گفتار به نوشتار تبدیل می‌شود. حتی زمانی که تحلیلگران گفتمان بر آنند تا فراتر از گفتار و نوشتار بروند، باز هم متن به صورت نوشتاری ارائه می‌شود (برای مثال پارکر و شبکه‌ی گفتمان بولتون ۱۹۹۹).

بنابراین مفهوم «متن» در اینجا شامل تمام انواع مفاهیم ساختاریافته‌ی اجتماعی است. اگرچه چنین مفهومی، ارتباطات موجود با کارهای لکان را تسهیل می‌کند اما باید در نظر داشت که لکان به صحبت‌های فرد آنالیز شونده (این موضوع تحت عنوان مراجع یا بیمار در سایر شیوه های گفتمان پزشکی یا انسانی گنجانده شده بود) به هنگام رویارویی با رواندرمانگر علاقه‌مند بود. یک تحلیل لکانی از یک متن نوشتاری این چنین، نیازمند توجه ویژه به ویژگی‌های خاص «حروف» است (ترستون ۲۰۰۲). در ادامه نتایج مهمی در مورد افرادی که صحبت‌هایشان منطبق با تحلیل پیشنهادی در این مقاله است، به دست آمده است که به آن اشاره می‌شود اما نیازمند بررسی جزئی‌تر و فرای محدوده‌ی بحثی است که در اینجا شرح داده شده است.

این مقاله به بررسی توصیف‌های مختلفی از مبحث «گفتمان» در آثار لکان و همچنین سهم بالقوه‌ی نظریه‌ی لکانی در تحلیل گفتمان در روانشناسی می‌پردازد. قبل از هر توضیح دیگر، لازم به ذکر است که لکان روانشناس نبود و رشد و ترقی روانکاوی بالینی و خوانش‌های نظری هدایت شده از فروید توسط شخص او، در تضاد با مفاهیم بیمار و روابط اجتماعی است که شالوده‌ی تحقیق در باب روانشناسی آنگلو امریکن است (مالون و فریدلندر ۲۰۰۰). ضدیت لکان با روانشناسی اغلب در نوشتار انتقادی مربوط به این رشته مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرد زیرا رشته‌ی روانشناسی در پی آن است که از ایده‌های لکان برای اصلاح یا بهبود کارهایی که در حوزه‌ی روانشناسی انجام می‌گیرد، بهره بگیرد (به عنوان مثال برکیت ۱۹۹۱، پارکر ۱۹۹۷).

اگرچه این امر لکان را به فرد مورد علاقه‌ی بعضی از نویسندگان تبدیل کرده اما از سوی دیگر باعث شده تا نسبت به اصل و ریشه‌ی کارهای او بی توجه باشیم. بنابراین فرض و پنداشت حاکم بر این مقاله که در تمام بخش‌های آن در جریان است این است که رویکرد لکانی نیازمند رسیدن به درک کاملاً متفاوتی از اصل وجودی انسان‌هاست و آنچه در اینجا ارائه می‌شود یکی از مهمترین لایه‌های «روانشناسی انتقادی» به حساب می‌آید زیرا به هیچ وجه در حوزه‌ی روانشناسی نمی‌گنجد (پارکر ۲۰۰۳).

خوانش لکان برای نظریه‌ی گفتمان

استراتژی به کاربرده شده در این مقاله شامل سه بخش است. در ابتدا روانکاوی به شکل جدی بررسی می‌شود و تمام دعاوی آن به عنوان داده بنیادی استدلالی، پذیرفته و به عنوان اصلی درست در نظر گرفته می‌شود. این کار به این دلیل است که از ارتباط صمیمانه میان توسعه‌ی مفاهیم روانکاوی توسط فروید و نحوه‌ی نگرش او به زبان در «درمان گفتاری» برای درک بهتر مطلب استفاده شود (فوستر ۱۹۸۰). سپس از کار مجدد لکان بر روی مراحل رشد و ساختارهای شخصیتی ارائه شده توسط فروید استفاده می‌شود اما فقط تا جایی که پایه و اساس عملکردهای زبان است و وارد حوزه‌ی روانشناسی جهانی سرشت ذاتی انسان نمی‌شود (مالون و فردلندر ۲۰۰۰). در آخر به انواع روانکاوی تحلیلی اشاره می‌شود که از طریق فرهنگ غرب بازتولید و تقویت می‌شوند و مردم آنها را از اعماق وجود تحت عنوان ساختارهای فرهنگی و تاریخی تجربه کرده‌اند که به دلیل ساختاری این چنین، برای استفاده‌ی مردم از زبان و همینطور استفاده‌ی زبان از مردم مفید است (پارکر ۱۹۹۷).

مؤلفه‌های خوانش گفتمان لکانی

در محدوده‌ی پارامترهای انتخاب استراتژیک، برای تمرکز بر مبانی گفتمانی که به فعالیت‌های لکان برای چگونگی تحلیل گفتمان مربوط است، باید نحوه‌ی خوانش نظریه‌ی لکانی را که به هدف این مقاله نزدیک است، تعیین کرد. چهار مؤلفه برای این خوانش وجود دارد. اولین مؤلفه مربوط به نظرات لکان در خصوص ماهیت گفتمان است. مشکلی که در اینجا وجود دارد این است که تعریف لکان از کار گفتمان مستتر و دشوارفهم است. پس بنابراین خوانش لکان تا حدودی نیازمند تفسیر و تجدید نظر است. لکان از نوشته‌های سوسور (۱۹۷۴) و همچنین یاکوبسون (۱۹۷۵) استفاده می‌کند و گاهی به نظر می‌رسد که این نویسندگان به جای ارائه‌ی الفاظ ادارکی مجزا که می‌تواند به عنوان بخشی از رویکرد لکانی به گفتمان مشخص شود و مورد استفاده قرار بگیرد، تنها بعد از ساخته و پرداخته کردن این ایده‌ها توسط شخص لکان، از این تفکرات حمایت و آنها را تایید می‌کنند (هالوی ۱۹۸۹). مشکل دیگر این است که دیگر نظریه‌پردازان بخش‌های معنایی و تجربه که زیرمجموعه‌ی سنت پدیده‌شناسی هستند، از هگل گرفته تا هایدگر، به همان شیوه‌ی لکان گفتمان را بررسی می‌کنند (میسی ۱۹۹۵). آنچه ذکر شد بدین معناست که هر تفسیری از گفته‌های لکان تا حدودی می‌تواند به طرز امیدبخشی نمونه‌ای مطابق اصل از آن چیزی باشد که ما در این مقاله در جست و جوی آن هستیم.

مؤلفه‌ی دوم که مجموعه نوشته‌های لکانی در ادبیات، مطالعات فرهنگی و نظریه‌های اجتماعی است، در اندیشه‌های شخصی لکان بر ظهور روانکاوی به عنوان رشته‌ای در ادبیات غرب حضور دارد که می‌توان به تعاریف او از «گفتمان روانکاو» اشاره کرد (مثلاً برچر ۱۹۹۳، مک کانل ۱۹۸۶). اگرچه نوشته‌های علمی بسیاری وجود دارد که از نظریه لکانی بهره می‌جویند، اما تنها منابعی ارزش بررسی دارند که دیدگاهی برای توسعه‌ی روانکاوی ارائه می‌کنند.

به یقین استفاده از بعضی ایده‌های مفید بدون استخراج آنها از بستر و زمینه‌ای که در آن قرار دارند، کار آسانی نخواهد بود. حتی خوانش‌های شخصی لکان از متون ادبی واقعاً به خودی خود «روانکاوی لکانی» نیست و تا آنجا که این خوانش‌ها تعبیری به آنچه «تحلیل گفتمان لکانی» می‌نامیم بگشایند، و پرسش‌های تحقیقاتی جدیدی درباره‌ی اینکه چگونه باید ارتباط بین روانکاو، فرد تحت درمان و زبان را در ذهن تصور کرد، مطرح می‌کنند (ربت ۲۰۰۱).

سومین مؤلفه در گزارش‌های عملی بالینی لکان قرار دارد. پیشنهادهای نوآورانه‌ی لکان درباره‌ی اینکه چگونه عملکردهای گفتمان، ریشه در این دو مورد دارد: یک) تلاش برای تفسیر کردن یا نکردن آنچه که سوژه به روانکاو می‌گوید. دوم) نحوه‌ی شکل‌گیری صحبت‌های سوژه و درمانگر در پروسه‌ی خاص و عجیب روانکاوی (بنونتو و کندی ۱۹۸۶). روانکاوان لکانی این پیشنهادها را تفسیر کرده‌اند و این ادبیات بالینی شکل گرفته از این تفسیرها یکی از منابع کلیدی برای فهم و دریافت آن چیزی است که لکان در حال دستیابی به آن بود (برای مثال فینیک، ۱۹۹۵و ۱۹۹۹).

اکثر کارهای لکان بر روی گفتمان تنها در حیطه‌ی تحلیلی و برای هدایت مسیر درمان و مفهوم‌سازی اینکه چگونه رواندرمانی از روانکاوی متفاوت است، قابل استفاده است (ناسیو ۱۹۹۸).

هنگامی که شروع به ترجمه و تفسیر کارهای لکان در حیطه‌ی عملی بالینی می‌کنیم که در آن سوژه شکل‌گیری ناهشیار خود را به خوانش متونی که در آنها تحلیلگر گفتمان آنچه را که در حال انجام است تفسیر می‌کند، به وجود آمدن تحریف هدفمند خاصی از مفاهیم اجتناب‌ناپذیر است. با وجود این خوانش لکان و گفتمان لکانی مؤلفه‌ی چهارمی هم دارد و آن در اینجاست که خوانش لکانی به مدل مورد علاقه‌ی روانشناسان اجتماعی و یا حداقل مدلی مهم و با جهت‌گیری برهانی تبدیل می‌شود (برای مثال گاف و مک فادن ۲۰۰۱، هپبورن ۲۰۰۳). برای رسیدن به چنین مدلی باید مشخص کرد که چگونه ممکن است مفاهیم مختلف گفتمانی توسط لکان بر حسب متونی که تحلیلگران در روانشناسی معمولاً مطالعه می‌کنند، تا آخر برجا می‌مانند. برای مثال، روانکاوان و نظریه‌پردازان فرهنگی، به عنوان یک قاعده نسخه‌ی رونوشت را مطالعه می‌کنند، بنابراین توصیفی از یک رویکرد لکانی به طور حتم به شکل‌های خاصی تغییر می‌کند (مقایسه شود با جورجاکا ۲۰۰۱، ۲۰۰۳). لکان نه تنها چیزی بیشتر از یک تئوری محدود سازمان‌یافته و منطقی برای روانکاوی ارائه نمی‌کند، بلکه قصد ارایه‌ی راهی نتیجه بخش برای تحلیل گفتمان را نیز ندارد. حتی زمانی که عمل روانکاوی در یک چارچوب لکانی لزوماً مستلزم چیزی از این نوع است تا جایی که تحلیلگر به تاثیر ساختاری دال در سخنان فرد تحلیل شونده توجه می‌کند (مثلاً نوبوس ۲۰۰۰). نظریه‌ای که به آن نیازمندیم در نوشته‌ها و تمرینات عملی لکان و پیروان وی پخش شده است، بنابراین این خوانش بازخوانی نظرات پراکنده بر مؤلفه‌هایی است که ممکن است برایمان مفید باشد. اکنون امکان این فراهم است که به فرایند بازنویسی بپردازیم.

مؤلفه‌های نظریه گفتمان لکانی

هفت مؤلفه‌ای که در اینجا مشخص شده، از منابع متعددی وام گرفته شده است و دعوی ارائه‌ی یک تئوری کامل و بی‌نقص گفتمان را ندارند، چه برسد به اینکه مدعی شیوه و روشی باشند که بتوان نسبت به متون به کار برد. همچون بخش بزرگی از تحلیل گفتمان، یعنی مفهومی که باید یک روش ثابت یا چهارچوبی برای خوانش متن وجود داشته باشد، که در روانکاوی لکانی مردود بوده و مورد پذیرش نیست. از سوی دیگر، روانکاوی لکانی به عنوان عنصر قابل تعریف تجربی در ضمائمی که به توصیف گزارشات روانکاوی در کتاب‌های درسی روانشناسی می‌پردازد، عمل نمی‌کند. این رویکرد «هیچ شناختی از مفاهیمی که ادعا می‌کند را به دست نمی‌دهد، حتی در مورد تمایلات جنسی» (لکان ۱۹۷۹، صفحه‌ی ۲۶۶). برای مثال، ناهشیار یکی از خصوصیات صحبت کردن است یعنی «آن بخش از گفتمان بنیادی به عنوان انتقال بین فردی که تحت اختیار موضوع مورد بحث در بازسازی تسلسل گفتمان آگاهانه‌ی فرد نیست» (لکان ۲۰۰۲، صفحه ی ۵۰). بازسازی لحظه به لحظه‌ی ناهشیار و آنچه از نظر ساختاری ناموجود شده است، سبب شده تا تحلیل لکانی کاملاً همساز و موافق با مطالعات لفظی، ساخت و سازهای اجتماعی و گفتمان باشد (بیلیگ، ۱۹۹۹، تابر ۱۹۹۵، ادواردز ۱۹۹۷). دو مؤلفه‌ی اول که به کیفیت رسمی متن و بست بازنمایی می‌پردازند، نکات مفیدی در ارتباط با این مطالعات را بیان می‌کنند. مشخصات خاصی برای فهم ذهنیت در کارهای لکان وجود دارد که باید چهارچوب آن برای تحقیقات استدلالی و برهانی در روانشناسی از ابتدا تعریف شود. این مشخصات تعیین کننده و اصلی که در اینجا تحت عنوان مؤلفه‌ی سوم عنوان شده است، می‌تواند برای شیوه‌ای که دانش گفتمان، مؤلفه‌ی چهارم و موقعیت‌های تحت اختیار شخص که مؤلفه‌ی پنجم است، درک شود و دارای پیامدهایی باشد. به هنگام بررسی این مفاهیم به دیدگاهی متمایز از واقعیت می‌رسیم که مؤلفه‌ی ششم است و در ادامه به مؤلفه‌ی هفتم می‌رسیم که در آن امر تفسیر اتفاق می‌افتد.

یک) ویژگی‌های رسمی متن

از اولین فرمول‌های موثر برای خوانش لکان در زبان انگلیسی می‌توان به این معادله اشاره کرد:  فروید+سوسور= لکان (به عنوان مثال برد ۱۹۸۲). اگرچه این فرمول سبب شد خوانندگان به اشتباه لکان را به یک نوع ساختار زبانشناسی تقلیل دهند اما از دیگر سو این فرمول بر این امر تاکید می‌کند که چگونه در تحلیل لکانی از زبان، فرم ظاهری نسبت به زبان از اهمیت بیشتری برخوردار است.

تفسیر یک متن برای کشف معنای ناهشیار که در پشت متن پنهان شده و همچنین دستیابی به محتوای «مدلول» یعنی همان «مفاهیمی» که فردیناند سوسور (۱۹۷۴) تصور می‌کرد به دال‌ها متصل است (تصاویر صوتی)، نیست. در واقع، سازمان‌دهی دال‌ها در متن است که هدف اصلی مطالعه است و ساختارهای رسمی یک متن همچون کار سوسور با در نظر گرفتن زبان به عنوان نظام تفاوت‌ها بدون واژه‌های مثبت تجزیه می‌شود (سوسور ۱۹۷۴، صفحه ی ۱۲۰). هدف روانکاوی لکانی «به دست آوردن اختلاف مطلق» است (لکان ۱۹۷۹، صفحه ی ۲۷۶) و ما می‌توانیم مشخصات لکان را از این هدف به عنوان دستوری به تحلیلگر یک متن نوشتاری بخوانیم (و همچنین به عنوان درسی برای نویسنده یک متن که آن را به هنگام تحلیل کردن به صورت شفاهی می‌خواند).

در این خوانش، پایان کار روانکاوی رساندن سوژه به نقطه‌ای است که به سوسورین تمام و کمالی تبدیل شوند، به گونه‌ای که متوجه شوند زبانی که آنها را در برگرفته است، تنها از تفاوت‌هایی ساخته شده که هیچ واژگان مثبتی ندارد. اکنون وقتی به فعالیت تفسیر بپردازیم، به نقش تحلیلگر گفتمان خواهیم رسید. برای لحظه‌ای مفهوم «اختلاف مطلق» به منظور پر رنگ کردن نقش بررسی الگوها و ارتباطات بین دال‌ها می‌پردازد اما به جای اینکه ارتباطاتی قابل استنباط باشند، یک نظم اساسی و مهم را آشکار می‌کنند که این دال‌ها را از یکدیگر متمایز می‌کند و آنها را در کشمکش قرار می‌دهد. تمرکز بر تفاوت‌ها با یکی از اصول پایه‌ی تحلیل گفتمان در روانشناسی که در آن تحلیلگر به «تغییرپذیری» در توضیحات می‌نگرد، نه به استنباط یک اصل واحد عمیق‌تر که می‌تواند جملات گوناگون را در کنار هم قرار دهد (پاتر و وترل ۱۹۸۷).

برای روانکاوان لکانی این «تغییر پذیری» از یک سو فعالیت خلاقانه‌ای که با آن سوژه که می‌خواهد با سوژه‌ی دیگری ارتباط برقرار کند و سپس یافتن آن زبان ارتباطی که این مسیر را مسدود می‌کند نیست و از سوی دیگر این دال نه چیزی است که از مفاهیمی که در ذهن نویسنده یا گوینده وجود دارد، معنا بگیرد و نه چیزی است که توسط فرد دیگری که تحت آنالیز است به عنوان مخاطب کشف و استفاده شود، زیرا وقتی که یک دال موضوعی را ارائه می‌کند، «این امر برای موضوع دیگری نیست بلکه برای دال دیگری است» (لکان ۱۹۷۹، صفحه‌ی ۱۹۸). تحلیلگر می‌تواند ارزش معنایی یک واژه یا عبارت را مشخص کند و سپس از طریق جهت‌گیری به واژگان دیگر که پشت سر هم قرار می‌گیرند که ممکن نیست تحلیلگران گفت‌وگو به خاطر جهت‌گیری دیگر سوژه‌ها آن را در اختیار داشته باشند (به عنوان مثال آنتاکی ۱۹۹۴).

بنابراین نقطه‌ی پایانی یک تحلیل مشخص، رسیدن به کلمات یا عباراتی نیست که خلاصه کننده‌ی آنچه گفته شد باشند، زیرا این کلمات و عبارات درون مایه‌ی معنای اصلی متن، ثبت شدن‌ها یا گفتمان‌ها که نقش مهمی در تولید آنچه در جریان ثبت و نوشتار متن اتفاق می‌افتد، نیست. در عوض، یک تحلیل لکانی به دنبال «بیرون آوردن موارد غیرقابل تقلیل، مهمل و بی‌ارتباطی است که از مؤلفه‌های یک دال با ویژگی بی‌معنایی تشکیل شده است (لکان ۱۹۷۹، صفحه‌ی ۲۵۰). به طور خلاصه، تحلیل گفتمانی لکانی، به دنبال ایجاد هر نوع اختصار و ساده‌سازی بیوگرافی افراد نیست بلکه در جست و جوی مؤلفه‌های دلالت کننده‌ای است که هیچ منطقی ندارند و همچنین به دنبال مشخص کردن نقشه‌ای است که این مؤلفه‌ها در سازمان‌دهی و از هم گسیختگی جریان متن ایفا می‌کنند. تغییر عمدی در کار لکان از خواندن محتوا به تحلیل ویژگی‌های رسمی یک متن نیز (که با تمرکز بر تفاوت‌ها، ارائه‌ی موضوعات برای دال‌ها و جست و جوی دال‌های مهم و بی‌ارتباط بیان می‌شوند) توسط لکان در تصویری نظری از گفتمان که از طریق مثم (نمادهای ریاضی‌ای که برای نمایش ایده‌ها از آن استفاده می‌شود. م) ارائه می‌کند، به صراحت بیان شده است. همانطور که در بخش‌های زیر خواهیم دید، روابط بین مؤلفه‌های معنادار، توسط طبقه‌بندی‌های صورت گرفته به مثم‌هایی که از نمادهای جبری به عنوان «دال‌های مطلق» تشکیل شده‌اند، معنا می‌شود (لکان ۱۹۷۷، صفحه‌ی ۳۱۴).

دو) بست بازنمایی

تحلیل تکه‌ای از یک متن، چه فرد خاصی آن را به زبان بیاورد و چه توسط یک یا چند فرد نوشته شده باشد، به اینکه چگونه آن متن تشکیل شده اشاره دارد. در حالی که به نظر می‌رسد که متن به صورت یکپارچه از یک موضوع به موضوع دیگر در جریان است، ممکن است در یک سری از تبادلات خود به خودی بین نویسندگان، یک بررسی دقیق بتواند در جهت شناخت اینکه ساختار آن متن به چه صورت و چگونه غیر قابل تغییر و ثابت است، به ما کمک کند. لکان ما را از روش‌های سردرآوردن از نقاط انسداد که احتمالاً دال‌های مهمل و بی‌معنا در آنها وجود دارد، آگاه می‌سازد. این چهارچوب نظری برای مشخص کردن نقاط ثابتی که متن حول محور آنها می‌چرخد، برای مشخص کردن یک متن در الگوی گسترده‌تری از گفتمان و همچنین برای بررسی اینکه چگونه منطق زمانی یک متن شکل گرفته است، مفید است. استفاده‌ی لکان از زبانشناسی سوسوری، سوالی مطرح می‌کند درباره‌ی اینکه چگونه معانی در زبان به گونه‌ای ثابت می‌شوند که گوینده ممکن است حداقل این احساس را داشته باشد که توسط  او پیام به سمت مخاطب هدایت می‌شود.

اگر زبان اساساً توانایی دفاع از خودش در برابر نیروهایی را ندارد که در هر لحظه در حال تغییر دادن رابطه میان دال و مدلول هستند (سوسور ۱۹۷۴، صفحه ۷۵)، پس چگونه یک سوژه از خود در برابر این نیروها دفاع می‌کند؟ برای لکان این سوال از اهمیت بیشتری برخوردار است، زیرا روند سرکوب، با خارج کردن دال‌ها از مدار ارتباطات ایجاد می‌شود و خلق استعاره به دال‌ها این امکان را می‌دهد که تحت تاثیر آن مدار جریان پیدا کنند. از نظر لکان نقاط کاپیتون که از نام نقاط قوسی شکل کاپیتون وام گرفته شده (که در سطح چرم قرار دارند و از طریق عبور سوزن‌های مخصوص، سرجای خود محکم می‌شوند. م) سطح سیستم نشانه را سرجای خود نگه می‌دارند. چنین گفته‌ای به ما یادآوری می‌کند که بعضی دال‌های به خصوص با جایگزین‌های استعاری در یک متن مجدداً تکرار می‌شوند. تکرار این دال‌ها، حضور نقاط قوسی شکل را به ما نشان می‌دهند. دال‌های عودکننده خاصی هم وجود دارند که الگوهای گسترده‌تری از ساختار سرکوب را نشان می‌دهند و در همین‌جاست که یکی از مثم‌های لکان، مفید خواهد بود. لکان همزمان با ساختارهای زبانشناسی، رابطه‌ی بین یک دال خاص (نمایش داده شده تحت عنوان اس یک) و بقیه‌ی سیستم‌های نشانه‌ها را (نمایش داده شده تحت عنوان اس دو) به وسیله‌ی این مثم نشان می‌دهد که:

S1→S2

یک دال تنها بر اساس روابطش با دیگر دال‌ها ارزشمند می‌شود و مثم لکان در خدمت ارائه‌ی روشی است که توسط آن دال‌های معینی برجسته می‌شوند و در موقعیتی غالب نسبت به بقیه‌ی متن عمل می‌کنند به گونه‌ای که همچون نقاط قوسی شکل در یک سیستم سمبولیک به طور موثر در گفتمان‌های وسیع‌تری عمل می‌کنند. این دال‌های اصلی به کمک استعاره‌های لفظی همچون پایه و اساس ارائه و نمایش در متن هستند زیرا اصرار بر اینکه «همه چیز همان‌گونه است که بیان شد» موضوع چالش‌برانگیز یا اختلاف‌برانگیزی نیست. گوینده‌ای که در اینجا جایگاه اس یک را اتخاذ می‌کند، ادعای قدرتی می‌کند که به جای بحث منطقی با تکرار این ادعا به حقیقت می‌پیوندد و آن هنگام که بحث منطقی از قسمت ظاهری از هم پاشیده شد، احتمال اینکه نقش بعضی از دال‌ها به خصوص به عنوان دال‌های اصلی آشکار شود، وجود دارد. لکان پیچیدگی مهمی به فهم پروسه‌ی ثبات معنا از طریق تکرار دال‌های به خصوص و یا جایگزین‌های استعاری در عملکردشان به عنوان نقاط دوخت یا دال‌های اصلی می‌افزاید و این پیچیدگی این است که فرآیند بست بازنمایی به صورت عطف به ماسبق اتفاق می‌افتد. در یک روایت از گذشته‌ی زندگی، ظهور تروما بعد از یک اتفاق به وقوع می‌پیوندد تا تلاشی باشد برای معنا بخشیدن به واقعه‌ای که سوژه قدرت درکش را ندارد که لکان آن را «تاثیر برگشتگی» نام می‌نهد (لکان ۱۹۷۷، صفحه‌ی ۳۰۶).

برگشتگی ساختار نقاط دوخت ترومایی، مهمل و دیگر موارد غیر قابل توضیح باعث می‌شود روایت روزمره تبدیل به چیزی شود که با عنوان «پس از واقعه» تعریف شده است و چنین «واقعه‌ای» ممکن است چیزی باشد که در سطح یک جمله‌ی خاص اتفاق بیوفتد. لکان این‌گونه استدلال می‌کند که علامت‌گذاری یک جمله به صورت عطف به ماسبق مشخص می‌کند که آن جمله که مفهومش درک می‌شود چه معنایی خواهد داشت و به این علت منطق زمانی علت و معلول خوانش لکانی برعکس است. بنابراین یک تحلیل گفتمان، در جست و جوی گره‌های دکمه کاری است که «نتیجه‌گیری» جمله‌ها یا دیگر بخش‌های متن است، یعنی همان گره‌های دکمه کاری که فقط در لحظه‌ی نتیجه‌گیری، نقطه‌ی شروع اصلی خود را آشکار می‌کنند. نقطه‌های دکمه کار و دال‌های اصلی از طریق فرایندهای لفظی طفره می‌رومد و از عمل اجتناب می‌کنند که شباهت زیادی به بازخوانی استدلالی اخیر در روانکاوی دارد (بیلیگ ۱۹۹۹) و به موجب آن توجه به تاثیر عطف به ما سبق در دال‌ها، موجب می‌شود تحلیل گفتمان لکانی حتی از هر نوع مطالعه‌ی «پیشگویانه‌ی» زبان دورتر شود. خوانش یک متن همواره موقتی خواهد بود زیرا معنا نه تنها از طریق آخرین دال‌هایی که ظاهر می‌شوند، مشخص می‌شود بلکه به کمک دال‌هایی که ممکن است بعدها هم ظاهر شوند مشخص می‌شود (برای بازآفرینی آنچه به عنوان نقاط کلیدی به کار می رود که بست‌های بازنمایی هستند). این‌گونه عملکردهای زبان دارای پیامدهایی برای نحوه‌ی نگرش ما نسبت به تعیین معنا و عمل است.

سه) نمایندگی و تعیین

یک قصور واضح در تحلیل لکانی برکار کلود لوی استروس (۱۹۶۶) وجود دارد و برای مثال این موضوع در این ادعا که «دال‌ها» روابط انسان‌ها را به شکلی خلاقانه سازماندهی می‌کنند و برای آنها ساختار و تشکل‌هایی فراهم می‌آورند (لکان ۱۹۷۹، صفحه‌ی ۲۰). اگرچه آنچه درباره‌ی استفاده‌ی لکان از ساختارگرایی به طور مشخصی روانکاوانه و استدلالی است، اما تاکید بر جنبه‌ی «خلاقانه‌ی» مفهوم همراه با بازسازی انعکاسی از حال و گذشته است به گونه‌ای که پیشگویی ساده از رفتار باشد، غیرممکن خواهد بود. توصیف روانکاوی کلاسیک از «تعیین چند عاملی» از معنا (فروید ۱۹۹۹) بدین معنی است که یک تفسیر، تفسیرهای دیگر را رد و متوقف نمی‌کند و یک تفسیر احتمالی نباید در راستای اصلاح و محدود کردن آن چیزی که سوژه می‌گوید باشد.

لکان (۱۹۹۸) ارتباط بین سه کارکرد یعنی نمادین، پنداری و واقع را به گونه‌ای بیان می‌کند که از تمایز ساده بین آنچه در درون و آنچه در بیرون از گفتمان قرار دارد، بگریزد. ما در این‌جا به طور مختصر بر رابطه‌ی بین کارکرد نمادین و پنداری متمرکز می‌شویم تا نشان دهیم که این دو کارکرد، هر دو از ویژگی‌های گفتمان به حساب می‌آیند. سپس در ادامه‌ی مبحث به کارکرد امر واقع خواهیم پرداخت. در حالی که کارکرد نمادین کاملاً منطبق بر حوزه‌ی مبادله‌ی اجتماعی میانجی است که لوی استروس (۱۹۶۶) مطرح می‌کند، کارکرد پنداری به گونه‌ای بیشتر از یک مفهوم دو رو است. از یک سو، در قلمرو تشخیص‌های نارسیسیستیک و رقیب از دیگران تبعیت می‌کند و از این جهت برای روانکاوی بالینی بسیار مهم است. از دیگر سو، به عنوان حالت‌های خاصی از تعاملات عمل می‌کند که در آن روابط شباهت و تفاوت تشکیل شده و بازتولید شده است و در اینجا مورد استفاده‌ی تحلیل گفتمان قرار می‌گیرد. تحلیل گفتمان در جنبه‌های تعاملات کارکرد پنداری، آن نوع خاص از عملیات متنی را برمی‌گزیند که موقعیت‌های متضاد را در ارتباط با یکدیگر حفظ می‌کنند. تغییر و اصلاح دسته‌های روانکاوی به شکل‌های گفتمان که کارهای لکان ما را به آن تشویق می‌کند نیز پیامدهای مهمی در نحوه‌ی درک «آنچه ناهشیار» نامیده می‌شود، ایفا می‌کند. برای لکان، زبان شرایط ناهشیار است. ناهشیار زمانی عینیت می‌یابد که سوژه شروع به صحبت کند و به عنوان آنچه لکان آن را «گفتمان دیگری» می‌نامد (لکان ۱۹۷۹، صفحه‌ی ۱۳۱)، تصور می‌شود. پس تحلیل آنچه برای سوژه در یک تکه متن «ناهشیار» است، تجزیه و تحلیل «شکاف‌ها» و «حفره‌ها» (پر کردن این شکافها و حفره‌ها در فرایند آنالیز ابتدا توسط فروید مطرح شد. م)  است. یعنی چیزی که در هر لحظه گفته شد چنین پیش‌بینی می‌کند که چیزی دیگر نمی‌تواند و یا گفته نخواهد شد (مقایسه شود با بیلیگ ۱۹۹۹).

در واقع به همین دلیل است که تحلیل گفتمان لکانی کاملاً متفاوت از انواع «تحلیل های گفت وگو» است که هدفشان تنها به دقت توصیف کردن دوباره آن چیزی است که شخص ارائه کرده است (به طور مثال آنتاکی، ۱۹۹۴، ادواردز ۱۹۹۷). ناهشیار در تحلیل گفتمان لکانی همان چیزی است که در متن وجود ندارد. مفهوم پربار جدیدی که لکان در کار خود درباره‌ی آن توضیح می‌دهد، ابژه‌ی کوچک نام دارد و می‌توان به این مفهوم به عنوان یکی دیگر از ویژگی‌های گفتمان نگریست. او ازآن سوژه ‌اِی سخن می‌گوید که ‌«واقعیتش صرفاً توپولوژیک» است که با یک ضربه به بالا می‌رود و از این ابژه‌ی کوچک اِی که همچون ابزار چوبی تخم مرغی شکلی است و در روفو به کار می‌رود، خود فرایند تحلیل کردن به رفو کردن تشبیه می‌شود (لکان ۱۹۷۹، صفحه ۲۵۷). این توصیف قدرتمند توجه‌ها را به سمت چیزی جلب می‌کند که غیرقابل توصیف و جذاب است و چنین تصور می‌شود که در یک تحلیل «دلیل و علتی» باشد که حول محور آن صحبت می‌کنند. این موضوع از لحاظ تجربی واقعی نیست اما ابزار تحلیلی مفیدی برای کشف گرایش گوینده است که در اطراف آنها حرکت می‌کند به گونه‌ای که از گرایش و تمایل خود به عنوان تنها گوینده‌ای که به صورت تجربی حضور دارد نمی‌کاهد. در این صورت ابژه‌ی کوچک اِی می‌تواند معادل جاذبه در زمینه‌ی گفتمان باشد و می‌توانیم از آن برای ردیابی الگوها در گفتمان و نه برای فهم گفتمان و مشخص کردن اینکه دقیقاً چه چیزی است، استفاده کنیم (مقایسه شود با پارکر ۱۹۹۸).

فرضیه‌های مهمی در کار لکان وجود دارد که مفهوم «تعیین» را در کارهایش همزمان به مفهموم «نمایندگی» تبدیل می‌کند. این دو مفهوم جدا از هم و در مقابل یکدیگر نیستند. بلکه تعیین بیش از حد معنا، تعیین بیش از حد سوژه است و آنچه که برای سوژه مانوس است، آن چیزی است که خارج از آن قرار دارد. نوواژه ی لکان برای فضای آزاد مانوس به سوژه در گفتمان «برونیت درونی» است و کارکرد نمادین، ناهشیار و ابژه‌ی کوچک اِی خارج از گفتمان و در درون سوژه قرار ندارند (میلر ۱۹۸۶) آنها برای سوژه برونیت درونی دارند و برای سوژه غیر قابل تقلیل است و در عین حال ساده شدنی نیست و این یکی از دلایلی است بر اینکه چرا آن مفاهیم نظری مناسب برای تحلیل گفتمان هستند.

چهار) نقش دانش

برای لکان آنچه که یک سوژه بشری را تعریف می‌کند عمل صحبت کردن (گفتار) همراه با اثر سیستم زبانی- نمادین، پنداری و واقع بر روی گوینده است. روانکاوی بر اساس اثر گفتار قابل پیش‌بینی است و تلاشیست برای بازکردن شیوه‌هایی که سوژه توسط زبان ساختاربندی می‌شود: «گفتار با بررسی سوژه‌ای که با یک واقعیت جدید مخاطب قرار می‌گیرد خالقش را درگیر می‌کند» (لکان، ۱۹۷۷، ص، ۸۵). مغایرت الزامی زبان برای سوژه، از تمام «آنالیزها» یک آنالیز گفتمان می‌سازد. در حالیکه ما -از طریق خط پنداری- با دیگران بخصوصی صحبت می‌کنیم سیستم زبان نیز بالاتر و پایین‌تر از ما عمل می‌کند و این در این قلمرو نمادین است که ما در ارتباط با دیگر بزرگ صحبت می‌کنیم: در این چارچوب دیگر یک نهاد نیست بلکه عملکرد اعتبارسازی گفتمان سوژه و ضمانت کردن او در یک شرایط دلخواه (سوژه‌ای) است (جورگاکا و گوردو-لوپز، ۱۹۹۵، ص. ۱۶۶). این عواقبی برای دانش دارد که یکی از آن این است که دانش شخص را قادر می‌سازد که زمانی که صحبت می‌کند به خود متکی باشد و زمانی که در زمینه زبان با کسی روبرو می‌شود به او متعهد باشد؛ این چیزی است که با هر بیانی با آن روبرو می‌شویم از جمله زمانی که درباره روانشناسی صحبت می‌کنیم (مالون، ۲۰۰۰).

یک روش برای اینکه از اعتبار رابطه سوژه با گفتمان به عنوان یک رابطه با دانش استفاده کنیم این است که نکاتی را در یک متن ردیابی کنیم که دانش پیش‌فرض است. «تصور کلی» دانش یک گوینده یا شخصیت در یک قطعه از متن مثلاً ممکن است نشان دهد که اقتدار و قدرت شخص بر اساس دروغ است. سهمی که به مخاطب داده می‌شود بر اساس درک او از گفتاری است که گوینده با شخص دیگری انجام می‌دهد و عملکرد ضروی هر صحبتی است، و بدون مخاطب تعامل بشری غیرممکن است که اتفاق بیافتد. بنابراین شخص باید حس کند که توسط دیگری مخاطب قرار داده شده است. این عملکردی است که آلتوسر (۱۹۷۱) برای شناسایی کار ایدئولوژی در تعامل یا «بازخواست» سوژه در یک شرایط معین استفاده می‌کند. طبق گفته لکان، این عملکرد دیگری در تمام گفتارها است که در سوال «دیگری از من چه می‌خواهد؟» (معمولاً به طور غیرمستقیم) خلاصه می‌شود (لکان، ۱۹۷۷، صفحه ۳۱۶).

تشریح دسته‌بندی سایکوپاتولوژی توسط لکان (۱۹۹۳) به عنوان ساختارهای بالینی مجزا- هیستری، نِوروز وسواس، سایکوز  و انحراف جنسی- هر کدام از این ساختارها را در یک رابطه‌ی تنگاتنگ با زبان قرار می‌دهد (میلر، ۱۹۹۶: سولر، ۱۹۹۶). این به این معنا نیست که گفتمان روانکاوی باید از این ساختارها استفاده کند تا در یک متن بیماری نویسنده یا شخصیت را تشخیص دهد، بلکه به این معنا است که شکل‌های گفتار ممکن است به روشی آنالیز شوند که برخی چیزها را از ساختار گفتمان آشکار کند که مربوط به کار و جایگاه سوژه درون آن باشد (به عنوان مثال کوآکلبین، ۱۹۹۷). هر ساختار بالینی پیش‌فرض می‌شود که رابطه خاصی بین دانش و چیزی که دیگری از سوژه می‌خواهد وجود دارد: نِوروز وسواسی نشان‌دهنده سرپیچی کلیشه‌ای مردانه از وابستگی است؛ هیستری یک اتهام ارجاع داده شده به دیگری است؛ سایکوز یک احساس پارانویایی است که «یک دیگری از دیگری» چیزها را دستکاری می‌کند؛ و انحراف جنسی تلاش برای این است که شخصی تبدیل به ابزار لذت برای دیگری شود (فینک، ۱۹۹۹).

لکان (۱۹۹۱) در هفدهمین سمینار خود تحت عنوان «وجه دیگر روانکاوی» روش متمایزی برای توصیف گفتمان‌هایی از هم گسسته ارائه می‌کند. در هر یک از این چهار گفتمان، رابطه‌ای بین گوینده به عنوان «عامل» و «دیگری» که مورد خطاب گوینده است، وجود دارد. فرد «عامل» با نوعی از «حقیقت» حمایت می‌شود و در هر گفتمان یک «محصول» خاص از رابطه‌ی بین عامل و دیگری وجود دارد. به عنوان مثال «گفتمان هیستریک» به عنوان نوع خاصی از «پیوند اجتماعی» شامل یک گوینده است که این گوینده عاملی است که چیزی کم دارد و در اینجا سوژه‌ای است که خط خورده است و این بدین معناست که چنین سوژه‌ای دیگری را تحت عنوان گفتمان ارباب به چالش کشیده و به آن خرده می‌گیرد. «حقیقت» این عامل چیزی است که «سبب شده» نتوان آنها را درک کرد و چیزی است که نمی‌توانند از آن بگذرند و رهایش کنند (ابژه پتی اِی). «محصول» این فعالیت خرده‌گیرانه و چالش‌برانگیز دانش است (S2).

ما در ادامه این بحث سه گفتمان دیگر در سمینار لکان را توصیف می‌کنیم که عبارتند از گفتمان ارباب، دانشگاه و روانکاو. یک دیدگاه لکانی درباره‌ی رابطه‌ی سوژه با دیگران و با دیگری که به عنوان یک «کارکرد» که گفتمان سوژه را معتبر می‌سازد، ریسک لغزش به درون یک طبقه‌بندی را که از «ساختارهای بالینی» انفرادی تشکیل شده است، به وجود می‌آورد. هر تحلیلی از اینکه چگونه گفتمان یک سوژه را «زیر سوال می‌برد» با همان ریسکی را که در بالا به آن اشاره شد رو به روست، زیرا ممکن است فرض بر این باشد که آن تحلیل، چیزی از روشی که یک سوژه مورد خطاب قرار می‌گیرد را مشخص کند و این روش یکسان و یا متفاوت از روشی است که تحلیلگر متن را می‌خواند. محدود کردن این موارد به عنوان استراتژی‌های لفظی و پیوندهای اجتماعی در قالب تحلیل گفتمان انتقادی، نیازمند یک تحلیل «سیاسی» از طرح‌ها و پیش فرض‌هایی درباره‌ی ماهیت جهان هم است که هر کدام از این تحلیل‌ها نیازمند آن هستند. چنین تحلیلی خود به یک تحلیل منعطف از موضع روانکاو نیازمند است و این همان چیزی است که تحلیلگران لکانی بر آن تاکید داشته و این‌گونه استدلال می‌کنند که «هیچ مقاومتی جز مقاومت شخص تحلیلگر در فرایند تحلیل وجود ندارد» (لکان ۱۹۷۷، صفحه‌ی ۲۳۵).

پنج) موقعیت‌ها در زبان

برای لکانی‌ها این غیرممکن نیست که زبان را تولید یا دریافت کنند بدون اینکه توسط آن در موقعیت قرار گیرند. اما این جایگاه‌ها به سادگی توسط تصاویر شخص یا قوانین ایجاد شده در گفتمان‌های مجزا تعیین نمی‌شود (مقایسه شود با پارکر، ۱۹۹۲). «گفتمان‌ها» به طور کامل جایگاه سوژه را تعیین نمی‌کنند اما این فعالیت خود گوینده است که برای روانکاوی حیاتی است و تمایز لکان بین صحبت «خالی» فرمولی تکرار شده و صحبت «کامل» که وقتی ظاهر می‌شود که سوژه در آنالیز حقیقت را بیان می‌کند، تنها کلید نقطه شروع برای «بازگشت به فروید» است (لکان، ۲۰۰۲).

طبق گفته لکان، آنچه گفته می‌شود نه تنها خارج از زنجیره موجود معنا نیست، بلکه همیشه سوژه گوینده را به طرف دروغ گفتن در آن زنجیره می‌برد. و به این دلیل است که لکان به طور مداوم این‌گونه استدلال می‌آورد که «هیچ فرا زبانی (metalanguage) را نمی‌توان صحبت کرد» (لکان، ۱۹۷۷، صفحه، ۳۱۱)، و اینکه هیچ نقطه خارجی وجود ندارد که ممکن باشد از طریق آن صحبت شود و لزوماً نشان دهنده نوع معینی از جایگاه باشد. این‌گونه نیست که یک امتناع ساده را برای دانشی تضمین کند که یک بعد درون زبانی برای صحبت کردن دارد. اگرچه این بحث که هیچ فرا زبانی نمی‌تواند صحبت شود به طور مستقیم مربوط به روانکاوی است و هشداری است که آنها نباید تصور کنند که می‌توانند با چیزی که منظور واقعی بیمار تحت روانکاوی است و در ارتباط با سایر اطلاعات در مورد آنهاست که آن شکاف را پرکنند، و همچنین نشان‌دهنده این است که این مسئله ورای اعمال بالینی است. روش دیگری که لکان به آن اشاره می‌کند زمانی است که چنین  بحث می‌کند که «هیچ دیگری از دیگری وجود ندارد» (لکان، ۱۹۷۷، صفحه، ۳۱۱)، و این نکته دوباره توجه را به شیوه‌ای جلب می‌کند که زبان خودش را به عنوان دیگری برای سوژه گوینده نمایش می‌دهد (اما نه به این دلیل که چیزی پشت آن وجود دارد که آن را کنترل می‌کند).

عمل صحبت کردن سوژه را بین چیزهایی که آنها درباره خودشان صحبت می‌کنند (وقتی که دیگری را مخاطب قرار می‌دهند) و فعالیت صحبت کننده (مانند فعالیتی که قلمرو حقیقت را باز می‌کند) تقسیم می‌کند. لکان از این به عنوان «تقسیم بین گزاره و سخن» نام می‌برد (لکان، ۱۹۷۹، صفحه ۱۳۹). گزارش تئوری سوژه تقسیم شده در فرایند صحبت کردن، به طور موثر در یک تمایز تحلیلی بین صفت شخصیت‌ها و جایگاهی که متن به عنوان «یک سیستم چکیده نشانه‌ها» ساختاربندی می‌شود، مورد استفاده قرار گیرد که در آن نوع متن معمولاً توسط تحلیلگرهای گفتمان مورد مطالعه قرار می‌گیرد و فرایندی است که در آن گفتن‌ها «در وضعیت‌های مجزا تولید می‌شوند» (جورگاکا و گوردو-لوپز، ۱۹۹۵، صفحه ۱۶۴).

یکی از مشخصه‌های زبان بشری برای لکان این است که آن تعاملی را ممکن می‌سازد که در آن فرستنده پیام برگشتی خودش را از دریافت کننده به شکل معکوس دریافت می‌کند (لکان، ۱۹۷۷، صفحه ۸۵).

لکان اینگونه استدلال می‌کند که وظیفه تحلیلگر این است که پیامی را که سوژه می‌فرستد بگیرد و آن را با اهمیت حقیقی آن به او برگرداند و این همان چیزی است که «شکل معکوس» نامیده می‌شود (لکان، ۱۹۷۹، صفحه ۱۴۰). به این دلیل که این وظیفه توسط طبیعت زبان ساختاربندی می‌شود و نه توسط دخالت تحلیلگر از بیرون، نتایج جالبی برای آنالیز گفتمان وجود دارد. این ایده ما را به مسیری هدایت می‌کند که متن شیوه‌ای است که صحبت پاسخی را می‌طلبد و شیوه‌ای است که یک پاسخ ممکن است پیام را به گوینده به شکل معکوس برگرداند، بنابراین آشکارسازی برخی حقایق وجود دارد که در متن اصلی پنهان هستند. یک آنالیز لکانی از گفتمان چنین چیزی را شامل می‌شود و بنابراین یک «جایگاه اخلاقی معین» است که در آن برای مثال یک گفتار از درون یک «شبه زبان» نیست اما همیشه جایگاه انعکاسی در رابطه با متن است. پایه‌گذاری یک آنالیز در رابطه با دیگری به این معنی است که هر تعاملی در رابطه مستقیم با یک شنونده به عنوان یک درخواست برای شناخته شدن است (لکان، ۱۹۹۲). این چیزی است که عمل صحبت کردن را تبدیل به عمل ساختن، با اثرات نمایشی روی دیگران و اثراتی روی گوینده درون گفتمان جای می‌دهد. ترجمه مفاهیم لکانی از دامنه بالینی که در آن بیمار تحت روانکاوری ممکن است حقیقت را تفسیر کند و درباره آن صحبت کند تا دامنه آنالیز گفتمان که در آن تحلیلگر برای تفسیر یک متن آزادی دارد مسائل اخلاقی جدید و سوالات جدیدی را درباره روش‌های دانشگاهی که نیازمند کار بیشتر است ایجاد می‌کند (پارکر، ۲۰۰۵ ب).

شش) مسدود شدن چشم‌انداز

یک دستاورد لکانی برای گفتمان عواقبی برای روشی که ما در مورد «معیار» برای تحقیق فکر می‌کنیم دارد. این دستاورد خودش را در مقابل تلاش‌هایی که برای ورود به یک درک غنی‌تر و کامل‌تر از یک متن انجام می‌شود قرار می‌دهد و چیزی است که در تحقیق به آن «چند شاخه شدن» می‌گویند (به عنوان مثال بیناستر، برمن، پارکر، تایلر و تیندال، ۱۹۹۴). آنالیز گفتمان لکانی نیازمند یک دیدگاه کاملاً متفاوت در مورد خوانش یک متن است، دیدگاهی که روی بن‌بست‌های دیدگاه متمرکز باشد (پارکر، ۲۰۰۵ a).

برای لکانی‌ها، این ایده که یک «توافق» در مورد تفسیر بین تحلیگر و بیمار تحت روانکاوری است نشان دهنده عمل «خط پنداری» است. این علامتی است که نشان می‌دهد نه تنها شکست آنالیزی برای حفظ «خط نمادین» وجود دارد بلکه همچنین شکست اخلاقی برای اجازه دادن به یک واقعیت غیر قابل تقلیل مجزا از سوژه است که ظاهر می‌شود. تمایل تحلیلگر برای «به دست آوردن تفاوت محض» (لکان، ۱۹۷۹، صفحه ۲۷۶)  لزوماً منجر به ارائه آنالیزی می‌شود که در آن عدم توافق بیش از توافق وجود دارد. به جای یک دیدگاه مشترک در مورد اینکه چه چیزی در متن در حال رخ دادن است لازم است که به طور بخصوص مشخص شود که میزان اختلاف نظر تا چه حد است. در روانکاوی لکانی اعتبار داده شده توسط تحلیلگر به آنالیز قسمتی از پروژه تحقیق است که کار را به خوبی گواهینامه «اعتبار سازی» می‌کند (دوناند، ۱۹۹۵) و در اینجا بر این دلالت می‌کند که چگونه ما اعتبارهای این سوژه را در درون آنالیز گفتمان می‌سازیم.

یکی از نقاط در این جایگاه تئوری که لکان بر آن تاکید کرده است، متمرکز بر تفاوت جنسی است. جمله‌ی «چیزی به عنوان روابط جنسی وجود ندارد» (لکان، ۱۹۹۸، صفحه ۱۲) طراحی شده است تا توجه را به جایگاه استدلالی مختلف بخصوص مردان و زنان جلب کند و ما می‌توانیم در مورد این جایگاه استدلالی را که بر اساس فرهنگ ساختاربندی شده است زمانی که در مورد این اختلافات به طور جدی بحث می‌کنیم بیشتر بخوانیم (مک کنل، ۱۹۸۶). بنابراین ژانرهای گفتار مونث و مذکر از نظر طبقه‌بندی گفتمان از نظر ساختاری ناسازگار دیده می‌شوند. وظیفه آنالیز کردن این تفاوت‌های ساختاری به طور واضحی برای آنالیز گفتمان به عنوان قسمتی از تحقیقات فمینیستی و انتقادی مهم است (فروش، ۱۹۹۴: ویلکینسن و کیتزینگر، ۱۹۹۵). علاوه برای این از دیدگاه سنتی لکانی این که بگوییم هیچ رابطه جنسی وجود ندارد «دقیقاً یک تلاش برای ترسیم واقعیت است» (نازیو، ۱۹۹۸، صفحه ۱۱۲). در این دیدگاه نقطه تناقض بین ژانر گفتاری مختلف نقطه‌ بن‌بستی است که عمکرد آن «واقعی» است.

دیدگاه لکانیِ «آنتاگونیزم» شناختی، که ارتباطات انسانی را هم ممکن و هم غیر ممکن می‌سازد، باعث شکل‌گیری یک رویکرد مشخص نسبت به «امر واقع» نیز می‌شود، که در نتیجه پیآمدهایی را برای سیاست و همچنین کار علمی در پی دارد (لاکلا و موفی، ۱۹۸۵). نقل کردن لکان (۱۹۹۸) در گام بعدی او به عنوان امر‌ واقع و به عنوان کارکرد سوم است که با پندار و نماد گره خورده است. امر واقع در واقع حوزه‌ای «خارج» از گفتمان نیست که بتوان آن را شناسایی و توصیف کرد، بلکه چیزی است که در نقطه فروپاشی نمایش و همچنین تروما یا شوک عمل می‌کند، که از این پس به سرعت پوشش داده می‌شود و می‌توان درباره آن صحبت کرد. قسمت‌هایی که در متن نشان‌دهنده نکاتی توضیح‌ناپذیر و ‌«غیرقابل توصیف» است که می‌توان آن‌ها را به عنوان نقطه رویارویی با «واقعیت» در نظر گرفت، و این نزدیک‌ترین چیزی است که می‌توانیم درباره‌ی آن و «برون گفتمانی» صحبت کنیم (فروش، ۲۰۰۲، صفحه ۱۳۳).

زمانی که فردی که طرفدار لکان است در حوزه تئوری سیاسی شروع به نوشتن می‌کند آن را این‌گونه بیان می‌کند، «حوزه بازنمایی استدلالی، حوزه‌ای که به طور کلی از زبان‌شناسی به جامعه گسترش می‌یابد، و در تمامی تلاش‌هایی که در راه دستیابی به هویت کامل خودمان محکوم شده، پایه‌ریزی شده است (استاوراکاکیس، ۱۹۹۹، ص ۵۲). نتیجه‌گیری‌ای که در اینجا حاصل می‌شود این است که درک ماهیت گفتمان که توسط مسدود شدن چشم‌انداز تشکیل شده، بدین معنی است که شکست توافق را باید نمایش داد، نه اینکه در راستای پوشش دادن این اختلاف نظر تلاش کرد. در سطح «ضوابط» مفروض که تلاش می‌کند نشان دهد نحوه خوانش «صحیح» یک متن، در سطح استدلال سیاسی قرار دارد، پس در واقع نیاز داریم تا یک چارچوب استدلالی را همچون «یک دیدگاه سیاسی، و یک اثر آکادمیک را همچون یک فعالیت جزئی‌تر، ناقص، مشروط و اصلاح‌پذیر در نظر بگیریم» (وثرل، ۱۹۹۹، ص ۴۰۵). سر و کار داشتن با مسدود شدن چشم‌انداز، یکی از راه‌های طرفداران لکان برای انجام آن است، و فضایی که این راه برای استفاده از «ضوابط» در تحقیقات کیفی در روان‌شناسی ایجاد می‌کند، به طور سازنده‌ای آزادی عمل بیشتری خواهد داشت تا اینکه حکم یک مانع را داشته باشد (پارکر، ۲۰۰۴).

هفت) تفسیر عناصر متنی

تجزیه و تحلیل لکانی از نوع تفسیری است که هدف آن نشان دادن مدلول‌ها به عنوان مفاهیمی است که در ‌زیر «دالها» به شکل لغزان قرار می‌گیرند، و این بدین معنی است که این امر «هرمنوتیک» نیست (لکان، ۱۹۷۹، ص ۸). تفسیر متن، «افق فکری» متن را بررسی نمی‌کند، اما هنوز دنیای داخلی افراد در جایگاه سخنگو کمتر مسئول تولید آن است. موضع انعکاسی تحلیلگر گفتمان در اینجا یک مسئله است؛ زیرا زمانی که یک نفر یک متن را در حالت هرمنوتیک قرار می‌دهد، یعنی چیزی که می‌توانیم «درک کنیم» چرا که شبیه به چارچوب خودمان است (یا حتی به این دلیل که ما آن را نقطه مقابل چیزی می‌دانیم که برای ما آشناست)، این امر برای طرفداران لکان موضع ما را به عنوان چیزی که در زیر «خط پنداری» قرار دارد (تصور اینکه که ما خارج از متن تفسیر می‌کنیم)، فاش می‌کند. وظیفه یک تحلیلگر این است که در خط «نمادین» (کار در حوزه متن) کار کند و متن را با منقطع کردن و نادیده گرفتن آن باز کند، به طوری که عملکردهای آن علی‌الخصوص برای ما نیز روشن‌تر شوند.

لکان از این مسئله آگاه بود که تحلیلگر ممکن است وسوسه شود که تفسیر را به فرد روانکاوی شونده تحمیل کند، او علیه این مسئله که تفسیر انتقال فقط به عنوان یک «پیشنهاد» عمل می‌کند، هشدار داد، و همچنین در برابر تلاش برای وارد کردن یک تحلیل در یک نتیجه‌گیری موفق به وسیله تطبیق بین ایگو فرد تحت روانکاوی و ایگوی تحلیلگر نیز هشدار داد (لکان، ۱۹۷۹). در قدم بعدی او، این نوع تفسیر تحمیل شده، به عنوان نمونه «گفتمان ارباب» (به عنوان مثال، لکان، ۱۹۹۱) را مورد بررسی قرار می‌دهد، و توصیه‌هایی وجود دارد که علیه اعمال تفسیر در تجزیه و تحلیل گفتمان قرار می‌گیرد. در گفتمان ارباب، تحلیلگر موقعیت دال ارباب را در رابطه با سایر دلالت کننده‌ها فرض می‌کند و رابطه (S1 à S2) جایزالخطا بودن تحلیلگر را پوشش می‌دهد، که به عنوان سوژه‌ی خط خورده ($) در این مثم نشان داده شد.

هشدار دیگر لکان، که همچنین به عنوان یک دستورالعمل انعکاسی برای تحلیلگران گفتمان عمل می‌کند، این است که موقعیت تحلیلگر به عنوان یک نوع ارباب می‌تواند به نام دانش پوشیده شود. یک فرم از تجزیه و تحلیل گفتمان که هدف آن «آموزش دادن» خوانندگان است، به جای اینکه متن را باز کرده و سوالاتی در مورد آن مطرح کند، در شرایط لکانی‌ها به عنوان عامل در گفتمان دانشگاه مطرح خواهد شد. در این گفتمان، تحلیلگر خود را به عنوان کسی که در جایگاه دانش کار می‌کند (S2) قرار می‌دهد، و اعتمادشان را بر روی دال ارباب پنهان می‌کند. تحلیلگر اینجا دانش را به عنوان یک عامل، یعنی ابژه پتی آ تبدیل می‌کند، و افرادی را تولید می‌کنند که هیچ چیزی را نمی‌دانند، که به عنوان «سوژه‌های خط خورده» ($) پایان می‌دهند (پارکر، ۲۰۰۱). بدین معنا، توصیف لکان (۱۹۹۱) از «گفتمان روانکاو» به عنوان یکی از چهار گفتمان، درخور کار تجزیه و تحلیل گفتمان لاکانی است (ورهاییگ، ۱۹۹۵). توصیف لاکان مربوط به نقشی است که دانش (S2)  به عنوان یک مبنای تئوریک برای خواندن متون و نحوه پدیدار شدن نماد اصلی (S1)  به عنوان محصول خواندن است.

نتیجه انعکاسی بیشتری وجود دارد که ورژن روانکاوی لکان را جدی بگیریم، زیرا تجزیه و تحلیل همیشه یک هدف خاص را در یک زمینه خاص ایجاد می‌کند: نام‌گذاری ضمیر ناهشیار «فقط ضمیمه کردن یک نام نیست، این نام‌گذاری عملی است که نه تنها یک عنصر را کشف می‌کند، بلکه به آن هماهنگی داده و یک ساختار ایجاد می‌کند» (ناسیو، ۱۹۹۸، ص ۴۸). این استدلال منطبق با استدلال لکان است که فروید ضمیر ناهشیار را «اختراع کرد»، و این بدان معنی است که وقتی ما هر گونه تجزیه و تحلیل گفتمان روانکاوی را انجام می‌دهیم، در واقع آنچه را که نام‌گذاری می‌کنیم، بازتولید و انتقال می‌دهیم، نه اینکه چیزی را «کشف کنیم». این چیزی است که لکان را قویترین و نوآورترین منبع برای تجزیه و تحلیل گفتمان در روانشناسی نظری می‌سازد.

نظریه و تحلیل گفتمان لکانی‌ها

در این مقاله حکایت یک رویکرد لکانی به گفتمان طراحی شده است که به جای تجویزی، دلالت کننده باشد. تلاش‌های زیادی در حال حاضر در روانشناسی انجام شده است تا تجزیه و تحلیل گفتمان را به مجموعه‌ای از مراحل یا اصول خاص روش شناختی (مانند پارکر، ۱۹۹۲) متصل کند. خصوصیات باز و انعطاف‌پذیر گفتمان آنهایی هستند که آن را «مهارتی برای مذاکره در زندگی اجتماعی» تعریف کرده‌اند (جاورسکی و کاپلند، ۱۹۹۹، صفحه ۳۸). اعمال یک شبکه از دسته‌بندی‌های تجزیه و تحلیل گفتگو یا واسازی، که چنین چیزی واقعاً امکان‌پذیر است، تنها زمانی استفاده شده است که از آن برای طرح سوالات بیشتر و برجسته کردن فرآیندهای خاص استفاده شود. و گزینه‌های سیاسی که توسط گرایش‌های مختلف در تجزیه و تحلیل گفتمان پذیرفته شده‌اند –تا توجه ما را به چیزی که در واقع گفته شده است محدود کند و یا خوانش ما را در زمینه‌های تاریخی قرار دهد- فقط درباره «تکنیک» اختلاف نظر ندارند. در این مقاله اگر عناصری از تکنیک‌هایی وجود داشته باشد که از این گزارش استنتاج می‌شوند، هر بار برای هر گونه تحلیل باید توضیح داده شوند (فروش، ۲۰۰۲).

استدلال کردیم که باید نسبت به تخصیص ساده لکانی توسط روانشناسان آگاه باشیم (مالون و فردلند، ۲۰۰۰). این امر دقیقاً باعث بسته شدن آنچه در آن و توسط کار او قابل درک است می‌شود. بدتر از آن، تهدید خواهد شد که به خطوط روانشناسی موجود و اشتغال آن با روش‌های واضح و قابل تکرار محدود شود. به همین دلیل هشدارها در مورد خطرات راهبردی خاص برای خوانش لکان -درخواست نظریه روانکاوانه به معنای واقعی کلمه، ارائه روانشناسی جایگزین و استخراج تکنیک های زبانی- همانند تأکید بر اجزای مختلف، که باید به طور جدی مورد توجه قرار گیرد: «از طریق نوشته‌های خود لکان، کار بالینی در سنت لکانی، تحلیل فرهنگی مربوط به سنت بالینی لکانی و توجه به ویژگی هر مورد در هنگام تجزیه و تحلیل» (روآن، ۲۰۰۱). یک پارادوکس در ترجمه ایده‌های عمل بالینی لکانی به حوزه خوانش انتقادی متون وجود دارد، یک اخطار کمی که هر کدام ازساختارشکن‌های به سرعت می‌تواند به عنوان نقطه‌ای که در آن کار نظری در این مقاله را تشخیص دهد، به این ترتیب که همه چیز را درک کند: زمانی که یک تحلیلگر گفتمان یک متن نوشتاری را با استفاده از کار لکان تفسیر می‌کند، در واقع، بیشتر شبیه یک فرد روانکاوی شونده است تا یک تحلیلگر، اما یک روانکاوی شونده با زنجیره‌ای از دلالت کننده‌ها در یک متن روبرو می‌شود که خودشان نیستند.

درس دیگری از روانکاوی بالینی در اینجا وجود دارد. لکانی‌ها، مانند سایر روانکاران، به «وضعیت‌ها» اشاره می‌کنند، اما می‌دانند که واقعاً چیزی به عنوان «وضعیت» وجود ندارد. تجزیه و تحلیل «یک به یک» انجام می‌شود، و گفتمان تحلیلگر مبتنی بر یک حکایت نظری است از آنچه که پارامترها ممکن است به منظور تفسیر آنچه که در حال انجام است، باشد، حکایتی که همیشه باید آماده تغییر در مقابل هر مورد جدید باشد. به همین دلیل است که هر توصیف خوبی از «وضعیت»، یک پیچیدگی تئوری نیز است. همین امر مربوط به رویکردهای لکانی در گفتمان است. به هنگام هر خوانش لکان و خوانش نوشته‌های لکانی درباره گفتمان، وقتی که با هر متن جدید مواجه می‌شوند، باید خوانش آنها بازنویسی شود.

این مقاله با عنوان «Lacanian Discourse Analysis in Psychology: Seven Theoretical Elements» توسط یان پارکر در آوریل ۲۰۰۵ نوشته شده و در ژورنال «نظریه و روانشناسی» منتشر شده است. مقاله‌ی حاضر توسط «میلاد ملکی» ترجمه و در تاریخ ۱۳۹۸/۰۵/۱۳ در آموزش روانکاوی تداعی منتشر شده است.
مجموعه مقالات روانکاوی لکان
این پست یک دیدگاه دارد.
  1. درود بر شما و سپاس از زحمات تون در ارائه مقالات مفید در حوزه روانکاوی.
    خواهشی داشتم ،این که در صورت امکان مقالات ارائه شده در سایت را به صورت pdf در کانال قرار دهید تا دسترسی و خوانش آنها برای افرادی مثل من که فرصت مطالعه آنلاین در سایت را ندارند مقدور باشه.

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search
×