سوگواری | سلمان اختر
سوگواری
تنها اشاره به کلمه «سوگواری» ذهن را غرق در تصاویر اشکها و مراسم تشییع جنازه و صدای ناله و هق هق میکند. تصور گریه کردن مردها و زنها، آیینهای مردهسوزی یا جسدی که پایین یک قبر تازه کنده شده قرار گرفته است و کلمات تسلیتآمیز خیس از اشکی که در میان روابط نزدیک ما در جهان وجود دارد. این که باید اینگونه باشد، کاملاً قابل فهم است. برای از دست دادن فردی عزیز بهعلت مرگ، نیرومندترین محرک واکنشهای هیجانی را سوگواری مینامند.
استفاده گستردهتر از عنوان سوگواری، اغلب به زنجیرهای از احساساتی که با از دست دادن (چه بزرگ و چه کوچک) بر انگیخته میشوند اشاره دارد.
سوگواری میتواند طیفی که شامل از دست دادن سلامت جسمی تا ثروت مادی است را در بر بگیرد. جراحی قطع کردن یک عضو بدن میتواند همان واکنش سوگواری را برانگیزد که دزدیده شدن ماشین.
همچنین رویدادهایی که کمتر قابل توجه هستند نیز پتانسیل راهاندازی زنجیرهی هیجانی مربوط به سوگواری را دارند. یک قرار ملاقات از دست رفته با دوستی که خارج از شهر است، گم کردن یک خودکار مونبلان و نتایج غیر منتظره بد آزمون پذیرش در دانشگاه، همهی اینها قابلیت این را دارند که ما را سوگوار کنند.
تجلیها و عوامل مختلف
چنین مفهومپردازیهای گستردهای از سوگواری دارای تشابهاتی با کاربرد محدود آن دارند. در هر دو مورد، سوگواری مجموعهای از هیجاناتی را در بر دارد که زمانی که فردی با فقدان مواجه میشود، رفته رفته آشکار میشوند. شوک و ناباوری (آخرین بار او را هفته پیش دیدم و به نظر خوب میرسید!)، واکنشهای فوری هستند. به زودی اینها با درد هیجانی و احساس بسیار سخت اشتیاق برای فرد جایگزین میشوند. بسته به شدت فقدان، ممکن است اختلالات روانشناختی نیز در این مرحله با آن همراه شود. احساس فشار، آه کشیدن، احساس چنگ زده شدن به قفسه سینه، کشیدن مو، مالیدن دستها به هم، از دست دادن اشتها و اختلال در خواب، اغلب آشکار میگردد. با گذشت زمان، به نظر میآید که پریشانی فرو مینشیند. فرد از دست رفته، به شیوههای مختلف متعالی میشود و تمام عیبهای او پوشانده میشود. «اُبژهی از دست رفته، یک اُبژهی ایدهآل شده است». این ایده، فروید را در مقالهی اولیهی او با عنوان «ماتم و مالیخولیا» شگفتزده میکند. تفکر چانهزنی اغلب شروع میشود: اگر من این کار یا آن کار را انجام داده بودم، ممکن بود این فقدان اتفاق نیفتد.
لحظات زودگذر سرزنش خود پدیدار میگردند، اگرچه که احساسات ماندگار گناه در سوگواری عادی، طبیعی نیست. بیشتر اوقات، فرد در وهلهی اول با احساس تحریکپذیری و حتی عصبانیت از اتفاق از دست دادن مواجه میشود. دیر یا زود، این دو احساس میگذرند. اکنون یک احساس عمیق تنهایی و غم جایگزین آن میشود. داغدیده خود را بین احساس اندوه، اتصال به فرد فوت شده، بیاعتنایی ملالآور و آغاز پذیرش تغییرات ایجاد شده در زندگی در نوسان میبیند. به تدریج امید در فضای روان پدیدار میگردد و فضای بالقوه برای جانشین کردن، باز میشود. به نظر میرسد که شب تبدیل به روز میگردد.
شاید این توصیف خیلی کلی به نظر برسد، اجازه بدهید سریعاً چند نکته را اضافه نمایم. اول سوگ با نوسان همراه است، موم میشود و از بین میرود. فقط زمانی یک فرد به بهبودی نزدیک میشود که توسط طغیان غم زخمی شده باشد.
سوگ یک فرایند خطی نیست. مراحلی که در اینجا توصیف شد، تا حد زیادی برای اهداف آموزشی مفید است. تجربهی انسان همیشه پیچیدهتر از یک فهرست از علایم است. دوم هیچ سوگی کامل نمیشود و معنای ضمنی آن این است که هیچ اُبژهی از دست رفتهای از عواطف ما کاملاً خالی نمیشود. این فقط به جای دیگری در قلب فرد جابجا میشود. مطمئناً درد کم میشود و هیجانات به راحتی تحریک نمیشوند. زخم تبدیل به جای زخم میشود اما داستان ادامه دارد.
سوم این اخطار وابسته به این حقیقت است که سوگواری فرایندی است که زمان خود را دارد و به طول میانجامد. برای مثال به شکل معقولانه حدود دو سال برای بهبود فقدان یک عشق واقعی یا از قطع یک رابطهی عاشقانهی جدی زمان میبرد. فرایند مثل درمان یک زخم جسمانی نمیتواند با عجله همراه شود. به هر حال اگر عوامل جدی پیچیدهتری اتفاق بیفتند، میتواند این فرایند را با تأخیر مواجه کند. برای مثال سوگواری ناشی از مرگ، اگر مرگ غیر منتظره باشد، در شرایط محیطی خشنی اتفاق افتاده باشد، در نتیجه خودکشی باشد و یا اگر با مرگ فرد حسابهای مالی تسویه نشدهای باقی بماند، سوگواری برای مرده میتواند طولانی شود. علاوه بر آن تاثیر بیشتر بر واقعیت زندگی روزمره داغدیده، دشواری حل کردن سوگ است. مرگ ناگهانی یک سرپرست خانوار حقوقبگیر دشوارتر از مثلاً سوگواری برای مادربزرگ پیر فوت شدهایست که به مدت طولانی از سرطان رنج میکشیده است.
سوگواری برای مرگ یک کودک عمیقاً دشوار است. نه تنها این اتفاق بر خلاف نظم طبیعی چیزهاست (مثلا ابتدا مادر بزرگ و پدر بزرگ میمیرند، سپس والدین و بعد بچهها)، این به مثابه قتل رویاها و امید به آینده است. والدین با بار مسولیت گناه بیشتر زنده ماندن تنها میمانند و اندوه را مانند یک کابوس در طول زندگیشان تجربه میکنند. درد زمانی بیشتر میشود که توانایی زاد و ولد در بزرگسالی از دست رفته است. بچه آوردن در آستانه بزرگسالی و سپس از دست دادن او حقیقتاً ویران کننده است. این حقیقت که والدین اغلب در تقابل با اهداف فرزند نوجوانشان هستند، سوگواری برای چنین فقدانی را پیچیده میکند.
سوگ پیچیده
وقتی که سوگ طولانی یا پیچیده میشود، ابراز سوگواری به مرور به طول میانجامد. تمایل به گریه کردن این حس که متوفی واقعاً نمرده است، یا هر دو در حالت عادی برای چند روز یا چند هفته تجربه میشود. اما اکنون به ماهها و سالها گسترش یافته است. کلام تغییر میکند و با پذیرش مرگ همراه است (مثلاً عمو الویس شیرینی دوست دارد به این تبدیل میشود که عمو الویس شیرینی دوست داشت) به تأخیر میافتد و دیدن رؤیاهای معمول اوایل سوگواری (مثلاً دیدن اینکه فرد مرده، زنده است یا نجات او از موقعیتی که زندگیاش را به خطر میاندازد) تا چند ماه اول ادامه مییابد.
مهمتر این است که علایم جدیدی پدیدار میگردند. مهمترین اینها گرایش عجیب و غریب در مورد تسخیر بدن متوفی است. در شرایط معمولی چیزهایی که از مرده باقی میماند (ندانسته) به سه طبقه تقسیم میشوند: چیزهایی که دور انداختنی هستند (مثل مسواک و جورابها)، چیزهایی که به فقرا داده میشود (مثل لباسهای کهنه و کفشها) و چیزهایی که نگهداشته میشوند و به عنوان ترکه خانوادگی دست به دست میشوند (مثل جواهرات، دانشنامهها، مجلههای خصوصی و نسخههای خطی تمام نشده). علاوه بر آن این پرداختن خیلی سریع است و نه خیلی با تأخیر. این معمولاً چند هفته تا چند ماه به طول میانجامد. در سوگ پیچیده، بیاعتنایی به زمان مورد توجه است. چه خلاص شدن فوری از چیزهای متوفی (در یک تلاش جادویی برای انکار معنای چیزی که اتفاق افتاده است) و چه نگه داشتن آنها برای همیشه ناتوانی فرد برای دست کشیدن از این اقلام است.
رویداد دیگر این است که چیزهایی که باید دور انداخته شوند (مانند دندان مصنوعی، لباسزیر کهنه و چشم مصنوعی) نگهداشته میشوند و به طور قابل توجهی به روشهای بسیار عجیبی نگهداشته میشود. آنها میتوانند نه استفاده شوند و نه دور انداخته شوند. آنها حتی نمیتوانند دیده شوند. نگاه کردن به آنها هیجانات دردناک زیاد اضطراب، درد و غم را به حرکت در میآورد. این چیزها دیگر صرفاً مصنوعات مادی باقی نمیماند. اینها تبدیل به آن چیزی میشوند که ولکان آنها را «اُبژه اتصالی» مینامد. مثلاً چیزهایی که فرد داغدیده را به روشهای غیرکلامی و مرموز به متوفی متصل میکند.
در پرتوی این شگفتانگیز نیست که سوگواری فرد متوفی تبدیل به محل پرورش احساسات پیچیده در فرد داغدیده میشود. در یک سوگ عادی، احساسات مربوط به فرد متوفی شامل احترام محبتآمیز و ترکیبی از اشتیاق و احساس تجدید دیدار است. ملاقات قبر متوفی در سالگرد فوت، انجام دستورات دینی و زمانی که فرد جدیدی به خانواده اضافه میگردد، مانند ازدواج یا تولد و در طول زمان ملاقاتهای مکرر کاهش مییابد. به هر روی هنگامی که سوگواری کامل شود، متوفی بار هیجانی بیشتری پیدا میکند. یکی از ملاقات با قبر متوفی اجتناب میکند (حتی محل دفن را فراموش میکند)، یا به آن معتاد میشود. رفتن به سر قبر دوباره و دوباره. شکل جابجا شده این پدیده «اعتیاد به آگهیهای فوت» است. که به موجب آن یک فرد با سوگ حل نشده، احساس اجبار برای چک کردن هر روزهی بخش آگهیهای فوت روزنامه را پیدا میکند. پیدا نکردن نام فرد مورد علاقهای که خیلی وقت پیش فوت شده است، اطمینان مجدد ناهشیاری را فراهم میکند، تقریباً به معنی اینکه آن فرد فوت نکرده است.
یکی از مواردی که در این توصیف نادیده گرفته میشود، علت یا به طور دقیقتر علتهایی است که یک سوگ حلنشده باقی میماند. به طور قطع، عمق دلبستگی به متوفی و مرزهای ناهموار درونی و بیرونی باقیمانده از مرگ در دشواری سوگواری کردن نقش دارند. به هر حال این در تقابل با عقل سلیم که در پرخاشگری وجود دارد (اگر خصومت واقعی نباشد) به سمت متوفی نقش پر اهمیتی را در منجمد شدن روند سوگواری ایفا میکند. پویاییهای این مورد به این شرح است. زمانی که خصومت به کلام در نمیآید و عواطف و فانتزیهای ویرانگر متوجه فرد متوفی میشود، به فرد اجازه میدهد تا به مثابه کشتن او باشد. این در نتیجه جمع شدن و فشرده شدن خشم سرکوب شده و پرخاشگری ناآشکار در دوری جستن از اُبژه است.
ارزیابی و دستهبندی درمانی
از آنجایی که (بدون توجه به اختصاصی بودن آن) درمانگر وارد موقعیتهایی از سوگ و سوگواری میشود، درک برخی از عناصر مهم ارزیابی فردی که در این شرایط قرار دارد مهم است. ابتدا و در درجهی نخست به محض اینکه شنیده میشود که فردی پدر یا مادر یا خواهر یا بردار یا پسر و یا دخترش فوت شده است، پزشک نباید توجه خود را محدود به جنبههای درمانی رویداد کند. سوالها باید در خصوص ماهیت قابل پیشبینی بودن در مقابل ناگهانی بودن مرگ پرسیده شود، شرایط پیرامون آن را و تاثیر این مرگ بر زندگی روزمره فرد داغدیده بررسی گردد. سپس رسیدگی کردن به مراسم تشییع جنازه و بررسی مقداری که فرد داغدیده در آن مشارکت کرده است. اینکه سرنوشت خاکستر است (اگر متوفی سوزانده شده است) یا محل دفن کردن و هیجانهایی که برانگیخته میکند (اگر متوفی دفن شده است) اغلب باید با ملایمت اما استواری صورت بگیرد. همین امر در مورد اموال مادی متوفی نیز صادق است. دور انداختن آنها با چه سرعت یا تأخیری بوده است؟ دارایی متوفی شامل چه اشیایی بوده و چه نوع احساساتی به آن متصل است؟ استفاده از چنین سوالاتی میتواند به ما یک نگاه اجمالی به روند پیشرفت یا توقف فرایند سوگواری بدهد. چنان که این گفتگو اتفاق بیفتد، درمانگر باید یک یادداشت ذهنی از تغییرات در کلامی که پذیرش عمیقتر مرگ یک نفر را شامل میشود، داشته باشد (به بخش بالا نگاه کنید).
همانطور که بسیاری از درمانگران میدانند، به یک واقعیت ساده باید تأکید زیادی شود: سوگواری نرمال نیازی به مداخلات پزشکی ندارد. این (همانطور که از تعریفاش پیداست) یک فرایند نرمال است. این نگرش که رنجی که انسان متحمل میشود، بیماری نیست باید حفظ شود. بعضی از رنجها از زندگی جداییناپذیر هستند. این به این معنی نیست که افرادی که در وضعیت سوگ نرمال قرار دارند، ممکن است به پزشک مراجعه نکنند. زمانی که این اتفاق میافتد، کنجکاوی باید در مسیر فقدان حمایت خانوادگی و اجتماعی که منجر به پزشکیسازی یک روند نرمال شده است، قرار گیرد. موازی با چنین کنکاشهایی، رویکرد بالینی باید شامل اظهارات همدلانه، بیان کردن اطلاعاتی که مربوط به ماهیت سوگواری نرمال و یک خط مشی مبتنی بر دخالت نکردن. این موارد بالا با اطمیناندهی مجدد مبنی بر اینکه در صورتی که شرایط دشوارتر شود در دسترس هستیم، جفت میشوند. به هر روی اگر مدارکی مبنی بر این بود که سوگواری پیچیده شده است (طولانی شدن رنج روانی، تغییر نیافتن کلام، دشواری در سر و سامان دادن به اموال متوفی و غیره)، مداخلات فعالانه درمانی ضررورت مییابد.
درمان
پیش از اشاره به منابع کمکی که کسی که دچار سوگ حل نشده است نیاز دارد، مسلماً گوش دادن به دلتنگی باید با احترام و همدلی همراه باشد. فقدان امر خوشایندی نیست. درمانگر بدون توجه به اینکه در حوزهی سلامت روان است یا نه، باید فضای روانی وسیعی برای فرد داغدیده جهت جزئیات داستانش ایجاد نماید. توصیه میشود که با نظرات تند و تیز و عقلانی، مداخلهای صورت نپذیرد. آنچه که سوگ نیاز دارد، بیشتر مشاهدهگر بودن است. گوش دادن صبورانه و اظهار نظرهای مختصر، ضمنی و تصدیق کنندهای که نشاندهندهی درک کردن درد بیمار است، عموماً مفید هستند. درمانگر ممکن است به بیمار کمک کند تا با جزئیات بیشتری صحبت کند و فرد را ترغیب کند تا عکس متوفی را برای درمانگر بیاورد و همراه با بیمار به آن نگاه کنند. این میتواند پدیدار شدن خاطراتی که پیش از این سرکوب شده را تسهیل نماید و هیجانات جمع شده را آزاد کند.
چنین گوش دادنهای تصدیقآمیزی نباید مقادیر مشخصی از شکاکیت را تحت شعاع قرار دهد. در گوش دادن به فردی که دارای سوگ بیمارگونه است، درمانگر باید یک «گوش سوم» را برای نشانههای کلامی و غیرکلامی در خصوص رفتار خصمانهی بیمار به سمت فرد متوفی را باز نگه دارد. چنین اشارههایی باید در ابتدا آهسته جمعآوری شوند. به بیانی دیگر پیش از آنکه بیمار دقیقاً به این اشاره کند که در خصوص متوفی احساسات دوسوگرایانه دارد. باید اجازه داده شود تا مایهی اصلی غمانگیز سوگ در مسیر خود نشان داده شود این تنها با تشخیص آگاهانه و پذیرش احساسات منفی به سمت فرد فوت شده است که بیمار میتواند کاملاً با واقعیت روانی خود به آن بچسبد.
عنصر درمانی کمتر شناخته شده «درمان سوگواری مجدد» است که برای اتصال مواردی که در بالا توصیف شد، مورد استفاده قرار میگیرد. درمانگر نه تنها فرد داغدیده را تشویق به صحبت کردن بیشتر و بازتر بودن نسبت به احساسات وی در خصوص از دست دادن میکند، بلکه او را تشویق میکند تا «اُبژههای اتصالی» را به اتاق درمان بیاورد. مواجهه با آنها، لمس آنها، نگهداشتن آنها و یادآوری در خصوص آنها (و در این میان، در خصوص احساسات پیچیده در خصوص متوفی) یخ سوگواری منجمد شده را آب میکند. آن اُبژههای بیجان باید به حل کردن و جان بخشیدن به واکنشهای هیجانی کمک کنند. در خصوص فردی که اکنون بیجان شده یک تناقض شگفتانگیز است که در دل اشکها، میتواند لبخند و سپاسگزاری را به چهرههای ما بیاورد. همانگونه که گفتهاند، این زندگیست!
این مقاله با عنوان «Mourning» در مجله روانپزشکی دانشگاه جفرسون منتشر شده و توسط الهام اقراری ترجمه و در تاریخ ۲۷ فروردین ۱۴۰۱ در بخش آموزش وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |