skip to Main Content
سائق جنسی مرگ

سائق جنسی مرگ

سائق جنسی مرگ

سائق جنسی مرگ

عنوان اصلی: Death Sexual Drive, Terrorism and Crime , Reflections Inspired by Jean Laplanche
نویسنده: ژان-لوک وانیه
انتشار در: سومین کنگره روانکاوی و رواندرمانی پویای ایران
تاریخ انتشار: فروردین 1398
تعداد کلمات: 4870 کلمه
تخمین زمان مطالعه: 28 دقیقه
ترجمه: محمد مهدی محرابی توانا

سائق جنسی مرگ [۱]، تروریسم و جرم؛ تأملاتی الهام گرفته از جان لپلانش

کنگره روانکاوی

ژان-لوک وانیه[۲]

مقدمه

برای جان لپلانش[۳]، روانکاو فرانسوی که در سال ۲۰۱۲ پس از تکمیل ترجمه کل آثار فروید –به همراه تیمش– در گذشت، عمل تعلیم روانکاوی در دانشگاه نیز به معنای انجام کار پژوهشی بر روی مکتوبات فروید است. این امر همانگونه که او در آغاز همه درسگفتارهایش تکرار می‎کرد، به معنای کار مداوم بر متون فروید تا زمانی است که ماهیت و معنای عمیق و جوهری‏شان را منتقل کنند و به منظور دستیابی به نقطه بالقوه مقاومت و گسیختگی‌شان[۴]، شکاف بردارند. لپلانش ضمناً از تکامل روانکاوی مدرن زنگار زدود. روانکاوی مدرنی که به گفته وی طریق پرداختن به آنچه او برای به ستوه آوردن فروید «ارضاء سائق از طریق کوتاه‌ترین مسیر» می‎خواند، «تسلیم آثار و افسون مد روز[۵] شده است»[۶]. لذت بردن به هر قیمت، کار سائق جنسی مرگ است.

فروید در همان ابتدای اثر «غرایز و فراز و نشیب‌های آن‎ها» در سال ۱۹۱۵، اظهار داشت که سائق مفهومی بنیادی در روانکاوی است. این امر آن [سائق] را از مفهوم محرک[۷] که از بیرون بدن آمده و به واسطه‏‌ی تحرک فعال می‌شود، متمایز می‌سازد. برانگیختگی سائق از درون خود بدن نشأت می‌گیرد. بنابراین، سائق هرگز به منزله یک نیروی اثرِ لحظه‌ای عمل نکرده، بلکه همواره به عنوان نیرویی ثابت عمل می‌کند.

۱.رویکرد نظری «سائق جنسی مرگ» بر اساس مطالعات جان لپلانش.

۱/ تشریح تجسم و کارکرد «سائق جنسی مرگ» در سیر تحول اندیشه فرویدی

اثر «ورای اصل لذت» که در سال ۱۹۲۰ و یک سال پس از اثر «کودکی را می‌زنند»، سائق مرگ را معرفی می‌کند، کماکان شگفت‌انگیزترین و برهم‌زننده‌ترین اثر در میان بدنه کلی آثار فرویدی است. پیش از این فروید هیچگاه خودش را چنین عمیقاً آزاد و بی‌پروا نشان نداده است. اصطلاحاتی همچون اروس، سائق مرگ و اجبار به تکرار که به کلی جدید هستند، پدیدار می‏‎‌شوند. ایده‌های قدیمی و به ظاهر فراموش شده‌ای نظیر آن‌هایی که به «طرحی برای یک روانشناسی علمی»[۸] تعلق داشتند، مجدداً طرح شده و احیا می‌‏شوند.

ما در ابتدا و به ویژه در سال‌های ۱۹۱۵ که با متونی درباره «ناهشیار» و سرکوبیِ آن همراه است، از اولویت سکسوالیته آغاز می‌کنیم. پس از اثر «سه رساله» (۱۹۰۵) صرفاً سکسوالیته است که از حق سائق خوانده شدن برخوردار است؛ تنها محتوای ناهشیار سکسوالیته است.

سپس رویکرد دومی وجود دارد که به یک اکتشاف تعلق دارد. ولی آنچه که کشف شده و مطرح می‌‏شود سائق مرگ نبوده بلکه در عوض سکسوالیته‌ای است که بر اُبژه و ایگو سرمایه‌گذاری شده است. یعنی سکسوالیته‌ی اُبژه‌ای[۹]، عشق اُبژه‌ای و عشق به ایگو. این که ایگو به مثابه اُبژه‌ی عشق گرفته می‏‌شود، اکتشافی کاملاً جدید است که ایده‏‌ی به لحاظ بالینی بسیار موثری را به همراه دارد: اُبژه‌های بیرونی بازتاب‌های سرمایه‌گذاری اولیه بر ایگو بوده یا به آن مربوط هستند، زیرا ما به دیگری یا در شمایل خودمان و یا به لطف عشقی بالقوه که در درجه اول پتانسیلی برای عشق ورزیدن به خودمان است، عشق می‌‏ورزیم.

بنابراین رویکرد سوم از آنِ اثر «ورای اصل لذت است»: سکسوالیته به این خطر دچار شده که کاملاً پنهان بماند. خطر این خواهد بود که صرفاً جنبه پیوندی، سرمایه‌گذاری شده، آرام و ثابت آن دیده شود. پس فروید احتیاج پیدا می‌کند تا چیزی از دست رفته را بازتأیید کند. سکسوالیته بی قید و بند[۱۰]، یعنی سکسوالیته‌ای که اُبژه‌اش را عوض می‌‏کند و تنها یک هدف دارد: حرکت به سریع‌ترین نحو ممکن و از طریق کوتاه‌ترین مسیر به سمت ارضای خودش تا به طور تمام و کمال به کاهش میل[۱۱] و تنشش[۱۲] دست یابد.

این امر می‌تواند به صورت زیر خلاصه شود[۱۳]:

-۱۹۰۵ تا ۱۹۱۴: غریزه در برابر سائق (Instinkt or Selbsterhaltungtrieb  vs Sexualtrieb )[۱۴] = ایگو در برابر سکسوالیته (تنها سائق حقیقی).

– سکسوالیته اُبژه و سکسوالیته نارسیسیستیک = اروس یا سائق زندگی (سکسوالیته مقید)

– سائق مرگ[۱۵] (سکسوالیته بی قید و بند و اهریمنی)

چه دلایلی فروید را به سمت و سوی گمانه‌زنی درباره یک سائق جنسی مرگ سوق دادند؟

-ملاحظه اجبار به تکرار

– اهمیت یافتن مفاهیم دوسوگرایی، پرخاشگری، سادیسم و مازوخیسم در تجربه تحلیلی، چنانکه نمونه‌هایشان را در مشاهدات بالینی نورز وسواسی و ملانکولیا می‌توان دید.

ولی ما نباید سائق جنسی مرگ را با پرخاشگری اشتباه بگیریم.

فروید در کنفرانس‌های متأخر ۱۹۳۳ عنوان کرد که «آنچه ما را به سوی تصدیق وجود یک غریزه پرخاشگری و تخریب[۱۶] سوق می‌دهد … ملاحظاتی کلی هستند که به واسطه مشاهده دو پدیده سادیسم و مازوخیسم نشان داده شده‌اند». اینک خوانشی موشکافانه از «ورای اصل لذت» نشان می‌دهد که تقریباً مجالی برای سادیسم و مازوخیسم باقی نمی‌ماند.

او چهار سال بعد در «آنالیز باپایان و بی‌پایان» نتیجه‎گیری کرد که: اگر تصویر کلی تجلی‌های فراگیر مازوخیسم، یعنی واکنش درمانی منفی و احساس گناه نوروتیک‌ها را که در بسیاری از افراد دیده می‌شود، در نظر بگیریم، دیگر نمی‌توانیم به این عقیده متوسل شویم که کارکرد روانی صرفاً تحت سیطره تمایل به تجربه لذت قرار دارد.

۲/ چگونه بکوشیم این سائق جنسی مرگ را تعریف کنیم و آن را ارزیابی کنیم؟

کشمکش مشهور اصلی میان سائق مرگ و زندگی، تضادی بیولوژیک در موجود زنده نیست. این امر درباره مرگ واقعی انسان بیولوژیک نیست.

هر دو سائقی که فروید آن‎ها را توصیف کرده است به ساحت سائق جنسی تعلق دارند: اروس که بدیهی بوده ولی سائق مرگ نیز چنین است. سائق مرگ دستاورد اساساً جدیدی نیست، بلکه هم‏راستا با همان چیزی است که فروید همواره سکسوالیته نامیده است. دستاورد فروید در ۱۹۱۵ سائق زندگی و سکسوالیته‌ای است که به اُبژه ارتباط دارد.

این تضاد به طور انحصاری و کلی در ساحت روانی انسان جای می‌گیرد. و این تفاوتی میان سکسوالیته و پرخاشگری غیرجنسی نبوده بلکه در درون خود سکسوالیته قرار دارد. اگر قرار باشد نام‌گذاری فرویدی را حفظ کنیم، بهتر است صفت «جنسی» را لحاظ کنیم: یعنی غریزه جنسی زندگی[۱۷] و غریزه جنسی مرگ[۱۸].

این تضاد به جای آن که تقابل دو نیروی بیولوژیک آنتاگونیست باشد، به دو نوع کارکرد موجود در حیات روانی انسان مربوط است: فرایند مقیدسازی (ثانویه)[۱۹] و فرایند بی قید و بندسازی (اولیه)[۲۰]. یا توصیف بهتر این است که اصل مقیدسازی تنظیم‎کننده سائق جنسی زندگی خواهد بود و اصل نامقیدسازی متعلق به سائق جنسی مرگ است.

این دو اصل تنها مصامحتاً با تفاوت‌های توپیک[۲۱] ایگو و اید مطابقت دارند. همچون اید که در عمیق‌ترین لایه‌هایش جنبش‎های بی قید و بند، ولی در نزدیک به سطح آن جنبش‌های مقیدتر را می‌یابیم، در ایگو نیز جنبش‌هایی بسیار مقید و همچنین با قید و بند کمتر وجود دارد.

این سائق جنسی مرگ است که تصویر روشن‌تری از آنچه را که در اید (Id) فرایند اولیه می‌نامیم، به دست می‌دهد: جایجایی جبری و نامحدود در امتداد زنجیره‌های تداعی‌های میان اُبژه‌هایی که به عمده‌ترین جنبه‌هایشان تقلیل یافته‌اند (به بیان آندره گرین «desobjectalisé»[۲۲] یا «signifiant désignifié»[۲۳] به بیان خود لپلانش) و دستیابی به تخلیه (discharge) از طریق کوتاه‌ترین روش و بدون در نظر گرفتن بقای اُبژه.

سائق جنسی مرگ به دلیل سرمایه‌گذاری لیبیدو نارسیسیستیک از فرد اصلی روی می‌گرداند و از طریق ساختمان عضلانی[۲۴] به دنیای بیرونی معطوف شود؛ فروید این را تکانه‌ی پرخاشگری یا تکانه معطوف به تخریب می‌نامد.

در نهایت، لپلانش آن را این‌گونه تعریف کرده است: «گرایش خودپرخاشگری یا دگرپرخاشگری که هدفش تخریب تمام زندگی و برهم زدن همه‌چیز، یا در سطح اجتماعی و یا در سطح وجود یک ارگانیسم منفرد است».[۲۵]

همانطور که جان لپلانش تأکید می‌کند، سائق مرز مفهومی برساخته‌ای میان تن و روان نیست، بلکه در عوض فشار تحریک مداومی بر فرد و بر ایگو است که از درون و به واسطه چیز-بازنمایی‌های[۲۶] سرکوب شده که می‎توانند به منزله منبع-اُبژه[۲۷]سائق نامیده شوند، اعمال می‌شود.

  1. چند مثال بالینی: احتیاج به بهره‌گیری از این سائق جنسی مرگ به منظور تشریح اعمال تروریستی و سایر اعمال مجرمانه

۳/ مشکلات نهادهای سیاسی برای ارزیابی درست پدیده تروریسم اسلامی

در این مقاله می‌خواهم از طریق گروه‌بندی کیس‌های مختلف پانل بالینی‌ام تحت ملاحظات کلی، به طور مختصر به آن‎ها اشاره کنم. من آن‎ها را در مقاله‌ای در Psychiatrie Française به تفصیل منتشر کرده‌ام.[۲۸]

اولین نکته‌ای که به نظرم به قدر کافی عمومی است، این حقیقت است که افرادی که در فرانسه به تروریسم متهم شده‌اند، در شرایط شخصی نسبتاً دوسوگرایانه‌ای به سر می‌بردند که این امر پرسش‌های بسیاری را پدید آورده است.

از یک سو، عمل تروریستی یا تصمیم به اقدام به آن غیرقابل انکار به نظر می‌رسید، ولی از سوی دیگر اشخاصی نظیر روزنامه‌نگارانی که پیگیر پرونده بودند، تعادل روانی شخص را زیر سوال می‌‏بردند.

یکی از تروریست‌های تئاتر باتکلان اغلب از مواد روانگردان استفاده می‌کرد. یکی دیگر مبتلا به بیماری روانی بود. کسی که در شهر والانس می‌خواست سربازان را با ماشین خود «لت و پار کند اما نکشد» موجب برخی ملاحظات شد: از یک سو، به گفته پیگیران پرونده «پرسش‌هایی درباره سلامت روان» و «انگیزه‌های نامعلوم»، و از سوی دیگر «یافتن تصاویر تبلیغات جهادی، ولی نبود شواهدی مبنی بر تعلق به هرگونه شبکه‏‌ای». اخیراً معلوم شده است که تروریست شهر نیس تن‌فروشی می‌کرده که این امر اتفاقاً رویکرد فرویدی آمیزه میل و ممنوعیت[۲۹]، و سپس مرگ و زندگی به روان از ۱۹۲۰ به بعد[۳۰]، را تأیید می‌کند. جوان متعصب آلمانی-ایرانی که مرتکب تیراندازی جولای ۲۰۱۶ در مونیخ شد، از اختلالات روانپزشکی رنج می‌برد. او شیفته کشتارهای دسته‌جمعی و به ویژه قتل عام ۷۷ نوجوان توسط آندرس برویک نروژی در سال ۲۰۱۱ بود. با این حال او به مدت یک سال تمام داشت برای جنون آدم‌کشانه‌اش آماده می‏‌شد: همان‌گونه که همکار فرانسوی‌‏مان کلود بالیر[۳۱] به ما یادآوری می‌کند «تدارک واقعی برای عمل ما را از توجه به ماهیت محدودکننده‏‌ی رانشی که برخاسته از ناهشیار است، بازنمی‌دارد»[۳۲].

در دسامبر ۲۰۱۶ نیز در بازار کریسمس برلین اتفاق مشابهی رخ داد. این تروریست توجه سرویس‌های امنیتی آلمان را به خود جلب نکرده بود، چرا که معتاد و فروشنده مواد مخدر بود. مقامات آلمانی توضیح دادند علیرغم این که او را تحت نظر قرار داده بودند، ولی مصرف منظم مواد روانگردان برایشان کنار گذاشتن احتمال تروریست بودن او را توجیه می‌کرد. «روانکاو فرانسوی دیگری ما را یادآور می‌‌شود که سوژه از پیش به عملش نمی‌اندیشد، بلکه غالباً دوپینگ و پیش‏‌بینی اضطراب‌آمیزی از پیکار در کار است»[۳۳].

نقطه نظر اصلی من این است: به نظرم تمایز قائل شدن میان اعمال تروریستی و عدم تعادل روانی، انکار بدیهیات روانی است، چرا که تعارض در قلب سائق روانی جای دارد. براساس نظر ایتین دو گِرف[۳۴] تعارض «مؤلفه اساسی درام[۳۵] فرد» را تشکیل می‌دهد. تصدیق بُعد روانی و ناهشیار تروریسم همچنین بر لزوم دست کشیدن از ‎سنخ‌شناسی‌ها[۳۶] و سایر دسته‌بندی‏‌های ایجاد شده توسط انسان به منظور اطمینان‌بخشی به خود دلالت دارد. البته، ما مقاومت انسان برای یکپارچه‏‌سازی اسرارآمیز تروریسم را به وضوح درک می‌کنیم: پیدایشی اسرارآمیز، تقریباً غیرقابل توصیف و دقیقاً متضاد که مهر دوگانه‏‌ی واقعیت و وحشت را بر خود دارد.

آنچه می‌خواهم نزد شما به آن اشاره کنم، آن اهمیت مبالغه‌آمیزی است که به ظاهر بیرونی و رفتاری جرم داده می‌شود. فروید ما را یادآور می‏‌شود که «قاطبه مردم هرگز عطش حقیقت را نشناخته‌اند بلکه جویای اوهامی[۳۷] هستند که نمی‌توانند از آن‎ها دست بشویند»[۳۸].

پس چگونه می‎توان شکاف موجود در زندگی نسبتاً ولنگار این مردان –و زنان– در دوره‌ی پیش از افراط‌گرایی سفت و سخت را دریافت؟

بسیاری از مؤلفه‌های این افراط‌گرایی–سرسختی ناگهانی، ویرانگری مطلق خود تروریست و اهدافش، برعهده گرفتن مسئولیتی که شناسایی متعاقب را ممکن می‏‌سازد– کار زیربنایی و کهن سائق روانی را روشن می‌سازد. آنچه ما را آزار می‎دهد و برای استدلال منطقی‌مان قابل درک نیست، وجود همزمان خرافه‌پرستی که با زوال عقل[۳۹] قرابت دارد و در عین حال، هوشمندی محاسبه‌گرانه‏‌ای است که هیچ چیز را در تدارک و انجام عمل تروریستی به شانس واگذار نمی‌کند. این امر می‌تواند مشکل اصلی ارزیابی روان این مجرمان را روشن کند. شاید این امر مثالی  از درهم‎تنیدگی سائق جنسی زندگی و سائق جنسی مرگ را تا بدان حد که قابل تمیز از یکدیگر نباشند، بازنمایی می‌کند: «ملغمه‌هایی از دو تکانه در نسبت‌هایی گوناگون»[۴۰]–و همانطور که فروید از هگل نقل می‌کند «dasBeispiel ist die Sache selbst» (مثال خود چیز [امر یا موضوع] است)

من فقط در مورد عمل تروریستی صحبت کردم. به نظرم حائز اهمیت است که در راستای بحثم درباره دشواری ارزیابی تروریسم و برخی از جرم‌ها، فعل (action) را از عمل (act) تروریستی یا مجرمانه متمایز سازیم.

«Im Anfang war die Tat» (در آغاز عمل بود). جای تعجب نیست که فروید از این نقل قول فاوستِ گوته برای نتیجه‌گیری در اثر «توتم و تابو» (۱۹۱۲) بهره برده است[۴۱]. از نظر من عمل انجام شده توسط تروریست یا مجرم معطوف به یک «نیاز به تنبیه»، و اعترافی مبنی بر این است که بالاخره چیزی در واقعیت اتفاق می‌افتد: عملی که به مجرم امکان می‌دهد تا به منظور یافتن حدودش، به احساس گناه ناهشیار و سائق ذاتی‌اش جامعه عمل بپوشاند. در بسیاری از موارد، فرد احساس می‌کند برای فرار از اضطراب و فانتزی‌های ناهشیارش مجبور است که عمل کند[۴۲].

پس تفاوت چیست؟ ما فعل (action) را انتخاب می‌کنیم ولی با عمل (act) مواجه می‌شویم: فعل با آمادگی منطقی، موشکافانه و حسابگرانه برای طرح تطابق خواهد داشت. از سوی دیگر، عمل با بعد ناهشیار آنچه که توسط سوژه جوییده می‏‌شود، مطابقت دارد. و این به دو دلیل است. نخست این که، خاصیت ویژه عمل (act) ناشی از ظرفیت بالقوه‏‌اش برای رونمایی از حادثه غیرمترقبه در هر موقعیتی است. دوماً، ماهیت آن این را ممکن می‏‌سازد که سوژه را ورای آنچه طرحش (فعلش) متشکل از آن است، ببرد. به باور ما، عمل معطوف به تلاقی با سائق است.

ولی نمی‌توانیم این سوال را از خودمان بپرسیم؟ آیا ممکن است بخشی که «فعل» نامیدم و بر تدارک عقلانی و منطقی برای اقدام تروریستی و مجرمانه دلالت دارد، بخشی از این سائق جنسی مرگ باشد که به واسطه سرمایه‌گذاری نارسیسیستیک از فرد اصلی رویگردان شده باشد و از طریق ساختمان عضلانی[۴۳] به دنیای بیرونی معطوف شود؟ سائقی برای تخریب که به جهان و سایر موجودات زنده معطوف است[۴۴].

«بنابراین آرزوی مرگ ناهشیار از سطحی صرفاً روانی فراتر خواهد رفت و در واقع به صورت عینی و در یک سطح عمیقاً ارگانیک برآورده خواهد شد … در جهتی از سادومازوخیسم خاموش گرفته تا خود تخریب‌گری بافتی و تا مرگ ارگانیک یا کلی وجود».[۴۵]

۴ / چگونه از مفهوم فرویدی «سائق جنسی مرگ» بهره ببریم؟

فروید به ویژه در «تمدن و ملالت‌های آن» مکرراً بر این تأکید کرده است که: حقایق نشان می‌دهند حتی در مواردی که تمایل به نابودی دیگران یا خود در بارزترین حالت ممکن قرار دارد و کورترین خشم‌ها برای نابودی وجود دارد، ارضای جنسی همواره می‌تواند مهیا باشد: ارضای جنسیِ معطوف به اُبژه یا لذت نارسیسیستیک.

من گمان می‌کنم تحت تأثیر احساس گناه است که تروریست یا مجرم توجیه کامل‏‌تری را برای عملش ایجاد می‏‌کند. این احساس گناه نهفته است که سوژه را مجبور می‌کند تا مجبور به جبران بیش از حدِ وضع واقعی‏‌اش می‌کند. او را مجبور می‌کند تا احساس گناه نهفته‏‌اش را با سیستمی از بازنمایی‌هایی کمابیش مستحکم، که براساس نظر ایتین‌دوگرف[۴۶] در آنالیز نهایی با تخریب فزاینده شخصیت تعیین شده برابر است، بپوشاند. سائق بی قید و بندی که «طلب بی‌پایانش فروکشی نمی‏‌شناسد»[۴۷].

مفروضه‌ای که از آن پشتیبانی می‌کنم بر این اساس است که اقدام مجرمانه به فردی که ساختار روانی او در حال از هم پاشیدن –هرج و مرج سائقی– است، امکان این را می‏‌دهد تا در سرسپردگی افراطی راهی –از نظر ما وهمی ولی برای خودش سرشار از معنی– برای متوقف و مقید ساختن یافتن سائق جنسی مرگ بیاید: سنگری روانی برای مجرم که در واقعیت تأثیری مارپیچ و نقطه صفر اقتصاد لیبیدویی است و پیامدش تنها می‌تواند به معنای غیاب تمامیت زندگی باشد. سوژه از خود تنبیه‏‌گری به خود تخریب‌گری گذر می‌‏کند: این تخریب‌گری به خاطر معنای روانشناختی‏‌اش به ضرورتی برای مجرم بدل می‏‌شود. تخریب پراکنده یا اپیزودیک شرطی اساسی برای حفظ تعادل میان احساس بهزیستی و ارتباط با واقعیت است: «مجرم با اقدام به فعلیت[۴۸] تعارضش و اغلب از طریق یک همانندسازی قهرمانانه، از خود در برابر یک تعارض ناهشیار دردناک دفاع می‏‌کند»[۴۹].

دنیای بیرونی باید متهم شود. تروریست ناچار است که بی‌عدالتی این دنیا را مسئول تمام بدکرداری‎ها (بدعت‏ها) بداند، تا بتواند توجیهی برای عملش پیدا کند. ولی در واقع، او عذاب‌های خودش را به این دنیای بیرونی فرافکنی می‏‌کند. بسیاری از نویسندگان اتفاق نظر دارند که، «بررسی جدی روان فرد جنایتکار» همواره ما را به مشکلات «پیش‌ادیپیِ» پشت انتقاد از جامعه رهنمون می‌کند. در واقع بسیاری از واکنش‌های مجرمانه، به اعتماد از دست رفته نسبت به مراجع قدرت و برخی بی‌عدالتی‌های جزئی مرتبط هستند و شخص با نفرت فراینده‌ی سیستماتیک و نامتناسبی نسبت به جامعه، به آن‎ها واکنش نشان می‌‌دهد. اما وقتی تحلیل را به سوی انگیزه‌های عمیق و دائمی برای عمل هدایت می‌کنیم، مرتباً با تعارض‌های مشتق شده از تمایلات ادیپی روبرو می‌شویم[۵۰]. و با این حال، بر اساس نظر هنری گریوا[۵۱]، بیش از چهل سال است که «این گفته شده است که وقتی مسائل را تمام و کمال بررسی می‎کنیم، اغلب اوقات چیزی شبیه به یک رابطه دوستی، رابطه عاشقانه یا رابطه با یک والد را در سابقه فرد می‏‌یابیم … که به لحاظ هیجانی فوق‌‏العاده مهم بوده … و به طرز ناعادلانه‌ای بی هیچ دلیلی از هم پاشیده است»[۵۲].

در واقع یکی از جالب‌ترین مکانیسم‌های جرم «فرافکنی تقصیری است که به موجب آن فرد –همچون در پارانویا– متقاعد شده که دنیای بیرونی بدی‌ای در حق او مرتکب شده است»[۵۳]. این امر اجازه می‌دهد تا باور کند که در حالت دفاع از خود قرار دارد. این امر حتی به مقاومت[۵۴]منجر می‌شود: اصطلاحی که امروزه و به دلایل تاریخی بسیاری عمدتاً گرامی شمرده می‏‌شود.

بنابراین «از نظر او، قربانی مقصر است و خودش، یعنی مقصر، به قربانی بدل می‏‌شود»[۵۵]. او جویای کیفر دادن به چیزی نیست مگر مصیبت خودش؛ جویای غلبه بر مرگ و مردن برای زنده ماندن است. از این منظر، «مجازات دیگران، به صورت خود تنبیه‌گری به سوی خودش معطوف می‏‌شود» و احساس گناه بیمارگون به «وسیله‌‏ای نیرومند برای جبران روانی بدل می‌‏شود که به منظور خود تنبیه‌گری، حتی تا مرز نابودی پیش می‏‌رود»[۵۶].

فروید در سال ۱۹۲۳ به روشنی اظهار داشت که ازدیاد احساس گناه ناهشیار می‌تواند انسان را به مجرمی بدل کند که «اگر قادر شود این احساس گناه ناهشیار را به چیزی واقعی و جاری پیوند دهد، تسکین می‏‌یابد»[۵۷].

مضاف بر این، همانطور که جان لپلانش به ما یادآوری می‌کند، هنگامی که ما از صیانت نفس[۵۸] به سوی سائق جنسی حرکت می‌کنیم، یک‌جور واژگونی در ارزش‌ها ایجاد می‌شود: «فایده‌باوری در شخص بزهکار دیگر عنصری غریزی به حساب نمی‌آید»[۵۹]. لازم است تا به پس پرده سمپتوم نگاه انداخته شده، و به مکانیسم‌های روانی کودکانه‌‏ای که شکست‌شان می‌تواند موجب برانگیختن نفرت، احساس گناه، نیازی به تنبیه یا کفاره بشود، رجوع شود. تمام این‎ها با غرایز اولیه[۶۰] مرتبط هستند و ما را به جستجوی «بستری» رهنمون می‏‌سازند تا به این شکست‌ها صورتی مستحکم یا در غیر این صورت محدودیت ببخشیم.

یکی از دانشجویان دانشگاه نیس در سمیناری از من پرسید: «چرا بر روی مکانیزم‌های دستکاری روانی‌‏ای[۶۱] که از سوی گروه‌های تروریستی به کار می‏‌رود، تأکیدی نمی‏‌کنید»؟ پاسخم او را شگفت‌زده کرد. گفتم «فکر می‌کنی این دستکاری‌‏ای که از آن صحبت می‌کنی بی آن که انسان از قبل توسط ناهشیارش سرنگون شده باشد و زمینه برای این مرحله دوم فراهم آمده باشد، امکان‌پذیر است؟»

نتیجه‌گیری

سه خط مشی تکمیلی برای بحث‌های بیشتر

  1. دیدگاه اسکوپوفیلیک (تماشادوستانه) به عمل تروریستی

ما باید در مورد معنای سِلفی‌های جهادی از صحنه جرم آتی پرسش‌گری کنیم. این اقدامی است که نمی‌توان آن را به جنبه‌های تدارکاتی تقلیل داد. آیا باید این عکس‌هایی که توسط تروریست گرفته می‏‌شود را به منزله ترمیم یک شکست و مسأله‌ای مربوط به «نگه‌دارندگی»[۶۲] هویتش تلقی کنیم؟[۶۳] علاوه بر این، ضبط فیلم بیعت چه رسالتی دارد؟ اکنون نامه از اعتبار لازم برخوردار نیست؟ آیا ارتباط دادن این پدیده به سست شدن زبان و تنزل یافتن نوشتن شایسته است؟ برخلاف دعوی مشهور فروید، کلمه دیگر کشتن چیز نیست.[۶۴] با توجه به فرایندهای اولیه و وارونه‌‏سازی به حالت متضاد، در روانکاوی نشان دادن برابر با پنهان کردن است. «وجود تنبیه ضروری است، حتی اگر نصیب مقصر نشود»[۶۵].

  1. کفاره جمعی

بازخوردهای پس از حملات بیشتر نشان دهنده نوعی شکنندگی آمیخته با احساس گناه و شفقت افسرده‌گونه با گرایش ملانکولیک است؛ [گرایش ملانکولیکی] کمرنگ‌‌تر از [گرایش ملانکولیک] بازماندگان که با ناتوانی جذب روانی تمام این وحشت‌ها مرتبط است. برای کسی که قابلیت روان برای عوض کردن مخفیانه ماسک‌ها را می‏‌شناسد، پدیده پشتیبانی از بخشی از جرایم دیگری در فرایند کفاره جمعی، به هیچ وجه پارادوکس محسوب نمی‌‏شود. یکی از بیماران‌مان که اصالتاً اهل شهر نیس بود برایمان توضیح داد که: «من نمی‌توانستم چیزی که اتفاق افتاده را قبول کنم. هفته اول برایم این‌طور بود که انگار این اتفاقات در جایی بسیار دور از من رخ داده است. نه اعضای خانواده‌‏ام را از دست دادم نه هیچ کدام از دوستانم را، ولی این اتفاقات من را بدجوری به هرج و مرج درونی‏‌ام برگرداند». از آنجا که پس از سقوط هواپیمای جرمن‌وینگز در سال ۲۰۱۵، مسئول حمایت روانشناختی تیم‌های شرکت هواپیمایی لوفت‌هانزا بوده‌ام، می‌توانم شهادت دهم که این تراژدی مرگبار عمومی کماکان، بی هیچ پیوند ظاهری، موجب احیای مشکلات شخصی شدید می‏‌شود. مشکلاتی مرتبط با «سوگواری کردن». ما شاهد این هستیم که بستگان قربانی منتظر محاکمه‏‌ای هستند که قاتل در آن دلایل این عمل را بیان کند. اما چگونه این جنایتکار می‌تواند معنایی را در اختیار آن‌ها قرار دهد که خودش نادیده‌اش می‌گیرد؟ در نظر ما سوگواری در عوض، تشخیص پیمان‌های مرگ[۶۶] ناهشیار، آناکرونیستی و بی‌زمانی است که نسبت به عزیزی که از دست داده‌ایم، احساس می‌کنیم. این همان چیزی است که بستگان می‌خواهند از آن روسفید بیرون بیایند و هیچ اعترافی نمی‌تواند برایشان چنین چیزی را به ارمغان بیاورد.

  1. چه جور مسئولیت روانی در قبال مجرم؟

همانطور که ژک لکان در سال ۱۹۵۱ اشاره کرده است، اگر قرار بود [برای فرد مجرم] درمانی باشد، آن چیزی نخواهد بود مگر «یکپارچگی از طریق مسأله مسئولیت حقیقی او»[۶۷]. لکان اظهار داشت، او [فرد مجرم] در برخی موارد ممکن است از طریق تنبیهی که به او امکان یافتن آن [مسئولیت حقیقی‌‏اش] را می‌‏دهد، بتواند انسان‌تر باشد. اگر جایی برای نگرانی نباشد، در اینجا باید بر این نکته تأکید کنیم که این گرایش به هویت اجتماع‌گرایی –مذهبی، جنسی، فرهنگی، غذایی، پوششی و …– به سوژه معاصر امکان می‌دهد تا در حصار توده انسانی فردیتی را که به بار سنگینی بدل شده است، سبک و کمرنگ سازد.[۶۸] مسأله دیگر این است که جرم‌شناسی با جرم‌زدایی کردن مجازات‌ها به این سمت و سو گرایش دارد که انسانی‏‌سازی رفتار با مجرم را با اثر روانی‌‏ای که اجرای احکام به دنبال آن است، اشتباه بگیرد. تناقضی در مورد مسئولیت که لکان آن را با دقتی پیامبرگونه تشریح کرده است: «در این صورت انسان باید همتایانش را براساس اعمالی که مسئولیت‌شان را برعهده می‌گیرد، بشناسد»[۶۹]. همانطور که با گذشت نیم قرن از این فرمول لکانی می‌توانیم مشاهده کنیم، مسئولیت در قلب مسأله تحلیلی تروریسم جای دارد. آیا جستجوی این مسئولیت و شناخت نهایی این هرج و مرج غریزی برای تروریست نیز همان جوهره‌ی روانی نخواهد بود؟ آیا جایز نیست از خودمان بپرسیم «اگر انکار مسئولیت‌شان، به از بین رفتن دایره اعمال‌شان و انکار معنای آن نیانجامد چه؟»[۷۰]. تمدن چیزی سراغ ندارد که بیش از تنبیه واجد معنای کفاره‌ای باشد[۷۱]. همانطور که جان لپلانش از هگل نقل می‌کند «تنبیه حق مجرم است»[۷۲].

این مقاله با عنوان «Death Sexual Drive, Terrorism and Crime , Reflections Inspired by Jean Laplanche» در کنگره سوم روانکاوی توسط ژان-لوک وانیه ارائه شده و توسط محمد مهدی محرابی توانا ترجمه و در تاریخ ۲۶ مهر ۱۳۹۹ در مجله روانکاوی تداعی منتشر شده است.
پی‌دی‌اف فارسی مقاله را از اینجا دانلود کنید.

[۱] .Death sexual drive

[۲] روانکاو و استادیار دانشگاه کت دازور نیس (Nice Côte d’Azur University) و دانشکده کسب و کار (Business School).

[۳]. جان لپلانش (۱۹۲۴-۲۰۱۲) فیلسوف، روانپزشک و روانکاوی بود که در عین پیگیری قرائتی انتقادی از اندیشه لکان و سپس در خلال پژوهشی طولانی بر کل اندیشه فروید که به گفته خودش با «خطای زیستی‌سازی» (biologizing going astray) مشخص می‌شود، به تدریس روانکاوی در دانشگاه پاریس پرداخت. به عنوان یک نویسنده، دانش گسترده‌اش از زبان آلمانی–که با رساله‌اش «هلدرین و مسأله پدر» به اثبات رسیده است– او را قادر ساخت تا به همراه جی. بی. پونتالیس، بر انتشار ترجمه جدیدی از کل آثار فروید نظارت کند (OCP/ Psychanalyse, Presses Universitaires de France). اندیشه جان لپلانش به صورت سلسله مراحل توسعه یافته است، لذا امکان شناسایی مسأله‌‏ی اُبژه‌ی روانکاوی (object of psychoanalysis) را که در این مورد ناهشیار جنسی (sexual unconscious) و راه‌های دسترسی به آن است، میسر می‏‌سازد. این امر محوریت سکسوالیته در حیات روانی را مجدداً تأیید می‌کند: سکسوالیته «عریض و طویلی» که سکسوالیته کودکانه، منحرف، و چندریختی (polymorphous) که لپلانش آن را جنسی خواند، هسته‌اش را تشکیل می‏‌دهد. سکسوالیته کودکانه اساساً فانتاسماتیک است. رویکرد او به صورت «نظریه اغوای فراگیر» (theory of generalized seduction) نظام‌مند شده است. این نظریه حول دو عنصر مفصل‌بندی شده است: «وضعیت انسان‌شناختی بنیادی» (fundamental anthropological situation) و «فرضیه ترجمانی سکوبی» (translative hypothesis of repression).

[۴]. rupture

[۵]. fashion

[۶]. Jean Laplanche, Nouveaux fondements pour la psychanalyse, PUF, 2008, p.6.

[۷]. stimulus

[۸]. Project for a Scientific Psychology

[۹]. objectal sexuality

[۱۰]. unbound sexuality

[۱۱]. desire

[۱۲] . tension

[۱۳]. Jean Laplanche, Problématiques IV, L’inconscient et le ça, PUF, Coll. « Quadrige », ۱۹۹۸, p. 223

[۱۴].غریزه یا سائق صیانت نفس در برابر سائق جنسی

[۱۵]. Deathdrive-Todestrieb

[۱۶]. instinct of aggression and destruction

[۱۷]. life –sexual– drive

[۱۸] . death –sexual– drive

[۱۹]. binding process (secondary)

[۲۰] . unbinding (primary) process

[۲۱]. topic

[۲۲]. «در عوض، هدف سائق مرگ تحقق کارکرد اُبژه‌زدایی (disobjectalizing) از طریق یک فرایند بی قید و بندسازی است»: آندره گرین، Le travail du négatif، Les éditions de Minuit، ۲۰۱۱، ص ۱۲۲.

[۲۳]. Jean Laplanche, Problématiques IV, L’inconscient et le ça, PUF, Coll. « Quadrige », ۱۹۹۸, pp. 118-128 et Nouveaux fondements pour la psychanalyse, PUF, Coll. « Quadrige », ۲۰۰۸, p. 48.

[۲۴]. musculature

[۲۵]. Jean Laplanche, Le primat de l’autre en psychanalyse, Champs Flammarion, 1997, p. 66

[۲۶]. thing-representations

[۲۷]. source-object

[۲۸] . Jean-Luc Vannier, « Réflexions psychanalytiques sur le terrorisme djihadiste, De l’autopunition jusqu’à

l’autodestruction », in Radicalisation et Radicalités, Une Voie de la destructivité, Psychiatrie Française, Vol.

XXXXVIII, 2/17.

[۲۹] . Sigmund Freud, Manuscrit K, Lettres à Wilhelm Fliess, ۱۸۸۷-۱۹۰۴, PUF, 2007, pp. 210-211.

[۳۰] . Jean-Bertrand Pontalis, Entre le rêve et la douleur, Tel Gallimard, 2004, p. 242.

[۳۱]. Claude Balier, Psychanalyse des comportements sexuels violents, PUF, Coll. « Le fil rouge », ۲۰۰۸, p. 29.

[۳۲]. A true preparation of the act does not prevent noting the constraining nature of the thrust coming from the unconscious

[۳۳]. Serge Lebovici, Pierre Mâle, Francis Pasche, Psychanalyse et criminologie, Rapport Clinique, Revue Française de Psychanalyse, Tome XV, n°۱, janvier – mars 1951, p. 53.

[۳۴]. Etienne de Greeff, Les instincts de défense et de sympathie, PUF, Coll. « Bibliothèque de philosophie

contemporaine », ۱۹۴۷, p. 9

[۳۵]. drama

[۳۶]. typologies

[۳۷]. illusions

[۳۸] . Sigmund Freud, « Psychologie des masses et analyse du moi », Œuvres complètes, XVI, 1921-1923, PUF, 2003, p. 18.

[۳۹]. dementia

[۴۰]. Sigmund Freud, « Inhibition, symptôme et angoisse », Œuvres complètes XVII, ۱۹۲۳-۱۹۲۵, PUF, 2016, p. 241.

[۴۱] . Sigmund Freud, « Totem et Tabou », Œuvres complètes XI, 1913-1914, PUF, 1998.

[۴۲] . Gérard Mendel, L’acte est une aventure, Du sujet métaphysique au sujet de l’acte pouvoir, Editions La Découverte, Coll. « Textes à l’appui », ۱۹۹۸, p. 397.

[۴۳]. musculature

[۴۴] . Sigmund Freud, « Le moi et le ça », Œuvres complètes, XVI, 1921-1923, PUF, 2003, pp. 284-285.

[۴۵]. Alain Hesnard et René Laforgue, « Les Processus d’Autopunition en Psychologie des Névroses et des

Psychoses, en Psychologie criminelle et en Pathologie générale », Rapport présenté à la Vème Réunion des

Psychanalystes de langue française, Revue Française de Psychanalyse, Tome IV, n°۱, ۱۹۳۰-۱۹۳۱, p. 78

[۴۶]. Etienne de Greeff, op. cit. , p. 214.

[۴۷]. Jean Laplanche, Nouveaux fondements pour la psychanalyse, Coll. « Quadrige », PUF, 2008, p. 125.

[۴۸]. acting out

[۴۹] . Daniel Lagache, Psychanalyse et criminologie, Rapport clinique, Revue Française de Psychanalyse, Tome XV, n°۱, janvier – mars 1951, p. 123.

[۵۰] . Angelo Hesnard et René Laforgue, op. cit, p. 73.

[۵۱] . Henri Grivois

[۵۲]. Quoted by Jean-Claude Maleval, Logique du délire, Presses Universitaires de Rennes, Coll. « Clinique Psychanalytique et Psychopathologie », Nouvelle édition revue et augmentée, 2011, p. 125.

[۵۳]. Angelo Hesnard et René Laforgue, op. cit. , p. 74.

[۵۴]. resistance. اصطلاحی پرکاربرد در نظریات پست مدرن و فمینیستی که در آن زمینه در معنایی مثبت به کار می‎رود _ مترجم.

[۵۵]. Guy Rosolato, Le sacrifice, Repères psychanalytiques, PUF, Coll. « Quadrige », ۲۰۰۲, p.38.

[۵۶]. Guy Rosolato, op. cit. ,p.38.

[۵۷]. Sigmund Freud, « Le moi et le ça », Œuvres complètes, XVI, 1921-1923, PUF, 2003, p. 295.

[۵۸]. self-preservation

[۵۹]. Jean Laplanche, « Réparation et rétributions pénales », La révolution copernicienne inachevée, ۱۹۶۷-۱۹۹۲, PUF, Coll. « Quadrige », ۲۰۰۸, p. 176.

[۶۰]. primary instincts

[۶۱]. manipulation

[۶۲]. containment

[۶۳] . Serge Tisseron, Psychanalyse de l’image, Pluriel, 2010, pp. 255 et 258

[۶۴]. به نظر می‌‏رسد این جمله متعلق به لکان است (the word is murder of the thing). لکان، (۲۰۰۶[۱۹۹۶])، The Function and Field of Speech and Language inpsychoanalysis _ مترجم.

[۶۵]. Sigmund Freud, « Le moi et le ça », Œuvres Complètes, 1921-1923, PUF, 2003, p. 288.

[۶۶]. در برابر پیمان‌های زناشویی و ازدواج (marriage vows) _ مترجم.

[۶۷]. Jacques Lacan, op. cit. , p. 86.

[۶۸]. هانا آرنت فیلسوف و جرارد مندل روانکاو و جامعه‌شناس، در آثارشان به طور گسترده به این پدیده اشاره کرده‌اند.

[۶۹]. if it is that the man is made to recognize his like by the acts of which he assumes the responsibility.

Jacques Lacan, op. cit. , p. 85.

[۷۰]. Gérard Bonnet, op. cit. , p. 17.

[۷۱] . Jacques Lacan, op. cit. , p. 18.

[۷۲] . Jean Laplanche, « Les voies de la déshumanité », La révolution copernicienne inachevée, 1967-1992, PUF, Coll. « Quadrige », ۲۰۰۸, p. 164.

0 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search