skip to Main Content
ژک لکان کیست؟

ژک لکان کیست؟

ژک لکان کیست؟

ژک لکان کیست؟

عنوان اصلی: Jacques Lacan
انتشار در: مدرسه‌ی زندگی
تعداد کلمات: ۱۴۵۰ کلمه
تخمین زمان مطالعه: ۱۴ دقیقه
ترجمه: تیم ترجمه‌ی تداعی

ژک لکان بزرگ‌ترین روانکاو فرانسوی قرن بیستم بود. او همچنین چیزی محسوب می‌شد که نسبتاً عجیب به نظر می‌رسد: یک سلبریتی فکری، که همان‌قدر در کانون شایعه‌پراکنی و کنجکاوی بود که یک ستاره‌ی پاپ. او با هنرمندان و نویسندگان مشهور به گردش می‌رفت؛ مدل موی فوق‌العاده‌ای داشت، و زنان زیبا را جذب می‌کرد.

ژک ماری امیل لکان[۱] در پاریس در سال ۱۹۰۱ زاده شد. پدر او تاجری موفق و چهره‌ای شاخص در صنعت نوظهور صابون‌سازی بود. مادر او، کاتولیکی پارسامنش بود. برادر بزرگترش به راهبی بندیکتی[۲] بدل شد، اما لکان در سنین پایین دست از اعتقاد به خداوند کشید. او مفتون فلسفه و ریاضیات شد. در سن ۱۵ سالگی، اتاقش را با صفحاتی که از اخلاق اسپینوزا کنده بود، کاغذ دیواری کرد. او در دانشگاه در رشته‌ی پزشکی تحصیل کرد و متخصص روان‌پزشکی شد.

ژک لکان جستارهای بسیاری نوشت و رونویس‌هایی از سمینارهایی که ارائه می‌کرد منتشر نمود. او دوست داشت ایده‌های خود را به شیوه‌های بسیار پیچیده ارائه کند و اغلب معادلات و نمودارهای ریاضی را به کار می‌‌گرفت.

او خیلی واضح نمی‌نوشت:

معماهایی که به نظر می‌رسد میل برای فلسفه‌ای طبیعی مطرح می‌کند – استهزای جنون‌آمیز مغاک امر نامتناهی توسط آن، ساخت و پاخت مخفی که میل از آن طریق لذت دانش و سلطه را با ژوئیسانس می‌پوشاند، اینها به معنای هیچ اختلال دیگری در غریزه جز گرفتار شدن در حصارهای کنایه نیستند – حصارهایی که تا ابد در جهت میل برای چیز دیگر کش می‌آیند.

اما در زیر این سطح پیچیده، لکان برخی مفاهیم بسیار سودمند را برای درک ما از خودمان مطرح نمود.

یک: هویت

ژک لکان عمیقاً به رخدادی علاقه‌مند بود که در زندگی هر کودک روی می‌دهد: نخستین بار که خودشان را در آینه تشخیص می‌دهند. آن‌ها تجربه‌ای به غایت متمایز و عجیب (که هیچ سگ یا مرغی تا به حال نداشته است) را از نگاه کردن به بازتاب خودشان دارند، و تفکر به این که «آن من هستم».

مهم این است که آن لحظه -که لکان «مرحله‌ی آینه‌ای» می‌نامید- می‌تواند بسیار ناراحت‌کننده باشد، زیرا چهره‌ی در آینه ضرورتاً آن‌طور که احساس می‌کنیم به نظر نمی‌آید.

ما در درون خود، جریان بی‌شکل و مستمری از آگاهی هستیم، که از افکار، امیال و تصاویر سریع تشکیل شده است. ما اساساً چندجنسی[۳]، پر آشوب، همیشه در حال تغییر و دارای ابهام هستیم. اما در بیرون، موجودیتی کم و بیش باثبات با ویژگی‌های متشکل و متقارن به نظر می‌رسیم، که تقریباً هیچ چیز از آن‌چه در درون جریان دارد را فاش نمی‌سازد. ما فقط کلمات را داریم تا تلاش کنیم از این شکاف فرا رویم، و آن ‎کلمات هرگز موفق نمی‌شوند عدالت را در حق نیات واقعی ما ادا کنند. ندانستن این که چگونه احساس خود را بگوییم یک ناکامی شخصی نیست، یک حقیقت وجودی است. تصویر در آینه به مراتب یک-بعدی‌تر از موجودی است که به آن می‌نگرد.

این قضیه به مشکلی منجر می‌شود که ما را در تمام عمر دنبال می‌کند. در بزرگسالی ما خواهان این هستیم که دیگران ما را به عمیق‌ترین شکل درک کنند. اما لکان ما را آماده می‌کند تا با احتمالی تاریک‌تر مواجه شویم، که در واقع افراد دیگر قاطعانه در خارج از ما گیر خواهند افتاد، و فرض می‌کنند که ما همان‌طور هستیم که به نظر می‌رسیم، اما به شدت بدون این که قصدش را داشته باشند از ما کاریکاتور می‌سازند.

قابل درک است که ما تمایل نداریم این تنهایی را بپذیریم – و در نتیجه بسیار نگران کنترل ظواهر خارجی که نمایش می‌دهیم هستیم. صنعت مد از همین راه کسب درآمد می‌کند. ما امیدواریم که اگر بتوانیم به قدر کافی با آن‌چه دیگران در خارج از ما (از جمله موها یا طراحی یقه‌ی ما) می‌بینند جفت و جور شویم، ممکن است عاقبت به درستی درک شویم.

ژک لکان حرکت دشوارتر و بالغ‌تری را پیشنهاد می‌کند: که بپذیریم دیگران هرگز ما را به همان شیوه‌ای که خودمان را تجربه می‌کنیم تجربه نمی‌کنند؛ که ما تقریباً به طور کامل مورد سوءفهم قرار می‌گیریم – و به نوبه‌ی خود عمیقاً دچار سوءفهم هستیم.

دو: عشق

لاکان به خاطر بیانات بسیار منفی‌اش درمورد عشق رمانتیک مشهور بود:

«چیزی به نام رابطه‌ی جنسی وجود ندارد»

«مردان و زنان وجود ندارند»

و – چشمگیرتر از همه:

«مرد هیچ چیز از زن نمی‌داند، و زن هیچ چیز از مرد».

لکان در تلاش برای رسیدن به واقعیتی غریب و در عین حال بسیار مهم در مورد روابط رمانتیک بود: ما تا چه حد عاشقان خود را حقیقتاً نمی‌فهمیم، و صرفاً طیفی از فانتزی‌ها را که از تجربیات دوران کودکی کسب کرده‌ایم به شکل جسمانی آن‌ها الحاق می‌کنیم.

این ایده، تاریک اما رهایی‌بخش است. از ما دعوت می‌کند که ناراحت نباشیم وقتی رابطه‌ای کامل را با کسی که در ابتدا وصله‌ی ما به نظر می‌رسید احساس نمی‌کنیم -و توصیه می‌کند اگر احساس می‌کنیم که کاملاً درک نمی‌شویم، در جست‌جوی شریکی ایده‌آل‌تر عجله نکنیم. ارتباطی که نگرانیم از دست داده باشیم چیزی است که هرگز در واقع نداشتیم. رابطه‌ی ما از طریق حماقت، خطا یا بدشانسی به خطا نرفته است -از مسیر عادی عشق پیروی می‌کند، که یعنی به آگاهی از ماهیت ذاتاً وهمی خودش می‌رسد.

با کمک لکان می‌توانیم به تصویر دقیق‌تری از آن‌چه طبیعی است دست یابیم: کم یا بیش همیشه تنها بودن. می‌توانیم روابط بالغ‌تر و کمتر نومیدکننده‌ای را بر همین بنیان بنا کنیم.

سه: سیاست

ژک لکان در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ در زندگی فکری بسیار فعال بود. البته، آن زمان دورانی از هیجان بسیار پیرامون تغییر اجتماعی بود. انقلاب جنسی، علاقه‌ی شدید به کمونیسم، و ​​اعتراضات فراوان وجود داشت. دوستانش شدیداً هیجان‌زده بودند.

لکان همدل بود. و با این حال، هنگامی که شمار روزافزون معترضان دانشجویی را دید، به آن‌ها گفت: «آنچه شما در مقام انقلابی طلب می‌کنید یک ارباب جدید است. به دست هم خواهید آورد».

لکان نشان داد که اگرچه خودمان اعتقاد داریم که دموکرات هستیم، اکثر ما به طور قابل ملاحظه‌ای علاقه داریم شخصیت‌های اقتدارمندی را بیابیم (و بعد بپرستیم) که به ما وعده‌ی سر خرمن خواهند داد.

ما میل داریم کس دیگری بر مسند قدرت بنشیند که می‌تواند همه‌چیز را مرتب کند، کسی که به یک معنا، والد ایده‌آل است –  و این جزء به ظاهر عجیب از فانتزی‌های روانی خود را به نحوه‌ی سیاست‌ورزی خود می‌آوریم.

برای لکان، سیاست‌مدار حقیقتاً بااستعداد، کسی نیست که می‌داند چگونه جمعیت را برانگیزاند و رویاهای کودکانه‌ی نیمه-آگاه آن‌ها از کمال را تحریک کند. بلکه کسی است که جرات دارد بزرگسال باشد: فردی که توانایی متقاعد کردن مردم نسبت به ماهیت مأیوس‌کننده‌ی واقعیت، و درایت انجام این کار بدون برانگیختن خشم و کج‌خلقی غیر قابل تحمل را دارد.

**

ژک لکان هرگز دست از تلاش برای انتقال واقعیتی بسیار دشوار نکشید: این که ما چه موجودات عجیب، نابالغ و تنهایی هستیم. به این خاطر که ما از به رسمیت شناختن این واقعیت امتناع می‌کنیم، و زمان کافی برای جذب غم و اندوه نمی‌گذاریم، سیه‌روزتر از آن چیزی هستیم که باید باشیم.

لکان دائما روش‌های جدید و غالبا غیرمتعارفی را امتحان می‌کرد تا روانکاوی را به بخشی بزرگ‌تر از زندگی ما تبدیل کند. او آن را مکانی طبیعی برای دست و پنجه نرم کردن با مسائل بغرنج انسان بودن می‌دانست. او مراجعین خود را بیمار نمی‌نامید، چرا که نمی‌خواست آن‌ها خودشان را «مریض» یا غیر عادی در نظر بگیرند. تنها معیار برای آمدن به تحلیل، انسان بودن بود.

او فکر می‌کرد جلسه می‌تواند بسیار کوتاه باشد – گاهی اوقات فقط پنج دقیقه، اگر فرد این‌گونه دوست داشت. حتی زمانی که جلسات تحلیلی را اجرا می‌کرد، اجازه می‌داد آرایشگر و پدیکوریست او سر بزنند.

او این کارها را انجام نمی‌داد که تحریک‌آمیز باشد، بلکه به این دلیل که علاقه‌مند به بررسی این بود که چگونه می‌توان بینش‌ها را به شیوه‌های آرامش‌بخش‌تر منتقل کرد – به طوری که بتوانند به افراد بسیار بیشتری دسترسی پیدا کنند.

لکان نمی‌ترسید که حقیقت فکری را با موفقیت دنیوی مخلوط کند، و فکر می‌کرد که تأثیرگذاری بر سیاست‌مداران، هنرمندان و افراد عادی درست به همان اندازه مهم بود که آموزش فلاسفه یا روانکاوها. او تا زمان مرگش در سن ۸۰ سالگی، به سخنرانی در سراسر جهان ادامه داد. اگرچه لکان خداناباور بود، گاهی از آرزوی داشتن یک مراسم خاکسپاری کاتولیک باشکوه سخن می‌گفت، به شکلی آرمانی در ونیز یا رم. اما قرار نبود این‌طور باشد. او بی‌سر و صدا در نزدیکی خانه‌ی ییلاقی‌اش در روستای کوچک گیترانکورت، نه چندان دور از حومه‌ی شمال شرقی پاریس، به خاک سپرده شد.

ژک لکان آرزوهای بزرگی برای روانکاوی داشت. او امیدوار بود که بتواند قدرتمندترین بدنه‌های جمعی دوران (مانند کلیسای کاتولیک و حزب کمونیست) را دگرگون سازد، و آن‌ها را از خطاهایشان آزاد کند. او معتقد بود که در آینده، روانکاوی گسترده و عادی خواهد شد، با نحوه‌ی تفکر مردم درخواهد آمیخت، و بخشی از امور زندگی عادی خواهد گشت.

این پروژه‌ی مهمی است که تا به حال در دست داریم.

این مقاله با عنوان «Jacques Lacan» در مدرسه‌ی زندگی منتشر شده و در تاریخ ۹۷/۰۹/۰۵ توسط تیم ترجمه‌ی مجله‌ی روانکاوی تداعی ترجمه شده است.

[۱]  Jacques Marie Émile Lacan

[۲]  Benedictine

[۳]  Polysexual

مجموعه مقالات روانکاوی لکان
0 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search