
نورُز و سایکوز | زیگموند فروید

یادداشت ویراستار انگلیسی
این مقاله در اواخر پاییز ۱۹۲۳ به رشتهٔ تحریر درآمده است و کاربستِ فرضیهٔ تازه مطرحشده در اثر ایگو و اید است در باب مسألهٔ تفاوت پیدایش نورُز و سایکوز. این بحث در مقالهٔ دیگری تحت عنوان «از دست دادن واقعیت در نوُرز و سایکوز»[۱] (۱۹۲۴) که چند ماه بعد نوشته شد ادامه یافت. ریشههای این مسأله قبلاً در بخش سوم مقالهٔ اول فروید پیرامون «نوروسایکوزهای دفاعی»[۲] (۱۸۹۴) مورد بحث قرار گرفته بودند.
در پاراگراف دوم این مقاله، فروید از این صحبت میکند که «سلسله اندیشههایی که در جایی دیگر مطرح شده است»، محرک این مقاله بودهاند. به نظر میرسد او به اثر هولوس و فرنزی[۳] دربارهٔ روانکاوی فلج عمومی[۴] اشاره دارد که تازه منتشر شده بود و یکی از بخشهای نظریاش را فرنزی نوشته بود.
نورُز و سایکوز
در اثر ایگو و اید (۱۹۲۳) که اخیراً به انتشار رسیده است، تفکیکی[۵] را در دستگاه روانی مطرح کردهام که بر مبنای آن یک سری روابط میتوانند به صورتی ساده و روشن بازنمایی شوند. در مورد یک سریِ دیگر (مثل خاستگاه و نقش سوپرایگو) هنوز نکات مبهم و پیچیدهای باقی مانده است. حالا بهجاست انتظار داشته باشیم که اگر این فرضیه باعث میشود چیزی را که میدانستیم از زاویهٔ دیگری ببینیم، جور دیگری جمعبندیاش کنیم و توصیف قانعکنندهتری دربارهاش داشته باشیم، باید فایده و کارآمدیاش را از جهات دیگر هم اثبات کند. این طرز استفاده از فرضیه میتواند رُجعتی ثمربخش از نظریهٔ خاکستری به سبزِ جاویدانِ تجربه را به همراه داشته باشد.[۶]
در اثری که ذکر آن رفت وابستگیهای فراوانِ ایگو، جایگاه میانجیاش بین اید و دنیای بیرونی، و تلاشش برای راضی نگه داشتنِ همهٔ اربابانش را شرح دادهام. نظر به سلسله اندیشههایی که در جایی دیگر مطرح شده است و با خاستگاه سایکوزها و پیشگیری از آنها مرتبط است حالا قاعدهٔ سادهای به ذهنم خطور کرده است که شاید به مهمترین تفاوتِ ژنتیکی [یا پیدایشی][۷] بین نورُز و سایکوز ربط پیدا میکند. نورُز پیامد تعارض بین ایگو و اید است، حال آنکه که سایکوز پیامدِ همتایِ اختلالِ مشابهی در رابطهٔ بین ایگو و دنیای بیرونی است.
برای تردید در چنین راهحل سادهای برای یک مسأله مطمئناً دلایل خوبی هست. به علاوه، بالاترین انتظاری که میتوانیم داشته باشیم این است که طرح کلیِ این قاعده درست از آب در بیاید. ولی همین هم جای امیدواری دارد. بلافاصله یادِ همهٔ کشفیات و یافتههایی میافتیم که ظاهراً نظریهمان را تأیید میکنند. تمام تحلیلهایمان نشان میدهد که نورُزهای انتقال[۸] از سرپیچیِ ایگو از قبولِ یک تکانهٔ رانهٔ نیرومندِ اید، جلوگیری از اینکه مَفَری حرکتی بیابد، و یا ممنوع کردن ابژهٔ مطلوبش سرچشمه میگیرند. در این وضعیت ایگو با مکانیسم سرکوب[۹] از خودش در برابر تکانهٔ رانه دفاع میکند. متریالِ سرکوب شده علیه سرنوشتش میجنگد. این متریالِ سرکوب شده در مسیرهایی که ایگو سیطرهای بر آنها ندارد یک بازنماییِ جانشین[۱۰] (سمپتوم) میسازد (که خودش را از طریق یک مُصالحه[۱۱] به ایگو تحمیل میکند). ایگو بهخاطر این مزاحم یکپارچگی خودش را تهدید شده و مختل میبیند و درست همانطور که تکانهٔ رانهٔ اصلی را دفع کرد، به مبارزه با سمپتوم ادامه میدهد. همهٔ اینها شَمایل یک نورُز را ایجاد میکنند. این منافاتی با این قضیه ندارد که ایگو در اجرای سرکوبی اساساً از دستورات سوپرایگوی خودش پیروی میکند – دستوراتی که به نوبهٔ خود از تأثیرات دنیای بیرونیای که در سوپرایگو بازنمود یافتهاند نشأت میگیرند. حقیقتِ دیگر این است که ایگو طرفِ قدرتهایی را میگیرد که خواستههایشان از خواستههای رانههای اید پرزورتر است و ایگو همان نیرویی است که سرکوبی را علیه بخش مورد نظر اید به راه میاندازد و سرکوبی را از طریق ضدنیروگذاریِ مقاومت[۱۲] مستحکم میکند. حالا ایگو ضمن خدمت به سوپرایگو و واقعیت، وارد تعارض با اید شده است.
از طرف دیگر، با توجه به دانشی که تا کنون از مکانیسم سایکوزها بدست آوردهایم، ذکر مثالهایی که به اختلال در رابطهٔ بین ایگو و دنیای بیرونی مربوط هستند نیز برایمان آسان خواهد بود. در آشفتگیِ ذهنیِ حادِ ماینارت[۱۳] (یک سردرگمی وهمی[۱۴] حاد که احتمالاً شدیدترین و چشمگیرترین شکل سایکوز است) یا دنیای بیرونی اصلاً ادراک نمیشود، یا ادراک آن در هر حال اصلاً تأثیری ندارد.[۱۵] دنیای بیرونی معمولاً دو جور بر ایگو حکمفرمایی میکند: اول از طریق ادراکات جاری و کنونی که پیوسته تجدید میشوند، و دوم از طریق اندوختهٔ خاطراتِ پیشین که درقالب «دنیای درونی» بخشی از مایملک و یک جزء سازندهٔ آن را تشکیل میدهند. در آشفتگیِ ذهنیِ حاد نه تنها از قبول ادراکات جدید خودداری میشود، بلکه دنیای درونی هم که تا کنون به منزلهٔ رونوشتی از دنیای بیرونی آن را بازنمایی میکرد، اهمیت (نیروگذاری[۱۶]) خود را از دست میدهد – ایگو به طرزی مستبدانه یک دنیای بیرونی و درونی جدید میسازد. و در دو حقیقت شکی نیست: اینکه این دنیای جدید مطابق با تکانههای آرزومندانهٔ اید ساخته میشود، و اینکه انگیزهٔ این گسست از دنیای بیرونی، ناکامیِ طاقتفرسایِ یک آرزو از سوی واقعیت است – ناکامیای که ظاهراً غیرقابل تحمل است. قرابتِ بسیارِ این سایکوز با رویاهای نرمال غیرقابل انکار است. بهعلاوه، یکی از پیششرطهای رؤیا دیدن، بودن در حالت خواب است و یکی از ویژگیهای خواب رویگردانیِ کامل از ادراکات و دنیای بیرونی است.[۱۷]
میدانیم که انواعِ دیگر سایکوز یعنی اسکیزوفرنیاها معمولاً به کندیِ عاطفی، یعنی فقدان هرگونه مشارکت در دنیای بیرونی، منتهی میشوند. تعداد قابل توجهی از روانکاویها به ما در مورد هذیانها آموختهاند که هذیان همچون وصلهای است روی شکافی که در رابطهٔ ایگو با دنیای بیرونی ایجاد شده است. اگر این پیششرطِ وجودِ تعارض با دنیای بیرونی هیچوقت بیش از حالا مورد توجهمان قرار نمیگیرد برای این است که در سیمایِ بالینیِ سایکوز جلوههایِ فرایندِ بیماریزا اغلب به واسطهٔ کوششی جهتِ درمان یا بازسازی پنهان میشود.[۱۸]
علتِ رایجِ شروع سایکونِوُرز یا سایکوز همواره ناکامی است؛ ناکامیِ یکی از آرزوهای کودکی که هیچگاه تسلیم نمیپذیرد و عمیقاً در آن بخش از سازمانیافتگیمان که به صورت تبارزایشی[۱۹] تعیین شده است ریشه دارد. این ناکامی سر آخر همیشه از نوع بیرونی است؛[۲۰] اما ممکن است در یک فرد از سوی عاملیتی درونی (سوپرایگو) اعمال شود که بازنماییِ مطالباتِ واقعیت را به عهده گرفته است. تأثیرِ بیماریزا به این بستگی دارد که در این تنشِ تعارضآمیز ایگو در اتکای خود به دنیای بیرونی و کوشش برای ساکت کردنِ اید وفادار بماند، یا خود را مغلوب اید کند و خودش را از بند واقعیت رها کند. با این حال، این شرایطِ به ظاهر ساده با وجود سوپرایگو پیچیده میشود. سوپرایگویی که از طریقِ پیوندی که هنوز برایمان روشن نیست خودش را با تأثیراتِ برآمده از اید و همچنین دنیای بیرونی متحد میکند و تا حدودی الگوی ایدهآلی است برای آن چیزی که تمام تلاشهای ایگو آن را میجویند – یعنی آشتی برقرار کردن بین وابستگیهای مختلفش.[۲۱] رفتار سوپرایگو که تا کنون به آن توجهی نشده است باید در همهٔ انواعِ بیماریهای روانی در نظر گرفته شود. عجالتاً میتوانیم فرض کنیم باید بیماریهایی هم وجود داشته باشند که ناشی از تعارض بین ایگو و سوپرایگو هستند. تحلیلها این حق را به ما میدهند که ملانکولیا را مثال بارزی از این دسته فرض کنیم و نام «سایکونِوُرزهای خودشیفته»[۲۲] را برای اختلالاتی از این دست کنار بگذاریم. اگر برای جدا کردنِ حالاتی نظیر ملانکولیا از باقی سایکوزها دلایلی پیدا کنیم، این مسأله با برداشتهایمان در تضاد نخواهد بود. حالا میبینیم که توانستهایم قاعدهٔ ژنتیکی [یا پیدایشی] سادهمان را بیآنکه از آن دست بکشیم کاملتر کنیم. نورُزهای انتقال با تعارضِ بین ایگو و اید، نورزهای خودشیفته با تعارضِ بین ایگو و سوپرایگو، و سایکوزها با تعارضِ بین ایگو و دنیای بیرونی مطابقت دارند. درست است که نمیتوانیم بیدرنگ بگوییم که با این کار واقعاً به دانش جدیدی رسیدهایم یا صرفاً قواعدمان را غنی کردهایم، ولی گمان میکنم این کاربستِ ممکن برای تفکیکِ پیشنهادی در دستگاه روانی به ایگو، سوپرایگو و اید این شهامت را به ما میدهد تا این فرضیه را همیشه در نظر داشته باشیم.
این نظریه که نورُزها و سایکوزها از تعارض ایگو با عاملیتهایِ مختلفِ حاکم بر آن نشأت میگیرند و از این رو شکست ایگویی را بازنمایی میکنند که به هر دری میزند تا مطالباتِ گوناگونی را که از آن وجود دارد با هم آتشی دهد، از یک جهت نیاز به تکمیل دارد. این کنجکاوی وجود دارد که ایگو تحت چه شرایطی و به چه طریقی میتواند از چنین تعارضاتی که یقیناً همواره وجود دارند، سربلند بیاید بیرون و بیمار نشود. این حوزهٔ تحقیقاتی جدیدی است که عوامل خیلی مختلفی در آن لحاظ خواهد شد. با این حال، دو تای آنها بیدرنگ میتواند ذکر شود. در وهلهٔ اول، بدون شک نتیجهٔ همهٔ این موقعیتها به ملاحظاتِ اقتصادی و به اندازهٔ نسبیِ روندهایی[۲۳] که با هم کشمکش دارند بستگی خواهد داشت. در وهلهٔ دوم، ممکن است ایگو با تغییرشکل در خودش، قربانی کردنِ یکپارچگیاش و شاید حتی با ایجاد شکاف[۲۴] و انقسام[۲۵] در خودش، از گسیخته شدن به هر سو جلوگیری کند.[۲۶] بدین ترتیب شباهتِ تناقضات، عجایب و حماقتهای انسانها با انحرافات جنسی، که در صورت قبولشان از سرکوب معاف میشوند، روشن میشود.
در نهایت، این سؤال باید مورد توجه قرار گیرد که کدام مکانیسمِ قابل قیاسی با سرکوبی وجود دارد که ایگو به واسطهٔ آن خودش را از دنیای بیرونی جدا میکند. به گمان من بدون بررسیهای جدید نمیتوان به این سؤال پاسخ داد، ولی ظاهراً چنین مکانیسمی باید همچون سرکوبی شامل بازپسگیریِ نیروگذاریِ اعمال شده از سوی ایگو باشد.[۲۷]
این مقاله با عنوان «Neurosis and Psychosis» در The Revised Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud منتشر شده و توسط علی الوند ترجمه و در تاریخ ۲۷ مرداد ۱۴۰۴ در بخش آموزش وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] . The Loss of Reality in Neurosis and Psychosis
[۲]. The Neuro-Psychosis of Defense. فروید بیشتر در متون متقدم خود از اصطلاح نوروسایکوز یا سایکونِورُز برای توصیف گروهی از اختلالات عصبی نظیر هیستری، فوبیا، وسواس و برخی سایکوزها استفاده میکرد و این اصطلاح را برای جدا کردن این دسته از اختلالات از نورُزهای فِعلی (actual neuroses) به کار میبرد. سمپتومهای سایکونِورُزها بر خلاف نورُزهای فعلی، نمودی نمادین از تعارضهای کودکانهاند _ مترجم فارسی.
[۳] . Hollós & Ferenczi
[۴] . Psycho-analysis of general paralysis
[۵] . differentiation
[۶] . دوست من، نظریات همه خاکستریاند اما درخت جاودان زندگی همیشه سبز میروید.
شخصیت مفیستوفل در فاوست، پرده اول، صحنه چهارم _ ویراستار انگلیسی.
[۷] . genetic [genetische]
[۸] . transference neuroses [Übertragungsneurosen]
[۹] . repression [Verdrängung]
[۱۰] . substitutive representation
[۱۱] . compromise
[۱۲]. anticathexis of resistance. نیروگذاری یا سرمایهگذاریِ روانیای که از سمت ایگو صرفِ جلوگیری از ورود یک ایدهٔ ممنوعه یا تکانهی رانه به خودآگاهی میشود. این همان انرژیایست که خرج مقاومت یا حفظ سرکوبی میشود _ مترجم فارسی.
[۱۳] . Meynert‘s amentia
[۱۴] . hallucinatory confusion
[۱۵] . فروید در فصل هشتم رئوس نظریهٔ روانکاوی (Outline of Psycho-Analysis [1940]) این گزاره را تعدیل میکند _ ویراستار انگلیسی.
[۱۶] . cathexis
[۱۷] . رجوع کنید به مقالهٔ متاسایکولوژیک پیرامون رویاها (۱۹۱۷) _ ویراستار انگلیسی.
[۱۸] . رجوع کنید به تحلیل شربر (۱۹۱۱) _ ویراستار انگلیسی.
[۱۹] . phylogenetically
[۲۰] . برای ملاحظهٔ برخی نکات در بحث ناکامی به مقالهٔ «انواع شروع نورز» (Types of Onset of Neurosis [1912]) مراجعه کنید _ ویراستار انگلیسی.
[۲۱] . رجوع کنید به مقالهٔ «مسألهٔ اقتصادی مازوخیسم» (The Economic Problem of Masochism [1924]) _ ویراستار انگلیسی.
[۲۲] . narcissistic psychoneuroses
[۲۳] . trends
[۲۴] . cleavage
[۲۵] . division
[۲۶] . این اشارهٔ اولیه به مسألهای است که در سالهای بعد ذهن فروید را به خود مشغول کرد. این مسأله ابتدا به تفصیل در مقالهٔ «فتیشیسم» (۱۹۲۷) و سپس در دو اثر ناتمام «دوپارگی ایگو در فرایند دفاع» (Splitting of the Ego in the Process of Defence [1940]) و فصل هشتم رئوس نظریه روانکاوی (۱۹۴۰) مورد بحث قرار گرفت _ ویراستار انگلیسی.
[۲۷] . این مسأله (ماهیت چیزی که فروید بعداً verleugnen (disavowal) نامید) نیز در مقالات ذکر شده در پانویس قبل مورد بحث قرار گرفته است. برای بحث مُفصّلتر درباره این مسأله به پانویس ویراستار بر مقالهٔ «سازمانیافتگی تناسلی کودکانه» (The Infantile Genital Organization) مراجعه کنید _ ویراستار انگلیسی.