skip to Main Content
پل ریکور و پروژهٔ تأویل: درآمدی به فلسفه‌ای تفسیرگر

پل ریکور و پروژهٔ تأویل: درآمدی به فلسفه‌ای تفسیرگر

پل ریکور و پروژهٔ تأویل: درآمدی به فلسفه‌ای تفسیرگر

پل ریکور و پروژهٔ تأویل: درآمدی به فلسفه‌ای تفسیرگر

عنوان اصلی: پل ریکور و پروژهٔ تأویل: درآمدی به فلسفه‌ای تفسیرگر
نویسنده: مجتبی ارحام صدر
انتشار در: گروه روانکاوی تداعی
تاریخ انتشار: ۱۴۰۴
تعداد کلمات: ۲۴۰۴ کلمه
تخمین زمان مطالعه: ۱۴ دقیقه

پل ریکور و پروژهٔ تأویل: درآمدی به فلسفه‌ای تفسیرگر

پل ریکور (Paul Ricœur) فیلسوف فرانسوی (۲۰۰۵–۱۹۱۳) یکی از شاخص‌ترین متفکران قرن بیستم است که در بستر فلسفهٔ قاره‌ای، پروژه‌ای عظیم و چندلایه برای فهم انسان، زبان، تاریخ، اخلاق، و هویت طراحی کرد. ریکور متفکری میان‌رشته‌ای و تلفیق‌گرا بود؛ از یک‌سو ریشه در سنت پدیدارشناسی داشت، و از سوی دیگر در میدان هرمنوتیک، روانکاوی، فلسفه زبان، الهیات، و نظریه روایت حضوری پررنگ یافت. اگر بتوان یک پرسش بنیادین را در مرکز فلسفه ریکور قرار داد، آن پرسش چنین است: «چگونه می‌توان به معنا دست یافت؟» و پاسخ او نیز همواره در میدان تأویل (interpretation) و زبان شکل می‌گیرد. او برخلاف فیلسوفانی که در تقابل با سنت یا سنت‌های فلسفی دیگر می‌اندیشند، رویکردی مصالحه‌جویانه داشت و تلاش می‌کرد گفت‌وگویی میان سنت‌های گوناگون فراهم آورد: میان هوسرل و هایدگر، میان فروید و هگل، میان گادامر و آستین، میان روایت‌های الهیاتی و تحلیل فلسفی.

۱. ریشه‌های پدیدارشناختی: از اراده تا نماد

ریکور فلسفه‌اش را با زبان پدیدارشناسی آغاز کرد، به ویژه با تأثیر از ادموند هوسرل و گابریل مارسل. نخستین اثر برجسته او «اراده و ناارادی» (Le volontaire et l’involontaire, 1950) بود که در آن مسئلهٔ آزادی انسان در بستر بدن‌مندی، روان‌مندی و ناخودآگاه بررسی می‌شود. او در این اثر نشان می‌دهد که اراده انسان هرگز در خلأ عمل نمی‌کند، بلکه با ساختارهایی «ناارادی» گره خورده که از جنس بدن، احساس، حافظه و وضعیت تاریخی‌اند. در اینجا، ریکور پروژه‌ای را آغاز می‌کند که بعدها «پدیدارشناسی هرمنوتیکی انسان» نامیده می‌شود؛ پروژه‌ای که در آن «سوژه» نه کنش‌گر مطلق، بلکه همیشه گشوده به جهان و به دیگری است. اثر بعدی مهم ریکور، «فلسفه اراده، جلد دوم: انسان خطاکار» (Finitude et culpabilité, ۱۹۶۰) بود که در آن تحلیل شر، خطا و گناه در قالب اسطوره‌ها و نمادهای دینی ارائه می‌شود. این اثر، پلی است میان پدیدارشناسی و
هرمنوتیک. ریکور در اینجا به تحلیل نمادهایی چون «سقوط»، «آلودگی»، «وجدان گناهکار» و «طرد» می‌پردازد و نشان می‌دهد که تجربه شر تنها در قالب نماد قابل بیان است. اینجاست که تأکید او بر زبان، نماد، استعاره و اسطوره آغاز می‌شود و او را به سوی هرمنوتیک سوق می‌دهد.

۲. تأویل عمیق و هرمنوتیک ظن: از فروید تا نیچه

نقطه عطف پروژه فکری ریکور را می‌توان در اثر سترگ «فروید و فلسفه: یک جستار در باب تفسیر» (Freud et la philosophie, 1965) یافت. در این کتاب، ریکور کوشید سنت هرمنوتیکی را با روانکاوی فروید تلفیق کند. او مفهوم کلیدی «هرمنوتیک ظن» (herméneutique du soupçon) را معرفی کرد و آن را در برابر «هرمنوتیک ایمان» (که متون دینی را حامل معنای آشکار می‌داند) قرار داد. به باور ریکور، نیچه، مارکس و فروید را می‌توان سه چهرهٔ اصلی این هرمنوتیک ظن دانست؛ متفکرانی که به سطح آگاهی شک می‌کنند و در پی رمزگشایی از نیروها، انگیزش‌ها و سرکوب‌های نهفته در زیر لایه ظاهر زباناند. ریکور در این کتاب به جای نفی یا دفاع مطلق از فروید، نگاهی دیالکتیکی اتخاذ می‌کند. از یک‌سو فروید را «استاد ظن» می‌داند، اما از سوی دیگر می‌کوشد پروژه او را در افقی هرمنوتیکی بازسازی کند، به گونه‌ای که روانکاوی صرفا ابزار افشاگری و رمزگشایی نباشد، بلکه امکان بازسازی معنا را نیز فراهم آورد. او تأکید می‌کند که تأویل تنها به معنای «کشف حقیقت پنهان» نیست، بلکه کنشی خلاقانه برای ساخت معناست.

۳. زبان، نماد، و استعاره: هرمنوتیک ساختاریافته

در دهه ،۱۹۷۰ریکور با تأملی فلسفی بر زبان و ساختارهای روایی به نظریه استعاره روی آورد. کتاب «حکمت استعاره» (La Métaphore vive, 1975) در این زمینه بسیار اثرگذار است. در این اثر، ریکور ضمن گفتوگو با فیلسوفان زبان چون جان آستین، سیرل، و هگل، نظریه‌ای پویا از استعاره ارائه می‌دهد. برخلاف دیدگاه‌های کلاسیک که استعاره را نوعی زینت یا جایگزین موقت معنا می‌دانند، ریکور نشان می‌دهد که استعاره خود «آفریننده معنا» است. او می‌نویسد: «استعاره به ما امکان می‌دهد تا چیزهایی را ببینیم که با زبان مستقیم قابل دیدن نیستند.» ریکور در اینجا به تحلیل گفتمان و «متن» می‌پردازد، نه فقط به عنوان ساختارهای زبانی، بلکه به مثابه میانجی تجربه انسان از جهان. برای او، زبان نه ابزاری صرف، بلکه جهانی است که در آن انسان زندگی می‌کند، تجربه می‌کند و
هویت می‌سازد.

۴. روایت و زمان: پروژه سه‌جلدی «زمان و روایت»

اوج تلفیق هرمنوتیک، فلسفه زبان و پدیدارشناسی را باید در سه‌گانه بزرگ «زمان و روایت» ,(Temps et récit 1983–۱۹۸۵) جستوجو کرد. در این مجموعه، ریکور با الهام از ارسطو (بوطیقا) و هایدگر (هستی و زمان)، و همچنین با رجوع به نویسندگان و مورخان (همچون وولف، ویرجینیا و ژرار ژنت)، به تحلیل مفهوم روایت می‌پردازد. استدلال اصلی او این است که تجربه انسانی بدون روایت قابل فهم نیست، و زمان بدون ساختار روایی نمی‌تواند به ادراک درآید. او در جلد اول این مجموعه، تحلیل روایی را بر مبنای سه سطح سامان می‌دهد: زمان تقویمی، (chronos) زمان زیسته، (kairos) و زمان روایی (muthos) روایت، به مثابه میانجی، میان این زمان‌ها پلی می‌سازد. روایت نه فقط ابزار بازگویی گذشته، بلکه راهی برای ساخت هویت فردی و جمعی در گذر زمان است.

۵. خود، دیگری، و هویت روایی: اوج فلسفه اخلاق ریکور

در دهه‌های پایانی عمر، ریکور پروژهای اخلاقی و هویتی را در پیش گرفت. در کتاب «خود همان و خود دیگر»، (Soi-même comme un autre, 1990) او نظری‌های فلسفی درباره هویت انسان ارائه داد. ریکور میان دو نوع هویت تمایز می‌گذارد هویت نهاده (idem) تداوم ویژگی‌ها در طول زمان، هویت‌شناختی (ipse) وفاداری به خویشتن، مسئولیت‌پذیری و توان تعهد. ریکور نشان می‌دهد که «خود» همواره در بستر زمان و در افق روایت شکل می‌گیرد. به بیان او، «ما خود را تنها از خلال داستان‌هایی که درباره خود می‌گوییم، بازمیشناسیم.» این نظریه، بعدها در رواندرمانی روایی و نظریه هویت فرهنگی بسیار اثرگذار شد. در همین مسیر، ریکور به اخلاق کاربردی نیز پرداخت. او در آثار متأخر خود از جمله «عادل بودن» (Le Juste 1995) و مقاله‌های «عدالت و تفسیر»، از عدالت به مثابه مفهومی بیناروایتی و بینافردی دفاع می‌کند. عدالت، در نظر ریکور، نه صرفا توزیع عادلانه منابع، بلکه درگیر شدن با دیگری، شنیدن داستان او، و یافتن زبان مشترک برای حل منازعات است.

۶. حافظه، فراموشی، و تاریخ: فلسفه بعد از خشونت

آخرین اثر بزرگ ریکور، «حافظه، تاریخ، فراموشی» (La Mémoire, l’histoire, l’oubli, 2000) گواهی است بر دغدغه او برای مواجهه با خشونت، رنج تاریخی، و امکان بخشش. ریکور در این اثر، تمایز مهمی میان حافظه شخصی، حافظه جمعی، و تاریخ‌نگاری قائل می‌شود. او تأکید می‌کند که تاریخ هرگز بازنمایی بی‌طرفانه واقعیت نیست، بلکه همواره «روایت‌سازی» است. از این‌رو، کار مورخ به کار راوی نزدیک است، اما باید معیارهایی برای تمایز بین خاطره و اسطوره، تاریخ و افسانه در نظر گرفت. در این اثر، ریکور همچنین به مسئله «فراموشی» به مثابه مسئله‌ای اخلاقی و وجودی می‌پردازد: آیا فراموشی ضروری است؟ آیا بخشش ممکن است بدون فراموشی؟ در مواجهه با فجایعی مانند جنگ، نسل‌کشی یا استعمار، ریکور می‌کوشد راهی برای زیست‌پذیر شدن حافظه، بدون انکار یا تکرار خشونت، بیابد.

پروژه‌ای وحدت‌بخش، تأویلی و اخلاقی

فلسفه پل ریکور را نمی‌توان به سادگی در یک سنت یا مکتب جای داد. او نه کاملا پدیدارشناختی بود، نه صرفا هرمنوتیکی؛ نه متعلق به سنت الهیاتی بود، نه فقط سکولار؛ نه زبان‌گرا به شیوه پوزیتیویست‌ها، نه ضدعلمی چون پساساختارگرایان. آنچه فلسفه او را منحصر به فرد می‌سازد، توانایی گفتوگو میان سنت‌ها، میان فلسفه و ادبیات، میان روانکاوی و تاریخ، میان روایت و اخلاق است. ریکور بر این باور بود که انسان همواره در افق زبان و تاریخ و دیگری معنا می‌یابد. از این‌رو، فلسفه باید به زبان، روایت و تأویل وفادار بماند. در جهانی که هویت‌ها شکننده، حافظه‌ها متکثر، و افق‌های معنایی مبهم‌اند، ریکور فیلسوفی است که امکان گفتوگو، همدلی و مسئولیت‌پذیری را نه با تقلیل حقیقت، بلکه با غنای تأویل پی می‌گیرد.

مورد خاص کتاب فروید و فلسفه

در ادامه مقدمه‌ای ویژه بر کتابی که ترجمه‌اش تقدیم خواهد شد می‌خوانیم. این کتاب هم در سنت فکری ریکور و هم در تاریخ اندیشهٔ فلسفی و هرمنوتیکی اروپای قرن بیستم حائز اهمیت است. در واقع کتاب فروید و فلسفه اولین تلاش‌های جدی برای نزدیک کردن روانکاوی، تفسیر روانکاوانه و امر روانی به حوزه‌های زبان شناسی، هرمنوتیک و فلسفه بود است. این اثر سترگ گرچه دهه‌ها از نوشتن‌اش می‌گذرد ولی همچنان خواندنی و اثر گذار است. در زبان فارسی ریکور را عمدتا با سه گانهٔ “زمان و روایت” می‌شناسیم ولی این کتاب برای روانکاوان ایرانی اهمیت ویژه‌ای باید داشته باشد.

فروید و فلسفه: هرمنوتیک ظن و عمق تفسیر

کتاب «فروید و فلسفه: یک جستار در باب تأویل» (Freud et la philosophie: Essai sur l’interprétation) که نخستین بار در سال ۱۹۶۵ منتشر شد، یکی از کلیدی‌ترین آثار پل ریکور و همچنین از
شاخص‌ترین متون در حوزهٔ تقاطع روانکاوی و فلسفه هرمنوتیک است. این اثر نه فقط به بررسی دستگاه مفهومی زیگموند فروید می‌پردازد، بلکه می‌کوشد جایگاه روانکاوی را در میدان تأویل، معنا و حقیقت بازتعریف کند. ریکور در این کتاب، پروژه‌ای دو وجهی را دنبال می‌کند: از یک‌سو نقدی فلسفی از روانکاوی ارائه می‌دهد، و از سوی دیگر آن را به درون سنت هرمنوتیک می‌کشاند تا امکانی برای تفسیر عمیق‌تر تجربه انسانی فراهم آورد. این اثر را می‌توان نقطه تلاقی فلسفه، روانکاوی، زبان و معنا دانست؛ جایی که مسئلهٔ سوژه، ناخودآگاه، سمپتوم، و دلالت در افقی تأویلی و پدیدارشناختی به بحث گذاشته می‌شوند.

ریکور در میانهی دو سنت: هرمنوتیک و روانکاوی

در دهه ۱۹۶۰، تقابل میان سنت هرمنوتیکی قاره‌ای (مخصوصا گادامر) و رویکرد علمی‌گرایانه ساختارگرایان فرانسوی در اوج خود بود. روانکاوی، به ویژه با تفسیرهای متأخر ژک لکان، در حال گذار از چارچوب روانشناسی تجربی به فلسفه، زبان و سیاست بود. در این فضای پرتنش، ریکور پروژهای مصالحه‌جویانه را در پیش گرفت: او روانکاوی فروید را نه در مقام علمی تجربی یا ساختارگرایی صرف، بلکه به‌ عنوان یک نظریه تأویل بررسی می‌کند. بدین‌سان، فروید برای ریکور نه صرفا یک روانشناس، بلکه فیلسوفی پنهان است؛ فیلسوفی که سوژه را نه با شفافیت عقلانی، بلکه در تاریکی نمادها، رؤیاها و سمپتوم‌ها می‌کاود. ریکور در همان صفحات نخستین اثرش، تأکید می‌کند که فروید باید در دل سنت هرمنوتیکی درک شود، اما نه در شکل کلاسیک آن (یعنی هرمنوتیک ایمان یا تأویل متون مقدس)، بلکه در قالب آنچه او «هرمنوتیک ظن» (herméneutique du soupçon) می‌نامد. به‌زعم ریکور، سه متفکر بزرگ در این هرمنوتیک نوین
نقش آفرین‌اند: نیچه، مارکس و فروید. هر سه، معنای آشکار را مشکوک می‌شمارند و در پس ظاهر، نیروها و دال‌های پنهانی را جستوجو می‌کنند: نیچه در قالب اراده به قدرت، مارکس در قالب ایدئولوژی، و فروید در قالب ناخودآگاه و سرکوب. این سه تن، پایه‌گذاران نوعی «هرمنوتیک افشاگری» هستند که معنا را نه بازتولید سنت، بلکه رمزگشایی از نیروهای مخفی می‌داند.

ساختار کتاب و خطوط اصلی آن

«فروید و فلسفه» بهصورت عمده به سه بخش تقسیم می‌شود:

۱. دیالکتیک تفسیر

در این بخش، ریکور به تحلیل نظریه تأویل فروید می‌پردازد و پرسش اصلی او این است: آیا روانکاوی، تفسیر است یا تبیین علمی؟ او نظریه فروید دربارهٔ رؤیا، کنش اشتباهی، شوخی و نشانه‌شناسی سمپتوم‌ها را بررسی می‌کند و نشان می‌دهد که در دل این نظریه‌ها، مفاهیم هرمنوتیکی پنهان‌اند. او همچنین میان دو نوع تفسیر تمایز می‌گذارد:
تأویل مظنون (
herméneutique du soupçon) نوعی افشاگری که معنا را محصول سرکوب و جابه‌جایی می‌داند.
تأویل بازسازنده (
herméneutique de la confiance) نوعی اعتماد به معنا و بازسازی ساختارهای دلالتی و تجربی.
ریکور استدلال می‌کند که پروژه فروید، هرچند ظاهرا علمی است، اما در واقع در بستر تأویل زبانی و نمادین معنا می‌یابد.

۲. مناظره با هایدگر و هگل

در این قسمت، ریکور با استفاده از سنت پدیدارشناسی و دیالکتیک هگلی، به تحلیل مفاهیمی چون خود، دیگری، انکار، واپس‌زنی و تکرار می‌پردازد. این بخش از کتاب، چرخش به سوی فلسفه هستی‌شناسی دارد و سعی می‌کند فروید را در افق بزرگ‌تر تاریخ فلسفه قرار دهد. ریکور می‌پرسد: ناخودآگاه فرویدی چگونه با طرح مسئلهٔ «خود سوژه» در سنت فلسفی ارتباط دارد؟ آیا روانکاوی صرفا تحلیلی بالینی است، یا افقی هستی‌شناختی برای درک هستی انسان؟ ریکور همچنین با پروژه هایدگر در «هستی و زمان» وارد گفت‌وگو می‌شود و نسبت فروید با مفهوم «هستی-در-
جهان» را بررسی می‌کند. این بخش نشان می‌دهد که ریکور در پی تلفیق هستی‌شناسی، زبان، و تحلیل ناخودآگاه است.

۳. تفسیر بهمثابه بازسازی معنا

در بخش نهایی، ریکور تلاش می‌کند تا روانکاوی را در دل سنت تأویلی بازسازی کند. او می‌نویسد: «تفسیر نه فقط کشف معنای پنهان، بلکه بازسازی معناست.» بدین‌سان، او در برابر دیدگاه فروید که تأویل را نوعی رمزگشایی ازد نشانه‌ها می‌داند، رویکردی می‌نشاند که تأویل را فرآیندی خلاقانه و بازگشایانه می‌بیند. تأویل از نظر ریکور نه فقط راهی برای افشا، بلکه مسیری برای آشتی و ادغام است.

زبان، دال و ناخودآگاه: تقاطع با لکان

هرچند ریکور مستقیما به نظریه زبان‌شناسانه ژک لکان نمی‌پردازد، اما نقدهای ضمنی و تمایزهای بنیادین با رویکرد ساختارگرایانه لکانی در این کتاب محسوس‌اند. برای لکان، ناخودآگاه «مانند زبان ساختار یافته است»، اما برای ریکور، زبان حامل تجربه انسانی و خلاقانه است، نه صرفا ساختار یا نظامی مبتنی بر دال‌ها. ریکور در مقابل تقلیل ناخودآگاه به یک دستگاه زبان‌شناسانه، تأکید می‌کند که تأویل روانکاوانه در پی بازسازی روایی تجربه زیستهٔ سوژه است. بنابراین، ناخودآگاه برای او بیشتر جنبه تفسیری دارد تا نظامی صوری اهمیت تاریخی کتاب و نقش آن در روانکاوی فلسفی اثر ریکور در دوره‌ای نوشته شد که روانکاوی، به ویژه در فرانسه، درگیر کشمکش‌های نظری عمیقی بود. جریان لکانی در حال بازخوانی فروید از منظر زبان و ساختار بود، در حالی که سنت اگزیستانسیالیستی هنوز در پدیدارشناسی فرانسه نفوذ داشت. ریکور با این کتاب نشان داد که می‌توان از فروید نه فقط به عنوان روانکاو بالینی، بلکه به عنوان متفکری فلسفی بهره برد. او پلی زد میان نظریهٔ ناخودآگاه و فلسفه زبان، میان روانکاوی و تفسیر متون، میان سمپتوم و استعاره. کتاب «فروید و فلسفه» نقش مهمی در تکوین «روانکاوی فلسفی» داشت؛ جریانی که بعدها با متفکرانی چون یولیا کریستوا، کورنلیوس کاستوریادیس، و اسلاوی ژیژک بسط یافت.

نتیجه‌گیری: تفسیر، مسئولیت و امکان معنا

ریکور با این کتاب، پروژه‌ای را آغاز کرد که بعدها در آثار بزرگترش همچون «زمان و روایت» و «خود همان و خود دیگر» ادامه یافت: پروژه‌ای برای بازفهمیدن انسان در دل زبان، تاریخ، ناخودآگاه و اخلاق. او به ما نشان می‌دهد که تأویل نه ابزاری برای افشاگری صرف، بلکه راهی برای بازسازی معنا، ترمیم سوژه، و ساختن هویتی جدید است. کتاب «فروید و فلسفه»، همچون پلی میان فلسفه و روانکاوی، درک ما را از ناخودآگاه از حوزه زیست‌شناسی و روانشناسی تجربی به میدان هرمنوتیکی و روایی می‌برد. در جهانی که تجربه انسانی هر روز پیچیده‌تر، متکثرتر و تکه‌تکه‌تر می‌شود، بازگشت به پروژه تأویلی ریکور و نگاهش به فروید، ما را با این پرسش بنیادین مواجه می‌کند: ما کیستیم، و از خلال کدام روایت، کدام زبان، و کدام تفسیر، به خود و دیگری می‌رسیم؟

«این کتاب با ترجمهٔ مجتبی ارحام صدر به صورت فصل به فصل در تداعی منتشر خواهد شد».
این مقاله با عنوان «Paul Ricoeur and the Hermeneutic Project: An Introduction to an Interpretive Philosophy» توسط مجتبی ارحام صدر به نگارش درآمده و در تاریخ ۲۱ تیر ۱۴۰۴ در بخش آموزش وب‌سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است.
0 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search
error: این محتوا محافظت‌شده است.
کلینیک روانکاوی تداعی | رواندرمانی فردی و زوج‌درمانی
مشاهدهٔ درمانگران و رزرو