سرگیجهٔ زمانی: تناقضات پیری
سرگیجهٔ زمانی: تناقضات پیری [۱]
بیشتر گزارش دهندگان مسن اظهار می کنند که: “من احساس پیری نمیکنم”. این اذعان به ما مطالب زیادی را در مورد انگ سالخوردگی انتقال میدهد. همچنین از سرگیجه زمانی به ما میگوید که با افزایش سن با آن روبرو میشویم اگر که کثرت پیوستگیها و ناپیوستگیها در طول زمان را درنظر داشته باشیم. پا به سن گذاشتن مورد توجه افرادی است که همیشه نسبت به تمام مفاهیم “خویشتن حقیقی” مشکوک بودهاند و به ما این امکان را میدهد که ببینیم چگونه حکایتی که افراد مسن از خودشان ارائه میدهند – اگر هنوز کسی هست که به حرف آنها گوش بدهد – به توانایی انها در ادغام کردن نسخههای مختلفی از خودشان تکیه دارد که با بالا و پایینهای حافظه و تخیلات درهم تنیده شدهاند. من برخی از ابهامات افراطی در گفتار یا نوشتار کسانی که به پیری فکر میکنند را بررسی میکنم. ضمن اندیشیدن به نوسانات میان خود جوانو خود مسنتر، همچنین به خطرات میل[۳] در دوران پیری و وضعیت ظاهراً متضاد مردان سالخورده در مقایسه با زنان سالخورده میپردازم. [گرچه] سالخوردگی ممکن است دیگر در وضعیتی نباشد که کسی جرأت نمیکرد نامش را به زبان بیاورد اما هنوز بیشتر افراد ترجیح میدهند در مورد هویت آن سکوت کنند.
شارلوت برونته[۴] در سال ۱۸۴۹ با صحه گذاشتن بر پرهیزگاری خود نوشت : “من از نگاه به جلو یا عقب پرهیز می کنم و سعی می کنم به بالا [خدا] نگاه کنم” (گاسکل[۵] 1857، ص ۲۸۵). او در آن زمان تنها ۳۳ سال داشت و ۶ سال بعد درگذشت، می توان دید که چرا این استراتژی ممکن است برای برخی که توانش را دارند آرامش بخش باشد. به گفتهٔ کریستوفر بولاس[۶] (۱۹۹۵) گذر زمان “ذاتاً تروماتیک است” و در طول زندگی “از دست دادن جوانی، از دست دادن عزیزان، از دست دادن فرصتهای آتی را به همراه دارد.” (ص ۱۱۹) . مسالهٔ اصلی همین از دست دادن فرصتهای آتی است. ما همیشه به دنبال “نوری در انتهای تونل” هستیم. مادر من سالها پیش از مرگش مدام شکایت میکرد که نمیتواند این نور را ببیند. اما از سوی دیگر هیچگاه زندگی کردن در لحظه را نفهمید و هیچگاه هم به فرزندانی که همیشه تلاش میکرد به جلو هلشان دهد آن را نیاموخت. احساس از دست دادن، ضعیف شدن و به حاشیه رفتن میتواند تقریباً در هر زمانی از زندگی رخ دهد، قبل از این که ما متوجهشان بشویم. با این حال، مطمئناً چنین احساساتی باید با افزایش سن افزایش یابند. گذر زمان، فرار زمان – که به نظر میرسد با افزایش سن سرعت بیشتری میگیرد – به احتمال زیاد در پیری مان نگران کنندهتر هم میشود .
افزایش پیری هراسی[۷]
نوشتن خاطرات سیاسی من به نام “ایجاد دردسر”[۸] (سگال، ۲۰۰۷) در اوایل دهه شصت زندگیام باعث شد که به شدت در مقابل تضاد بین رویاهای بازگو شدهام به عنوان یک فمینیست جوان، که در دهه تندرو ۱۹۶۰ به بلوغ رسیده بود و واقعیتهای دوران پیری در پایان قرن بیستم قرار بگیرم. من و بسیاری از مبارزان سابق حوزه جنسی به عنوان زنان جوانی که اغلب کم و بیش به آرامی درگیر روابط و سبک زندگیهای اجتماعی متفاوت شده بودند، یک نسل بعد به خود آمده و دیدیم که تنها زندگی میکنیم. تصور مبهم ما از کمک به ساختن دنیایی جدید که در آن یک زن دیگر مجبور نباشد “جوان و زیبا بماند” تا دوستش داشته باشند، یا بتواند به دنبال خواستههای خود برود، اغلب مندرس و بر باد رفته بود و در کنار رویامان برای داشتن جهانی تساوی طلب و صلح طلبتر و شفقتآمیز مدفون شد. من [کتاب] “خارج از زمان: لذایذ و خطرات پا به سن گذاشتن”[۹] (سگال، ۲۰۱۳) را نوشتم تا با ترسهای خودم از پیری در طول زمان دست و پنجه نرم کنم و به این فکر میکردم که آیا میتوانم راجع به بالا رفتن سن در مواجهه با چیزی که شبیه عمیقترشدن شکافهای نسلی و افزایش پیری هراسی است موضوع درخور توجهی را تایید کنم [یا خیر]. به جای اینکه تلاش کنیم تا به “بیسن” ماندن بچسبیم، اینکه هرگونه محدودیتی که در امیال و آرزوها و سبک زندگی وجود دارد را بواسطهٔ ورزشهای مختلف، دارو و یا مداخلات جراحی که ممکن است ضروری هم باشند بخواهیم رد کنیم با اینکه ظاهرا جذاب است، اما باید صرفاً متناسب با فرهنگهای تبیض سنی باشد نه اینکه در برابر آنها مقاومت کند.
با این حال، این که حدو مرزهای سالخوردگی قابل انعطاف است چیز تازه ای نیست. شروع دورهای که با عنوان “پیری” تلقی میشود متناسب با درک ما از دورههای طول عمر، به لحاظ تاریخی حداقل ۴ دهه از اواسط دهه ۳۰ تا ۷۰ سالگی تغییر کرده است (جانسون و تین، ۱۹۹۸[۱۰]). امروزه آسان نیست که بگوییم ما دقیقاً چه زمانی به سن پیری میرسیم، چون سلامتی، طبقه اجتماعی و اقتصادی، فقر و سایر نابرابریهای ریشهدار نقش مهمی در این زمینه دارند. با همهٔ این اوصاف، نابرابریهای دردسرزا هرچه که باشند اگر ما بتوانیم با آنها روبرو شویم، دیر یا زود متوجه میشویم که به مرحلهای رسیدهایم که زمان پیشروی ما در حال تمام شدن است و ما بسیار بیشتر درمورد گدشته میدانیم تا آنچه در آینده تجربه خواهیم کرد. در دنیای بازاری و آینده نگر کنونی، خیلی سخت است بخواهیم در پیریمان خوشحال زندگی کنیم یا حتی حسی که دربارهٔ کیستی خودمان داریم را حفظ کنیم، آن هم وقتی فرمان تغییرات پرشتاب دست ما نیست.
جای تعجب نیست که اولین مانع برای رویارویی با پیری هراسی حاکم، از جمله درخودمان است. عجیبتر این که شاید پیش داوریها درباره سن در سالهای اخیر به جای کاهش در حال افزایش بوده است، اگرچه به طور کلی ما امروزه یک نسل بیشتر از یک قرن پیش زندگی میکنیم، به طوری که طبق گزارش مؤسسه ملی ایالات متحده در مورد پیری (۲۰۱۲) ۲۰ درصد از جمعیت جهان احتمالاً در عرض چند دهه بیش از ۶۵ سال خواهند داشت. بی احترامی به سالخوردگان در سالهای اخیر به جای این که به چالش کشیده شود، در اجتماع سازماندهی تر شده و جمعیت سالخوردهٔ «وابسته» که قرار است منابع کشور را ببلعند به بمب ساعتی جمعیت شناسی تشبیه شدهاند.
در واقع، دقیقاً نسل من، نسل”انفجار جمعیت[۱۱]” سالخورده که در جنگ جهانی دوم یا اندکی پس از آن متولد شدهاند، بهعنوان نسل خودخواه و حریص هدف گرفته شده و حتی با پا به سن گذاشتن شان به طرز عجیبی مسئول رکود اقتصادی دیده میشوند (ویلتز،[۱۲] 2010). در واقع، تحقیر این گروه سنی ارتباط چندانی با اقتصاد یا تغییرات جمعیتی ندارد، بلکه در سطوح دولتی برای توجیه اقدامات ریاضتی و محدودیت بیشتر هزینههای رفاهی به کار میرود (مولان[۱۳]، ۲۰۰۲).
به هرنحو، این حملات ایدئولوژیک مداوم به افراد در سنین بالاتر صرفاً باعث افزایش مضرات ضمنی بازنماییهای فرهنگی افزایش سن میشود و آن را مترادف با زشتی، شکنندگی، ناتوانی و مرگ ارائه مینماید. علاوه بر تصویر فرهنگی بدخواهانه از آنها (گالت[۱۴]،۲۰۰۴)، شیاطین درونی خودشان آن هم با رنگ و بوی جنسیت زدهای بیدار میشود. چند سال پیش در همین مجله، هلن موگلن[۱۵]، نظریهپرداز ادبی کالیفرنیایی (۲۰۰۸) از وحشت خود نوشت، وقتی در حدود ۴۰ سالگی متوجه شد که ناگهان به “بیماری مرگبار افزایش سن” مبتلا شده است( ص۲۹۷) و در آینه نه خود بلکه چهره ی مادرش را میدید. حس عجیب و غریبی که این وضعیت ایجاد می کند با یک آشنایی وحشتاک و در عین حال با یک دیرآَشنایی غیرمعمولی مرتبط است که هنگام ورود به اواسط زندگی با دیدن تصاویر منعکس شده مان تجربه می شود. محقق فمینیست دیگری به نام سارا پرلمن[۱۶] (۱۹۹۳) از اختلالات هویتی و عزت نفس که زنان معمولاً خیلی زودتر از مردان در رسیدن به میانسالی تجربه میکنند، به عنوان “شگفتی اواخر میانسالی” یاد میکرد. همان طور که بیشتر خوانندگان میدانند، اینچنین حس “غریب” داشتن بهعنوان یک فرد سن بالا، بهخوبی در آخرین پاورقی زندگینامهٔ مقالهٔ تأثیرگذار فروید (۱۹۱۹) به نام “امر غریب” [۱۷] نشان داده شده است، که او خود را در ۶۳ سالگیاش به یاد میآورد که از تصویر پیرمردی کاملاً فرتوت و دوست نداشتنی -خودش- ترسیده که دارد وارد واگن قطاری میشود که درآن زمان با آن سفر میکرد. (ص ۲۴۸۱).
با این وجود، از نظر تاریخی ترس از پیری در درجه اول زنان سالخورده را هدف قرار داده است. با توجه به این که به طور خاص زنان در سنین بالا بیشتر احتمال دارد که در نهایت تنها، بیپناه و بیپول بمانند، وحشتناکترین تصاویر مربوط به دوران پیری چه در افسانهها، چه در داستانهای عامیانه و چه در فیلمهای ترسناک معاصر چهرهای زنانه دارند: جادوگر، عفریته پیر، عجوزه مارموی[۱۸]، پیرزنی شریر. استاندارد دوگانه پیری که سوزان سانتاگ[۱۹] (۱۹۷۲) بیش از ۴۰ سال پیش درباره آن نوشته است، به شدت انعطافپذیر است. “زنانگی” و “صفات زنانه” همیشه در بدن ریشه داشته و باعث میشوند که زنان به واسطه فرهنگ به طور معمول سریعتر از مردان پیر شوند؛ در رسانهها و در حوزههای دیگر غالباً آنها زودتر کنار گذاشته میشوند، و در سکوت چندین دهه زودتر از مردان مُهر نامطلوب، ترسناک، یا رقتانگیز بودن روی آنها میخورد (مارکسون و تیلور[۲۰]، ۲۰۰۰؛ گروگان[۲۱]، ۲۰۰۸). در واقع، شکنندگی و وابستگی مرتبط با پیری آن قدر جنسیتی است که میتوان آن را بهعنوان سلب “مردانگی” از مردان دید. بیل میلر[۲۲]، استاد حقوق میشیگان (۲۰۱۱) در کتاب خود به نام “از دست دادن آن” پا جای بسیاری از افراد پیش از خود گذاشته و ابراز تاسف میکند که پیری مردان را به زن تبدیل میکند یا دست کم آنها را “از مردی می اندازد”(ص ۳). بنابراین اگرچه مردان همانند زنان از پیری و مرگ و میر خود ابراز تاسف میکنند، [لیکن] ما میتوانیم در این فرایند برخی از الگوهای جنسیتی مشخص را تشخیص دهیم.
انکار سن
درهرحال فارغ از هویت جنسیمان (با همهٔ ابهاماتش)، اولین سازوکار دفاعی که اغلب ما در رابطه با بالا رفتن سن به کار میبریم و در واقع در دیگران هم تشویق میکنیم انکار است، نه تایید. مهم نیست که افراد در پیری چند سالشان باشد، معمولاً مصاحبهها را این گونه شروع میکنند که “من احساس پیری نمیکنم” (تامپسون، ایتزین و آبندسترن[۲۳]، ۱۹۹۰؛ بلیت[۲۴]، ۲۰۰۵). این که در فرهنگ ما پیر خطاب کردن افراد نوعی توهین محسوب میشود، در واقع بدنام کردن افزایش سن است. چندی پیش، یک نظرسنجی بزرگ در ایالات متحده به این یافته رسید که در ۵۰ سالگی تقریباً نیمی از پاسخ دهندگان گفتند که حداقل ۱۰ سال از سن تقویمی خود احساس جوانتر بودن میکنند، در حالی که تعداد قابل توجهی در اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ زندگی خود را حداقل ۲۰ سال جوانتر از سن واقعی خود گزارش کردند (مرکز تحقیقاتی پیو[۲۵]، ۲۰۰۹).
دلایل زیادی برای فریب دادن خودمان در مورد پیری وجود دارد، اما به نظر من واضح است که بخشی از انکار ما نه تنها از تلاش برای شکست دادن کلیشههای مخرب سالخوردگی، از جمله درخودمان، بلکه از تناقضات زمانی خودِ پیری ناشی میشود. این امر در بی زمان بودن بخش عمدهای از زندگی روانی به ویژه در ناهشیار ما مشهود است [یعنی] جایی که گذشته همیشه تا زمان حال باقی میماند. به همین دلیل است که با افزایش سن درجاتی از سرگیجه زمانی اجتناب ناپذیر میشود. از یک سو ما مجبور هستیم که بدن و ذهن خود را با تغییرات مداوم، به ویژه آنچه دیگران در ما میبینند، منطبق نماییم. از سوی دیگر، به نظر میرسد که خویشتن یا حداقل نسخهای که در هر زمان میسازیم، هرگز پیر نمیشود. ویرجینیا وولف[۲۶] (۱۹۸۳) که عاشق نشخوار فکری در مورد زمان، حافظه و خاطرات بود، این موضوع را در خاطرات خود در ۴۹ سالگی این طور خلاصه کرده است: “گاهی احساس می کنم که تا همین حالا هم ۲۵۰ سال زندگی کردهام و گاهی اوقات احساس میکنم که هنوز جوانترین فرد در اتوبوس هستم.” من این چرخشهای روانی را میشناسم. ما این روزها نسبت هر مفهومی از”خویشتن واقعی” تردید داریم، زیرا میدانیم که هر گونه روایتی که از خود ارائه میدهیم بر اساس روشهای متفاوت شناخت دیگران از ما و پذیرش -یا عدم آن- توسط آنهاست. (طرفداران لکان عقیده دارند که این همیشه خودش نوعی “کژفهمی” است) و هر شنوندهٔ زیرکی میتواند در قصهٔ ما از خودمان و بالا و پایین شدن خاطرات و فانتزیهایمان مچمان را بگیرد و به تنشها و ناپایداریهامان پی ببرد.
این فروید بود که درباره بیزمانی [۲۷] ناهشیار صحبت کرد. با این حال اگر ما به دنبال روایتهای غنیتر درباره دوران پیری باشیم، نمیتوانیم آنها را در جایی بیابیم که برخی دوست دارند از آنجا آغاز کنند یعنی با رفتن به سراغ فروید، یا حداقل به صورت مستقیم نمیتوانیم آنها را در آنجا پیدا کنیم. فروید در میانسالی ترس ها و اضطرابهای خود در مورد پیری، بیماری و مرگ و میر را به وفور بر همعصران خود فرافکنی میکرد و این گونه اظهار میکرد که مردم به طور کلی و زنان به صورت ویژه از حدود سن پنجاه سالگی سخت و غیرقابل آموزش میشوند (فروید، ۱۹۰۵). او که در دوران پیری بیوقفه بیمار بود، در ۷۱ سالگی با سلامتی شکننده به لو آندریاس-سالومه[۲۸] نوشت: “پیری کج خلق و ترشروی من فرا رسیده است – حالتی از سرخوردگی کامل که همچون سطح ماه برهوت و همچون یخبندان درونی بیثمر است. (فروید و آندریاس-سالومه، ۱۹۷۲، ص ۱۶۶) “رفیق سرکش” فروید که تنها ۵ سال از او کوچکتر بود، به شیوههای مختلف نگاه فروید به پیری را چالش میکشید و این گونه سربه سر او میگذاشت:
من ترس این را داشتم که سالمندی خیلی دیر فرا برسد (چون از نظر فیزیولوژیکی در شصت سالگی شروع میشود) و میترسیدم از این که از این طریق ممکن است از مواهب پیری بی بهره بمانم و سرم کلاه برود. خوشبختانه توانستم کمی از آن را تجربه کنم و این یقیناً، برای من پر از شادی و خرسندی بود – در واقع، اگر من مجبور به انتخاب بین دو مرحله از زندگی بودم، واقعاً مطمئن نیستم که کدام را انتخاب میکردم. زیرا وقتی کسی به ویژه تجربه شهوانی را پشت سر میگذارد، دارد از بن بست و تنگنایی (هر چند شگفتانگیز) خارج میشود که در آن تنها برای دو نفر در کنار هم جا وجود دارد. و اکنون او وارد یک گستره وسیع میشود – گسترهای که دوران کودکی نیز بخشی از آن بوده و فقط برای مدتی مجبور بودیم آن را فراموش کنیم.( فروید و آندریاس سالومه۱۹۷۲، ص ۱۶۵)
در دهههای اخیر، تنها چند روانکاو دیگر با این عقیدهٔ فروید مخالفت کردهاند که خلاقیت در پیری کاهش مییابد (هیلدبرند،[۲۹] 1988؛ لیمنتانی[۳۰]، ۱۹۹۵)، اگرچه من شاهد کمتر اندیشهٔ روانکاوانهای بودم که به شرح آندریاس سالومه از زندگی جنسی در پیری پرداخته باشد.
اما یک لحظه صبر کنید! همین سال گذشته، یکی از شمارههای این مجله بر میل و پیری، یعنی برههٔ میل ورزی تمرکز داشت. این یک مشارکت بسیار خوشایند در بحثهای روانکاوانه مربوط به سن و جنسیت بود، حوزهای که معمولاً زیاد پوشش داده نمیشود و چندان هم در موردش بحث نمیشود. با این حال، عجیب بود که بخش عمدهای از مشارکتها از طرف مردان همجنسگرای سالخورده بود که همگی باور داشتند میل جنسی سن و سال ندارد. میل ممکن است ربطی به سن نداشته باشد، اما چندین نفر دیگر نیز همانند رابرت مگی[۳۱] (۲۰۱۳) وضعیتی را توصیف کردهاند که در آن بسیاری از مردان همجنسگرای میانسال از جامعهای رنج میبرند که وقتی بدن آنها “دیگر با ایدهآل جنسی جوانی سازگار نیست” آنها را نادیده میگیرد و این احساس را در آنها ایجاد میکند که با رد شدن از ۵۰ سالگی دیگر چندان” مطلوب نیستند، و یا حتی دیگر دیده هم نمیشوند.” در واقع بسیاری از افراد، نگران تنها شدن در سالخوردگی هستند. ممکن است حق با آنها باشد، حداقل به گفته فعال تندرو امبر هالیباف[۳۲] (۲۰۱۱) که از ناآگاهی و ترس نسبت به دوران پیری از منظر افراد دگرباش ابراز تاسف میکند. او که اخیراً با موسسه “خدمات و حمایت از سالخوردگان LGBT” کار میکند، خاطرنشان میکند که ۷۰ تا ۸۰ درصد از افراد مسن لزبین (زنان همجنسگرا)، مردان همجنسگرا، دوجنسگرا و تراجنسیتی (LGBT) در تنهایی پیر میشوند. با این حال، مطمئناً قابل توجه است که در نسخه” مطالعات جنسیت و میل جنسی[۳۳]” پرسیده شده “میل جنسی چند ساله است؟” هیچ زن دگر جنسگرایی را نمیتوان یافت که به تمایلات جنسی نافرجام زنان سالخورده بیاندیشد. حتی موریل دیمن[۳۴] (۲۰۱۳) – که همیشه در مورد خطرات صمیمیت به شیوایی سخن گفته است – در این شماره تصمیم گرفته که به مسئله زندگی اروتیک زنان در دوران پیری نپردازد و در عوض مسائل آرامشبخشی را در مورد دلهرههای مادرانه در پس انتخاب دکوراسیون آشپزخانهها در گذشته ارائه دهد.
خطوط خطای فالیک
برای کسانی که خود را به عنوان مردان دگرجنسگرا معرفی میکنند، اوضاع اگر نگوییم تا حدودی متناقضتر، باید بگوییم که نسبتاً متفاوت است. در زوجهای دگرجنسگرا، هم فرایند پیر شدن میل جنسی و هم خود میل جنسی در پیری بین زن و مرد خیلی تفاوت دارد. مردان دگرجنسگرا افرادی هستند که کمترین احتمال را دارد که در سنین کهنسالی تنها و بدون مراقبت زندگی کنند، چرا که بیش از ۷۰ درصد از کل مردان بالای ۶۵ سال متاهل هستند. در مقابل، تنها ۴۲ درصد از زنان بالای ۶۵ سال متاهل هستند که تقریباً نیمی از آنها تا سن ۷۵ سالگی تنها زندگی میکنند (وزارت بهداشت و خدمات انسانی ایالات متحده، ۲۰۱۱). علیرغم این موضوع، یا شاید هم در مورد برخی از افراد به دلیل این موضوع، آنچه که ما در روایتهای بالینی و زندگینامهای و یا دیگر روایتهای مربوط به تغییرات پیر شدن میل جنسی با آن مواجه میشویم، داستانهای محرومیت جنسی زنان سالخورده نیست، بلکه بیشتر با اضطراب مردان در مورد کاهش قدرت جنسی و افزایش آسیبپذیریشان ارتباط پیدا میکند. تقریباً ۵۰ سال میگذرد از زمانی که الیوت ژاک[۳۵]، روانکاو کانادایی (۱۹۶۵) اصطلاح “بحران میانسالی” را ابداع کرد که معادل است با دورههای دراماتیک پیری مردان همراه با شک و تردید در مورد خود و تواناییهای رو به کاهش جنسیشان. از آن زمان، بسیاری از متون بالینی و دارویی به “سرافکندگی نارسیسیستیک” مربوط به ناتوانی مردان سالمند در کنترل همان چیزی که سرسختانه نمادی از مردانگی آنها در طول زمان و مکان باقی میماند – نعوظ آلت تناسلی – پرداخته است. این معادلسازی نمادین در فضای تجاری تقویت شده و بدن مردان سالخورده به امری طبی تبدیل شده است به طوری که در ربع قرن گذشته بازاریابی انبوه ویاگرا و سایر داروهای اختلال نعوظ به طور چشمگیری افزایش یافته است. شعف مردانه که شرکتهای داروسازی وعده میدانند، بیانگر این بود که همه مردان میتوانند ظرفیتهای جنسی جوانی را حفظ کنند و در واقع باید این کار را انجام دهند تا سالخوردگی مردانگی آنها را از بین نبرد (گروس و بلوندو[۳۶]، ۲۰۰۵).
آن دسته از نویسندگان مردی که بیشتر به داستان سرایی در مورد عمر طولانی میل جنسی میپردازند، تقریباً همین پیام را منتقل میکنند. مهم نیست چه ارزیابی کلی از آثار فیلیپ راث[۳۷]، برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۳ داشته باشیم، آثار اواخر عمر او برای به تصویر کشیدن زندگی مردان در سراسر جهان خوانده میشود. با اینکه تقریباً یک دهه از انتشار کتاب “مردی معمولی” که صریحترین تلاش راث برای بیان داستان ذهن و روان سالخوردهٔ مردی جهانی است میگذرد، اما فروش آن کماکان پررونق است. (راث، ۲۰۰۶). پیام او به همان اندازه آشنا و ساده است: در مردان امیال شهوانی تکانشی جوانی تا پایان عمر ادامه مییابد، اما به طور غمانگیزی کم و کمتر فرصت تحقق مییابد. یکی دیگر از کتابهای او بازتابدهنده عنوان کتاب دیگر برنده جایزه نوبل، شاعر محبوب ایرلند، ویلیام باتلر ییتس[۳۸] (۱۹۲۸) است که در ۶۱ سالگی سوگوار این بود که روح مردی را همراه خود دارد که «خسته از میل است در بند بدنی رو به خاموشی.»
من درکتاب تنگنای زمان (سگال، ۲۰۱۳) شیوع چنین تصاویری را توصیف کردهام و به این موضوع اشاره میکنم که نویسندگان مرد، دگرجنسگرا یا همجنسگرا، هرگز عقیده ندارند که مردان با افزایش سن، با وجود تزلزل تواناییهای نعوظ، دیگر تمایلی به مقاربت جنسی ندارند. ادعایی که همچنان نیز به قوت خود باقی است، زیرا قهرمان اثر شبه زندگی نامهای ادموند وایت[۳۹] در مجموعه اخیری که به از دست دادنهای دوران پیری میپردازد، اعلام میکند: “تمایلات جنسی او هنوز مثل قبل هستند – تمایل به داشتن رابطه جنسی با هر مردی در جهان” (وایت،۲۰۱۰ ص ۲۱ ). همسو با این، مطالعات تجربی در مورد رابطه جنسی در دوران سالمندی گزارش میدهند که مردان سالخورده دو برابر بیشتر از زنان احتمال دارد که ادعا کنند که همچنان علاقه زیادی به رابطه جنسی دارند. البته، به راحتی میتوان حدس زد که این موضوع بیشتر نشان دهنده یکسری اجبار و اضطرار برای اثبات قوه مردانگی آنها است تا هر گونه اشتیاق برای مقاربت جنسی واقعی (لارنس[۴۰] ، ۲۰۱۰). در هر صورت، حتی اگر رو به زوال بودن توانمندی جنسیشان را انکار کنند، این خواست به اصطلاح فالیک مردان دست آخر به نومیدی منجر میشود.
بالاخره رهایی؟
در تضادی آشکار، نوشتههای اخیر زنان در مورد دوران پیری هم شادتر و هم غیر جنسیتر است. گزیدهٔ آثار نویسنده اهل امریکای شمالی، مارگارت کرویکشنک[۴۱] (۱۹۹۵) به نام “خشم از واقعیت” که برگرفته از سرودنامه فمینیسم است، نماد و سمبلی از این تعبیر جدید شادی بخش از زنان و پیری تلقی میشود. به صورت کلی، آنچه در مورد نوشتههای زنان در مورد پیری به ویژه نوشته شخصیتهای معروف برجسته است این پیام سرخوشانهٔ آنها است مبنی بر این که پیری به خوبی جوانی یا حتی بهتر از آن است و با آسودگی خاصی که به خاطر پشت سر گذاشتن اشتیاق جنسی است از راه میرسد. کتاب تأثیرگذار گریر[۴۲] با نام “تغییر” (گریر، ۱۹۹۱) فضایی را مصرانه بر این باور جنسی قدیمی خلق میکند که زنان باید پیری را به عنوان برههایی که “بالاخره رها شدهاند” جشن بگیرند، رها از قید و بندهای جنسی: “نخواستنی بودن خودش یکجور رهایی است ( ص ۲)”. دو سال بعد، بتی فریدن[۴۳] (۱۹۹۳) نیز در کتاب فواره سن بر سرزندگی و خرد بالقوه دوران سالخوردگی تأکید کرد و ارتباط آن با نیازمندی و وابستگی را رد کرد، در حالی که گلوریا استاینم[۴۴] – رقیب فمینیست سابق او، در نهایت با توافق کامل – در کتاب خاطرات شعفناک خود به نام «گذراندن شصت و هفتاد سالگی» در مورد “رهایی غیر منتظره ای” نوشت که افزایش سن به همراه دارد. در بریتانیا، نویسنده محبوب بریتانیایی که اخیرا مجری هم شده بود، ویرجینیا آیرونساید[۴۵] (۲۰۰۹) خوشبینتر از همه روی صحنه رفته و کتاب چاپ کرده است تا به جهان بگوید چرا «پیر شدن عالی است»، یکی از مؤلفههای کلیدی اصرار او بر این موضوع بود که در جوانی در در دهه ۱۹۶۰، ” آن قدر رابطه جنسی داشته که تا آخر عمر برایش کافی باشد”.
من صداقت این ادعاها را زیر سوال نمیبرم. برخی از زنان سالخورده ممکن است واقعاً احساس رهایی خاصی از همصدایی فرهنگی که “خوشبختی” و “رضایت جنسی” را به هم مربوط میدانند داشته باشند و خود را دیگر بهعنوان موجوداتی که صرفا برای مقاصد جنسی هدفگیری شدهاند، نبینند. همچنین آنها در صورتیکه شریکی داشته باشند ممکن است بواسطهٔ “تعهدات و الزامات” سابق برای ارضای شریک مذکرشان کمتر محدود شوند (مگر این که[شریکش] ویاگرا مصرف کند). با این حال من تردید دارم که میل و جنسیت را بشود به چیزی یا رویدادی تقلیل داد که بتوانیم خودمان را از آن جدا کنیم. اینبار من موافقت بیشتری با تعریف راث دارم مبنی بر اینکه به ندرت پیش میآید که انواع شادی، امید، اشتیاق، ناکامی، ناامیدی، درد و غیره که حول فانتزیهای مربوط به صمیمیت فیزیکی با دیگری هم آمیخته میشوند ، با افزایش سن از بین بروند (هر چند نتایج آنها در طول زندگی تغییر میکند). با تأمل در احساسات و رفتار خودم یا دوستان، خواندن آثار زنان با دقت بیشتر، جستجوی نظرات عاری از تعصب، به نظر من بدیهی است که شکلی از میل همواره بخشی از جسم ماست. من به راحتی این را احساس میکنم که میل همیشه در مجموعهٔ بیپایانی از تمایلات مشتاقانه، مضطربانه، فرونشانده شده، مسدود شده و نظربازانه نفوذ میکند، چه در واکنشهای غالباً پنهان افراد سالخورده چه در اشتیاق و تمایلات پرهیاهوتر جوانان. البته هدف میل جنسی تنوع بیپایانی دارد و با سن، شرایط، نیاز به تعلق داشتن، و دینامیک قدرت – که خودش به سن و سلسله مراتب اجتماعی مرتبط است- تغییر میکند. آن امیال الگوهای گوناگونی دارند: از آرزوی مورد توجه یا نیاز دیگری بودن، از نزدیک کسی ماندن و توانایی راضی و خشنود کردن او یا دریافت لذت از او گرفته تا به دنبال الگوهای سلطه یا تحقیر بودن که لذتها و دردهای صمیمیت با افراد در گذشته به شیوههایی که ما به ندرت تشخیص میدهیم را تکرار میکنند. موقعیتهایی که باعث ایجاد میل جنسی میشوند، متنوع و پیش بینی ناپذیرند و ممکن است با امید و علاقه به تماس مستقیم فیزیکی همراه باشند یا نباشند. به این ترتیب من متقاعد نشدهام که ما هیچگاه از جنسیت رد شویم و “پساجنسی” بشویم، آن هم چون قبلا ارگاسم یا عدم ارضا را تجربه کرده باشیم. اگر هم بشویم تنها در صورتی است که درد و ناخوشی بر بدنمان حاکم شوند و حس هامان را مختل کند. وقتی ما راجع به میل جنسی زنان سالخورده صحبت میکنیم (یا اغلب آن را انکار میکنیم) مطمئناً مسالهای پیچیدهتر از افزایش و کاهش انگیزههای فیزیکی و جسمانی مطرح است، چرا که هر زن سالخوردهای مطمئن است اگر اشتیاق جنسیاش را نشان دهد دست رد میخورد.
افزون بر این، تعداد اندکی از زنان سالخورده با قاطعیت از ناراحتی خود از پس زده شدن سخن گفتهاند. سیمون دوبووار[۴۶] (۱۹۷۸) با رسیدن به ۵۵ سالگی، درباره یأس خود نوشت که دیگر هرگز نمیتواند و هرگز اجازه نخواهد داشت، امیال و آرزوهای تازهای را تجربه کند یا علایق و تمایلات خود را به صورت عمومی، فارغ از هرگونه شرم و حیا به نمایش بگذارد: ” این من نیستم که دارم با تمام چیزهایی که زمانی از آنها لذت میبردم، خداحافظی میکنم بلکه این، آنها هستند که دارند من را ترک می کنند.( ص ۶۷۳)”. از دیگر نویسندگان شجاعی که شرح خود و دیگر زنان را نوشتهاند دوریس لسینگ[۴۷] فقید (۱۹۹۸) بود که بارها تاسف و ناراحتی خود را از وضعیت اسفناک جنسی زنان سالخورده ابراز کرده بود. او در خاطراتش بر شدت سردرگمی، تنهایی، پشیمانی و فقدانی تاکید داشت که او اولین بار در اوایل میانسالی پس از دوبار متوالی رها شدن توسط شرکایش و رنج بردن از چیزی تجربه کرده بود که آن را “وضعیت بالینی” بسیاری از زنان میانسال دیگری مینامید که “به دلیل احساس رها شدن و دوست نداشتنی و نخواستنی بودن به الکل پناه می بردند ( ص۲۶۲).”. روایت فاجعهباری که او در “دوباره عشق” (۱۹۹۷) از زنی سالخورده که میل جنسی را تجربه میکند به تصویر کشید، بازتابی از طرحهای زندگینامهای خودش بود. قهرمان داستان او در این کتاب، در ۶۰ سالگی، عاشق میشود و بلافاصله با پی بردن به این موضوع که نمیتواند با جذابیت زنان جوانتر رقابت کند، دچار یاس و سرخوردگی میشود: “اکنون هیچ تفاوتی بین من و افرادی که از عشق منع شدهاند وجود ندارد… همه، اما همه، یاد خواهند گرفت که در صحرای محرومیت بودن چیست” . «هزاران یا شاید میلیونها زن سالخورده عاشق وجود دارند که سکوت اختیار میکنند. [چراکه] آنها ناچار هستند…”. ( لسینگ ۱۹۹۷، ص ۱۳۶، ۱۷۱)
هر دو این نویسندگان پیشنهاد میکنند چنانچه زنی مسن بیوه یا تنها یا رها شده باشد، اگر میل خود را انکار یا سرکوب نکند تحقیر میشود. پس بهتر است به گونهای رفتار کند و یا حتی خودش هم باور کند که میلی ندارد. سرنخ دیگری مبنی بر این که چیزی به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه در حال سرکوب یا مهار شدن است، در رفتار بسیاری از زنان سالخورده مبتلا به زوال عقل مشهود است، آنها که ناگهان نه پساجنسی بلکه پسا آداب میشوند. پسر آشنای همجنسگرایی که برای کار به بخش سالمندان برایتون آمده بود میگفت: احوالپرسی معمول آنها این است :«درشون بیار [احتمالاً شلوارش را]» (انجمن آلزایمر، ۲۰۱۲). به همین ترتیب، نویسنده بریتانیایی لیزا آپیگنانزی[۴۸] (۱۹۹۹) با به تصویر کشیدن “شکنندگی و زوال” مادرش در اواسط دهه ۸۰ زندگیاش، توضیح داد که چگونه دردهای مادرش در ملاقات با پزشک مردش به یکباره ناپدید میشوند: او به طرز اغواکنندهای روی لبه صندلی خود مینشست و با او لاس میزد گویی هیچ چیز دیگری مهم نیست (ص ۲۲۳). زمانی که سلامت عقل مرسوم حاکم است، زنان منکر از دست دادن تر و تازگی شان نمیشوند، بلکه آن احساس شرم عمیق بدنی در وجود آن “دوشس زشت ” دوستنداشتنی و نخواستنی است که آنها انکارش میکنند: آن وحشت ریشهدار از بدن زن سالخوردهای که جرأت ندارد تمایلات جنسی خود را بروز دهد. لازم است یک فعال اجتماعیای مانند مگی کوهن[۴۹] که جنبش پلنگهای خاکستری را در سال ۱۹۷۰ تأسیس کرد، وجود داشته باشد و به طور عمدی تحقیر روا داشته شده نسبت به بدن زن یائسه را به استهزا بگیرد. این فعال مادام العمر اتحادیهها در آمریکای شمالی، تندروی جنسی، مبارز صلح، و مدافع حقوق مدنی، آن طور که در اواخر عمر طولانی خود گفت، مصمم شد هر روز کاری نامتعارف انجام دهد. فراخوانهای او نه تنها شامل اصرار بر واقعیت غالباً انکار شده تمایلات جنسی زنان سالخورده بود، بلکه پیشنهاد میکرد که چون بسیاری از زنان در سنین پیری تنها میشوند، احتمالاً باید مثل او تلاش کنند که با مردان بسیار جوانتر یا با یکدیگر روابط فیزیکی ایجاد نمایند (کوهن، ۱۹۹۱).
تایید سالخوردگی
راههای دیگری نیز وجود دارد که مردم سعی کردهاند به جای صرفا خشم و عصبانیت یا انکار، با فقدانهایی که در هر زندگی طولانی چند برابر میشوند مقابله کنند. یکی از این راهها سوگواری کردن است. شاید لازم نباشد به همه خوانندگان گفته شود که اذعان به اجتنابناپذیر بودن غم، درد و تعارض در امور انسانی، خود بخش مهمی از معنای داشتن یک زندگی کامل است. هر چه سن ما بیشتر باشد، بیشتر باید درک کنیم که نه تنها از طریق نگاه کردن به آینده، بلکه با مرور گذشته، صحبت با ارواح، گفتگو با مردگان یا سایر چیزهایی که از دست دادهایم است که میتوان راههای بهتری برای زندگی در زمان حال پیدا کرد. با این حال، دیگران در این شماره از ” مطالعات در مورد جنسیت و تمایلات جنسی” به این موضوع توجه کردهاند، بنابراین اجازه دهید این طور نتیجهگیری کنم که تأیید سالخوردگی برای من به منزله مقابله فعالانه به هر طریق ممکن با تحقیر فرهنگی افراد مسن و همچنین ترسهای خود ما از شکنندگی و مرگ است. مبارزه با تعصباتی که در مورد سالخوردگی وجود دارد، همچنین به معنای بازنگری نه تنها در مفاهیم جنسی، بلکه در مورد مفاهیم “وابستگی” و صحه گذاشتن بر این موضوع است که ما به شیوههای مختلف به یکدیگر وابسته هستیم، همیشه آسیبپذیر هستیم در هر سنی که باشیم، به شناخت و حمایت دیگران همیشه نیاز داریم.
تأیید پیری میتواند شامل جستجوی فضاهای مقاومت باشد، نه به این اندازه که از رنج دوری شود بلکه از طریق جستجوی راههایی برای ارزیابی و پاسخ به زندگی از انفعال و ناامیدی جلوگیری کرد. این که مناسبترین واکنش ما از آنچه از دنیای دور و نزدیک درک میکنیم شادی است یا غم یا خشم چندان مهم نیست. به قول دوبووار (۱۹۷۰) در پایان کتاب پیشگامش در مورد سالخوردگی، زندگی ما تا زمانی معنا دارد که ما بتوانیم “از طریق عشق و دوستی یا خشم یا شفقت به زندگی دیگران ارزش ببخشیم (ص ۶۰۱)”. امکان مخالفت و اعتراض کردن و حتی پذیرش ریسکهای جدید با رفتن جوانی از بین نمیرود. در طول زمان، زنان سالخورده، اگرچه معمولاً فاقد قدرت بودهاند، اما بهعنوان موجوداتی مزاحم مورد ترس و تمسخر قرار گرفتهاند. با این حال امروزه ما، زنان پیر، فضای بیشتری برای سخن گفتن در این باره داریم. درست است که مشارکت سیاسی معمولاً به ما کمک میکند تا از امور صرفاً شخصی فراتر برویم، اما هنگامی که روزگار نه در جهت بهتر شدن، بلکه در جهت بدتر شدن است، خشم و ناراحتی به همراه خواهد داشت. در هر حال تعامل با جهان، حتی از طریق خشم ما را به زندگی وابسته نگه میدارد. چه در تلاشهای جمعی و چه در فضاهای شخصی، تلاش آگاهانه برای گفتگو دربارهٔ پسماندهای غمانگیز و اجتنابناپذیر زندگی و سیاست، خودش میتواند ما را به خود زندگی متصل نگه دارد. همچنین میتواند ما را با مخالفان جوانتر متحد کرده و به پر کردن آن شکافهایی کمک کند که جهان همیشه سعی دارد تا بین سالخوردگان و جوانان ایجاد کند، شاید از ترس جنبش پلنگها، آن رفقایی که ممکن است با نوارهای قرمز، سبز و خاکستری با هم از راه برسند.
این مقاله با عنوان «Temporal Vertigo: The Paradoxes of Ageing» در مطالعات جنسیت و میل جنسی منتشر شده و توسط نسترن سیف ترجمه شده و در تاریخ ۱۸ اسفند ۱۴۰۳ (۸ مارس ۲۰۲۵) به مناسبت روز زن در ویژهنامهٔ زن وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] Ageing این واژه به فراخور متن به سالخوردگی، پیری، افزایش سن ، پا به سن گذاشتن و سن فزونی ترجمه شده است
[۲] Lynne Segal
[۳] Desire
[۴] Charlotte Brontë
[۵] Gaskell
[۶] Christopher Bollas
[۷] Gerontophobia
[۸] Making Trouble
[۹]Out of Time: The Pleasures and Perils of Ageing
[۱۰] Johnson and Thane
[۱۱] توضیح مترجم: افرادی که در انتهای جنگ جهانی دوم تا میانه ی جنگ سرد به دنیا آمده اند. علت نامگذاری افزایش شدید نرخ تولد در آمریکا بین سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۶۵ میلادی است که اصطلاحا به !baby boom – معنای لغوی: “بوم! ( صدای انفجار ) بچه” از جهت افزایش تعداد بچه، شناخته میشود.
[۱۲] Willetts
[۱۳] Mullan
[۱۴] Gullette
[۱۵] Helene Moglen
[۱۶] Sarah Pearlman
[۱۷] The Uncanny
[۱۸] Medusa اسطوره یونانی
[۱۹] Susan Sontag
[۲۰] Markson and Taylor
[۲۱] Grogan
[۲۲] Bill Miller
[۲۳] Thompson, Itzin, and Abendstern
[۲۴] Blythe
[۲۵] Pew Research Center
[۲۶] Virginia Woolf
[۲۷] Atemporality
[۲۸] Lou Andreas-Salomé
[۲۹] Hildebrand
[۳۰]Limentani
[۳۱] Robert Magee
[۳۲] Amber Hollibaugh
[۳۳] Gender and Sexuality
[۳۴] Muriel Dimen
[۳۵] Elliott Jaques
[۳۶] Gross and Blundo
[۳۷] Philip Roth
[۳۸] W. B. Yeats
[۳۹] Edmund White
[۴۰] Laurance
[۴۱] Margaret Cruickshank
[۴۲] Greer
[۴۳] Betty Friedan
[۴۴] Gloria Steinem
[۴۵] Virginia Ironside
[۴۶] Simone de Beauvoir
[۴۷] Doris Lessing
[۴۸] Lisa Appignanesi
[۴۹] Maggie Kuhn
- 1.چرا مراجعه به پزشک زنان اغلب تجربهای ناخوشایند است؟
- 2.اقتدار و بازنگری خانواده یا “جهان بدون پدران“؟
- 3.سرگیجهٔ زمانی: تناقضات پیری
- 4.زنان سلیطه: جهتدهی پرخاشگری زنانه به سمت توانمندی زنان و ساکت کردن پدرسالاری
- 5.امر زنانه و تصورات نوین از مادرانگی
- 6.تجربهٔ بدن در تحلیل زنی سالخورده
- 7.خیلی دیر: دوسوگرایی دربارهٔ مادرشدن، حق انتخاب و زمان
- 8.همانندزدایی از مادر: اهمیت ویژه برای پسر
- 9.ضمیر ناآگاه پیرامون زنان چه میداند؟
- 10.روح خانوادگی و بازتولید اجتماعی
- 11.رشد اولیهٔ میل جنسی زنانه