مفهوم خود کاذب | دانلد وینیکات
مفهوم خود کاذب
من پیشتر مفتخر بودهام که به مسئلۀ «جرم؛ یک چالش» بپردازم و در این حین دریافتم که سخنرانان شما مجاز هستند تا هر موضوعی را، حتی اگر بیربط به مسئلۀ جرم باشد انتخاب کنند. با این حال این که بتوانم از هر موضوعی سخن بگویم مرا دچار مشکل میکند، زیرا اگر بتوانم از هر موضوعی بخواهم حرف بزنم چطور قادر به انتخاب خواهم بود؟ شش ماه پیش، زمانی که از من دعوت کردید تا در این رخداد سخنرانی کنم، در حال طرحریزی ایدۀ خود حقیقی و خود کاذب بودم و اکنون باید بکوشم تا این ایده را به مشارکتی تبدیل کنم که ارزش بحث کردن داشته باشد.
صحبت کردن از جرم آسان است زیرا میدانم که شما مجرم نیستید. با این حال چگونه باید در باب موضوعی که انتخاب کردهام صحبت کنم که حالت موعظهوار به خود نگیرد، آن هم جایی که همۀ ما به شکلی و تا حدی به دو قسمت خود واقعی و خود کاذب تقسیم شدهایم. در واقع بایست حالت بهنجار و نابهنجار را با هم پیوند دهم و اگر در این فرآیند به نظرتان رسید که همۀ ما بیمار هستیم یا از سوی دیگر بیماران همگی سالم هستند، از شما تقاضای صبوری دارم.
فکر میکنم در باب هستۀ مرکزی نکتۀ جدیدی وجود ندارد. شاعران و فیلسوفان و پیغمبران همواره به خود واقعی اندیشیدهاند و خیانت به خویشتن همواره نمونهای از امور غیرقابل قبول بوده است. شکسپیر شاید برای اجتناب از غرور، دستهای از حقایق را گرد هم آورده و آنها را از دهان شخصی به نام پولونیوس در اختیار ما نهاده است. این توصیهها را میتوان به شکل زیر به کار برد:
«بالاتر از هر چیز- با خویشتن صادق باش
شب و روز از آن پیروی کن
اینگونه نمیتوانی به هیچکس دروغ بگویی.»[۱]
شما میتوانید تقریباً از هر شاعری نقل قول بیاورید و دریابید که این موضوع برای هر کس که طبعی لطیف داشته مورد عنایت بوده است. همچنین میتوانید به این موضوع اشاره کنید که درام امروزی در جستجوی هستۀ حقیقی در امور دقیق، خیالانگیز، کامیاب و یکدست است.
اجازه دهید این موضوع را بدیهی بدانم که همین مضمون در کل دوران نوجوانیام مرا آزار میداد و حتی پژواکش در سالنهای عظیم آکسفورد و کمبریج هم میپیچید. ممکن است اکنون عدهای از حضار درگیر این باشند که آیا من خودم هستم یا نه، اما باور کنید که برای این مشکلات هیچ راهحلی نخواهم داد، اگر دچار این مشکلات شخصی هستیم باید با آنها زندگی کنیم و ببینیم چگونه زمان به جای راهحل؛ نوعی تکامل شخصی را به ارمغان خواهد آورد.
میدانید که وقتم را صرف درمان بیماران (روانکاوی و روانپزشکی کودک) میکنم و هنگامی که نگاهم را به افرادی که تحت مراقبتم هستند میاندازم به نظرم میرسد که این مشکل را میتوان در همۀ آنها دید. شاید میان مفهوم بلوغ یا سلامت شخصی بزرگسالان و راهحل این مشکل شخصیتی ارتباطی وجود داشته باشد. گویی پس از سالها درگیر معمای یک شاخ، ناگهان در مییابیم آن موجود یونیکورن (تکشاخ) بوده است.
از یک جهت به شکل سادهای باید بگویم هر شخص یک خود مؤدب و اجتماعی و خودی خصوصی و شخصی دارد که جز در موقعیتهای صمیمانه در دسترس نیست. این امری روتین است که میتوانیم بهنجار بنامیمش.
اگر به اطراف نگاه کنید درمییابید که در وضعیت سلامتی این دوپارگی خود (self) دستاورد رشدی شخصی است؛ اما در وضعیت بیماری شکاف و انشقاقی در روان است که میتواند به هر عمقی برسد؛ و در عمیقترین حالتش اسکیزوفرنی نامیده میشود.
بنابراین من در باب مسئلۀ رایجی صحبت میکنم که در عین حال موضوعی بسیار مهم و جدی است.
در حالی که در کشاکش تقریر این متن بودم مصاحبه با کودکی مرا متوقف کرد.
«او پسر ده سالۀ یکی از همکاران است. وی مشکلی مبرم دارد. با وجود این که در خانۀ خوبی زندگی میکند اما چنین چیزی این واقعیت که زندگی برای او و دیگران دشوار است را تغییر نمیدهد. مشکل اصلی او در حال حاضر این است که در مدرسه پس از این که به شکلی مستمر مشکل داشته و ناموفق بوده اکنون دگرگون شده است. او شروع به یادگیری کرده و خوب کار میکند. همه خوشحالند و از وی به عنوان «معجزۀ قرن بیستم» یاد میشود. با این حال عارضهای هم وجود دارد. این تغییر با تغییر دیگری در وی همراه بوده که چندان خوشایند نیست. او نمیتواند بخوابد. او به والدینش که بسیار فهیم بودند گفت «این کار در مدرسه به خوبی پیش میرود. مشکل همین است. فاجعه است. دخترانه است.» در خواب و بیدار، درگیر انواع نگرانیها از جمله فکر مرگ پدرش و خودش میشود. او در مورد شخصیتی تاریخی مشغولیت فکری دارد که سخت کار میکرد و در شانزده سالگی از دنیا رفت. مورد این پسر در مورد ارتباط میان نگرانیها و تغییر خلق و خویش بسیار خاص بود. این اتفاقات بعد از اولین «خواب» او در مدرسه رخ دادند؛ موقعی که از اتوبوس پیاده شد ناگهان نوع جدیدی از ترس را حس کرد، ترس از این که مردی که او را دیده بود قرار بود بیاید و او را بکشد. اینجا پیچیدگی دیگری هم وجود دارد، این که ایدۀ کشته شدن برای او لذتبخش بود. او گفت «من نمیتوانم بخوابم چون که اگر چشمانم را ببندم چاقو میزنم.»
خیلی از مسائل را کنار میگذارم تا بتوانم این مورد را به شکلی مطرح کنم که بتوان در این زمینه از آن استفاده کرد. در طی مصاحبۀ سادهای که با هم داشتیم او از رویاهایش به من گفت. به خصوص یکی از این موارد بسیار ویژه است. او تصویری از خود در رختخواب همراه با یک قاتل و یک شمشیر نقاشی کشید و پس از آن خودش را با ترس و وحشت در حالی که نشسته و دستش را روی دهانش گذاشته بود و قاتل در حال فرو کردن شمشیر به درونش بود نقاشی کرد. در این مورد میتوانید ترکیبی از قتل و تجاوز جنسی نمادین ببینید و این برای پسری در این سن و سال رویایی غیرمعمول نیست. نکته این است که پسرک در حین صحبت با من در باب این مسائل توضیح داد که اگر خوب کار کند او و پدرش با هم خوب میشوند، اما پس از مدتی پسرک هویت خودش را از دست میدهد. اینجاست که سرکشی کرده و به نوعی احمقانه از آن چه از او خواسته شده است سرپیچی میکند. او از وارد دعوا شدن با پدرش متنفر است و معمولاً موفق به جا به جایی آن گشته و کاری میکند تا معلمان مدرسه از او عصبانی شوند. به این ترتیب احساس واقعی بودن میکند. اگر خوب باشد در رویا به قتل رسیده و درگیر وحشت میشود، نه این که از به قتل رسیدن بترسد، بلکه از این که به موقعیتی برسد (خوب بودنی که به از دست دادن هویت میانجامد.م) که بخواهد به قتل برسد میترسد، و این باعث میشود احساس کند به جای پسرها با دختران همسان شده است.
همانطور که میبینید او واقعاً مشکل دارد، مشکلی که بسیار رایج است، اما شاید بدان دلیل که ارتباطش با پدر و مادرش رضایتبخش است بتواند خود را به خوبی ابراز کند. به یک بیان، او قادر است خودی کاذب را به کار بگیرد تا همه را راضی کند اما این امر باعث میشود تا احساس وحشتناکی کند. در برخی موارد این امر باعث میشود تا فرد احساس غیرواقعی بودن کند، اما مشکل این پسر آن است که احساس خطر میکند، گویی قرار است در طی حملهای بدل به یک زن یا شریکی (پارتنر) منفعل شود. پس این امر باعث میشود تا مجدداً وسوسه شود کاری انجام دهد که بیشتر در راستای خودی حقیقی است و پیوسته اقدام به سرپیچی و ناراضی بودن میکند؛ اگرچه این کارش نیز پاسخ رضایتبخشی به مشکلش نمیدهد.
این مورد را مطرح کردهام زیرا فکر میکنم این پسری نسبتاً بهنجار است و فکر میکنم ایدهای که پیشتر مطرح ساختهام را نشان میدهد؛ این که رفع این مشکل یکی از کارهایی است که باید در نوجوانی انجام شود. شاید همین مشکل را بتوانید در افرادی که میشناسید دریابید که میتوانستند کارشان را خوب انجام دهند و مدراک طراز اولی بگیرند اما احساس میکردند که این چیزها باعث میشود حس غیرواقعی بودن داشته باشند و برای ایجاد حس واقعی بودن بدل به اعضای نامطلوب جامعه شوند. میتوانید ببینید که آنها تقریباً به شکلی عامدانه کارهای بدی انجام میدهند و همه را ناامید میکنند.
این نکتۀ وحشتناک امتحانات است که همۀ آنها به نوعی معنای آغاز یک جور آیین میدهند. آیینی که با مثبت یازده[۲] و سطوح O تا A شروع میشود و تا مدارک دانشگاهی ادامه مییابد و به نظر میرسد آنچه در طی این امر مورد آزمون قرار میگیرد تنها ظرفیت فکری فرد نیست، که میتواند به شکل بهتری از طریق هوشبهر اندازه گرفته شود؛ بلکه توانایی فرد برای تحمل تا حدی دگرپیرو و کاذب بودن، برای به دست آوردن چیزی در جامعه است که میتواند پس از مرحلهای که امتیازات دانشآموزی به پایان رسید از آن استفاده کرد و واجد تعهدات و جایگاه بسیار ویژهای است که البته متأسفانه برای همیشه دوام نمیآورد.
احتمالاً دریافتهاید که برخی افراد به راحتی قادرند برای کسب مزایایی، رعایت محدودیتها را تاب بیاورند، در حالی که همین امر برای دیگران دشوار است. طبیعتاً اگر کسی که درگیر این مسائل است نیاز به مشورت پیدا کند، آن مشاور در سوی خود واقعی یا هرچه شما نام مینهیدش بایستد. زمانی که مشکلی حل ناشدنی در این مورد وجود دارد فرد بیرونی همواره میبایست به صداقت شخص احترام بگذارد. با وجود این اگر شما والد پسر یا دختری هستید طبیعتاً امیدوارید نبرد میان خود حقیقی و کاذب در پوشش «آموزش» و «یادگیری» رخ ندهد. زیرا در این زمینه آنقدر چیزهای زیادی برای به دست آوردن و لذت بردن وجود دارد که برای والدین غمانگیز است ببینند فرزندشان ضد اجتماعی بوده یا برعکس، پیرو اجتماع باشد، در حالی که واجد این فرصت است تا خود را از نظر فرهنگی غنی کند.
شاید اگر این مسئله را به ابتدای دوران کودکی برگردانم راحتتر دریابید چه میگویم. شما به فرزند کوچک خود یاد میدهید بگوید «متشکرم.» در واقع شما از روی ادب این را به فرزندتان یاد میدهید نه این که واقعاً منظور آن کودک تشکر باشد. در واقع شما شروع به آموزش رفتارهای خوب میکنید و امیدوارید فرزندتان بتواند دروغ بگوید، یعنی بتواند تا آن حدی زندگی را مدیریت کند، خود را با عرف وقف دهد. برخی کودکان هرگز نمیتوانند این کار را انجام دهند. ممکن است کسی که کوشیده خیلی زود به آنها «متشکرم گفتن» یاد بدهد خودش به شدت درگیر این مشکل راستگویی بوده است. مطمئناً کودکان راحتترند برون از اجتماع دیده شوند تا این که دروغ بگویند.
من در بحث راجع به این مسئله در باب کودکان بهنجار حرف میزنم. با این حال اگر کمی جلو بروم باید گفت در مورد کودکانی صحبت میکنم که به دلیل این نیاز زندگی برایشان دشوار شده، و بازسازی خود حقیقی نسبت به هر امر کاذبی اهمیت دارد. گمان میکنم این امر به شکل کلی درست باشد که بگوییم در زندگی روزمره معمولاً مصالحه {میان این دو بخش} امکانپذیر است، اما برای هر فرد در آن زمینهای که به موجبش درمان خواسته است سازشی وجود ندارد. این موضوع ممکن است شامل علم، اعتقاد، شعر یا بازی باشد. در آن حوزۀ بهخصوص جایی برای سازش نیست.
امیدوارم اینجا به من اجازه دهید تا از حالت بهنجار به حالت ناهنجاری فرا رفته و به شما اطمینان میدهم مطلقاً مرز مشخصی میان سلامتی و اسکیزوفرنی وجود ندارد.
بیمار دختری است که هرآنچه برای یک زندگی شاد و موفق نیاز است را در اختیار دارد. او احتمالاً در اوایل بلوغ یا در آستانۀ بلوغ است. متأسفانه او ترجیح میدهد بمیرد تا این که غذا بخورد. این به هیچ روی وضعیتی غیر معمول نیست و مطمئتاً درجاتی از آن شایع است و میبایست آن را طبیعی نامید. اما چرا این بیمار ترجیح میدهد بمیرد تا غذا بخورد؟ مطمئناً به غذا علاقه دارد، و معمولاً همین بیمار در آشپزی خبره است، شاید جز غذا به چیز دیگری هم فکر نکند. اصلاً ممکن است رویای او غذا خوردن باشد اما نباید غذا بخورد، و واقعاً ممکن است بعد از مدتی طولانی همچون زندانیان بلزن (از اردوگاههای کار اجباری) به نظر رسیده و از گرسنگی بمیرد.
یکی از بیماران من هرچیزی که برایش مفید بود را مصرف نمیکرد و به همین سبب تمام کمبودهای موجود را داشت.
همانگونه که این مشکل را مطرح ساختم، شما مایلید که بتوانم برای شما توضیحش هم بدهم، اما اگر قادر باشم… .
این مقاله با عنوان «The Concept of the False Self» در مجموعه آثار دانلد وینیکات منتشر شده و توسط خشایار داودیفر ترجمه و در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ در بخش آموزش وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] این دیالوگ را شکسپیر در هملت آورده است {م}.
[۲] یازده پلاس یک امتحان استاندارد است که برای برخی از دانشآموزان در انگلستان و ایرلند شمالی در سال آخر تحصیلات ابتدایی برگزار میشود و پذیرش در مدارس گرامر و سایر مدارس متوسطه را که از انتخاب تحصیلی استفاده میکنند، کنترل میکند. این نام از گروه سنی برای ورود ثانویه گرفته شده است: ۱۱-۱۲ سال {ویکی پدیا}
- 1.مفهوم خود کاذب | دانلد وینیکات
- 2.ذهن و رابطه آن با روان-تن | دانلد وینیکات
- 3.ظرفیت تنها بودن | دانلد وینیکات
- 4.دلمشغولی مادرانهی آغازین | دانلد وینیکات
- 5.استفاده از اُبژه | دانلد وینیکات
- 6.روانشناسی جدایی | دانلد وینیکات
- 7.اُبژههای انتقالی و پدیدههای انتقالی | دانلد وینیکات
- 8.ترس از فروپاشی | دانلد وینیکات
- 9.دانلد وینیکات کیست؟