skip to Main Content
منطق فالوس

منطق فالوس

منطق فالوس

منطق فالوس

عنوان اصلی: The Logic of the Phallus
نویسنده: روملو لاندر
انتشار در: کتاب SUBJECTIVE EXPERIENCE AND THE LOGIC OF THE OTHER
تاریخ انتشار: ۲۰۰۶
تعداد کلمات: ۱۲۴۰ کلمه
تخمین زمان مطالعه: ۷ دقیقه
ترجمه: خشایار داودی‌فر

منطق فالوس

مقدمۀ مترجم:

متنی که پیش رو دارید سومین بخش از مجموعۀ «تجربۀ سوژگانی و منطق دیگری» اثر روملو لاندر است (بخش اول با عنوان «منطق میل» را از اینجا، بخش دوم با عنوان «منطق دال» را از اینجا و بخش سوم با عنوان «سه ساحت و مسئلۀ برومه‌ای» را از اینجا بخش چهارم با عنوان «منطق اضطراب» را از اینجا می‌توانید مطالعه کنید). لاندر که روانکاوی عضو انجمن بین‌المللی روانکاوی است هدف خویش از به تقریر درآوردن این متن را «ساده‌تر ساختن خوانشِ لکان» می‌داند و این اثر را جهت معرفی آرای لکان به روانکاوان عضو این نهاد، خصوصاً روانکاوان آمریکایی می‌داند. به همین سبب در باب این اثر می‌بایست دو نکته را نظر داشت. نخست این که این اثر برای روانکاوانی تعبیه شده است که با ایده‌های بدیع لکانی در فضای روانکاوی آشنا نیستند و دوم این که این اثر هرگز مرجع بسنده‌ای برای روانکاوانی که مشتاق به آشنایی بیشتر با آثار لکان‌اند نیست.

در باب خود متن نیز باید دانست که با وجود این که اثر دست به ساده‌سازی ایده‌های لکان زده اما باز هم این ایده‌ها پیچیده و دیریاب هستند و علت آن را می‌بایست در خود انسان جستجو کرد. تجربۀ انسانی به عنوان موجودی که در زبان و فرهنگ زاده می‌شود تجربه‌ای است پیچیده و از این رو هر تئوری که بخواهد در این باب «عمل» کند می‌بایست این پیچیدگی‌های ظریف آدمی را در نظر بگیرد. پس اگر بخشی از متن را متوجه نشدید نگران نشوید، این تجربۀ هر دانش‌آموزی در این حوزه است و باید دانست فهمیدن تنها از راه کنش معوق امکان‌پذیر است.

همچنین در هر فصل ممکن است با اصطلاحاتی رو به رو شوید که آن‌ها را در ادامۀ مجموعه خواهید خواند و این امر به درک بهتر شما کمک خواهد کرد. اگر در باب ترجمه و مشکلات احتمالی آن نظری داشتید حتماً با ما در میان بگذارید.

درس‌گفتار ۱۹۵۸ لکان در موسسه ماکس پلانک برلین تحت عنوان دلالت فالوس این نکته را بر ما آشکار ساخت که می‌بایست میان دو انگارهٔ بنیادین تمایزی قائل شویم؛ معنای فالوس، و مفهوم فالوس در مقام یک دال. در حالت نخست، از منظر معنایی و بر اساس منطق فالوس، آلت مردانه به بدل به نقطهٔ ارجاع می‌گردد، یعنی این معنا ما را به حضور اندام جنسی مرئی ارجاع می‌دهد. هنگامی که از منظر معنایی به خود اندام ارجاع داده می‌شویم، ناچار تفاوت میان جنس‌ها را بر اساس دیالکتیک حضور و غیاب تأیید می‌کنیم. به یمن این استدلال، فضایی برای ظهور عقدهٔ اختگی نیز گشوده می‌شود.

دال فالیک

اما در حالت دوم، یعنی وقتی فالوس را در مقام یک دال در نظر آوریم، فالوس به یک استعاره بدل می‌شود. این استعاره در یکی از وجوه خویش، به اندام جنسی مرئی ارجاع می‌دهد و در وجه دیگرش، به دال نخستین ارجاع دارد. به دیگر سخن فالوس دالِ میلِ دیگری است. دال فالیک امری رازآمیز است، چراکه هر دو جنس در آن واحد واجد آن هستند و نیستند، و هر جنس در پندار خویش، حضور یا غیاب آن را به دیگری نسبت می‌دهد.

منطق فالوس

پیرو این منطق فالوس، هر دو جنس در دام تظاهر و فریب می‌افتند و از این پندار در عذاب هستند که چیزی را دارند، حال آن‌که در واقع ندارند. افزون بر این، گزارهٔ منطق فالیک پیچیده‌تر نیز می‌شود، زیرا این مرد است که اندام واجد دلالت فالیک را حمل می‌کند. زن که (به دلایل آناتومیک) فاقد آن است، هستی‌اش با ناکامل‌بودن سامان یافته و مشخص می‌شود، یعنی با منطق نه‌-کل. این منطق در سازمان‌یابی جوهر امر زنانه؛ یعنی زنانگی مشارکتی جدی خواهد داشت.

فالوس دیگری بودن

هر دوی سوژه‌های مذکر و مؤنث، برای برخورداری از تن یکدیگر می‌بایست در معنایی استعاری، همدیگر را به فالوس خود بدل کنند. این زن است که به مرد فالوس را می‌بخشد و هم اوست که آن را از وی باز پس می‌گیرد. این امر هر دو جنس با اضطراب تفاوت جنسی مشخص خواهد شد. مردان و زنان می‌دانند که فالوس را در اختیار ندارند و خواهان فالوس دیگری‌اند اما آنچه متناقض است، این است که همواره این دیگری است که فالوس را اعطا می‌کند؛ تناقضی که ما را به اضطراب اختگی ارجاع می‌دهد. لکان در دلالت فالوس می‌گوید که امر واقع ژوئیسانس جنسی در فالوس قرار دارد؛ یعنی ژوئیسانس در آن چیزی است که فرد ندارد و آن را در ساحت پندار، در قلمرو دیگری خواهد یافت. لکان اظهار داشته این واقعیت که فالوس یک دال است، ایجاب می‌کند که سوژه در جایگاه دیگری به آن دسترسی داشته باشد. اما از آنجا که این دال در آنجا تنها به‌منزلهٔ امری مستور و به‌مثابهٔ دلیل و نسبت به میل دیگری حاضر است، این خود میل دیگری است که سوژه ملزم به بازشناسی آن می‌شود.

ارتباط میان جنس‌ها

فالوس دالی است که بر تأثیرات اندامی دلالت می‌کند. بنابراین فالوس نه خوب است و نه بد، نه بیرونی است و نه درونی، بلکه یک دال است. حضور فالوس موجب انحراف نیازهای سوژه می‌شود. از آنجا که سوژه سخن می‌گوید، ناچار است میل خود را تابع تقاضا کند، پس میل جنسی که در قالب تقاضا عرضه می‌شود همواره به‌نحوی ناقص و ارضانشده باز خواهد گشت. رابطهٔ جنسی در زوج انسانی در همین میدان بستهٔ میل جنسی به دام افتاده است. در اینجا دشواری‌ دوگانه‌ای پدید می‌آید؛ از سویی وجود یک تقاضای جنسی که مدام ارضانشده باقی می‌ماند و از سوی دیگر، تردید نظام‌مند نسبت به عشق دیگری به سبب تأثیرات کمبود-هستی[۱]. دیگری به سبب تقاضای ناگزیر برای آزمون عشق، همواره مورد پرسش و سنجش قرار خواهد گرفت. همان‌طور که همه می‌دانیم، این آزمون عشق همواره به امری محال می‌انجامد. پاسخ رضایت‌بخش به چنین آزمونی تنها می‌تواند از همان سوژه‌ای داده شود که آن را طرح کرده است. پس آنکه مورد پرسش قرار گرفته (در غیاب خود)، همواره پاسخی نارضایت‌بخش خواهد داد. کمبود-هستی که سازندهٔ سوژهٔ انسانی است، مانع از آن می‌شود که هم سوژه و هم دیگری هرگز به ارضای کامل دست یابند. از آنجا که این رابطه نمی‌تواند کمبود را پر کند و از آنجا که فالوس دالی مورد میل‌ است (میل‌شده برای پر کردن این کمبود) و به‌منزلهٔ چنین دالی بر سوژه تحمیل می‌شود، تنها در جای دیگری است که سوژه ممکن است دسترسی‌ وهم‌آلودی به آن فالوس مطلوب پیدا کند. به همین سبب است که لکان ادعا می‌کند که «فالوس دال میل دیگری است.»  بنابراین این واقعیت که در هر دو جنس، این اندام دلالت ارزشی فتیشیستی کسب می‌کند، امری ناگزیر است.

فالوس و نقاب تظاهر

همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردم، هر دو جنس فالوس را به‌مثابهٔ یک دال هم دارند و هم ندارند. از آنجایی که این دال در جای دیگری پدیدار می‌شود، هر دو جنس ناگزیر درگیر بازی تظاهر[۲] خواهند شد؛ بازی‌ای همراه با فریب‌های فالیک که میان جنس‌ها رخ می‌دهد و در صورت‌بندی اجتماعی‌اش به ‌نحوی فزاینده پیچیده خواهد بود. آرمان‌های فالیک به شکلی مستبدانه صفات متفاوتی به هر جنس تخصیص می‌دهند. نه مردان و نه زنان نمی‌توانند از این وضعیت دیالکتیکی بگریزند مگر در لحظه‌ای که تمام دال‌ها ناپدید می‌شوند، یعنی لحظهٔ آمیزش جنسی. در آن لحظهٔ کوتاه هم‌آغوشی تمام دال‌ها معلق و نقاب‌ها فرومی‌افتند. دال‌های فالیک متعدد اعتبار خود را از نیاز سوژه به تعلق داشتن و مطلوب دیگری واقع شدن کسب می‌کنند. نقاب یا دال ظاهرنما در مرد با تملک او بر اندام دلالت یافته و در مورد زن، نقاب؛ یعنی آن دال فالیکی که او می‌خواهد به واسطهٔ آن مطلوب واقع شود؛ با تملک هیچ اندامی مطابقت ندارد؛ زن نه‌-کل است. او معنای میل خویش را در تن مخاطب تقاضای عشقش می‌یابد. در اینجا بار دیگر فالوس به‌منزلهٔ اندام، ارزشی فتیشیستی کسب می‌کند.[۳] لکان معتقد است که در بازی جنسینگی، زنان بخش ذاتی زنانگی خود را، یعنی نه‌-کل بودن را پس می‌زنند. اینجاست که آنان نقاب و دال فالیک خود را به نمایش می‌گذارند. زن برای آن چیزی مطلوب واقع می‌شود که نیست.

این مقاله با عنوان «The Logic of the Phallus» در کتاب SUBJECTIVE EXPERIENCE AND THE LOGIC OF THE OTHER منتشر شده و توسط خشایار داودی‌فر ترجمه و در تاریخ ۵ مهر ۱۴۰۴ در بخش آموزش وب‌سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است.

[۱] lack of being

میل، رابطه‌ی هستی با کمبود است. این کمبود، کمبود-هستی به معنای اخص کلمه است. این کمبود این یا آن چیز نیست، بلکه کمبود هستی است که هستی به واسطهٔ آن وجود می‌یابد. پس میل از کمبود یک چیز معین برنمی‌خیزد، بلکه از یک شکاف ذاتی در ساختار وجودی سوژه ریشه می‌گیرد. این کمبود شرط وجودی انسان است و همین است که میل را به‌منزلهٔ نیرویی سیال و مداوم به حرکت درمی‌آورد (م).

[۲] game of appearances

[۳] ارزش فتیشیستی، ارزشی است که نه در خود اندام، بلکه در نگاه سوژه‌ای ساخته می‌شود که در حسرت آن تمامیت گمشده می‌سوزد (م).

مجموعه مقالات روانکاوی لکان
0 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search

کپی‌برداری ممنوع است.

کلینیک روانکاوی تداعی | رواندرمانی فردی و زوج‌درمانی
مشاهدهٔ درمانگران و رزرو