چرا درمانگران باید راجع به سیاست صحبت کنند؟
چرا درمانگران باید راجع به سیاست صحبت کنند؟
بیمار گفت: «بعدا به دیدن رئیسم میروم. نگرانم که مبادا به من بگوید سهم خودم را انجام نمیدهم، و باید ساعات بیشتری را داوطلبانه کار کنم تا تعهدم را نشان بدهم».
ماهها بود که این تنش در محل کار او شکل میگرفت، و او میترسید که تهدیدی ضمنی در این جلسه وجود داشته باشد: ساعات بیشتری بدون حقوق کار کن، وگرنه تو را بیرون خواهیم کرد. برایش سخت بود که زمان زیادی را دور از خانه بگذراند. اما نمیتوانست ریسک بیکاری را بپذیرد.
او با درهمشکستگی پرسید: «به فرزندانم باید چه بگویم؟»
احساس بدی به من دست داد. چنین نگرانیهایی در میان بیماران من آن قدر شایع و آن قدر پایدار میشوند که متوجه میشوم کمتر و کمتر بر مشکلات و نِوروزهایی که مختص بیماران فردی هستند، و بیشتر و بیشتر بر بلایی که به سر تار و پود زندگی روزمره میآید تمرکز میکنم.
در مقام یک رواندرمانگر با فعالیت خصوصی در منهتن، بسیاری از متخصصان را در اوایل و اواسط مسیر حرفهای خود میبینم که با وظایف بیوقفه در ایمیل و رسانههای اجتماعی، پاک شدن مرزهای کار/زندگی، و حقوق پایهای که از اواخر دههی ۱۹۹۰ تغییری نیافته است کنار میآیند. من کارکنانی «میانسال» (۳۰ ساله و بالاتر) را شاهد هستم که تلاش میکنند با بازار کاری که در آن افراد باید بارها و بارها شغل خود را تغییر دهند و «برند شخصی» خود را گسترش دهند، انطباق یابند. هیچکس از تمام روزهای تعطیلات خود استفاده نمیکند. همه ساعاتی طولانیتر از نسل قبل کار میکنند.
امروزه اگر نمیتوانید به آنچه بازار میخواهد تبدیل شوید، این احساس به شما دست میدهد که انگار معیوب هستید و به جز افسردگی، هیچ راهی ندارید.
به طور معمول، درمانگران از بحث در مورد مسائل اجتماعی و سیاسی در جلسات اجتناب میکنند. اگر بیمار آنها را مطرح کند، درمانگر گفتگو را به بحث دربارهی سمپتومها، مهارتهای مقابله، و مسائل مربوطه در دوران کودکی و زندگی خانوادگی بیمار هدایت خواهد کرد. اما من بیش از پیش متقاعد شدهام که این کافی نیست. رواندرمانی به عنوان یک رشته، آمادگی پاسخگویی به مسائل اجتماعی مهم را که بر زندگی بیمارانمان تأثیر میگذارند، ندارد.
هنگامی که مردم نمیتوانند مطالبات مالیاتی روزافزون اقتصاد را برآورده سازند، اغلب خودشان را سرزنش میکنند و بعد برای زندگی با احساس گناه تقلا میکنند. البته همین گرایش را در زمینههای مختلف میبینید، از کودکان طلاق که برای جدایی والدین خود احساس مسئولیت میکنند گرفته تا «احساس گناه بازماندگان» که از بلایای طبیعی جان سالم به درمیبرند. در شرایطی که ممکن است غیرممکن یا غیرقابل پذیرش باشد، احساس گناه به سپری برای خشم تبدیل میشود که در غیر آن صورت حس خواهید کرد: ممکن است کودک از دست والدینش برای طلاق عصبانی باشد، و بازماندگان از دست کسانی که از بین رفتهاند.
در سطح اجتماعی قضیه به هیچ وجه متفاوت نیست. هنگامی که یک سیستم اقتصادی یا حکومت مسئول آسیب شخصی است، افراد متأثر از آن میتوانند عمیقا احساس ناتوانی نمایند، و آن ناتوانی را با انتقاد از خود بپوشانند. امروزه اگر نمیتوانید به آنچه بازار میخواهد تبدیل شوید، این احساس به شما دست میدهد که انگار معیوب هستید و به جز افسردگی، هیچ راهی ندارید.
متأسفانه بسیاری از درمانگران خود بخشی از مشکل هستند، چون آموزش دیدهاند که در اتاق مشاوره به بحث در مورد مسائل سیاسی نپردازند، و تلویحا فرضیات نادرست دربارهی مسئولیت شخصی، انزوا و وضع موجود اجتماعی را تقویت میکنند.
به اعتقاد من، در طول ۳۰ سال اخیر این تغییرات در محل کار به آرامی موجب عوارض روانی شده است، گرچه به صورتی پراکندهتر و کمتر قابل تشخیص نسبت به هر رخداد تروماتیک دیگر. افراد به میزانی که ممکن است از آن آگاه نباشند، احساس امید کمتر و استرس بیشتری دارند؛ عزت نفس آنان آسیب دیده است؛ معتقدند تقدیرشان این است که همهی آنچه میتوانند را به دست بیاورند؛ آنها در حالتی نزدیک به درماندگی آموختهشده قرار دارند.
زمانی فرا میرسد که مردم دیگر نمیتوانند تحمل کنند، وقتی که بار بیش از حد زیادی بر شانههای آنان نهاده میشود. مردم چقدر میتوانند ملامت معطوف به خودشان را تاب آورند؟ چه هنگام به سوی بیرون معطوفش میکنند؟
احساس من این است که رواندرمانگران نقش معناداری در هدایت این ملامت به سوی درون ایفا میکنند. متأسفانه بسیاری از درمانگران خود بخشی از مشکل هستند، چون آموزش دیدهاند که در اتاق مشاوره به بحث در مورد مسائل سیاسی نپردازند، و تلویحا فرضیات نادرست دربارهی مسئولیت شخصی، انزوا و وضع موجود اجتماعی را تقویت میکنند.
اگر بیمار یک موقعیت کاری تقریبا غیر قابل تحمل را توصیف کند، درمانگر تمایل خواهد داشت تا بر ماهیت واکنش بیمار به وضعیت تمرکز کند، که به طور ضمنی خودِ وضعیت را غیر قابل تغییر، و یکی از واقعیات زندگی در نظر میگیرد. اما محیط غیر قابل دفاع یا ناعادلانه همیشه تنها واقعیت زندگی نیست، و درمانگرها باید در نظر بگیرند که چگونه صریحاً درمورد آن صحبت کنند.
این مسئله در رواندرمانگری از جهاتی قدیمی است. درمان باید برای کمک به انطباق بیمار بکوشد، یا به او کمک کند که برای تغییر جهان اطرافش آماده شود؟ آیا دنیای درونی بیمار تغییر جهت یافته است؟ آیا به اصطلاح دنیای واقعی است که از شکل افتاده است؟ معمولاً، ترکیبی از آن دو است، و من فکر میکنم یک رواندرمانگر خوب به بیمار کمک خواهد کرد که بین این دو کران راه خود را پیدا کند.
هنگامی که درمانگران تنها دربارهی روایت زندگی بیمار گفتگو میکنند، بدون این که بحثی صادقانه از مشکلات اجتماعی و اقتصادی را در جلسه بگنجانند، دست به این مخاطره میزنند که رواندرمانگری را به ابزار کنترل اجتماعی تقلیل دهند. این موضوع ممکن است بیش از حد مجادله برانگیز به نظر برسد، اما پیشنهاد حکومت بریتانیا در سال گذشته برای قرار دادن رواندرمانگران در مراکز کاریابی برای ارائهی مشاوره به بیکاران را در نظر بگیرید، در حالی که بیکاران احتمالاً در صورتی که درمان را رد کنند با کاهش مزایا مواجه میشوند. در چنین وضعیتی، درمان به راحتی میتواند به بازوی دولت تبدیل شود، که در پی «درمان» بیعلاقگی یا بیمیلی به کار است، و بالقوه آگاهی اجتماعی و سیاسی را در میان افرادی که قرار بود به آنها خدمت کند محدود مینماید.
غالب اوقات، زمانی که جهان به دلایل سیاسی به هم ریخته است، درمانگران ساکت هستند. در عوض، درمانگر باید به آن واقعیت اذعان کند، حامی بیمار باشد، و مشکل را مورد بحث قرار دهد. کمک به فرد برای درک بیعدالتی وضع نامساعد خود، تأمل بر مسألهی عاملیت خودش، و دست زدن به هر اقدامی که مناسب میداند ذاتا درمانگرانه است.
وقتی که من در این وضعیت با بیمار قرار بگیرم، این ایده را در گفتگویمان مطرح خواهم کرد که آنچه اتفاق میافتد غیرمنصفانه است. این حرف فرصتی را برای ما میگشاید تا بررسی کنیم بیمار من چگونه به این مفهوم واکنش نشان میدهد که مورد بیانصافی قرار گرفته است، که میتواند امری الهامبخش و حیاتی برای درمان باشد.
هنگامی که درمانگران تنها دربارهی روایت زندگی بیمار گفتگو میکنند، بدون این که بحثی صادقانه از مشکلات اجتماعی و اقتصادی را در جلسه بگنجانند، دست به این مخاطره میزنند که رواندرمانگری را به ابزار کنترل اجتماعی تقلیل دهند.
زمانی یک بیمار داشتم که از وضعیت در کسب و کار نوپایی که در آن استخدام شده بود، به سرحد تحمل خود رسیده بود. در طی درمان، او برای دو سال با این ایده دست و پنجه نرم میکرد که داشتن ارتباط اصیل در روابط ممکن است. درمان ما به او کمک کرد تا خشماش را در یک ایمیل گروهی شجاعانه، اندیشمندانه و صریح والایش نماید، که به حمایت تقریبا نیمی از همکارانش از وی منجر شد و موجب مذاکرات کار مستقیم با مدیر اجرایی گشت.
نقش حمایتی که درمان در چنین حوادثی ایفا میکند ممکن است برای برخی افراد بیشتر مددکاری یا مدیریت به نظر برسد تا درمان سلامت روانی. اما این اشتباه است. درمانگران باید چنین تعامل سیاسی در اتاق مشاوره را ذات فرایند درمانی در نظر بگیرند. بیماران انگیزه میگیرند که به عنوان راهحلی برای آنچه به عوامل استرسزای درونی تبدیل شده بود، جهان اطراف خود را تغییر دهند. این تجربه نه تنها تغییر بیرونی، بلکه تغییر درونی است، که اعتمادی جدید و حسی از تعامل که بخشی از شخصیت بیمار میگردد را با خود به ارمغان میآورد.
شگفتزده خواهید شد از اینکه چقدر به ندرت افراد به این فکر میافتند که مشکلاتشان تقصیر خودشان نیست. با تمرکز بر عدالت و انصاف، ممکن است بیمار فرصتی برای یافتن آنچه غالباً از دست میرفته است را داشته باشد: توانایی مراقبت و دفاع از خود. احساس گناه میتواند با خشمی روشنگر جایگزین شود، که میل -و تقاضایی- برای رشد را آزاد میکند، معطوف کردن به سمت دیگران در بیرون به جای درون، چیزی که او را برای ایجاد تغییر پیش میراند.
این مقاله با عنوان «Why Therapists Should Talk Politics» در نیویورکتایمز منتشر شده و توسط تیم تداعی ترجمه و در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۷ در بخش مجلهی وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
لطفا نام نویسنده مقاله “چرا درمانگران باید راجع به سیاست صحبت کنند” را بفرمایید. مرسی
من هم در تجربه کار رواندرمانی فهمیده ام که باید درمورد این بخش صحبت کنم و به درمانجو کمک کنم تا درک درستی از خود و شرایط به دست بیاورد. بخصوص درمورد بی عدالتی در فضای کار و جامعه
سلام
این مقاله از نیویورک تایمز ترجمه شده است:
https://opinionator.blogs.nytimes.com/2016/03/15/why-therapists-should-talk-politics