skip to Main Content
در باب زیستن

در باب زیستن

در باب زیستن

در باب زیستن

عنوان اصلی: Yaşamaya Dair
نویسنده: ناظم حکمت
تاریخ انتشار: ۱۹۴۸
تعداد کلمات: ۴۵۰ کلمه
تخمین زمان مطالعه: ۴ دقیقه
ترجمه: ریحانه معصومی علاء

زیستن شوخی بردار نیست

باید با جدیتی سزاوار زندگی کنی.

به سان یک سنجاب

بی‌آنکه چشم‌انتظار چیزی باشی،

باید خودِ زیستن را بخواهی

نه فراتر،

نه بیرون از آن.

خودِ زیستن

باید تمام کارِ تو باشد.

باید تمام فکر و ذکرت، کار و زندگی ات «زیستن» باشد

باید زیستن را جدی بگیری.

آن‌چنان جدی،

که اگر روزی

دست‌هایت بسته از پشت،

به دیوار تکیه داده باشی،

یا با عینکی بزرگ و روپوشی سفید،

در آزمایشگاهی باشی

بتوانی برای آدمها بمیری

آنهم برای کسانی که هرگز حتی چهره‌شان را هم ندیده‌ای و

آنهم درحالی که هیچ‌کس وادارت نکرده است

آنهم در عین اینکه یقین داری حقیقی‌ترین و زیباترین چیز در جهان زیستن است.

باید چنان کمر به زیستن ببندی،

که در هفتادسالگی ،

درخت زیتون بکاری

نه برای میراثی برای کودکان،

نه!

و نه از آن رو که مرگ نمی‌ترساندت،

از آن‌رو که در همان حال که از مرگ می‌ترسی، باورش نکنی،

چرا که کفهٔ زیستن سنگین‌تر است

گیریم گرفتار بیماری سختی شده باشیم،

نیازمند تیغ جراحی

چنانکه برنخاستن از آن تخت هم احتمالی باشد.

گرچه نمی‌توان اندوه خداحافظی زودهنگام را

تماماً ناشنیده گرفت،

اما باز هم به یک فکاهی بکتاشی* خواهیم خندید،

و از پنجره به بیرون نگاهی خواهیم انداخت تا ببینیم باران می‌آید یا نه

و با بی‌صبری منتظر اخبار خواهیم نشست.

گیریم در جبهه‌ای هستیم،

برای چیزی که ارزش جنگیدن دارد.

ممکن است در نخستین نبرد،

همان روزِ نخست،

با صورت به خاک بیافتیم.

آری، با خشم و شگفتی این را خواهیم دانست،

اما باز هم در دل‌مان

آتشی از کنجکاوی برپا خواهد بود که بدانیم:

پایان این جنگ که ممکن است سالها هم به درازا بکشد چگونه خواهد بود؟

گیریم در زندانیم،

در حوالی پنجاه‌سالگی،

و هنوز هجده سالی هم مانده

تا آن در آهنی گشوده شود.

با این حال باز هم زندگی خواهیم کرد

با مردم، با پرندگان، با نبرد و نسیم،

با آن‌چه «آن‌سوی» دیوار است.

یعنی،

هر جا وهر طور که باشد،

چنان زندگی خواهیم کرد که انگار مرگی در کار نیست

روزی این جهان سرد خواهد شد،

ستاره‌ای خاموش در میان ستارگان

یکی از آن کوچکترین‌هایشان…

دنیای بزرگ ما چون نقطه‌ای زرین بر مخمل نیلگون خواهد بود.

این جهان روزی از روزها سرد و خاموش خواهد شد…

نه چون ابری مرده،

نه چون کوهی یخ‌زده،

چون گردویی پوک غلتان،

در تاریکی عمیق و بی‌پایان

ما،

غمِ آن روز را بایستی

اکنون بچشیم

حزنش را

امروز بشنویم.

این جهان باید این‌چنین دوست داشته شود،

تا در واپسین لحظه،

بتوانی بگویی:

زیستم.

زیستم.

زیستم.

*فکاهی‌های بکتاشی: لطیفه‌ها و حکایت‌های طنزآمیزی که از قرن‌ها پیش بین مردم ترکیه و حوزهٔ بالکان دربارهٔ پیروان یا درویش‌های طریقت بکتاشیه نقل می‌شد. چیزی شبیه به داستان‌های بهلول که در باب رندی بهلول در برابر ریاکاری زاهدانه نقل می‌شود.

این شعر با عنوان «Yaşamaya Dair» را ناظم حکمت در سال ۱۹۴۸ سروده است و توسط ریحانه معصومی علاء ترجمه و در تاریخ ۲۵ مرداد ۱۴۰۴ در بخش جستار وب‌سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است.
0 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search
کلینیک روانکاوی تداعی | رواندرمانی فردی و زوج‌درمانی
مشاهدهٔ درمانگران و رزرو