skip to Main Content
ملانی کلاین: زندگینامه و کارهای علمی | قسمت اول

ملانی کلاین: زندگینامه و کارهای علمی | قسمت اول

ملانی کلاین: زندگینامه و کارهای علمی | قسمت اول

ملانی کلاین: زندگینامه و کارهای علمی | قسمت اول

ملانی کلاین در ۳۰ مارس ۱۸۸۲ در وین متولد شد. او فرزند چهارم (و آخر) دکتر موریز رایزس و لیبوسا دئوچ بود.

پدر وی که در خانواده‌ی یهودی شدیداً ارتدکسی بزرگ شده و در اصل تعلیم دیده بود تا دانشجوی تلمود باشد، در ۳۷ سالگی از این سنت گسست، در رشته‌ی پزشکی تحصیل کرد، و بعداً به عنوان دندانپزشک مشغول به فعالیت شد. مادر او، دختر یک خاخام بود.

به عنوان کوچکترین عضو این خانواده، ملانی حس می‌کرد که فرزندی ناخواسته است. پدر او قبلاً یکبار ازدواج کرده بود و ۲۴ سال بزرگتر از همسر زیبا و جوانش لیبوسا بود.

آموزش روانکاوی
خانواده‌ی کلاین

فرزندان این زوج، امیلی در سال ۱۸۷۶، امانوئل در سال ۱۸۷۷، سیدونی در سال ۱۸۷۸ و ملانی همه زندگی کوتاه و دشواری داشتند. سیدونی در ۸ سالگی بر اثر بیماری سِل مرد (زمانی که ملانی ۴ سال داشت)، امانوئل -تنها برادر او- که پنج سال بزرگ‌تر از ملانی بود و مردی باهوش و بااستعداد بود و عمیقاً بر روی ملانی نفوذ داشت، نیز در ۲۵ سالگی بر اثر همین بیماری مرد. امیلی زنده ماند، ولی ازدواج فقیرانه‌ای با مردی معتاد به الکل داشت.

سالهای اندوه‌بار ابتدایی

ملانی تنها فرزند این خانواده بود که از شیر مادر بهره‌ای نبرد و پرستار داشت. پدرش به وضوح امیلی (برادرش) را بیشتر از همه‌ی فرزندانش دوست داشت. احتمالاً اولین بارقه‌های میل ملانی برای فهم رشد و افسردگی کودکی در همین حین خورده است، زمانی که این عدم توازن را می‌بیند.

رئوس اصلی نظریه‌ی ملانی کلاین روی زخم‌های کودکی، هیجان‌های دردآور خشم، حسادت و تنفر به همان میزانی تاکید دارد که روی خلاقیت. او روی ارتباط اولیه افراد با پستان مادر تاکید دارد. و گویا این برآمده از تجربه‌ی دست نایافتنی خود با پستان مادرش است.

ازدواج با آرتور

ملانی با این گره‌ی ارتباطی که با پدرش داشت طبیعی بود که به دریافت تایید از سمت پدرش اشتیاق داشته باشد. از این رو تلاش می‌کرد تا به دستاوردهای هوشی او برسد. او در ۱۶ سالگی وارد مدرسه وین جیمناسیوم شد با این امید که بتواند مانند پدرش پزشک شود. البته این میل زمانی که پدرش دو سال بعد یعنی در سال ۱۹۰۰ مُرد ناکام ماند.

پس از مرگ پدرش، زندگی خانوادگی دچار تغییر شد. لیبوسا بیوه‌ای جوان و پرانرژی بود. او تلاش می‌کرد رتق و فتق امور خانواده را به عهده بگیرد. امیلیِ به تازگی ازدواج کرده را با همسرش -لئو پیک- که فردی معتاد به الکل بود زیر یک سقف فرستاد در حالی که لئو از راه کار پزشکی خانواده را حمایت می‌کرد. سپس، امانوئل را که به بیماری سل دچار بود و معتاد به مواد و الکل شده بود، به سفر اروپا فرستاد به این امید که هنرمند شود.

ملانی برادر رمانتیک‌اش را تحسین می‌کرد و تلاش می‌کرد تا به لحاظ فکری با برادرش همسان‌سازی کند، مجوزی که از سمت والدین‌اش به دست نیاورده بود. این امانوئل بود که همسر آینده ملانی -آرتور کلاین- را به او معرفی کرد و به نظر می‌رسد ملانی این پیشنهاد را تحت فشار مادرش -لیبوسا- برای کمک به بار وضعیت مالی خانواده پذیرفت. آرتور یک شیمی‌دان صنعتی بود.

آموزش روانکاوی

سرنوشتی که در سفر رقم می‌خورد.

سه ماه پس از مرگ برادرش امانوئل در دسامبر ۱۹۰۲، او با آرتور ازدواج کرد در حالی که ۲۱ سال داشت. یکسال بعد ملانی اولین فرزندشان -مِلیتا- را در سال ۱۹۰۴ به دنیا آورد. او این فرزندش را به مدت ۷ ماه نگه داشت، تا زمانی که سفرهای کاری همسرش آرتور موجب شد که بچه را در اختیار لیبوسا و پرستار بچه قرار دهد و با آرتور همراه شود و به شهر سیلسیا برود.

به نظر می‌رسد مفهوم سفر به مثابه یک پادزهر برای افسردگی، تاثیر قدرتمندی بر خانواده و برخی از کارهای شاخص آینده‌ی ملانی داشت. ملانی کلاین بیشتر از این دو سال و نیم که در سیلسیا زندگی کرد دور از خانواده نبود.

شاید به نظر شما هم برسد که ملانی کلاین نوعی احساس گناه را با خود حمل می‌کرده است از این که سال‌ها دور از خانوده‌اش بوده و سال‌های اولیه‌ی زندگی فرزندش را از دست داده بود. همینطور از اینکه به خاطر افسردگی‌اش به لحاظ هیجانی در دسترس فرزندانش نبود. شاید همین احساس گناه است که بعدها او را به سمت «آزمایش» بر روی تکنیک‌های روان‌تحلیلی کار با کودک متمایل می‌کند. در واقع او احتمالاً این احساس گناه در مراقبت از کودکا‌ن‌اش را تبدیل به کار و مراقبت از عده‌ی کثیری از کودکان می‌کند.

کشمکش با مادرش لیبوسا

با اینکه لیبوسا از فرزندان ملانی نگهداری می‌کرد، در تمام زمانی که ملانی از آنها دور بود اخبار و گزارش لحظه به لحظه گریه و دلتنگی آنها را از سمت مادرش دریافت می‌کرد.

آموزش روانکاوی

لیبوسا درباره‌ی اینکه فرزندان‌اش چطور بدون مادر بزرگ می‌شوند و رشد می‌کنند زیادی گزارش می‌داد.

گویا رقابت ملانی با مادرش بر سر مردان در طول زندگی، ابتدا موریز پدرش، بعد امانوئل برادرش و در نهایت آرتور همسرش اجتناب‌ناپذیر بود. آرتور تشخیص داد که بهتر است سیلسیا را ترک کنند و به بوداپست بروند.

در این زمان، به جای افسردگی، جنگی جدی بین ملانی و مادرش بر سر کنترل امور خانه و بچه‌ها در گرفت. تردیدی نیست که این بازه‌ی زمانی، به بهای عوارضی رشدی برای کودکان تمام شد. ثمره‌ی این کشمکش‌ها این بود که نهایتاً ملیتا به سنت خانوادگی، وارد جنگ با مادر شد.

جنگ جهانی اول

۱۹۱۴ سالی شوم برای ملانی بود. نه تنها جنگ اول جهانی شروع شد، بلکه لیبوسا نیز چند ماه پس از تولد سومین فرزند ملانی -اریک- درگذشت. مضاف بر این، آرتور نیز خانواده را به مقصد جبهه‌ی جنگ ترک کرد، که در آن دچار ترومایی شد که نه خود و نه خانواده هیچگاه از پس ترمیم آن برنیامدند.

ملانی در این بحبوحه رو به ادبیات آورد، شعر سرود، داستان نوشت، و فراتر از همه‌ی این‌ها روانکاوی را با مطالعه‌ی «تفسیر رویا»ی زیگموند فروید (۱۸۵۶-۱۹۳۹) کشف کرد. و تحلیل شخصی خودش را با شاندور فرنتسی (۱۸۷۳-۱۹۳۳) آغاز کرد.

این مقاله با عنوان «ملانی کلاین | زندگینامه و کارهای علمی» در سایت مجموعه‌ی روانکاوی تداعی در تاریخ ۳ مرداد ۱۳۹۸ منتشر شده است. تصاویر و بخش‌های عمده‌ی متن ترجمه‌ای است از کتاب «معرفی ملانی کلاین؛ راهنمای مصور» نوشته‌ی رابرت هینشلوود.
2 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search