پرخاشگری چیست؟
پرخاشگری
برای وینیکات[۱] پرخاشگری افراد در رحم آغاز میشود و مترادف با فعالیت و تحرک است. وینیکات در اوایل کار خود به «پرخاشگری اولیه» اشاره میکند و میگوید که پرخاشگری غریزی در اصل جزئی از رغبت[۲] است. پرخاشگری کیفیت خود را همراه با رشد نوزاد تغییر میدهد. این تغییر کاملا بستگی به نوع محیطی دارد که نوزاد خود را در آن مییابد. با مادری به اندازهی کافی خوب و محیطی تسهیلگر، پرخاشگری در کودک در حال رشد یکپارچه میشود. اگر محیط به اندازهی کافی خوب نباشد، پرخاشگری خودش را به طریقی ویرانگر و ضداجتماعی ظاهر میسازد.
به تدریج همچنان که کار وینیکات تحول و تکامل یافت، پرخاشگری به مثابه مفهوم –بعدها «تخریب[۳]»- به ایفای نقشی محوری در نظریهی رشد هیجانی او رسید و اساس تمام مفاهیم او که مورد تحسین واقع شدهاند –همچون «گرایش ضداجتماعی[۴]»، «خلاقیت[۵]»، «مادر به اندازهی کافی خوب[۶]»، «پدیده انتقالی[۷]»، «خود حقیقی و کاذب[۸]»، و در اواخر مسیر حرفهایاش، و شاید محوریتر از همه، «استفاده از ابژه[۹]» است.
مفهوم پرخاشگری در روانکاوی
خود فروید تا سال ۱۹۲۰ در «فراسوی اصل لذت[۱۰]»، رانهای مجزا برای پرخاشگری را اتخاذ نکرده بود. فروید در این مقاله، نظریهی دوگانهگرای[۱۱] خود در مورد غرایز زندگی و مرگ را معرفی کرد؛ نظریهای که به بحث و اختلافات شدید میان روانکاوها انجامید (Diatkine، ۲۰۰۵). کار ملانی کلاین با کودکان بسیار کوچک موجب شد تا او نظریهی غرایز فروید را تقویت کند، و در نهایت پرخاشگری را همراه با مشتقات آن یعنی سادیسم و حسادت[۱۲]، نمود غریزهی مرگ دانست. بنابراین، بر طبق نظریهی کلاینی، پرخاشگری مترادف با حسادت، نفرت و سادیسم است، که تمام آنها مظاهر غریزهی مرگ هستند. از آنجا که غریزهی مرگ در ذات نوزاد است، حسادت، نفرت و سادیسم نیز همین طور هستند. نسخهی ملانی کلاین از غریزهی مرگ فروید، نظریهای که خود فروید با احتیاط در باب آن حرف میزد را به یقین تبدیل کرد. مسئلهی تفسیر ملانی کلاین (و پیروان او) از غریزهی مرگ، یکی از عواملی بود که به مباحثات جنجالبرانگیز در انجمن روان-تحلیلی بریتانیا بین سالهای ۱۹۴۱ و ۱۹۴۵ منجر شد (King & Steiner، ۱۹۹۲). یکی از انتقادات وارد به کلاین در طی «بحثها» این بود که او فروید را چنان اشتباه تعبیر کرده است که نظریات وی انکار نظریات فروید تلقی میشوند.
آنا فروید و پیروانش، همراه با بسیاری از دیگر روانکاوان، نمیتوانستند غریزهی مرگ کلاین را بپذیرند؛ عاقبت برخی از آنها تا آن جا پیش رفتند که نظریهی غریزه را یکسره مردود بشمرند. انتقاداتی نیز به ترجمهی «Todestrieb» آلمانی به عنوان «غریزه»ی مرگ نیز وجود داشته است؛ که برطبق آن «رانه»ی مرگ ترجمهی دقیقتری قلمداد میشود (Pedder، ۱۹۹۲).
وینیکات در مورد دیدگاه خود نسبت به نظریهی غرائز فروید حالتی دوپهلو دارد، اگرچه از کلمهی «غریزه» برای اشاره به تکانشی با محرک بیولوژیکی استفاده میکند. با این حال، او عدم توافق خود با «غریزهی مرگ» کلاینی را به روشنی بیان میدارد، زیرا معتقد است که حسادت، سادیسم و نفرت نشانههایی از رشد هیجانی هستند که در نوزاد در ارتباط با محیط روانی گسترش مییابند. در نظریهی پرخاشگری وینیکات، محیط بیناروانی[۱۳] است که بر طریق مواجههی کودک با پرخاش ذاتی خود تاثیر میگذارد. در محیطی خوب، پرخاش به عنوان انرژیای سودمند مرتبط به بازی و کار در شخصیت فرد یکپارچه میشود، در حالی که در محیطی محروم، پرخاشگری میتواند به اعمال خشونتبار و ویرانگر استحاله گردد.
اختلاف نظر در انجمن روان-تحلیلی بریتانیا بر سر ارزش غریزهی مرگ، به مسئلهای سیاسی در میان گروههای مختلف تبدیل شد. چهار مقاله که بین سالهای ۱۹۵۹ و ۱۹۶۹ نوشته شدهاند، شرحی از افکار و دیدگاههای وینیکات درمورد استمرار مباحثات جدلانگیز را فراهم میسازند. آنها پس از مرگ او در تحقیقات روان-تحلیلی (1989a، صص. ۴۴۳-۴۶۴) تحت عنوان کلی «ملانی کلاین: در باب مفهوم حسادت از نظر کلاین» منتشر شدند. لحن این مقالات پرشور است، و او تقاضای تفکر اصیلتری را دارد:
اگرچه ما اینجا در انجمن به علم خدمت میکنیم، باید هر بار که به گشایش مجدد موضوعاتی که به نظر میرسد حل شدهاند مبادرت میورزیم تلاش و مجاهدت به خرج بدهیم. قضیه فقط رخوتی که به ترس از تردید تعلق دارد نیست؛ ما وفاداریهایی نیز داریم. ایدههای مشخصی را با قلههای موفقیت که نشانهی پیشرفت پیشگامان ما هستند مرتبط میدانیم. به این طریق، هنگامی که از نو به ریشههای پرخاشگری مینگریم دو مفهوم به طور اخص وجود دارد، که هر یک را باید تعمداً کنار بگذاریم تا بتوانیم ببینیم که بدون آن راحتتر هستیم یا خیر. یکی از آنها مفهوم فروید از غریزهی مرگ است، این مفهوم فراوردهی جانبی نظرورزیهای اوست که به نظر میرسید با آن وسیله در حال دستیابی به نوعی سادهسازی نظری است که میتوان آن را با حذف تدریجی جزئیات در تکنیک مجسمهسازی مانند میکل آنژ مقایسه کرد. دیگری متعلق به ملانی کلاین است، که در ژنو در سال ۱۹۵۵ چنین جایگاه برجستهای به حسادت اعطا کرد. [«ریشه های پرخاشگری»، ۱۹۶۸، ص. ۴۵۸]
وینیکات به مقالهی ملانی کلاین با عنوان «حسادت و قدردانی[۱۴]» ارجاع میدهد، و استدلال اصلی او این است که حسادت در نوزاد در نتیجهی رشد هیجانی در ارتباط با محیط صورت میپذیرد، و بنابراین نمیتوان آن را به عنوان چیزی فطری توصیف نمود. او در مقالهای که در غیاب خود وی توسط انید بلنت[۱۵] خوانده شد، و برای شرکت در سمپوزیوم در باب رشک و حسادت در سال ۱۹۶۹ نوشته شده بود، میگوید:
نخست فرض میکنم که ما در این بحث دلمغشول رشک و حسادت نیستیم زیرا این دو کلمه تقریباً در هر مقالهی بالینی که در سالهای اخیر توسط یکی از کلاینیها منتشر شده است به چشم میخورد. همچنین ادعا میکنم که در کاربرد امروزی از این دو واژه، حسادت[۱۶] حالتی از ذهن است و به سازمان ذهنی بسیار پیچیدهای تعلق دارد، در حالی که رشک[۱۷] دارای خصوصیتی است که استفاده از آن بر این دلالت میکند که کل شخص از پیش برای انتقام یا سرقت به حرکت درآمده است. [«سمپوزیوم در مورد رشک و حسادت»، ۱۹۶۹، ص. ۴۶۲]
در هر یک از چهار مقاله او استدعا میکند که محیط در نظر گرفته شود.
من به تصمیم خانم کلاین برای طرح بیان کاملی از رشد فردی کودک انسان، تنها از منظر کودک و بدون اشاره به محیط اعتراض دارم. به نظر من، این کار غیرممکن است… هر گرایشی در جهت بلوغ به ارث برده میشود، و روانکاوی صرفاً به تعامل میان آنچه به ارث برده میشود و آن چه محیطی است میپردازد. [«سمپوزیوم در مورد رشک و حسادت»، ص. ۴۶۳]
اگر چه در حال حاضر، چهل سال بعد از بیانیهی فوق، ادبیات روانکاوی به تاثیر محیط بیناروانی بر محیط درونروانی گواهی میدهد، حوزهای مناقشهبرانگیز بین تمام مکاتب روانکاوی باقی میماند.
این مقاله با عنوان «Aggression» در THE LANGUAGE OF WINNICOTT منتشر شده و در تاریخ ۱۱ خرداد ۱۳۹۷ توسط تیم ترجمه تداعی ترجمه و در بخش دانشنامهی وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] Winnicott
[۳] destruction
[۴] the antisocial tendency
[۵] creativity
[۶] Good enough mother
[۷] transitional phenomena
[۸] true and false self
[۹]The use of an objec t
[۱۰] Beyond the Pleasure Principle
[۱۱] dualistic
[۱۲] envy
[۱۳] interpsychic
[۱۴] Envy and Gratitude
[۱۵] Enid Balint
[۱۶] envy
[۱۷] jealousy