لکان (۱۹۶۶) میپرسد: «یک تحلیگر چه نیازی به یک گوش اضافی میتواند داشته باشد، وقتی که گاهی اوقات به نظر میرسد همان دو گوش هم بسیار زیاد است، زیرا او را بیدرنگ به سمت سوءتفاهم بنیادی میبرد که ناشی از رابطه با فهمیدن است؟ بارها به دانشجویانم گفتهام: «سعی نکنید بفهمید!» … شاید یکی از گوشهای شما به همان اندازهای ناشنوا باشد که دیگری باید قوی باشد. و این همان گوشی است که باید برای گوش دادن به صداها و واجها، کلمات، عبارات، و جملات، بدون فراموش کردن مکثها، برشها، نقطهها، و موازیگراییها امانت دهید، زیرا در این چیزها است که میتوان رونویسی کلمه به کلمه تهیه کرد، که بدون آن کشف و شهود تحلیلی هیچ مبنا یا هدفی ندارد».
گوش دادن به اینهاست که به ما اجازه میدهد تا ژوئیسانس روانکاویشونده را مکانیابی کنیم و در نهایت، بر واقعیت، یعنی اقتصاد لیبیدویی آنها، تأثیر بگذاریم. اینکه فقط به معنا گوش دهیم، ما را در سطح خیال، یعنی سطح فهم محدود میکند؛ گوش دادن در سطح نمادین گوش دادن به چیزی است که گفتار را به بیراهه میبرد، چه در زمانی که فکری آنقدر آزاردهنده است که نمیتوان آن را بیان کرد و غرق در سکوت میشویم، چه زمانی که آرزوها و دیدگاههای متعدد و گاه متضادی برای بیان همزمان با هم رقابت میکنند و نوعی صورتبندی سازشی ایجاد میکنیم، به ما کمک میکند تا به امر واقعی دسترسی پیدا کنیم، که فهمیدن آن (خیالی با ظاهر توضیحی آن) چیزی بیش از یک پوشش و عقلانیسازی نیست.
بخشهایی از مقالهی «علیه فهمیدن»