در انتقال مثبت، فروید به همکاری مشترک آنالیست و بیمار تاکید داشت اما من یک دیدگاه دیگر دارم. فروید میگفت: «در درمان، ما با ایگوی فرد تحت درمان متحد میشویم تا بخشهای اید او که کنترل نشدهاند را در خدمت سنتز ایگو رام کنیم. اگر قادر باشیم با ایگو چنین اتحادی داشته باشیم، این ایگو نرمال محسوب میشود که البته ایگوی نرمال یک داستان ایدهآل است و هر انسان نرمالی فقط در حد متوسط نرمال است. ایگوی او هم در بعضی بخشها به سایکوز نزدیک میشود و درجه و میزانی که به سایکوز نزدیک میشود به ما نشان میدهد که به چه میزان از «ایگوی جانشین» باید مجهز شویم.
اگر در درمان با ایگوی فرد متحد نشویم، درمان حالت منفعلانه و زودگذر پیدا خواهد کرد، مثل هیپنوتیزم. من معتقدم که ما باید بین ۱) انتخاب اُبژهای که انتقالی نیست و بعد از مدلها و الگوهای کودکی شکل میگیرد (که اغلب به اشتباه انتقال مثبت نامیده میشود) و ۲) انتقالهای حقیقی تمایز قایل شویم. شکل اول انتخاب اُبژه تشکیل شده از «تلاشهای معطوف به اُبژه، که گرچه از عمق روان پدید میآیند، اما از سد واپسرانی عبور نمیکنند» و «آن تلاشهای ایگو که گرچه اصالتاً انتقالی هستند، بعداً از گرههای واپسرانی جدا میشوند و بنابراین به نوعی به انتخاب اُبژهی خودمختار ایگو تبدیل میشوند»، بنابراین من میگویم گرچه درست است بگوییم همهی انتقالها «تکرار»اند اما همهی تکرارها، انتقال نیستند و ممکن است خالی از تعارض باشند.
بخشهایی از مقالهی «ملاحظات کلی درباب انتقالهای نارسیسیستیک»