skip to Main Content
پیرامون یادگیری شناخت خویش

پیرامون یادگیری شناخت خویش

پیرامون یادگیری شناخت خویش

پیرامون یادگیری شناخت خویش

عنوان اصلی: On learning to know oneself
نویسنده: Martha Harris
انتشار در: ADOLESCENCE: Talks and Papers by Donald Meltzer and Martha Harris
تاریخ انتشار: ۲۰۱۸
تعداد کلمات: ۳۲۷۸ کلمه
تخمین زمان مطالعه: ۲۱ دقیقه
ترجمه: سحر صبور

پیرامون یادگیری شناخت خویش (۱۹۶۹)

تکلیف اساسی نوجوانی، دست و پنجه نرم کردن با یافتن هویت است. این فرآیندی طولانی و آرام است که در آن بنیان‌های نهایی شخصیت بزرگسال آینده شکل می‌گیرد. البته که این بنیان‌ها از مدت‌ها پیش در رابطه‌ی نوزاد و مادرش و سپس در ارتباط نوزاد با هر دو والد آغاز یافته‌اند. این بنیان‌ها طی تعاملات بعدیِ تمام دوران کودکی با والدین، برادران و خواهران و با دوستان، معلمان مدرسه و دیگر بزرگسالان مهم توسعه می‌یابند. آن‌ها در هر مرحله تحت تأثیر منش آشنایان جدید و افزون بر آن رویکرد کودک به این آشنایان و انتظارات ناشی از نتایج نخستین برخوردهایشان با جهان، قرار می‌گیرند. این امور سپس به روابط بعدی منتقل می‌شوند.

قدم بسیار ابتدایی در شناخت آدمیان، همانندسازی با آنهاست؛ تا در ذهن‌شان و شخصیتشان نفوذ کنیم، واکنش‌های فیزیکی‌شان را حس کنیم و با این روش‌ها بیاموزیم که بودن به جای آن‌ها چه احساسی دارد. بچه‌های کوچک این کار را به معنای واقعی زمانی انجام می‌دهند که کفش‌های مامانی را پا می‌کنند و به گونه‌ای وانمود می‌کنند انگار که مامانی هستند و دور خانه می‌چرخند. اولین راه یادگیری در مورد خود نیز اینگونه است که خودشان، نیازها و ناراحتی‌های ناشناخته و بی نام و نشانشان را به مادر و (بعدها) به پدر فرافکنی کنند. از تجارب عظیم‌تر خودشان در زندگی و بر اساس گشودگیشان به آن تجربه، ممکن است که بشود به آن نیاز پاسخ داد، تا نامی به آن اختصاص دهند، آشنایی بهتری با آن داشته باشند و بنابراین درک بهتری از بعضی جنبه‌هایشان پیدا کنند.

به نقل قول از مارک تواین : «وقتی من چهارده ساله بودم، پدرم آنقدر احمق بود که به سختی می‌توانستم کنارش بودن را تحمل کنم. در بیست و یک سالگی از اینکه او در هفت سال گذشته چقدر آموخته بود شگفت زده شدم!» این تجارب به خوبی بیانگر تغییری است که بسیاری نوجوانان در نگرش خود نسبت به والدینشان، زمانی که به اندازه کافی از خودشان و رشدشان، و از تواناییشان در استفاده از هوش خود برای ادا کردن حق والدینشان اطمینان دارند، تجربه می‌کنند. وقتی احساس می‌کنیم که چیزی برای دادن به دیگران داریم، می‌توانیم دستاوردهایی داشته باشیم، می‌توانیم سخاوتمند‌تر باشیم و فضایل دیگران را ببینیم.

بنابراین اگر نوجوانانمان در حال گذراندن مرحله‌ای بسیار انتقادگرانه و جدا افتاده از ما هستند و ما احساس می‌کنیم که کار زیادی در این باره از دستمان ساخته نیست؛ اگر تلاش‌های خیرخواهانه‌ی ما با اخم‌ها و غرولندهای خشماگین مواجه می‌شود، بهتر است به خود بگوییم که این مرحله‌ای گذرا است؛ و شاید آن‌ها نیز همانند مارک تواین ناگهان کشف کنند که ما در حال تحول هستیم!… البته اگر واقعاً در حال تحول باشیم.

برای والدین و به طور کلی برای نسل بزرگتر سخت است که گنده‌گویی[۱] و تکبر نوجوانان پیرامون معضلات اجتماعی را کاملاً جدی بگیرند. همچنین ممکن است این موضوع ما را به یاد آرزوهای نوجوانی خود و شکستمان در تحقق آنان بیندازد، البته اگر به جای ویرایش آن‌ها پرتوی تجارب روزافزون‌مان، به سادگی آن‌ها را رها کرده باشیم.

برای والدین همواره آسان نیست تا با مرحله‌ای که نوجوانشان بدان رسیده سازگار شوند، به ویژه که این مرحله برای مدتی بسیار نامنظم و بی ثبات پیش می‌رود: جوان متفکر و مسئولِ امروز، ناگهان می‌تواند روز بعد به نوزادی بی توجه بدل شود. هر صبحی که از خواب برمی‌خیزد و به طبقه پایین می‌آید، هیچ ایده‌ای ندارید که از کدام دنده بیدار شده است!

درست زمانی که به این ایده عادت می‌کنیم که بتوانیم نوجوانمان را بیشتر به عنوان یک هم‌سطح و نه به عنوان یک کودک ببینیم، ممکن است چنان غیرمسئولانه رفتار ‌کند که احساس ناامیدی و کلافگی کنیم و این احساس بیشتر از این جهت است که می‌دانیم او «می‌تواند بهتر عمل کند». شاید بهتر است در نظر بگیریم که گاهی ممکن است احساس کند از خودش ناامید شده است، پس اگر اینطور است، لازم نیست که بر زخمش نمک بپاشیم.

هنگامی که او شک‌هایی پیرامون اینکه غیرقابل اعتماد است یا نه، متظاهر است یا نه و امثال این، در سر می‌پروراند؛ می‌تواند در برابر رفتارهایی ساده و کم اهمیت بسیار حساس شود. با توجه به این که او اشتیاقی در مورد مدارا، عدالت، آزادی، دوست داشتن همسایه‌اش و غیره احساس می‌کند، از اینکه به او یادآوری شود که این‌ها فضیلت‌هایی هستند که اغلب در عمل در روابط نزدیک‌تر از آن‌ها دوری می‌کند، متنفر است.

دانش‌آموزان نوجوان به طور سنتی تمایل دارند مصلحین جهان باشند: آنان از فساد و طمع در دولت‌ها، بی‌رحمی آنان برای قدرت و بی‌توجهی‌شان به محرومان آگاه هستند. برای این مصلحین بالقوه، آسان نیست ببینند صاحب منصبان بزرگ‌تری  وجود دارند که به این مسائل آگاهند، یا آسان نیست که نسبت به نواقص و مشکلات ذاتی بشر که رویارویی با آن دشوار است چشم‌پوشی کنند. تا زمانی که با تناقضات خود احساس راحتی نکنیم ساده‌تر آن خواهد بود که دشمنی در جهان بیرون بیابیم تا تناقضات طبیعی خود و مقابله کردن علیه آن را بیرون از خود پیش بگیریم.

یک پسر شانزده ساله با تأسف گفت: «به نظر می‌رسد همیشه در حال مخالفت هستم. من در مدرسه از پدر و مادرم و برخی معلمان و دیدگاه‌های آن‌ها دفاع می‌کنم و در خانه همواره بر سر نسل خودم بحث می‌کنم.»

تقسیم‌بندی عینی میان حق و باطل در عواملی که فرد از آن حمایت کرده یا به مقابله با آن‌ها می‌پردازد، راهی برای آرام ساختن جنگ‌های درون خود است. عاملی که به شدت مورد حمله قرار می‌گیرد، اغلب آنی است که ما را تهدید به یادآوری بخش‌هایی در درون خود می‌کند که پذیرششان دشوارترین کار است. هیچ جنگی تلخ‌تر از جنگ داخلی نیست، زیرا دشمن بسیار نزدیک است و یادآورنده‌های[۲] زیادی از سرشتِ خودِ فرد را به همراه دارد (ص۱۹۱-۹۳).

این جستجو برای یک‌رنگی و منحصر به فرد بودن، برای کسب هویتی که متعلق به خودِ فرد است و مال هیچ کس دیگری نیست، نوجوانان را به تلاش برای رهایی از همانندسازی‌های پیشین دوران کودکی سوق می‌دهد تا بلکه از کوچکی و بی کفایتی خود فرار کند. همانندسازی‌های پیشین ممکن است مربوط به برادران و خواهران بزرگ‌تر باشد و در نتیجه ممکن است بعدها شورش علیه آن‌ها تند و تیزتر باشد. آن‌ها افرادی هستند که او بیشتر از همه می‌خواسته که شبیهشان باشد و قدرتشان چیزی بود که او بیشتر از همه آرزو داشته که در اختیار داشته باشد.

هرچه او به شکل کامل‌تری از طریق والدین، خواهران و برادران و اشخاص قدرتمند[۳] در دوران کودکی‌اش، به زندگی اعتماد و تکیه کرده باشد، اینکه خود را از هویت‌های آنان بیرون بکشد و سبک خاص خود را پیدا کند برایش دشوارتر می‌شود. البته برخی از نوجوانان تلاشی در این باره نمی‌کنند. آن‌ها مانند گذشته دنباله‌رو[۴] باقی می‌مانند.

برخی دیگر نیز به روشی بسیار انفجاری ظاهر می‌شوند، بر دنباله‌رویِ جدیدی از لباس و مو تأکید می‌کنند که به خودشان و ما این واقعیت را نشان دهند که در نهایت آن‌ها متفاوت هستند. این واکنش «انفجاری» در مورد متیو مشاهده شد، که از همانندسازی عمدتاً «خوب» با مادرش در دوران کودکی، جریان را به نحوی کاملاً تحت تسخیر تمایلات سلطه‌گرانه و طمع‌ورزانه‌ی جنسی تغییر داد که هم خودش و هم خانواده‌اش را غافلگیر کرد. یکی از این نوجوانان نیز گفته بود: «بسیاری از نوجوانان باردار می‌شوند تا والدینشان را تنبیه کنند.»

نوجوانانی که قادرند در شرایط بحرانی و با وجود آشفتگی آرامش خود را حفظ کنند و واقعاً از آینده‌ی بی‌نظیری که شکوفایی جنسی و عاطفی‌شان به آن‌‌ها ارائه می‌دهد لذت ببرند، احتمالاً همان‌هایی هستند که در دوران کودکی با والدینی که آن‌ها را اساساً دوست‌داشتنی و فهیم تجربه کرده‌اند، همانندسازی کرده‌ و این والدین را در طول سال‌ها به عنوان محافظ و محرکی برای یادگیری و رشد در درون خود حمل کرده‌اند.

جستجوی هویت با میل به عشق‌ورزیدن و میل به کار کردن به شیوه‌ی خود، گره خورده است. نوجوان به دنبال شناخت و  انتخابِ کاری است که آرزوی انجامش را داشته باشد و استعدادهایش را به بهترین شکل نشان دهد، و شریکی که با او بتواند به بهترین شکل این استعدادها را رشد دهد- شخصی که در نهایت می‌خواهد با او زندگی کند. این به معنی انتخاب کردن و ایجاد تعهد است. اگر شما خودتان هستید، نمی‌توانید کس دیگری باشید- شما نسبت به کاری که انجام می‌دهید مسئول هستید. بدون تعهد، تنها زندگی و عشقی دوپاره[۵] و تقسیم شده[۶] قابل اجراست- هویتی دوگانه و کژتاب[۷].

اضطرابی که پیرامون شکست در یافتن تعهد وجود دارد، ممکن است باعث شود شغلی یا «عاشق شدنی» به سرعت مورد استقبال قرار گیرد که در واقع گریز از ابهامی است که پیش از به دست آوردن یقین وجود دارد. نوجوان درِ ورودِ احتمالات و تجربیات دیگر را می‌بندد و به چیزی که به نظر یقینی از پیش تعیین شده است پناه می‌برد. در واقع این کار ممکن است {مسائل} دوره‌ی نوجوانی را مختصر کند، اما به ازای فروکش کردنی پیش از موعد و پیش‌روی به سوی بلوغی ظاهری. به عنوان مثال مشخص شده است که با پایین آمدن سن ازدواج، احتمال طلاق افزایش می‌یابد.

بعدها، شاید حتی پیش از میان‌سالی، ممکن است افسردگی یا رنجشی درباره‌ی فرصت‌های از دست رفته، استعدادهای شکوفا نشده و روابط هرگز کشف نشده، به وجود آید. سپس شاید دیگر نتوان ترس از کنار گذاشته شدن، عقب ماندن و ناکافی بودن که در نوجوانی با فرار پیش از موعد به سوی امنیت از آن اجتناب شده بود را دور نگه داشت.

بنابراین برای برخی از جوانان، تردیدهای دوران نوجوانی، با کار هیجانی و خود پرسشگری‌اش، اضطرابی غیرقابل تحمل را بر می‌انگیزد. در نتیجه آن‌ها به سمت افراط می‌روند تا از این مبارزه اجتناب کنند. آن‌ها با دست زدن به انتخاب‌های زودهنگام از کار کردن بر این مرحله و عبور واقعی از آن، در مسیر بلوغ یافتن باز می‌مانند.

چه اتفاقی برایشان خواهد افتاد؟

برخی به حرکت در همان مسیرهای کهنه که احتمالاً در پیوند با نقشه‌های بلند پروازانه‌‌ای است که در دوران کودکی برایشان ترسیم شده ادامه می‌دهند. آن‌ها ممکن است به دانش‌آموزی کتاب‌خوان و غیرخلاق تبدیل شوند که بدون اینکه واقعاً جوانی کرده باشند، بی آن‌که لذت‌ها، ابهام و حماقت‌های جوانی را تجربه کرده باشند، پیر می‌شوند. چنین افرادی قادر به تحمل شک و تردید نخواهند بود. در این میان دختر بچه‌ای را در نظر بگیرید که با عروس شدن و مادر شدنش به رویای دوران کودکی‌اش تحقق می‌بخشد، بی‌ آن‌که هرگز به بلوغ لازم برای زن بودن رسیده باشد.

به نظر می‌رسد که دسته‌ی دیگر عبور از مرحله نوجوانی اولیه که در آن به گروهی از همسالان پناه می‌برند را دشوار می‌دانند: گروه‌هایی از پسران با یکدیگر به دیدار گروه‌هایی از دختران می‌روند. افراد با بزرگتر شدنشان نسبت به جدا شدن از جمع تمایل نشان‌ می‌دهند، تا با فرد خاصی جفت شوند و روابط شخصیِ صمیمانه‌تری را رشد دهند. در این صورت نوجوانانی که در حال تحول نیستند یا رشدشان آهسته‌تر طی می‌شود، می‌توانند کمی احساس گم‌گشتگی و تنهایی کنند، زیرا هنوز در حال یادگیری چگونه مستقل‌تر شدن نیستند.

هراس[۸] ممکن است آن‌ها را به سوی پناه بردن به دوست پسر یا دوست دختری سوق دهد و شاید در نهایت به ازدواجی در جهت همنوایی و مطابقت با دیگران منجر شود، بی آن‌که اشتیاقی برای خود رابطه داشته باشند. چنین جوانانی رنگ و بوی افرادی که با آنان معاشرت می‌کنند را به خود می‌گیرند. گاهی این افراد متمایل به ثابت قدم ماندن و حرکت در جهت سودمندی اجتماعی باقی می‌مانند، اما به نظر می‌رسد تقریباً به همان آسانی نیز می‌توانند به سمت بزهکاری، بیکاری یا رفتارهای ضداجتماعی منحرف شوند (ص ۲۲۲-۲۴).

اعتیاد به مواد مخدر نوع دیگری از گریز است که به طور فزاینده‌ای رایج و خطرناک بوده و گریزی از خود یابی[۹] و مسئولیت پذیری خود[۱۰] است.

همه‌ی ما از نوعی دارو[۱۱] در جهت شیرین کردن واقعیت و اجتناب از درد استفاده می‌کنیم. این اشکال از سیگار کشیدن و مصرف الکل گرفته تا رویاهای روزانه، چاپلوسی و اطمینان‌خواهی متغیر است. میزان مضر بودن «دارو» به میزان وابستگی ما به آن و اینکه چقدر از آن به عنوان جایگزینی برای خود آگاهی[۱۲] استفاده می‌شود، بستگی دارد.

خطرِ مضاعف داروهای شیمیایی واقعی {مواد مخدر} ماهیت اعتیادآور آنهاست، اثرات ارگانیکی که علاوه بر میل شدید بدنی، میل شدید ذهنی را نیز می‌افزاید. این نوعی اغوای اجتماعی است که برای مواد مخدر جذابیت اولیه‌ای فراهم می‌کند، و این مسئله در آن بخش از نوجوان که با والدین و نسل بزرگتر سر ناسازگاری دارد، متحمل‌تر است. یکی از دانش‌آموزان جوان می‌گفت: «چند تن از دوستانم را به یاد می‌آورم که وقتی برای اولین بار ماری‌جوانا مصرف کردند به سختی می‌توانستند صبر کنند تا به خانه بروند و به والدینشان بگویند.» طبق گفته او، موضوع این بود که استقلال خود را به رخ بکشند و آن‌ها را نگران کنند.

یک ویژگی اساسی در فریبنده بودنِ مواد مخدر این فرض متداول در میان نوجوانان است که مواد مخدر منجر به زندگی کامل‌تر و آگاهی بالاتری می‌شود و اگر شما این تجربه را نداشتید پس به سادگی می‌توان گفت در جریان نیستید‌. این یکی از راه‌هایی است که نوجوانان می‌توانند زیر گروه‌های خاص خود را تشکیل بدهند، جایی که در آن والدین به نوبه خود به نوزادانی ناآگاه و درماندگانی خارج از همه‌ی این جریانات بدل می‌شوند (ص۲۲۶-۲۷).

نوجوانی که با خودش درگیر است و به نوعی بلوغ دست می‌یابد، در حال یادگیری آن است که به جای اینکه تحت سلطه بی‌ثباتی‌های خود قرار بگیرد، آن‌ها را در بر بگیرد[۱۳] و با آنان زندگی کند. بهبود سازماندهی ذهنی و هیجانی او به تدریج آرامش بیشتری به او می‌دهد و انگیزه‌ی بیشتری در جهت قدردانی از جهان بیرون فراهم می‌کند. وی بیش از پیش قادر خواهد بود افراد و ایده‌ها را به عنوان اموری مستقل از خود که کمتر تحت تأثیر فرافکنی‌هایی از شخصیت خودش قرار می‌گیرند، ببیند. او ممکن است یاد بگیرد که با شدتی کمتر امّا منطقی‌تر و بی‌طرفانه‌تر بحث کند و در صورتی که وضعیت چندان علیه خودش نباشد بهتر می‌تواند مزایای آن موضوع در حال بحث را در نظر بگیرد.

هر نوجوانی با سرعت مخصوص به خودش پیش می‌رود و در زمان خودش شروع به محدود ساختن بیشتر آزادی خویش در جهت عینی‌تر بودن در یادگیری و در روابطش می‌کند. اما به طور معمول چیزی که از آن می‌ترسد این است که زمانی برای رشد کردن نداشته باشد. این متناقض به نظر می‌رسد که کسانی که میانسالان به خاطر اینکه در آغاز زندگی و دوران طلایی جوانی هستند {یعنی نوجوانان} به آن‌ها حسادت می‌ورزند، غالباً وسواسی پیرامون گذر زمان دارند، از فکر مرگ مسحور شده‌اند و بی صبرانه در تلاش برای کامیابی هستند که مبادا فردایی هرگز نرسد. عوامل متعددی وجود دارد که این وحشت از اتلاف وقت را توجیه و تشدید می‌کند.

خودآگاهیِ بیشتر در مورد ماهیت کاری که انجام می‌دهد و ظرفیتی که دارد، نوجوان را به سوی ارزیابی دستاوردهای خود به شیوه‌ای واقع‌بینانه‌تر هدایت می‌کند. او در پایان سال تحصیلی‌اش در مدرسه با امتحاناتی رو به روست که در بسیاری از موارد تعیین می‌کند که او چه نوع کاری را می‌تواند به دست آورد و به عنوان قضاوتی در مورد آنچه در طول دوران تحصیلی انجام داده، قلمداد می‌شود. علاوه بر رویاهای روزانه‌ی همه‌توان[۱۴] و همچنین ناارزنده‌سازی‌های[۱۵] روان‌رنجور نسبت به توانایی‌های خود، احتمالاً در بسیاری از ما آگاهیِ ناخودآگاهی از پتانسیل واقعی‌مان وجود دارد. نوجوان به نوعی شروع به درک آن می‌کند و بنابراین ممکن است اغلب با احساس گناه ناشی از زمان‌های تلف شده در روزهای مدرسه‌اش آزرده شود، زمانی که در آن باید یاد می‌گرفت چگونه بزرگ شود.

از نظر هیجانی، او اغلب همچو کودکی کوچک، حساسیت و آسیب‌پذیری شدیدی احساس می‌کند و بسیار مستعد آن است که  از موضعی که به ظاهر پیچیده و متکبرانه است به حالت نوزادی در آستانه‌ی زندگی بزرگسالی منحرف شود. اگر او در سال‌های متوسطه تجربه‌ی کافی در کار کردن برای کسب مهارت‌ها را نداشته باشد، احساس می‌کند که چیز زیادی برای تکیه بر آن ندارد و به همین دلیل از ناتوانی در سرِ وقت بزرگ شدن، آسیب‌پذیرتر و وحشت‌زده‌تر است.

از آن‌جایی که تمام هیجانات او معمولاً قابل دسترس‌تر و شدیدتر هستند، او همچنین از هیجانات مخرب خود نیز آگاه‌تر است. علاوه بر این، او می‌داند که در واقع نسبت به زمانی که نوزاد بود توانایی بیشتری در آسیب زدن دارد، هر چند که در آن زمان نیز احساساتش بسیار قوی بود. مسئولیت کودک خردسال تا حد زیادی بر عهده والدینش است، اما مطلوب است که مسئولیت نوجوان بیش از پیش بر عهده خودش باشد و این می‌تواند بار سنگینی بر دوش او بگذارد.

البته این ترس می‌تواند ریشه‌هایی در واقعیت داشته باشد. با این حال، بهتر است نگاهی عمیق‌تر به برخی عواملی که نوجوانان را نسبت به حسادت به شکلی خاص حساس می‌کنند و در واقع آنان را به پیش‌بینی آن وامی‌دارد، بیندازیم. آنان همیشه برای اینکه احساس کنند در حقشان اجحاف شده آماده هستند، حتی زمانی که دلیل واقعی کمی برای شکایت از رفتار دیگران دارند.

این نوجوانان کینه‌توز معمولاً کسانی هستند که در کودکی نتوانسته‌اند با حسادت خود نسبت به قدرت و دارایی‌های بیشترِ والدینشان و همچنین رابطه‌ی جنسی و اجتماعی‌ِ بزرگسالانه‌ی آن‌ها با یکدیگر مواجه شوند و با آن زندگی کنند. اگر در باطن نتوانسته باشند درجاتی از آزادی و یکپارچگی[۱۶] را نسبت به والدین کسب کنند، معمولاً با تصویرِ درونیِ کینه‌توزانه‌ای از آن‌ها و انتظار درونی در مورد محرومیت از تحقق خود دست و پنجه نرم می‌کنند.

ما ممکن است از روزهای نوجوانی خود ترسِ خرافیِ آزاردهنده‌ای از سرنوشتِ حسود[۱۷] را به خاطر بیاوریم که می‌تواند در زمان‌هایی که همه چیز خیلی خوب پیش می‌رود، وارد عمل شود تا همه چیز را خراب کند-«آن‌هایی که خدا دوستشان دارد، در جوانی می‌میرند.» این واقعیت که خوشبختی ابدی نیست و ممکن است با نگون‌بختی قطع شود، مشاهده‌ای است که تجربه ما را مجبور به پذیرفتن آن می‌کند.

احساس نوجوان از ماهیتِ ناپایدارِ شادی، یا احساس او مبنی بر وجود والدین و دنیای بزرگتری که می‌خواهند او را زمین بزنند، لزوماً بر اساس تجربه‌ی کنونی از آسیب‌های وارد شده و محدودیت‌های تحمیل شده بر او از دنیای بیرون نیست. بلکه اغلب به دلهره‌[۱۸]ای ناشی از محدودیت‌های شایع در سرشت خود او مربوط می‌شود که نتوانسته است آن‌ها را به عنوان بخشی از خودش درک و مدیریت کند. چیزهایی که خارج از خودش به جهان بیرون فرافکنی شده، از طریق افراد و موارد به خصوص یا در دلهره‌های مبهم، به او باز می‌گردند تا او را به ستوه آورند.

این ترس از خطر قریب الوقوع برای چیزی که دوستش دارد و برایش ارزش قائل است، یا برای آنچه که می‌خواهد به دست آورد، به «جمع آوری گل سرخ تا زمانی که می‌توانی»[۱۹] فوریت می‌بخشد و به احساس او از گذر سریع زمان می‌افزاید. واقعیت‌های عصر هسته‌ای دلیل خوبی در جهان بیرون برای این ترس فراهم می‌کند- ترسی که نوجوان از پیش از این مستعد داشتنش بوده است- که دنیای شخصی او ممکن است در حال فروپاشی باشد.

شاید در یک جامعه بسیار ساده و کلیشه‌ای، هنجارها و شیوه‌های اجتماعی به قدری سفت و سخت و تثبیت شده باشند که بسیاری از تردیدهای نوجوانان، جستجوهای آَشفته برای هویتی که ما در مورد آن بحث می‌کردیم به وجود نیاید. با این حال ما هرگز نمی‌توانیم به چنین جامعه‌ای حتی اگر واقعاً وجود داشته باشد باز گردیم. ما تنها می‌توانیم با انتظار خودانتقادی صادقانه در نوجوانان خود، با پاسخ‌گویی صادقانه درباره خودمان و با ارائه‌ی فرصت و ثبات در خانه، تلاشی در جهت کمک به آن‌ها کرده باشیم تا به طور ایمن در جهت استقلال واقعی حرکت کند.

این موضوع نه صرفاً رد کردن نقص‌های دنیای بزرگسالی ما بلکه مبتنی بر یافتن خود او خواهد بود و این امر با تلاش ما به عنوان والدین برای درک جستجوی او تشویق می‌شود، حتی زمانی که ممکن است به گونه‌ای باشد که به ما آسیب برساند و در این شرایط ما وسوسه می‌شویم که مانند نوجوانان با شتاب، خشم یا تحقیر پاسخ دهیم (ص ۲۳۰-۳۲).

این مقاله با عنوان «On learning to know oneself» در کتاب ADOLESCENCE: Talks and Papers by Donald Meltzer and Martha Harris منتشر شده و توسط سحر صبور ترجمه و در تاریخ ۱۷ مهر ۱۴۰۳ در بخش آموزش وب‌سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است.

[۱]  portentousness

[۲] reminders

[۳]  authority figures

[۴]  conformist

[۵]  split

[۶]  divided

[۷]  cross-eyed

[۸]  Panic

[۹]  self-discovery

[۱۰]  self-responsibility

[۱۱]  drug

[۱۲]  self-awareness

[۱۳]  contain

[۱۴]  omnipotent

[۱۵]  undervaluations

[۱۶]  integrity

[۱۷]  envious

[۱۸]  apprehension

[۱۹] کنایه از این که تا زمانی که فرصت داری چیزهایی که می‌خواهی را دنبال کن {م}.

درباره‌ روانکاوی
0 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search