سکوت و صمیمیت
من باور دارم که ایدهی صمیمیت معمولاً با احساس آرامش، سلامتی و صلح درونی تداعی میشود. از این رو صمیمیت به یک خیر مطلوب بدل میشود. اما چگونه میتوانیم این خیر را توصیف کرده و بدست آوریم؟
برای تحلیل صمیمیت یک فرد، ابتدا لازم است خود آن شخص را درک کنیم. اولین ایدهای که بالا میآید این است که قابلیت شخص برای صمیمیت، از کیفیت تماس او با دنیای درونی خودش ناشی میشود – تجربهی او از صمیمیت با خودش. در صلح. در صلح با خاطرهها و احساسهایش، با شک و یقینهایش، با تجربیاتی که قبلاً زیسته و آرزومندی در باب آنچه هنوز به دست نیاورده است. بودن در صلح با محدودیت آنچه که میداند و میل به یادگیری آنچه نمیداند.
این هدف به هیچوجه آسان نیست. به منظور درک آن، مهم است که چالشهای عظیم و مداوم بر سر راه درک جهان خارج و محیط اطراف شخص را فراموش نکنیم. در این فضا، دیگر انسانها جایگاه قابل توجهی را اشغال میکنند. من اعتقاد دارم که ظرفیت تنها بودن، پایه و اساس ظرفیت شادی و صمیمیت با دیگران است. علاوه بر این، ظرفیت تنها بودن مستلزم نوع خاصی از زیستن در سکوت است.
همه چیز با رابطهی میان مادر و نوزاد آغاز میشود. این رابطه از همان لحظهی تأثیر حسی شگرف در زمان تولد، به ارتباط کودک با جهان ساختار میبخشد. مادر میانجی و لنگرگاه این تجربهی آغازین است، که میکوشد به شیوهای هماهنگ، مناسب و حساس آن را درک کند و به آن پاسخ دهد. این وضعیت معمولاً «ارضای وهمی آرزو[۱]» نامیده میشود، و ساخت شخص و فرآیند وسیع درک جهان را آغاز میکند.
ظرفیت تنها بودن، پایه و اساس ظرفیت شادی و صمیمیت با دیگران است. علاوه بر این، ظرفیت تنها بودن مستلزم نوع خاصی از زیستن در سکوت است.
برای هر یک از ناراحتیهای حسی کودک -مانند نیاز به غذا- مادر که «احساس او را حس میکند»، راه حلی را فراهم میکند که به نوزاد اجازه میدهد به «حالت خوب» بازگردد. با تکرار این مواجهه –مواجههی صمیمی- میتوانیم تصور کنیم که نوزاد، هنگامی که دوباره با همان ناراحتی روبرو میشود، آرزوی مواجههی مجدد با رضایتی را دارد که در «گذشته» حاصل شده بود، که مادر با مراقبت خود به «حال» میآورد. کل این فرایند از طریق تنظیم صدا و مراقبت مادر با واکنشها و سیگنالهای کودک روی میدهد. بنابراین، سرآغاز دنیای درونی ما در تجربهی تماس با شخص دیگری نهفته است. داستان ما زمانی شروع میشود که سکوت با صدایی که خطاب به ما سخن میگوید شکسته میشود.
در اینجا ایدههایم را بر پایهی نظریات غنی روانکاوی در رابطه با فرآیندهای بنیادین تحول نوزاد استوار میسازم. در میان آثار بسیاری که میتوانم ذکر کنم، من بر فصل منشاء روانکاوی[۲] در کتاب آندره گرین[۳] به نام تبار روانکاوی[۴] تأکید میکنم. بر طبق گفتهی گرین، تجربهی ابتدایی، صرفاً حسی است، اما بعد، کم کم همین تجارب اولیهی حسی، از خاطرات و از بسط تصوری[۵] (وینیکات) تجربههای فراخوانی شده، ابعاد ذهنی یا روانی کسب میکند. در همین فرآیند ثبت تجربهی زیستشده و «افکار» در مورد آن است که کودک نوپا «دیگری» را کشف میکند، که نقش واسط بین او و جهان را ایفا مینماید. در ابتدا برای کودک، «دیگری» باقی جهان است.
بدین ترتیب، تجربهی بدوی فرد به شکل نوعی رابطه، سازمان مییابد، این رابطه فرمی از تماس مختص به انسانها است و خصوصیاتی بسیار متفاوت با پیوند حیوانها دارد. بعدها، کودک شروع به گسترش هشیاری خود میکند، که به واکنشهای کلی بزرگسالان (مهمتر از همه مادر و پدر) نسبت به او بستگی دارد. اما به طور خاص به عاطفهی دریافت شده توسط کودک، کیفیات شناخته شده در آن، ادراک بزرگسالان از رشد آنها، و آیندهی خاصی که برای کودک پیشبینی میشود بستگی دارد.
از لحظهای که کودک درک میکند بزرگسالان دارای دنیای درونی بسیار شبیه به دنیای خودش هستند، «دیگری» به عنوان یک فرد متمایز و متفاوت، هر چند مشابه، کشف میشود. به عبارت دیگر میتوان گفت، این کشف جهانی از احساسها و خواستهها، و حالات لذت و رنج است، که بزرگسال را در تجربهای معادل با تجربهی کودک قرار میدهد. تماس معناداری با این «دیگری» برقرار میشود، و یک سیستم ارتباطی سازمان مییابد، که از تبادل عاطفه و فانتزیها آغاز میشود، و بعداً بیان کلامی را در بر میگیرد.
داستان ما زمانی شروع میشود که سکوت با صدایی که خطاب به ما سخن میگوید شکسته میشود.
هنگامی که تماس بامعنا میشود، یک سیستم ارتباطی به طور خود به خود ظاهر میشود، که ابتدا معطوف به فراهم کردن بهزیستی، ارضای خواهشها و اجتناب از عدم لذت است. تبادل عاطفه، عنصر بنیادین رسیدن به لذت در روابط انسانی است. هر فرد از نوع عاطفهای که به دیگری عرضه خواهد کرد و همچنین نوع عاطفهای که دیگری به او ارائه خواهد داد، ایدهای دارد. به این ترتیب، کودک ایدهای از این که خودش چه نوع آدمی است و دیگران چه نوع اشخاصی هستند شکل میدهد. این اتفاق از طریق احساس آنها از این که برای دیگری کیستند و دیگری برای آنها کیست روی میدهد.
به طور کلی میتوان گفت که ما از زمان تولد انواع مختلفی از تماس را ثبت میکنیم، که ذخیرهای از خاطرات را تشکیل میدهد که منجر به یادگیری میشوند. ما یاد میگیریم که خودمان و محیط اطرافمان را بشناسیم.
با این حال، از هر چیزی که در جهان یاد میگیریم، تنها درسهای حقیقتاً سودمند آنهایی هستند که علاوه بر دانستنشان، قادر به احساس آنها نیز هستیم. اینها بخشی از ما میشوند و به شکلگیری هویتمان کمک میکنند، یعنی در تجربهی شخصی ما سهم دارند. چیزهایی که میدانیم، اما از آنچه که احساس میکنیم دور میمانند، بازنمود دانش هستند. با این حال، آنها هرگز نمیتوانند به خرد بدل شوند، چون دانش فقط در صورتی معنا کسب میکند که احساس شود. اشارهی من به ژرفترین معانی انسانی آنهاست.
چیزهایی که ما میدانیم تنها به این شرط درونی میشوند که بتوانیم آنها را احساس کنیم، و این چیزها به ما اجازه میدهند -به عمیقترین معنای کلمه- از طریق تجربه یاد بگیریم. این دانش به بخشی از میراث شخصی بدل میشود که از بین نمیرود، حتی اگر کنشهای بیرونی مرتبط با آن، رها شوند. این دانش، ثروت شخصی اکتساب شده است، و به ظرفیت جدیدی بدل میشود که به روی اکتسابهای جدید گشوده است.
تجربههای زیسته و بازتابی، اصالت فرد را تشکیل میدهند. آنها در حفظ ثمرات زمان زیسته ضروری هستند، و بدین ترتیب این امکان را میدهند که زندگی یک فرآیند منسجم باشد. خاطرهای که به اشتراک گذاشته میشود به میراثی از عواطف و خرد بدل میشود که شخص میخواهد ذخیره و منتقل کند. این فرآیند به عنوان یک قصه، زندگی میشود که میتواند تعریف شود و درسی است که میتواند آموزش داده شود.
حتی دانشِ به ظاهر عینی، متاثر از تجربیات درونی سوژه از آن است. سوژه روایت میکند و میاندیشد؛ او مالک این تجربهی درونی مستمر است، که پسزمینهای هیجانی فراهم میکند که این دانش بر آن اعمال میشود، و بُعد قابل انتقال و شخصیاش را به دست میآورد. هنگامی که دانش به ظاهر عینی به اشتراک گذاشته میشود عینیت جدیدی کسب میکند، که از اعتقاد به این که مخاطب ما میزانی از مجاورت را به مسئله داراست به ظهور میرسد. در سراسر این فرایند، این احساس که این تجربه قابل انتقال است -قابل اشتراک در رابطهای صمیمی است- بار دیگر با وضوح بیشتری مشخص میشود.
این ارائه مختصر از آن چه که میتوان «قصهی دنیای درونی» نامید، لازم بود تا بتوانیم ایدهی صمیمیت با شخص دیگری را مورد بحث قرار دهیم، یعنی دنیای درونی شخصی دیگر. در تجربهی صمیمیت، «دیگری» به عنوان فردی متفاوت، و در عین حال، مشابه احساس میشود. در صحبت کردن با دیگری، مسئله دادن اطلاعات نیست، بلکه ارتباط برقرار کردن و در میان گذاشتن یک تجربهی درونی است. بنابراین، به این ایده بازمیگردم که تنها بودن مقدمهای برای ایجاد صمیمیت با شخصی دیگر است.
صمیمیت مستلزم این است که بدانیم چگونه گوش دهیم و شنیده شویم. مستلزم ادراک مثبتی از دنیای درونی دیگری است، که در سکوت اتفاق میافتد. سکوت، زبان صمیمیت است.
با وجود این، مهم است که توجه داشته باشید که شخص هرگز تنها نیست، حتی زمانی که تنهاست. حتی آن زمان، او با دنیای درونی خودش، همراه با مجموعهای از احساسها، خاطرهها و تجربهها همراه است. تمام این احساسها، خاطرهها و تجربهها، به واسطهی حس شخص از هویت و روایت شخصیاش، در کلیتی منسجم سازمان مییابند.
درک سوفیا دو ملو براینر[۶] از بوزیو، ماهیگیر تنهایی در ساحل که با نگاهی بیروح آرام ایستاده است، چنین است: «در بالای تلی از شنهای ساحلی، بوزیو با بعد از ظهر همراه بود». از این رو، او هرگز تنها نیست.
دو نفر فقط زمانی میتوانند احساسی واقعی از مجاورت را داشته باشند که این مجاورت را بر اساس غنای تجربهی درونی هر کدام، و بر اساس وضوح احساس و هویت، بنا کنند. حسی که از این شفافیت دو سویه تجربه میشود، دانش آرام و ارتباط موثر را بدون در هم آمیختن دو فرد متفاوت میسر میسازد. این امر، یک رابطهی صمیمی را بنا میکند.
در این مرحله، خواهش برقراری ارتباط با دیگری فعلیت مییابد. خواهش صحبت کردن و گوش دادن است که به تجربهی مجاورت، شباهت و هماهنگی منجر میشود -انگار دو نفر با یکدیگر به موسیقی درونی یکسانی گوش میدهند، که طنین عاطفی تجربهی زیسته است. این اتفاق، زیستن تفاوت در صلح و با لذت، مبتنی بر آگاهی از شباهت است.
این تجربه از ارتباط توام با صمیمیت را میتوان شدیداً تمنا کرد و زیست. عرفا به شیوهی پرشوری از آن سخن میگویند، و آن را مواجهه با یگانه ابژهی میل خود در نظر میگیرند. ما میتوانیم این را در نقل قول معروف سنت آگوستین ببینیم، که در آن او تأکید میکند که خداوند صمیمیترین عنصر به صمیمیت خودش است («درونیتر از درونیترین وجود من»).
مواجههی صمیمی با دیگری، به منظور این که حقیقتاً رضایتبخش باشد، در دسترس بودن برای اکتشاف و ظرفیت برای گوش دادن را پیشفرض میگیرد. چنین ظرفیتی، به نوبهی خود، از تجربهی لذتبخش مواجههای درونی با ابژهی ارضاکننده یا ابژهی خوب (good object) ناشی میشود، که آرامش و لذت خلق میکند.
صمیمیت مستلزم این است که بدانیم چگونه گوش دهیم و شنیده شویم. مستلزم ادراک مثبتی از دنیای درونی دیگری است، که در سکوت اتفاق میافتد. سکوت، زبان صمیمیت است. این امر به معنی تهیبودگی نیست، بلکه نوعی سکوت زنده، که در آن هر دو فرد از احساسها و افکار یکدیگر آگاهی دارند و فضایی آزاد از کلمات غیرضروری را به اشتراک میگذارند. این فضا در تضاد با سکوت ناخوشایند دو نفر فاقد صمیمیت واقعی است. در همین سکوتِ معنادار است که ما به صداهای گذشته گوش میدهیم. و کیفیت این صداها کیفیت صمیمیتی را تعیین میکند که به عنوان استمراری از تجربهی قبلی برقرار خواهد.
رابطه بین صمیمیت و عشق چیست؟ پاسخ به این سوال ساده نیست. این موضوع پیچیده را نمیتوان به درستی در این متن تحلیل کرد، اما من چند نکتهی کوتاه را خواهم گنجاند.
اول از همه، مهم است که بگویم صمیمیت شامل بُعدی عاطفی است که مجاورت را غنی میسازد، و کیفیتی شخصی به تجربهی زیسته میبخشد. عشق نیز خواهان همان مجاورت است. من شکی ندارم که رابطهی خوب عاشقانه مستلزم صمیمیت است. با این حال، متأسفانه رابطهای خوب از این نوع -که دوام بیاورد و رشد کند- رایجترین نوع رابطه نیست.
عشق سویهی بسیار پیچیدهای از روابط انسانی است، علیرغم این که مسلماً مطلوبترین رابطه است. ادبیات در سراسر جهان پر از داستانهای عاشقانه است، که بسیاری از آنها خطرناک و دشوار هستند. این اتفاق میافتد، زیرا تقریباً همیشه عشق شامل خواهش مصرانه (و بعضی اوقات خودخواهانه) برای تصاحب است که رابطه را پیچیده میکند.
دوم، مهم است که «عاشق بودن» یا مفتون شدن را از عشق متمایز سازید. عاشق بودن با نوعی آرمانیسازی قدرتمند دیگری شکل مییابد، که به وضوح به نظر میآید که او تمام چیزهایی که فرد همیشه میخواسته را دارد، و با خود تمام آن چه خوشبختی میتواند فراهم کند را به ارمغان میآورد. حس نیل به سعادتی که برای همیشه دوام خواهد آورد و هیچکس نمیتواند از ما بگیرد بسیار شدید است، اما همیشه حقیقت ندارد. به بیان طعنهآمیز اما بسیار واقعی وینیسیوس دو موراس[۷]: «عشق مادام که دوام میآورد، ابدی است». حس نشاطآور صمیمیت که همراه با عاشق بودن است نیز میتواند ناگهان پایان یابد.
هنگامی که شور و نشاط عاشقی به پایان برسد، اگر واقعیت هر شخص به دیگری اجازه دهد که حدی از آرمانیسازی مشترک را حفظ کند، هنوز عشق میتواند باقی بماند. این امر متشکل از دو عنصر اصلی است: نخست، درک محبتآمیز کیفیات واقعی معشوق، و دوم، آگاهی از ارزش رابطهی آنها و میل به حفظ آن.
افراد دیگر مطمئنا میتوانستند به طرق متفاوتی در مورد صمیمیت صحبت کنند. من تمایل داشتم که اینجا در مورد صمیمیت اینگونه صحبت کنم.
این مقاله با عنوان «Silence and Intimacy» در سایکوآنالیسیس تودی منتشر شده و در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۷ توسط تیم تداعی ترجمه و در مجلهی روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] hallucinatory satisfaction of the wish
[۲] L’Originaire dans la Psychanalyse
[۳] André Green
[۴] La Diacronie en psychanalyse
[۵] imaginative elaboration
[۶] Sophia de Mello Breyner
[۷] Vinicius de Moraes
- 1.ماهیت کنش درمانی روانکاوی
- 2.رویکردهای تکنیکی برای نفرت انتقالی در تحلیل بیماران مرزی
- 3.از فروید تا لکان: پرسشی در باب تکنیک
- 4.تعارض و نقص: اشارات تکنیکی آن
- 5.تفسیر بیمار-محور و روانکاو-محور
- 6.گوش دادن تحلیلی به عنوان کارکرد نگهدارندهی بخشهای ازهمگسستهی بیمار
- 7.چه بر سر رواننژندی آمد؟
- 8.«کالبد تهی»: مادر مرده، کودکِ مرده، تحلیلگرِ مرده
- 9.جوانب اخلاقی خودافشایی در رواندرمانی
- 10.تعامل مادر-کودک در دوران جدایی-تفرد
- 11.وقتی کلمات بیان نمیشوند: پلی فراتر از سکوت
- 12.وقتی تحلیلگر احمق میشود!
- 13.دربارهی موضع افسردهوار
- 14.مَکس ایتینگون
- 15.دربارهی موضع پارانوئید-اسکیزوئید
- 16.رفتار تسهیلکنندهی انتقالی
- 17.روانکاوی و فرهنگ
- 18.وقتی که بدن به تو خیانت میکند.
- 19.انیشتین، زمان و ناهشیار
- 20.پیرامون نژادپرستی | دوام آوردن در برابر نفرتورزی و مورد نفرت واقع شدن
- 21.رویاهای کودکی و تئاترهای درونی
- 22.معنای سکوت بیمار
- 23.مرزهای تحلیلی و فضای انتقالی
- 24.سکوت و صمیمیت
- 25.کارایی رواندرمانی تحلیلی