skip to Main Content
رواندرمانی برای چیست؟

رواندرمانی برای چیست؟

رواندرمانی برای چیست؟

رواندرمانی برای چیست؟

عنوان اصلی: What Is Psychotherapy For
انتشار در: مدرسه زندگی
تعداد کلمات: ۴۵۹۲
تخمین زمان مطالعه: ۳۰ دقیقه
ترجمه: تیم ترجمه تداعی

رواندرمانی برای چیست؟

رواندرمانی یک ابزار مانند سایر ابزارهاست که برای کمک به ما در غلبه بر ضعف‌های درونی و گسترش توانمندی‌ها و قابلیت‌های ما فراتر از آنچه که طبیعت در ابتدا به ما ارزانی داشته است، طراحی شده است. در این برداشت از رواندرمانی، از نظر متافیزیکی با سطلی که مشکلات ما در نگه داشتن آب در کف دستمان حل می‌کند، یا چاقویی که کُندی دندان‌های ما را جبران می‌کند، فرقی ندارد.

آنچه در مورد درمان متمایز است، هدفی است که این ابزار برای آن استفاده می‌شود: این ابزار ابداعی برای کمک به بهبود عملکرد هیجانات ما است. این ابزار برای اصلاح بسیاری از مشکلات اساسی است که ما در مواردی مانند درک خودمان، اعتماد به دیگران، برقراری ارتباط موفقیت‌آمیز، ارج نهادن به توانایی‌ها و احساساتمان که به اندازه کافی متین، قابل اعتماد، معتبر، مستقیم و عاری از شرم هستند، با آن مواجه هستیم.

اما با وجود چنین ابداع مهمی، علائم و نشانه‌های نوآوری در رواندرمانی اندک است. از نظر فنی، فقط به یک اتاق راحت و بدون هرگونه مزاحمت و عامل حواس‌پرتی، پنجاه دقیقه جلسه، احتمالاً دوبار در هفته به مدت یک سال یا بیشتر، دو صندلی و هزینه به ازای هر جلسه که معادل با یک وعده غذا در یک رستوران متوسط است. اما در سطح آموزش، روان‌درمانگر باید دوره آموزشی گسترده‌ای در زمینه عملکرد ذهن بگذراند که در بسیاری از کشورهای مسئولیت‌پذیرتر، از همان سخت‌گیری، بلندپروازی ذهنی، و دوره‌های تجربی و آموزش عملیِ مورد نیاز برای کسب مدرک خلبانی برخوردار است.

رواندرمانی برای تحقق وعده‌هایش به هشت حرکت متمایز متکی است:

شاهد بودن

بیشتر آنچه که ما هستیم، برای جهان به صورت یک راز باقی مانده است – زیرا درک می‌کنیم که چه مقدار قوانین نجابت و متانت را که می‌خواهیم با آنها زندگی کنیم، زیر پا گذاشته‌ایم. ما می‌دانیم که اگر جریان اطلاعات خام از ذهن ما به بیرون درز کند، در جامعه دوام نخواهیم داشت.

بسیاری از چیزهایی که در درون ما وجود دارند ممکن است عجیب و احمقانه به نظر برسند: چگونه است که هنگام خواندن کتاب کودکان (در مورد فیلی که با بچه گنجشک رفتاری دوستانه دارد) انگیزه عجیبی برای گریه کردن احساس می‌کنیم؛ چند بار تصور کرده‌ایم که قدرت بازگشت به گذشته و اصلاح فرصت‌های از دست رفته نوجوانی‌مان را به دست آورده‌ایم. چنانچه از یک زاویه سختگیرانه نگاه کنیم، بعضی از آنها کاملاً رقت‌انگیز هستند: چقدر نگران پرسیدن محل دستشویی هستیم؛ چقدر غبطه یک آشنای نزدیک را می‌خوریم؛ چقدر نگران موهایمان هستیم. بخش قابل توجهی از آنها اضطراب‌آور و ظاهراً غیرقانونی هستند: فانتزی‌ها و خیالپردازی‌های ما در مورد یک همکار و یکی از اعضای خانواده؛ نقشه‌های آرمانگرایانه‌ی ما که برای یک دشمن انجام می‌دهیم.

در پاسخ به انزوایی که داریم، اغلب در مورد اهمیت دوستان سخن می‌گوییم. اما می‌دانیم که قرارداد ضمنی و نانوشته‌ی هر دوستی این است که با دیوانگی‌ بیش از حد، مزاحم آسایش او نشویم. عاشق بودن راه حل دیگری است، اما در اینجا نیز هیچ شریک زندگی این صلاحیت را ندارد که بیش از سهم متوسطی از آنچه هستیم، کاوش نموده و مسئولیت بپذیرد.

در هر تعامل اجتماعی، ما به شیوه‌ای آگاهانه اطمینان داریم که بین آنچه که ما به مردم می‌گوییم و آنچه که واقعاً در ذهن ما جریان دارد، شکاف وسیع و مطمئنی وجود دارد.

اما در رواندرمانی یک استثناء وجود دارد. در اینجا، به طور قابل توجهی، تقریباً هر چیزی را که می‌خواهیم، می‌توانیم بگوییم – و در واقع باید تلاش کرد تا این چنین باشد. ما مجبور نیستیم درمانگر را تحت تاثیر قرار دهیم یا در مورد سلامت روانی خودمان او را قانع کنیم. ما باید در مورد هر آنچه که در جریان است، به آنها بگوییم. نیازی نیست مانع این طرز فکر آنها شویم که ما منحرف، عجیب و غریب یا وحشت‌زده هستیم. ما می‌توانیم با دقت، به نکاتی کاملاً تاریک از خودمان اشاره کنیم و متوجه خواهیم شد که مخاطب ما وحشت‌زده یا آزرده‌خاطر نشده است، بلکه بر عکس، با آرامش علاقه‌مند سخنانِ ما است. ما هیولا یا موجود عجیبی نیستیم یا در حال یادگیری فریبکاری نیستیم. ما به نقطه مقابل تنهایی رسیده‌ایم.

پختگی

درمانگران چیزهای زیادی در مورد حقایقِ جلانخورده و بی‌پیرایه‌ی ذات انسان می‌دانند. آنها تجربه دقیقی از بزرگترین آسیب‌ها و تروماها –مانند زنا با محارم و تجاوز، خودکشی و افسردگی– دارند، همچنین دردها و پارادوکس‌های کوچکتر را می‌شناسند: اشتیاقی که به واسطه یک نگاه به شخصی در یک کتابخانه برانگیخته می‌شود، فردی که بهترین قسمت‌های بیست سالگی را به خود اختصاص داده است؛ روح لطیف و آرامی که دری را شکسته است، یا یک مرد خوش‌تیپ ورزشکار که دیگر نمی‌تواند بازی کند.

آنها می‌دانند که درون هر فرد بزرگسالی کودکی باقی مانده است که گیج، عصبی، آسیب دیده است و آنها آرزو دارند که زیاد حرف بزنند و واقعیت آنها شناخته شود. آنها درک می‌کنند که این کودک باید دوباره خودش را بشناسد و می‌خواهد شنیده شود، شاید از طریق اشک‌هایش یا غر زدنهای تقریباً غیرقابل درکی که ممکن است در تضاد با بلوغ ظاهری و خود – فرماندهی باشد که معمولاً از فرد بزرگسالی که روی صندلی درمانی نشسته است، انتظار می‌رود.

درمانگران به اندازه‌ی کافی خودشان را با واقعیت آنچه که مردم دوست ندارند سانسور کنند یا قضاوتهای اخلاقی ارائه دهند، سازگار کرده‌اند. و آنها با خواندن کتاب به این درجه از سازگاری نرسیده‌اند، بلکه شهامت شناخت ماهیت خودشان را داشته‌اند. ممکن است فانتزی‌های آنها دقیقاً با ما یکی نباشد، اما قبول دارند که خیال‌پردازی‌های آنها نیز به همان اندازه رنگارنگ و پیچیده است. اضطراب آنها دقیقاً با ما یکسان نیست، اما آنها به اندازه کافی ترس‌های قدرتمند و عجیبی که همه وجودمان را دربرمی‌گیرد، می‌شناسند.

درمانگران می‌توانند به ما کمک کنند، زیرا درک کامل و درستی از آنچه که طبیعی است، دارند که البته بسیار دور از آن چیزی است که اصرار داریم وانمود کنیم طبیعی است. آنها برای اینکه به صورت متعارف خوب یا معمولی باشند تا احساس شکننده خود (self) یا واقعیت را تقویت کنند، نیازی به ما ندارند. تنها شرط آنها این است که در نهایت، بدون حالت دفاعی بیش از حد، به برخی از آنچه که واقعاً در درون ما می‌گذرد، اعتراف کنیم.

مهربانی

علاوه بر این، آنها در کنار ما بسیار خوشنود هستند. بدون سوء نیت باید گفت که بیشتر مردم کامل نیستند؛ آنها گاهی حسود، بی‌حوصله، کینه‌جو، مشتاق اثبات عقایدشان هستند یا از زندگی‌شان منحرف شده‌اند. اما درمانگر با توجه و دقت فراوان بر مورد خاص ما متمرکز می‌شود. اتاق آنها امن و به دور از فشارهای روزمره است. آنها از رنجی که ما می‌کشیم، متاسف هستند. آنها درک می‌کنند که رنج ما احتمالاً نگران‌کننده است و موجب خشم یا هیجان ما بوده است. آنها می‌دانند که ما این کارها را عمداً انجام نداده‌ایم یا اگر اینکار را کرده‌ایم، دلایل خود را داشته‌ایم. بدون چاپلوسی و تملق‌گویی ما و یا بدون اجرای شیوه‌ای مکانیکی، صرفاً به دلیل اینکه شغل آنهاست، درمانگران سعی می‌کنند وارد تجربه ما شوند و با آن کنار بیایند. آنها از طریق چشمان ما به واقعیت نگاه می‌کنند تا اصلاح میراث شرم و انزوا را شروع کنند.

در عین حال، مهربانی آنها باعث می‌شود کمتر خودمان را مرهون لطف آنها بدانیم. در زندگی عادی باید همواره تاثیر سخنان خودمان را بر روی افراد دیگر بسنجیم. ما باید اولویت‌های آنها را در نظر بگیریم، از حال بچه‌ها بپرسیم و نگرانی‌های آنها را در ذهن داشته باشیم.

در اینجا چنین تماس‌های تلفنی وجود ندارد. مانند پدر و مادری که به پاسخ متقابل فرزند کوچکشان نیازی ندارند، درمانگر نیز به صورت داوطلبانه برابری در روابط را نادیده می‌گیرد؛ آنها از پشیمانی‌هایشان صحبت نخواهند کرد یا بر حکایات و ماجراهای خودشان اصرار و پافشاری نمی‌کنند. آنها فقط می‌خواهند به ما کمک کنند تا با توجه به شرایطی که برای ما قابل درک است، بهترین راه حل را برای ما پیدا کنند. آنها دیدگاه پیش‌پنداشته‌ و همراه پیشداوری در مورد چگونگی زندگی ما نخواهند داشت، فقط مقدار زیادی همدلی برای پیچیدگی‌ها و رنج‌هایی که قبلاً متحمل شده‌ایم و تمایل به کمک به ما در آینده وجود دارد.

با وجود این، مهربانی صرفاً خوشایند نیست. زیرا این موضوع را می‌دانیم یکی را در کنار خودمان داریم که قرار است به ما جرأت بدهد تا با تجربیاتی روبرو شویم که معمولاً از آنها فرار می‌کنیم. در فضایی کاملاً آرام، اطمینان‌بخش و همراه با اشتیاق، می‌توانیم نگاهی به حوزه‌های آسیب‌پذیر و نقطه‌ضعف‌های خودمان بیندازیم و آنها را بررسی کنیم که در غیر اینصورت، شجاعت مقابله با آنها را نداریم. می‌توانیم با شهامت به این موضوع فکر کنیم که شاید اشتباه کرده‌ایم یا مدت طولانی عصبانی بوده‌ایم، و شاید بهتر باشد از ارائه توجیحات فراتر رفته یا تلاش برای اغوای هر مخاطب را متوقف کنیم.

مهربانیِ شخص دیگر به ما امنیت لازم را می‌دهد تا به شیوه‌ای سازنده‌تر در مورد ذهن‌های طفره‌رو، پیچیده، و باهوش خودمان کند و کاو کنیم.

گوش دادن

یکی از نقایص ساختاری این ذهن‌ها این است که برای ما تفکر عمیق و منسجم به مدت طولانی بسیار دشوار است. تمرکزمان را از دست می‌دهیم. ایده‌های بی‌ربط و در حال رقابت، عادت دارند که در افق ذهنی ما پرواز کنند و بینش‌های تثبیت‌نشده و احتمالیِ ما را منحرف کنند. گاهی اوقات، آگاهی به شکلی غیرقابل توضیح، برای چند لحظه فراموش شده و ذهن خالی می‌شود. اگر به حال خودمان رها شویم، به سرعت در مورد ارزش آنچه که سعی در درک آن داریم، شروع به تردید می‌کنیم، و می‌توانیم اصرارهای مقاومت‌ناپذیری را برای بررسی اخبار یا یافتن بیسکویت تجربه کنیم. و در نتیجه، برخی از موضوعاتی که باید بیشتر بررسی کنیم – مانند این موضوع که روابط ما واقعاً تا کجا پیش می‌روند، در مرحله بعدی کارمان چه اقدامی را باید انجام دهیم، چگونه باید به بهترین شکل به یک نامه پاسخ دهیم، چه چیزی در مورد روش بازگشت شریک زندگی بعد از تلاش برای دلجویی، ما را خیلی آزار می‌دهد – درون شن‌های ذهن و با هزینه سخت مشکلات روانی ما قالب گرفته می‌شوند.

شگفت‌انگیز است که هنگام تلاشمان برای شناخت ذهن خودمان، آنچه که بسیار کمک می‌کند، حضور ذهن دیگری است. با وجود همه فریبندگی‌های انزوا و تنهایی، اما معمولاْ بهترین نتیجه‌ی تفکر به صورت دو نفره اتفاق می‌ا‌فتد. این کنجکاوی شخص دیگری است که به ما اعتماد به نفس می‌دهد تا در مورد شلوغی‌ها و درهم‌تنیدگی ذهنمان کنجکاو باقی بمانیم. این اِعمال فشاری اندک از بیرونِ ما است که برداشت‌های درهم و برهم درونی ما را به نتیجه می‌رساند. این نیاز ما به گفت‌وگو و بیان اظهارات است که مخازن سست و شکننده‌ی تمرکز ما را به حرکت در‌می‌آورد.

گاهی اوقات ممکن است یک دوست به طور غیرمعمولی دقیق و آگاه باشد و آماده شنیدن حرفهای ما باشد. اما فقط ساکت بودن آنها کافی نیست. بالاترین امکانِ گوش دادن، فراتر از واقعیت رعایت ادب و قطع نکردن سخنان طرف مقابل است. واقعاً شنیده شدن به معنای حضور دریافت‌کننده‌ با استراتژی «گوش دادن فعال» است.

از همان ابتدا، درمانگر از روش متوالی بسیار ساکت اما همراه با جوابهای حاضر و بسیار سریع استفاده خواهد کرد تا به ما کمک کند توسعه یابیم و به نقاطی که دور آن می‌چرخیم، پایبند باشیم. این موارد نشان می‌دهد که هیچ عجله‌ای در او وجود ندارد، آن شخص آنجاست و هر سخنی را دنبال می‌کند. در نقاط استراتژیک، درمانگر در یک ماموریت حیاتی و بسیار بی‌خطر، به صورت ناگهانی با عباراتی مانند «بیشتر بگو» یا «ادامه بده» که به همان اندازه تاثیر دارد، وارد گفت‌وگو خواهد شد. درمانگران متخصص صدای مثبت و ملایم هستند: «آه» خیرخواهانه و بسیار ظریف و «اوهوم» قوی، دو مورد از قابل‌توجه‌ترین صداهای موجود در خزانه شنیداری رواندرمانی هستند که با هم ما را دعوت می‌کنند تا گفتن هر آنچه را که شروع کردیم، هرچند عجیب و غیرعادی، ادامه داده و به آن وفادار بمانیم.

از جمله مزایای گوش دادن فعال این است که لازم نیست که ایده‌ها، خاطرات، و نگرانی‌های ما در قالب جملات زیبا و خوش‌فرم بیان شوند. ما اجازه داریم با لکنت و درهم و برهم حرف بزنیم. اما شنونده فعال مانع آن سردرگمیِ نوظهور شده یا آن را می‌پروراند. آنها به آرامی ما را به همان جایی برمی‌گردانند که خیلی سریع پنهان کرده بودیم و ما را وادار می‌کنند تا به سراغ نقطه برجسته‌ای برویم که ممکن است به طرز ماهرانه‌ای از آن طفره رفته باشیم؛ آنها به ما کمک می‌کنند تا به تدریج از یک مسئله آزاردهنده رد شویم، در حالی که همواره به ما اطمینان می‌دهند که آنچه می‌گوییم، با ارزش است. در تمام مدت، آنها تغییرات جزئی در حالت چهره و لحن صدای ما را یادداشت می‌کنند. آنها به روشی که ما کلمات خود را انتخاب می‌کنیم، علاقه‌مند هستند، و نه تنها به آنچه که ما در واقع بیان می‌کنیم، بلکه به نحوه‌ی بیان آن به شیوه‌ای دیگر نیز توجه می‌کنند.

آنها با ما مانند موجودات غیرعادی و پیچیده یا پیام‌دهنده‌های عجیب و غریب و ناکارآمد برخورد نمی‌کنند؛ آنها در واقع کاملاً از این موضوع آگاه هستند که برای یک شخص چقدر دشوار است که آنچه را که واقعاً در ذهن خود دارد، کنار هم قرار داده و بیان کند.

زمان

درمان مبتنی بر درک این موضوع است که ما قادر نخواهیم بود تجربیات اصلی خودمان را در یک یا دو بلوک زمانی کنترل و ذخیره نماییم. ما در زمان زندگی می‌کنیم و باید به موقع خودمان را رمزگشایی کنیم. ما نمی‌توانیم همه حالات مورد نیاز جهت دسترسی به هر موقعیتی را داشته باشیم. بعضی هفته‌ها نسبت به سایر هفته‌ها برای بررسی خاطرات خاص یا بررسی برخی دیدگاهها آماده‌تر هستیم. درمانگر به ما اجازه می‌دهد تا از هر کجا که می‌خواهیم گفت‌وگو را آغاز کنیم، به ما اجازه می‌دهد تا در دالان‌های داخلی خودمان گشتی بزنیم، با اطمینان از اینکه تا زمانی که به نمایش و به اشتراک گذاشتن آن ادامه دهیم، سرنخ‌های کافی برای جمع‌آوری و ارائه نهایی یک پرتره روانشناختی از خود خواهیم داشت، مانند یک گلدان قدیمی که به آرامی با قطعات به دست آمده از بقایای تپه‌های باستانی به هم متصل می‌شود.

تفسیر

گوش دادن فعال درمانگر مسئله‌ای پیچیده نیست: زیربنای آن، تلاش (به خاطر ما) برای فهمیدن عملیات‌های زیرزمینی گذشته است که تا کنون در حال اجرا هستند.

با سئوالات پی در پی به درمان می‌رسیم. ما در حال ارائه مشکلی هستیم که به منشاء رنج ما اشاره می‌کند، اما به طور کامل آن را توصیف نمی‌کند. به عنوان مثال، چرا اینگونه به نظر می‌رسد که ما مکرراً فریب کسانی را می‌خوریم که سعی در کنترل و تحقیر ما دارند؟ چگونه می‌توانیم هم متقاعد شویم که باید شغلی را ترک نموده و هنوز هم با عزمی راسخ نتوانسته‌ایم جایگزینی رضایت‌بخش برای آن شغل پیدا کنیم؟ چرا در یک فضای عمومی از اضطراب فلج می‌شویم؟ چرا امکان جنسی sexual possibility) را خراب می‌کنیم؟

درمانگران با پرسش‌ها و توجهی که نشان می‌دهند، بررسی دقیق و تحقیقات محرمانه، سرسختانه‌تر از هر کسی که تا کنون اینکار را انجام داده است، تلاش می‌کنند تا دریابند چگونه مشکل ارائه شده ما می‌تواند با بقیه وجود ما و به ویژه، با ناراحتی و آشفتگی‌های دوران کودکی ما مرتبط باشد. در طی برگزاری تعداد زیادی از جلسات، این مجموعه‌ای از کشفیات کوچک هستند که تصویری جدید و نوظهور از منابع زخم‌های عاطفی ما را شکل می‌دهند – و همچنین، تصویری جدید از روشی که شخصیت ما به آرامی در پاسخ به آنها تکامل می‌یابد، به همان صورتی که مانع امکانات و توانایی‌های امروز ما شده‌اند، شکل می‌گیرد.

به عنوان مثال، ممکن است به این موضوع پی ببریم که چگونه احساس رقابت با والدین موجب کناره‌گیری زودهنگام ما از چالش‌های محل کار می‌شود تا به عشق آنها پایبند باشیم، همچنین شاید برای اولین بار ببینیم که منطق خود – تخریبی ما دیگر ادامه ندارد. یا ممکن است درک کنیم که منشاء نگرش بدگمانیِ بیش از حد ما که شخصیت و دوستی ما را محدود می‌کند، والدینی هستند که هنگامی که نمی‌توانستیم مانع آسیب‌پذیری خودمان شویم، اجازه دادند ناامید و مایوس شویم – و در نتیجه ما به افرادی تبدیل شدیم که تلاش می‌کنند تا در هر مقطعی از زمان خیلی زود ناامید شوند قبل از اینکه به دنیا اجازه دهیم امیدهای نوظهور ما را به انتخاب و سلیقه‌ی خودش تمسخر کند.

اما درست نیست که بگوییم هر یک از این موارد خیلی واضح و مشخص هستند. یک تفسیر – که اصل مطلب را بیان کرده باشد – به صورت عمقی و خلاف انتظار خواهد بود و به احتمال زیاد مقاومت یا پرخاشگری را برمی‌انگیزاند. برای اینکه یک تفسیر تاثیرگذار باشد، ما به عنوان مراجعه کننده باید از صرفاً موافقت کردن به جایی برسیم که از نظر ذهنی، تجربه‌ی درونی هیجاناتی را که به آن اشاره می‌شود، داشته باشیم. ما باید به جای پذیرفتن بدون تحقیق و بر مبنای اعتماد، حضور مستمر خودمان را درون خودِ بالغ و بزرگسالمان، درون شخص حساس و به شدت آسیب‌پذیری که بودیم، حس کنیم.

برای اینکه روند کار به نتیجه برسد، درمانگر باید با درایت به شما اجازه دهد طوری به نظر برسد که گویا کشف ساختار مشکلات ما تقریباْ به طور کامل کار بدونِ شتابِ خودمان است.

یک رابطه

تماس مداوم بین ما و درمانگر، جلسات هفتگی که ممکن است ماهها یا سالها ادامه داشته باشد، به ایجاد چیزی کمک می‌کند که هرچند ممکن است در یک چارچوب حرفه‌ای، کاملاً عجیب و غریب به نظر برسد: یعنی یک رابطه.

ما تقریباً مطمئن هستیم که در وهله اول به یک درمانگر مراجعه کرده‌ایم زیرا داشتن رابطه به نوعی با مشکلاتی همراه است که ما احساس می‌کنیم، اما کاملاً درک نمی‌کنیم: ممکن است یک بار برای خشنود کردن مردم تلاش کنیم، موجب تحسین آنها شویم، اما بعد احساس بی‌اعتبار بودن و کِرختی و بی‌حسی درونی کرده و عقب‌نشینی کنیم. شاید به شدت عاشق شویم، اما پس از آن همیشه یک نقص عمده در شریک زندگی‌مان کشف ‌کنیم که ما را منصرف می‌کند و باعث می‌شود داستان را تمام کنیم و این چرخه را دوباره شروع کنیم.

رابطه با درمانگر ممکن است اشتراک بسیار کمی با نوع پیوندهای ما در زندگی عادی ما داشته باشد. ما هرگز با هم خرید نخواهیم رفت یا در رختخواب کنار هم تلویزیون تماشا نخواهیم کرد. اما به شیوه‌ای اجتناب‌ناپذیر و بسیار راحت، بسیاری از تمایلاتی را که در روابطمان با سایر افراد در زندگیمان به وجود می‌آیند، در برخورد با درمانگر نیز خواهیم داشت. در اینجا نیز ممکن است اغواکننده باشیم اما بعد سرد شویم؛ یا سرشار از ایده‌های آرمانگرایانه باشیم، اما به دنبال آن، انگیزه‌هایی برای فرار داشته باشیم. با این تفاوت که اکنون، در حضور درمانگر، تمایلات ما فرصتی برای مشاهده شدن، کُند شدن، مورد بحث قرار گرفتن، بررسی از روی همدردی، و غلبه بر جلوه‌های آسیب‌پذیرتر آنها، خواهند داشت. رابطه با درمانگر به نوعی آزمونِ نمایانگر و سنگ محک رفتار فرد با سایر مردم است که به موجب آن می‌توانیم بر اساس خود – آگاهی بیشتر، ارتباط خودمان را با دیگران اصلاح کرده و ارتقاء دهیم.

در اتاق درمان، همه تمایلات و عادات ما مورد توجه قرار می‌گیرند و می‌توان در مورد آنها اظهار نظر کرد –البته نه به صورت سرزنش، بلکه به عنوان اطلاعات مهم در مورد شخصیت ما که سزاوار آگاهی از آن هستیم. درمانگر (با مهربانی) یادآور می‌شود که واکنش ما در قبال پرسیدن یک سئوال به گونه‌ای است که گویا به ما حمله شده است؛ آنها ممکن است توجه ما را به این نکته جلب کنند که به نظر می‌رسد ما خیلی راحت می‌خواهیم چیزهای تاثیرگذاری در مورد امور مالی خودمان به آنها بگوییم (اما باز هم آنها ما را دوست دارند) یا اینطور به نظر می‌رسد که ما برای موافقت با آنها عجله می‌کنیم، در حالی که آنها تنها ایده‌ای را مطرح می‌کنند که خودشان هم خیلی در مورد آن مطمئن نیستند. درمانگران در جایی که ما مستعد تکیه کردن بر نگرش‌ها یا نظریه‌های هستیم که در واقع از آن برخوردار نیستند، هشدار خواهند داد. آنها ممکن است به این نکته توجه داشته باشند که ما چقدر درگیر این ایده هستیم که آنها از ما ناامید شده‌اند یا ما را کِسل کننده می‌دانند یا چقدر از جنسیت خود بیزار هستند. آنها در خفا به این موضوع اشاره می‌کنند که عادت ما در قالب گرفتن افراد در نقش‌های فعلی آنها احتمالاً ریشه در گذشته دارد و به همراه ما به دنبال منشاء این نسبت دادن‌ها خواهند بود، که ممکن است دلیل تقلید احساس ما نسبت به مراقبان تاثیرگذار و قدرتمند ما باشد -– و اکنون آنچه را که از هر کسی انتظار داریم، شکل می‌دهد.

به طور کلی، رابطه درمانی به عنوان یک جهان کوچک از روابط ما عمل می‌کند و بنابراین می‌تواند به عنوان ابزاری منحصر به فرد برای یادگیری و کسب اطلاع از گرایشات هیجانی نامحسوس‌تر ما استفاده شود. تجربه‌ی مجدد مشکلات رابطه‌ای با یک فرد همدل که مانند مردم عادی پاسخ نخواهد داد، کسی که سر ما فریاد نمی‌کشد، شکایت نمی‌کند، چیزی نمی‌گوید یا فرار نمی‌کند، می‌تواند به ما کمک کند تا بدانیم به چه کاری مشغول هستیم و به ما فرصت دهد تا الگوهای جدید رابطه پدیدار شود.

رابطه با درمانگر به الگویی برای ایجاد روابط با دیگران در آینده تبدیل می‌شود که رها از هرگونه ترفند و پیش‌فرض‌های زمینه‌ای است که از دوران کودکی در درونمان داشتیم، و مانع می‌شود در زمان حال آنچنان غمگین باشیم.

رابطه‌ی درمانی ممکن است برای ما اولین رابطه سالم و صحیحی باشد که تا کنون داشته‌ایم، رابطه‌ای که بر مبنای آن یاد می‌گیریم تا از تحمیل فرضیات خودمان بر دیگری خودداری کنیم و به اندازه کافی به آنها اعتماد کنیم تا بتوانند واقعیت پیچیده‌تر و بزرگتر کیستیِ ما را ببینند، بدون اینکه خیلی خجالت بکشیم یا دستپاچه شویم. این رابطه که در یک موقعیت کاملاً غیر معمول به دست آمده است، مدلی می‌شود که اجرای آن را در شرایط یکنواخت، اما پراهمیت زندگی روزانه، با دوستان و شرکای زندگیمان شروع می‌کنیم.

صداهای درونی

جایی در ذهن ما، که به دور از زندگی روزمره است، کسانی به قضاوت نشسته‌اند. آنها کارهای ما را تماشا می‌کنند، نحوه عملکرد ما را مطالعه می‌کنند، تاثیری که ما بر دیگران می‌گذاریم، بررسی می‌کنند، موفقیت‌ها و ناکامی‌های ما را پیگیری می‌کنند – و سپس، در نهایت، حکم صادر می‌کنند. منشاء صدای قاضی درونی ما به سادگی قابل ردیابی است: آن صدا همان درونی‌سازی صداهای افرادی است که زمانی در خارج از ما بوده‌اند. ما آهنگ صدای آنها را که با تحقیر و بی‌تفاوتی یا خیرخواهی و گرمی همراه بوده است، و در طول سالهای شکل‌گیری‌مان شنیده‌ایم، جذب می‌کنیم. گاهی اوقات، یک صدا مثبت و مهربان است، و ما را تشویق می‌کند تا به تلاشمان ادامه دهیم. اما بیشتر اوقات، صدای درونی ما اصلاً صدای خوبی نیست. رویکردی شکست‌گرا و تنبیهی، توهین‌آمیز و سراسر وحشت دارد. چیزی مانند بهترین بینش ما یا ظرفیت‌ها و توانایی‌های تکامل یافته‌ی ما را نشان نمی‌دهد.

بخشی از آنچه که درمان به ما ارائه می‌دهد، فرصتی برای بهبود نحوه قضاوت خودمان و صداهایی است که در سرمان می‌شنویم. این فرصت می‌تواند شامل یادگیریِ – به شیوه‌ای آگاهانه و سنجیده – صحبت کردن با خودمان باشد به همان صورتی که درمانگر طی ماههای متمادی با ما صحبت کرده است. در مواجهه با چالش‌ها، می‌توانیم از خودمان بپرسیم، «و حالا آنها چه می‌گویند؟» بعد از اینکه صدای مهربان و سازنده‌ی آنها را در مورد مسائل و مشکلات سخت و دشوار به اندازه کافی شنیدیم، به احساسی شبیه یک پاسخ طبیعی دست خواهیم یافت؛ که در نهایت، به افکار ما تبدیل خواهد شد.

درمان به ما کمک می‌کند تا صدای بهتری از آنچه که در بیشتر موارد با آن مواجه بوده‌ایم، درونی سازی کنیم و آنها را آماده کنیم تا در مواقع ضروری بشنویم.

****

در صورتی که روند درمان به خوبی پیش برود، ممکن است بعد از درمان چه نوع شخصی باشیم؟

بدیهی است که هنوز و در اغلب اوقات ناراضی و غمگین خواهیم بود. مردم همچنان ما را به درستی نخواهند فهمید؛ با مخالفت‌هایی مواجه خواهیم شد؛ چیزهایی وجود خواهند داشت که داشتن آنها بسیار خوب خواهد بود اما دور از دسترس هستند؛ موفقیت در اختیار کسانی خواهد بود که به نظر می‌رسد شایسته‌ی آن نیستند و بسیاری از چیزهای خوبی که در مورد ما وجود دارد، مورد توجه و درک دیگران قرار نخواهد گرفت. ما هنوز باید رقابت کنیم و مورد قضاوت دیگران قرار بگیریم؛ ما هنوز گاهی اوقات تنها خواهیم بود؛ و درمان؛ مانع بیمار شدن، مردن، و تماشای مرگ عزیزانمان نخواهد شد. درمان نمی‌تواند زندگی را از آنچه که واقعاً است، بهتر کند.

اما با وجود این ایرادات، درمان می‌تواند برخی مزایای  آرامش‌بخش و در حقیقت، فواید بسیار چشمگیری برای ما به همراه داشته باشد:

ما کمی آزادی بیشتری خواهیم داشت.

ویژگی اصلی دفاع‌هایی که ما در برابر زخم اصلی خودمان بیان می‌کنیم، این است که آنها سخت و محکم هستند و فضای ما را برای مانور محدود می‌کنند. به عنوان مثال، ممکن است ما یک نوع کاملاً متمایز اما تاسف‌آور داشته باشیم که عاشقانه دنبال آن می‌رویم؛ یا نمی‌توانیم در مکان‌های خاصی خرسند باشیم؛ یا ما باید همواره بدبین باشیم یا در غیر اینصورت به شدت خوشحال باشیم. احساس ما در مورد اینکه اجازه داریم چه کسی باشیم و چه کاری می‌توانیم انجام دهیم، اسیری در دستان شوکها و تکانه‌های گذشته است.

اما هر چه بیشتر در مورد چالش‌های اصلی و منطق پاسخ‌هایمان به آنها بدانیم، بهتر می‌توانیم خطر انحراف از کسانی که زمانی احساس می‌کردیم برای بقا به آنها نیازمندیم، بپذیریم. بهر حال شاید بتوانیم امیدوار باشیم؛ یا به اوج برسیم، یا اینکه مدتی را تنها سپری کنیم، یا شغل جدیدی را امتحان کنیم.

ما متوجه می‌شویم آنچه که اعتقاد داشتیم شخصیت ذاتی ما است،  در واقع فقط موقعیتی بود برای مدیریت و کنار آمدن با جو غالب، که از ترس در آن پناه گرفته بودیم. و با انجام اقدامات لازم برای موقعیت واقعیِ فعلی، ممکن است بپذیریم که راههای دیگری نیز برای ما وجود دارند که به اندازه کافی ایمن هستند.

ما می‌توانیم برای توضیح خودمان آماده‌تر باشیم.

یاد گرفته بودیم که شرمسار و ساکت باشیم. اما مهربانی و توجه درمانگر ما را ترغیب می‌کند تا کمتر از خودمان بیزار باشیم و نیازهایمان را پنهان نکنیم. زمانی که یک بار ترس‌ها و خواسته‌های عمیق‌ترمان را ابراز کردیم، مطرح نمودنِ مجدد آنها برای شخصی دیگر کمی آسان‌تر می‌شود. ممکن است جایگزینی برای سکوت وجود داشته باشد.

با درک بیشتر حق خودمان برای وجود داشتن، ممکن است بهتر بتوانیم احساس خود را بیان کنیم. به جای اینکه فقط از انتقاد شخص دیگری دلخور شویم ممکن است بتوانیم توضیح دهیم که چرا معتقدیم آنها رفتار عادلانه‌ای با ما نداشته‌اند. اگر از شریک زندگی‌مان ناراحت هستیم، نیازی نیست او را به شرارت متهم کنیم و از خانه فرار کنیم. به جای فرار کردن، می‌توانیم توضیح دهیم (شاید به طرز عجیبی) که ما چقدر حساس هستیم و برای احساس اعتماد و اطمینان از عاطفه و مهر او، چقدر به قوت قلب و دلگرمی نیاز داریم. به جای اینکه وانمود کنیم که هیچ چیز تقصیر ما نیست، می‌توانیم توضیحی صریح و منصفانه در حدود محدودیت‌های (تأسف‌آور) خودمان ارائه دهیم و متعهد به تلاش برای عملکرد بهتر در آینده باشیم. اینکه بگوییم ما اشتباه کردیم، نباید مانند یک فاجعه احساس ‌شود.

ما می‌توانیم دلسوزتر باشیم.

در طول دوره درمان، به ناچار متوجه خواهیم شد که در گذشته، چقدر ما توسط افراد خاصی مایوس شده‌ایم. پاسخ طبیعی ممکن است سرزنش باشد. اما واکنش نهایی و حساب شده (مبتنی بر درک چگونگیِ ایجاد نقایص ما) تفسیر رفتارهای مضر آنها به عنوان نتیجه‌ی ناراحتی و اختلال آنها خواهد بود. افرادی که باعث ایجاد زخم‌های اولیه در ما شدند، تقریباً همیشه قصد چنین کاری را نداشته‌اند؛ آنها خودشان هم آسیب دیده بودند و برای تاب‌آوری و تحمل مشکلات تلاش می‌کردند. ما می‌توانیم تصویری غم‌انگیز اما دلسوزانه‌تر از جهانی بسازیم که در آن، غم‌ها و اضطراب‌ها کورکورانه به نسل‌های بعدی انتقال داده می‌شود. این بینش فقط از طریق تجربه تایید نمی‌شود، بلکه اگر آنها را در ذهن خود داشته باشید، ترس کمتری وجود دارد. آنهایی که به ما زخم وارد کرده‌اند، موجودات برتر و موثری نبوده‌اند که نقاط ضعف خاص ما را بدانند و دقیقاً آنها را مورد هدف قرار دهند. آنها خودشان موجوداتی بسیار خشمگین و آسیب‌دیده بودند که تمام تلاش خود را برای مقابله ما انواع غم‌های شخصی می‌کردند که هر زندگی ما را محکوم به داشتن آنها می‌کند.

در نتیجه، درمان مهم‌ترین کارش را انجام خواهد داد.

این مقاله با عنوان «What Is Psychotherapy For» در مدرسه زندگی منتشر شده و توسط تیم تداعی ترجمه شده و در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۴۰۰ در بخش مجله وب‌سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است.
0 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search