تلاقی ذهنها | مصاحبهی آلن دوباتن با آدام فیلیپس
تلاقی ذهنها | مصاحبهی آلن دوباتن با آدام فیلیپس
آلن دوباتن[۱] که به خاطر توانایی نوشتن فلسفه به زبان عامیانه مشهور است، همیشه خواستار آن بود تا با آدام فیلیپس[۲]، نویسندهای که همان کار را برای روانکاوی انجام داده است، ملاقات کند. |
آدام فیلیپس تنها روانکاوی است که هر کسی در بریتانیا که خارج از حرفهی روانکاوی است احتمالاً اسم او را شنیده است. این اتفاق تصادفی نیست، زیرا فیلیپس از زمان انتشار اولین مجموعه جُستارهای خود، از راه خود منحرف شده است تا با زبانی ساده برای مردم عادی صحبت کند.
آدام فیلیپس در پیشگفتار کتاب «در باب بوسه، غلغلک و ملال» (۱۹۹۳)، جسورانه اعلام کرد: «هر نظریهی روانکاوی که فقط برای اعضای آن حرفه مهم باشد، بعید به نظر میرسد ارزش خواندن داشته باشد». در حالی که اکثر کتابهای روانکاوی، عناوینی مانند «روابط ابژهای و وجود گذرا در زمان» دارند.
آدام فیلیپس اکنون هشت کتاب در موضوعهایی نوشته است که جذابیت همگانی دارند: عشق، مرگ، احساس گناه، دوران کودکی، لاس زدن و تکهمسری. او تنها نویسندهای است که من تاکنون نامهای هوادارانه برایش نوشتهام. او را بهترین جستارنویس زندهی ما معرفی کردهام. وقتی که با او در آپارتمانش در ناتینگهیل برای بحث در مورد انتشار کتاب جدید او، جعبهی هودینی، مصاحبه کردم، میخواستم به او بگویم که چقدر او را تحسین میکنم، اما تحت غلبهی خجالت، صحبت را با اشارهی جدیتری شروع کردم:
الن دو باتن: نقلقولی از منتقد آدام مارس-جونز[۳] راجع به بسیاری از کتابهای شما، شما را به عنوان «نزدیکترین چیزی که به یک فیلسوف خوشبختی داریم» توصیف میکند. برای شما چه معنایی دارد که فیلسوف خوشبختی باشید؟
آدام فیلیپس: به غیر از تکهی فیلسوف، از این نقل قول بسیار خشنود هستم، زیرا فکر میکنم که مارس-جونز انگشت بر چیزی گذاشته است که باید در روانکاوی مهم باشد، یعنی خوشبختی. روانکاوی که من در آن آموزش دیده بودم، نوعی مذهب سکولار سیهروزی بود. این فرض وجود داشت که رنج کشیدن عمیقتر یا حقیقیتر است، و شخصیت افراد باید با ظرفیت آنها برای رنج سنجیده شود. در حالی که فکر میکنم چالش واقعی عبارتست از یادگیری لذت بردن.
آلن دو باتن: اما فیلسوف خوشبختی باید بداند خوشبختی چیست، و چطور میتوان به آن نائل شد. و با این حال کار شما اصلاً تجویزی نیست.
آدام فیلیپس: من نمیدانم چه چیزی باعث خوشحالی شما خواهد شد. هدف روانکاوی در بهترین حالت این است که به مردم کمک کند تا امکاناتی را برای خوشبختی پیدا کنند. بنابراین من خوشبختی نمیفروشم، امکان خوشبختی را میفروشم. برای من (و افرادی که با این مخالف هستند نیازی نیست به خودشان زحمت دهند تا کتابهای من را بخوانند) قرعهی وحشتناک سیهروزی بیمعنا است: هیچ فایدهای برای هیچکس ندارد. اما توانایی تبدیل ناراحتی به لذت، به نظر من هنری عالی است.
آلن دوباتن: افراد وقتی با روانکاوان ملاقات میکنند چه فانتزیهایی دارند؟
آدام فیلیپس: طیفی از چیزها -از این فرض که روانکاو میتواند ذهن آنها را بخواند و درون آنها را ببیند (شبیه شیادان)، تا این فرضیهی معکوس که احتمالاً روانکاو شیاد است، چراکه ژست شخص عمیق، باهوش و اندیشمند را میگیرد، اما در واقع از مشکل شخصی وحشتناکی رنج میبرد که باعث میشود او نیاز داشته باشد تحلیلگر شود.
آلن دوباتن: و حقیقت کجاست؟ (فکر نمیکنم شما مشکل شخصی وحشتناکی داشته باشید)
آدام فیلیپس: خب، تحلیلگران مانند حسابداران یا رانندگان اتوبوس هستند. همه جور آدمی در میان آنها پیدا میشود.
آلن دوباتن: کتاب جدید شما چیست؟
آدام فیلیپس: در مورد گریزگرایی[۴] است. این که چگونه خودمان را تا حدی با آنچه فکر میکنیم باید از آن بگریزیم –و آنچه معتقدیم باید به آن بگریزیم- تعریف میکنیم. صحنههای نمادینی را از زندگی هنرمندِ گریز، هودینی، و تاریخچهی تخیلی مردی که میخواست از زنان یا از احساسات خود راجع به زنان فرار کند، با هم پیش میبرد. فکر میکنم این کتاب همچنین در مورد شیوهای است که زندگی ما تحت تسلط اشکال اجتناب قرار میگیرد.
شما اغلب ریسکپذیری را در آثار خود میستایید، به ویژه در این یکی.
بله به طور کلی من ریسک را باارزش میدانم زیرا ریسک تنها راه به درون ناشناختههاست. تنها مدرکی که ما داریم از اینکه چیزی ناشناخته است.
فرم کتابهای شما از همه جالبتر است. یکی از اندک جستارنویسان مشغول به کار در فرهنگ آنگلوساکسون هستید. چه کسانی بر شما در مقام نویسنده تأثیر گذاشتند؟
جستارنویسان قرن نوزدهم، هزلیت[۵] و لمب[۶]، برای من بسیار مهم بودند؛ همچنین نسلی از منتقدان ادبی، از جمله مهمترین آنها، ویلیام امپسون[۷] و رولان بارت[۸]. اما امرسون[۹] شاید مهمتر از همه باشد. وقتی که برای اولین بار جستارهای او را خواندم، فکر کردم، «همین است! اگر بتوانی مانند این بنویسی، میتوانی بنویسی».
من فرم جستار را دوست دارم، زیرا این فرصت را به شما میدهد تا از بحث منحرف شوید، اما همچنین اقرار به این است که چیز زیادی در مورد هیچ چیز نمیدانید. شما را قادر میسازد که از محدودیتهای عالمانه آزاد باشید. من به تحقیقات دیگران علاقهمند هستم، اما خودم هیچ ندارم.
من در نوشته های شما تنشی میان سادگی (برای آسانتر خوانده شدن) و پیچیدگی حس میکنم. برخی مواقع، نثر شما کاملاً واضح است، در مواقع دیگر، درک ماجرا ساعتها طول میکشد. میخواهید روانکاوی با مخاطبان وسیعتری سخن بگوید، ولی با این حال کتابهای شما گاهی اوقات در برابر قرائت آسان مقاومت میکنند.
به درستی بر یک تنش انگشت میگذارید. اگر کتابها بیش از حد دستیافتنی باشند، مخاطب را بیش از حد حمایت میکنند. اما من ذکاوت والامقامان یا شکلهای نخبهگرا از روشنفکری را نیز تحسین نمیکنم. بنابراین آرمان من برای کتابهایم این است که تا جای ممکن دستیافتنی باشند بدون این که به شکل گمراه کنندهای بیش از حد سادهسازی کنند. هدف من این است که هیچ زبان تخصصی وجود نداشته باشد، اما به هر حال برخی چیزها دشوار هستند.
در هنگام خواندن آثار احساس میکنم که به طرز ویژه و خوبی «بریتانیایی» هستند. شما فکر میکنید به طور خاص سهم بریتانیا در روانکاوی، نوشتن و عمل، چه بوده است؟
فکر میکنم عقل سلیم واقعاً خیالانگیز. یکی از چیزهایی که در مورد روانکاوی بریتانیا دوست دارم این است که بدبینانه نیست، و بیوقفه درمورد اعماق وجود یا معنای زندگی حرف نمیزند. چیزها را موضعی میکند. به شما از اهمیت چیزها میگوید بدون این که مستقیماً بگوید آنها مهم هستند.
یک بار شخصی به اسکار وایلد گفت: «آیا فکر نمیکنید اخلاقیات مهم است؟» و او گفت: «بله، اما فکر نمیکنم اهمیت مهم است». خوبی روانکاوی بریتانیا نیز همین است. تنها دلالت ضمنی این است: «این مسئله توجه من را جلب کرده است، و اینها افکار من هستند».
در کتاب شما به نام «در باب لاس زدن»، شما میگویید که «دوسوگرایی ممکن است در نظریهی روانکاوی اساسی باشد، اما روانکاوان –روانتحلیلگرانی که عاشق تحلیل روان هستند- هرگز در مورد چیزی که راجع به روانکاوی از آن متنفرند نمینویسند». شما از چه چیز نفرت دارید؟
من از دو چیز در مورد روانکاوی متنفر هستم. اولاً، سرک کشیدن آن. احساس میکنم که اکثر مردم ذاتاً نسبت به حریم خصوصی خود حساس هستند، و تقاضا از فرد برای بیان خودش در غالب اوقات فشاری واقعی است –گاهی اوقات ضروری، اما فشاری عظیم- و در فرایند، میتواند کاهش یابد.
و مشکل دوم با قدرت بیان روانکاوی است. تا جایی که روانکاوان با یکدیگر صحبت میکنند، میتوانند به این فکر بیافتند که دارند به همدیگر حقیقت را میگویند. در حالی که برای من، روانکاوی فقط یک گزینه در میان گزینههای بسیاری است که میتوانید در صورت احساس ناراحتی انجام دهید -همچنین میتوانید عطردرمانی، بافتنی، یا چتربازی را امتحان کنید. چیزهای زیادی وجود دارند که میتوانید برای ناراحتی خود انجام دهید. باور ندارم که روانکاوی بهترین کاری است که میتوانید انجام دهید، حتی اگر برای من بسیار باارزش باشد.
اعتراض مکرر علیه روانکاوی این است: «چرا به جای اینکه به کسی پول بدهید تا به حرفهای شما گوش بدهد، با دوستانتان صحبت نمیکنید؟» پاسخ شما چیست؟
فرد فقط زمانی باید برود و یک تحلیلگر را ببیند که صحبت با دوستان دیگر فایدهای ندارد. من دوست دارم در دنیایی زندگی کنم که افراد با دوستانشان صحبت میکنند نه با تحلیلگران، اما به دلایل گوناگون، افراد اغلب نمیتوانند با دوستان خود صحبت کنند. مزایای بسیاری در صحبت کردن با کسی که شما را نمیشناسد وجود دارد. صحبت کردن با کسی که به او پول میدهید میتواند به شما اجازه دهد که اندکی بیرحمتر شوید.
چرا در آمریکا نیاز قدرتمند و به نظر من مهملی وجود دارد که خطای فروید را ثابت کنند؟
خطا فقط یک کلمه برای کسانی است که نیاز دارند همواره احساس درستی داشته باشند. مسئله درست و غلط نیست. اگر در فرهنگی زندگی میکنید که به معیارهای علمی قدر مینهد، عجیب نیست که همه چیز تابع چنین معیارهایی قرار بگیرند. اما ممکن است بخواهیم بگوییم که این تنها راه سنجش چیزهایی که برای ما اهمیت دارند نیست.
فکر نمیکنم شما بتوانید خطای فروید را ثابت کنید همانطور که نمیتوان خطای هنری جیمز را ثابت کرد. میتوانید بگویید که از فروید خوشتان نمیآید و به خودتان زحمت ندهید که او را بخوانید. یکی از جالبترین چیزها این است که مردم دائماً مجبورند فروید را به قتل برسانند –عجیب است، وقتی میتوانند به جای این کارها فقط از خواندن او دست بردارند! هیچکس، کسی را مجبور به خواندن فروید نمیکند. هیچکس، کسی را مجبور به روانکاوی نمیکند.
برای این که این موضوع را با کتاب جدید شما دربارهی هودینی و گریز پیوند بزنیم، ممکن است مردم در حال گریز از چه چیز باشند وقتی میگویند فروید «اشتباه میکند»؟
فکر میکنم که شاید بخواهند از تمام افکار و احساساتی بگریزند که وقتی فروید میخوانند دارند. فروید بسیار تحریکآمیز است، و گاهیاوقات مایهی رنجش میشود.
خیلی سخت است که نسبت به فروید بیتفاوت باشیم. فکر میکنید یا مجذوبکننده است یا آشغال. او چیزی قدرتمند را برمیانگیزد، مانند تمام نویسندگان جالبتوجه. من فکر نمیکنم که همه باید فروید را بخوانند. اما اگر اتفاقاً او را دوست دارید، به نظر من ممکن است زندگی شما را جالبتر، یا حقیقیتر، یا واقعیتر، یا عمیقتر یا هوشمندانهتر کند، به سخن کوتاه، صرفاً لذتبخشتر.
این مقاله با عنوان «A meeting of minds» در تلگراف منتشر شده و در تاریخ ۹۸/۰۲/۱۵ توسط تیم ترجمهی مجلهی روانکاوی تداعی ترجمه شده است. |
[۱] Alain de Botton
[۲] Adam Phillips
[۳] Adam Mars-Jones
[۴] Escapism
[۵] Hazlitt
[۶] Lamb
[۷] William Empson
[۸] Roland Barthes
[۹] Emerson