رودخانه آگاهی: واپسین ثمرهی نبوغ اُلیور سَکس
جای تعجب نیست که الیور سَکس[۱] متأخر آخرین کتابش درباره مغز را با بصیرتهای ظریف در مورد چارلز داروین و معنای گلها شروع کند. سَکس در حوزه اندیشه همیشه پرحرف بود.
داروین با پیچیدگیهای دیگر اشکال زیستی به شعف میآمد: پاهای مملو از گردهی زنبور؛ وفور اندامهای جنسی ارکیده؛ شاخکهای چسبناک گیاه حشرهخواری که در ولع گوشت مگس است («… گیاهی شگفتانگیز، یا شاید تیزهوشترین جانداران»)؛یک کرم خاکی که «مانند یک خرگوش بهسرعت به سوراخش میخزد» (ستارهی آخرین کتابش در ۱۸۸۱). همهچیز برای ذهن جستجوگر داروین خوراک فکری بود، آنطور که در دهههای آخر عمرش زندگی اسرارآمیز گیاهان کانون علاقهاش شده بود.
این طبیعتشناس مشهور تقریباً تا آخرین نفس کنجکاوانه در تکاپو بود و هرگز تلاش برای معنابخشی به جهان اطرافش را متوقف نکرد. از این لحاظ الیور سَکس عصبشناس را میتوان پیرو او به حساب آورد.
سَکس «رودخانهی آگاهی»[۲] را چند هفته قبل از مرگش بر اثر سرطان کبد درسال ۲۰۱۵ نوشت. مطالعه آخرین کلمات شورانگیز سَکس هم تلخ است هم شیرین. گویی طرح جهان از ریخت افتاد وقتی نگاه شاعرانه و جستجوگر او را از دست داد. چنانچه زنده بود آیا خودبرترانگاری دونالد ترامپ را موضوع یکی از مطالعات موردی عصبشناختیاش قرار نمیداد تا مهیای بررسیهای بیشتر گردد؟
این کتاب همراهی پرمهر سَکس با قهرمانان فکریاش از جمله داروین، ویلیام جیمز فیزیولوژیست و زیگموند فروید روانکاو است.
در یکی از مقالات جذاب آن دربارهی اینکه چطور فهم ما از زمان و سرعت به شیوههای غریبی تغییر میکند، اچ جی ولز[۳] در کنار هانا آرنت و داستایوسکی پهلوی دوریس لسینگ مینشینند. در مقالهای دیگر دربارهی «جنون سرقت ادبی»، انتحال[۴] ناهشیار و جایزالخطایی حافظه، ناگهان هلن کلر همراه با ادوارد کولریج و جورج هریسون[۵] ظاهر میشود. سَکس همیشه از توقف در اتاقهای دربستهی فکری سر باز میزد.
سَکس «رودخانهی آگاهی» را چند هفته قبل از مرگش بر اثر سرطان کبد درسال ۲۰۱۵ نوشت. مطالعه آخرین کلمات شورانگیز سَکس هم تلخ است هم شیرین. گویی طرح جهان از ریخت افتاد وقتی نگاه شاعرانه و جستجوگر او را از دست داد.
در مواقعی هم قصههای علمی سَکس با خاطرات کودکیاش ـ واقعی یا اشتباه ـ درمیآمیزد: مثلاً اینکه جزئیات حوضچههای سنگی کنار دریا او را هیپنوتیزم میکرد یا اولین آزمایشهایش در عکاسی که به روش گاهگذر (تایم لپس) در میان باغ انجام میداد.یا مثلا یادش میآید یکبار موقع بمباران هوایی در جنگ جهانی دوم یک بمب پشت خانهشان به زمین میخورد و او به پدر و برادرانش کمک میکند تا آتش را خاموش کنند.
این خاطرهای واقعی است، اما با تعجب بسیار خاطره او نیست.سَکس آنجا نبود بلکه برادر بزرگش بود. این قصه را چنان واضح برای سَکس تعریف کرده بود که فکر میکرد آنجا حضور داشته است. خودش آن موقع در مدرسه بود.
با وجود چنین ضعفهایی کنجکاوی سَکس هرگز افول نمیکند و بصیرتش هرگز از دست نمیرود. هر چه سن سَکس بیشتر میشد شنواییاش کمتر میشد اما اشتباهات شنیداری برایش جالب بود. او مینویسد «حتی از آنها لذت میبردم». «هر اشتباه شنیداری یک ترکیب نو است… آنها نوری غیرمنتظره بر ماهیت ادراک ـ بهویژه ادراک گفتار ـ میاندازند».
«فقط در قلمرو اشتباهات شنیداری است … که بیوگرافی سرطان (Cancer) میتواند به بیوگرافی کانتور (Cantor) [ریاضیدان موردعلاقهی من]، ورق عکسدار (tarot card) به پریا (petropod)، پلاستیک میوه (grocery bag) به کیف شعر (poetry bag)، همه یا هیچی (all-or-nonesense) به بیحسی دهانی (oral numbness)، هشتی (porch) به پورشه (Porsche) و اشارهای صرف به شب کریسمس (Chrismas Eve) به دستور «پایم را ببوس!» (kiss my feet) تبدیل شود».
شرح سَکس از بیماران خارقالعاده در کتاب های معروف قبلیاش مانند «مردی که زنش را با کلاه اشتباه گرفت»،[۶] «یک انسانشناس در مریخ»[۷] و «بیداریها»[۸] همیشه بینشهایی غنی درباره طرحهای پنهان ذهن انسان به ما دادهاند. گرچه آنها بعضی وقتها به نظربازی[۹] نزدیک میشوند و به چیزی مانند فریک شو عصبشناسانه پهلو میزنند، خوانندهها هرگز در شفقت عمیق او نسبت به بیمارانش و حس ژرف انسانیاش شک نمیکنند.
بعضی از موضوعات معروف سَکس دوباره اینجا هم به صحنه میآیند. در کاوشی پیرامون نقش تقلید، تکرار و فراموشی در پرورش خلاقیت، با ویتی تیکی ری[۱۰] که مبتلا به سندم توره است و هنرمند بادانش استفن ویلتشایر[۱۱] آشنا میشویم.
اما رودخانهی آگاهی، اشتغال ذهنی انسانمحورانه[۱۲] ما را هم به چالش میکشد و ما را درون ذهن دیگر گونهها میبرد. سَکس هوش حسی بیهمتای کرمها، زنبورها، حلزونهای دریایی، عروس دریایی، گیاهان و تکیاختگان را بررسی میکند.
سَکس اهمیت سرنوشتساز گذشتهنگری و مطالعه چیزهایی را که دیگران گفتهاند به ما گوشزد میکند. دادخواست شدیداللحن او علیه غیرتاریخینگری نوعی تکفیر در این عصر فراخنای محدود توجه است که با چیزهای زرق و برقدار جدید، اخبار ۲۴ ساعته و خوراکهای فیسبوک دایما از مسیر خارج میشود.
اخیراً که به تماشای آکواریوم آکادمی علوم کالیفرنیا در مرکز پارک گلدن گیتسانفرانسیسکو رفته بودم به همین فکر میکردم. میخکوب اندامهای برگدار اژدهای دریایی گلوورت شدم که از پشت شیشه به من خیره شده بود. وقتی یکی از آنها دهان کوچکش را باز کرد و خمیازه کشید خیلی لذت بردم ولی بعد ناراحت شدم از اینکه موجودیت پرظرافت و جهان متفاوت آنها در رویارویی با خودپرستی انسان نادیده گرفته می شود.
زیگموند فروید هم با مطالعهی جانوران دیگر آغاز کرد. قبل از اینکه به خاطر عقدهی ادیپ، رشک قضیب و دیگر مفاهیم روانکاوانهاش دربارهی رواننژندی انسان معروف شود تحقیقات اولیهاش درباره سیستم عصبی پترومیزون[۱۳] ـ یک نوع ماهی بدوی ـ بود. او هم مانند سَکس در جوانی هوادار داروین بود.
سَکس دوراندیشی فروید را به یاد ما میآورد. نورولوژیستِ روانکاوشده اندیشه قدیمی دربارهی مغز و عملکردش را به چالش کشید. فروید نگاهی پویا به مغز را رواج داد که در آن مغز متشکل از «میدانهای کورتیکال» بود نه مراکز ایستا و منفرد. امروزه تلاش برای ترکیب فیزیولوژی و روانشناسی (مغز و ذهن، نورون و رواننژندی، معنای انسانی و علم طبیعی) دوباره در کانون توجه قرار گرفته است.
سَکس اهمیت سرنوشتساز گذشتهنگری و مطالعه چیزهایی را که دیگران گفتهاند به ما گوشزد میکند. دادخواست شدیداللحن او علیه غیرتاریخینگری[۱۴] نوعی تکفیر در این عصر فراخنای محدود توجه است که با چیزهای زرق و برقدار جدید، اخبار ۲۴ ساعته و خوراکهای فیسبوک دایما از مسیر خارج میشود.
درباره «اسکوتوم»[۱۵] سَکس میگوید که ناشی از «وقفهای در ادراک است. اساسا شکافی در آگاهی است که با جراحت عصبی ایجاد میشود».
سَکس این ایده را گسترش میدهد تا نشان دهد که چطور «فراموشی یا نادیده گیری تاریخ» به طرزی جالب در علم مرسوم است. علم با جستار آزاد شناخته میشود اما سَکس به عنوان یک عصبشناس جوان دریافت که وضعیتهایی مانند میگرنهای بصری و سندرم توره گرچه در کیلینک ها مشاهده میشوند تقریباً به کلی از ادبیات علمی ناپدید شدهاند. در نتیجه ناچار بود به متون قدیمی برگردد تا مرجعهای اولیه را بیابد. با این کار پی برد که توصیفات آنها در مقایسه با امروز جزئیات غنیتری ارایه میدهند.
از نظریهی اولیهی آلفرد وگنر[۱۶] دربارهی رانش قارهای تا نظریهی ژنهای جهشی باربارا مک کلینتاک[۱۷]، از مطالعات اساسی گرگور مندل[۱۸] دربارهی توارث ژنتیک تا شناسایی احساسات اعضای شبحی (فانتوم) توسط سیلاس ویر میچل[۱۹] – نادیدهگیری فقط نیمی از دلایل بیتوجهی به اینها را توصیف میکند. خودپسندی و خصومت میتواند زمینههای نویدبخش علم را در همان ابتدا متوقف کند. گاهی اوقات به ذهنی مستقل یا فردی گشودهفکر مانند الیور سَکس نیاز هست تا این زمینهها را دوباره به جریان بیندازد.
آیزاک نیوتون فیزیکدان و ریاضیدان میگوید «اگر توانستم دورتر را ببینم به این خاطر بود که روی دوش غولها ایستاده بودم». الیور سَکس یکی از غولها و نوابغ زمان ما بود. او به طرزی جانفرسا از میان ما رفت اما کلام هوشمندانهاش زنده خواهد ماند تا مایه شوق نسلهای آینده باشد.
این مقاله با عنوان «A Last Glimpse Into the Mind of Oliver Sacks» در نیویورکتایمز منتشر شده و توسط تیم تداعی ترجمه و در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۹۶ در بخش مجلهی روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] Oliver Sacks
[۲] River of Consciousness
[۳] H G Wells
[۴] Plagiarism
[۵] GeorgeHarrison
[۶] The Man Who Mistook His Wife for a Hat
[۷] An Anthropologist on Mars
[۸] Awakenings
[۹] Voyeurism
[۱۰] Witty Ticcy Ray
[۱۱] Stephen Wiltshire
[۱۲] Anthropocentric
[۱۳] petromyzon
[۱۴] Ahistoricism
[۱۵] Scotoma
[۱۶] Alfred Wegener
[۱۷] Barbara McClintock
[۱۸] Gregor Mendel
[۱۹] SilasWeir Mitchell