روانکاوی هم یک نظریه دربارهی ذهن انسان است و هم یک روش درمانی. روانکاوی توسط زیگموند فروید بین سالهای ۱۸۸۵ و ۱۹۳۹ پایهگذاری شد و حین و پس از مرگ او توسط روانکاوان مختلفی در سراسر جهان توسعه یافت. روانکاوی دارای چهار حوزه کاربردی عمده است:
۱) به عنوان یک نظریه در مورد چگونگی عملکرد ذهن
۲) به عنوان یک روش درمانی برای مشکلات روانی
۳) به عنوان روش تحقیق و
۴) به عنوان روشی برای نگریستن به پدیدههای فرهنگی و اجتماعی مانند ادبیات، هنر، فیلم، نمایش، سیاست و عملکرد گروهها.
روانکاوی و رواندرمانی روانکاوانه برای کسانی است که احساس میکنند گرفتار مشکلات روانی متعددی میشوند که پتانسیل آنها برای تجربهی یک ارتباط رضایتبخش با شریک زندگی، خانواده و دوستان را مختل میکند و نیز مانع موفقیت و رضایت در کار و وظایف عادی زندگی روزمره میشود. اضطرابها، بازداریها و افسردگیها اغلب از نشانههای درگیریهای درون-روانی هستند. چنین مواردی منجر به مشکلات مختلفی در روابط میشود و در صورتی که درمان نشوند، میتوانند تأثیر قابلتوجهی بر انتخابهای شخصی و حرفهای داشته باشند. ریشههای این مشکلات اغلب عمیقتر از آن چیزی است که انسان به شکل آگاهی عادی بتواند به آن دسترسی داشته باشد، به همین دلیل است که بدون رواندرمانی قابل حل نیستند.
با کمک یک روانکاو متخصص است که بیمار میتواند بینش جدیدی در مورد بخشهای ناهشیار این اختلالات به دست آورد. صحبت کردن با روانکاو در یک فضای امن باعث میشود که بیمار به طور فزایندهای نسبت به بخشهایی از دنیای درونی ناشناختهی خود (اعم از انگیزهها، افکار و احساسات، خاطرات و رؤیاها) آگاه شود. از این رو، روانکاوی درد روانی را تسکین میدهد، سازمان شخصیت را ارتقا میدهد و باعث رشد خود-آگاهی میشود که از قِبل این خودآگاهی، عزتنفس بیمار برای پیگیری اهداف خود در زندگی رشد مییابد. این تأثیرات مثبت روانکاوی تا مدتها پس از پایان تحلیل ادامه خواهد داشت و منجر به رشد بیشتر میشود.
فروید در کار با بیماران هیستریک به این موضوع پی برد که علائمی که این بیماران هیستریک از آن رنج میبرند، هم معانی آشکار و هم معانی پنهان دارد.
با گذشت زمان او متوجه شد که همهی علائم روانرنجوری پیامهایی هستند که محتوای روانی واپسراندهشده –و بههمین دلیل ناهشیار– دارند. این باعث شد که او «درمان گفتارمحور» خود را توسعه دهد. این روش درمانی تعامل بین بیمار و درمانگر را متحول کرد. فروید شش روز در هفته بیماران خود را ملاقات میکرد و در حالی که بیماران روی کاناپه دراز میکشیدند، به آنچه میگفتند بهدقت گوش میداد و تفسیر میداد. بیماران او که فروید از آنها درخواست کرده بود هر چه به ذهنشان میآید را بگویند، تداعیهایی را به فروید ارائه میکردند که مربوط به تجربیات سرکوبشدهی دوران کودکی، آرزوها و فانتزیهایی بود و همین تجارب منجر به درگیریهای ناخودآگاه شده بودند. زمانی که این تجارب سرکوبشدهی ناخودآگاه، به ساحت خودآگاه میآمدند و تحلیل میشدند، علائم از بین میرفتند. این روش فروید نه تنها به یک روش درمانی قدرتمند تبدیل شد، بلکه ابزاری کارآمد برای مطالعه روان انسان شد و منجر به رشد یک نظریهی روانکاوانهی بسیار پیچیده از نحوه عملکرد ذهن شد. این روش بعد از فروید گسترش یافت تا جایی که اکنون، حوزههای مختلفی از جمله حوزهی عصب-روانکاوی منشعب از این نظریات ابتدایی روانکاوی است. اکتشافات اولیه فروید او را به مفاهیم جدید پیشگامانهای سوق داد:
ناخودآگاه: زندگی روانی فراتر از آن چیزی است که ما نسبت به آن آگاهی داریم، همچنین فراتر از آن چیزی است که پیشآگاه است. بخش عمدهای از ذهن ما ناخودآگاه است و این بخش فقط با روانکاوی قابل دسترس است.
تجربیات اولیهی کودکی ملغمهای از خیال و واقعیت است. این تجربیات با آرزوهای پرشور، انگیزههای رام نشده و اضطرابهای کودکانه مشخص میشوند. برای مثال، گرسنگی میل به بلعیدن همه چیز را برمیانگیزد، در عین حال ترس از بلعیده شدن توسط دیگران را نیز برمیانگیزد. تمایل به کنترل و مستقل بودن با ترس از دستکاری یا رها شدن مرتبط است. جدا شدن از یک مراقب مهم میتواند منجر به در معرض قرار گرفتن، درماندگی و تنها ماندن شود. دوست داشتن یکی از والدین ممکن است خطر از دست دادن عشق والد دیگر را به همراه داشته باشد. بنابراین آرزوها و ترسهای اولیه منجر به درگیریهایی میشوند که در جایی که قابل حل نیستند، سرکوب و در نتیجه بخشی از ناخودآگاه میشوند.
رشد روانی-جنسی: فروید دریافت که بلوغ تدریجی عملکردهای بدن متمرکز بر نواحی شهوانی (دهان، مقعد، اندام تناسلی) همراه با لذتها و ترسهای تجربه شده در رابطه با اُبژههای مراقب است، و اینها رشد ذهنی کودک را تشکیل میدهند.
عقدهی اُدیپ عقدهی اصلی تمام روانرنجورهاست. یک کودک چهار تا شش ساله از ماهیت جنسی رابطه والدین آگاه میشود که کودکان از آن کنار گذاشته میشوند. احساس حسادت و رقابت به وجود میآید و باید حل شود، همراه با این سؤال که چه کسی مرد و چه کسی زن، چه کسی میتواند با چه کسی عشق ورزیده و ازدواج کند، نوزادان چگونه خلق شده و به دنیا میآیند، و کودک در مقایسه با بزرگسالان چه کاری میتواند انجام دهد و چه کاری نمیتواند انجام دهد. حل این سوالات چالشبرانگیز شخصیت ذهن بزرگسالی و سوپرایگو را شکل میدهد.
واپسرانی نیرویی است که فانتزیهای ناخودآگاه خطرناک مربوط به بخشهای حلنشدهی درگیریهای دوران کودکی را حفظ میکند.
رؤیاها تحقق آرزوها هستند. رؤیاها اغلب برآورده شدن آرزوها یا فانتزیهای جنسی کودکانه را بیان میکنند. از آنجایی که آنها در لباس مبدل ظاهر میشوند (به عنوان صحنههای پوچ، عجیب و غریب یا نامنسجم) برای آشکار کردن معنای ناخودآگاه خود نیاز به تحلیل دارند. فروید تعبیر رؤیا را شاهراه ناخودآگاه مینامید.
انتقال تمایل فراگیر ذهن انسان برای مشاهده و شناسایی موقعیتهای جدید در قالب تجربیات قبلی است. در روانکاوی، انتقال زمانی اتفاق میافتد که بیمار به تحلیلگر مانند یک شخصیت والدین نگاه میکند، که میتواند درگیریها یا تروماهای بزرگ نوزادی را با آنها دوباره تجربه کند، گویی که دوباره در رابطه اصلی کودک و والدین است.
تداعی آزاد ظهور افکار، احساسات و فانتزیها را توصیف میکند در حالی که آنها با محدودیتهایی همچون ترس، گناه و شرم مهار نمیشوند.
اید، ایگو و سوپرایگو: ایگو مقر اصلی آگاهی است، عامل ذهن که واپسرویها را اعمال میکند و انگیزهها و گرایشهای مختلف را قبل از اینکه به عمل تبدیل شوند یکپارچه میکند. اید بخش ناخودآگاه ذهن، محل محتواهای سرکوب شده و رد حافظه ناشناختهی دوران کودکی است. سوپرایگو راهنمای ذهن و وجدان، نگهدارنده ممنوعیتها و آرمانهایی است که باید برای آنها تلاش کرد.
فرویدیهای کلاسیک و معاصر. زیگموند فروید (۱۸۵۶-۱۹۳۹) مدلی از ذهن را با چند پیشفرض نظری اساسی ایجاد کرد: زندگی روانی با انرژی دو سائق اولیه فعال میشود (در نظریهی سائق اول انگیزههای جنسی و سائق محافظت از خود؛ در نظریهی سائق دوم نظریهی سائق مرگ و زندگی، یا میل جنسی و پرخاشگری). این سائقها بازنمایی خواستههای بدن از ذهن هستند و خود را با برانگیختن آرزوها و نیازهایی که به دنبال ارضای هدف خاص هستند، نمایان میکنند. ردپای حافظه این تعاملات (شامل بازنمایی اُبژهها و روابط مهم) کل ذهن را ساختار میدهد و شکلهای پیچیدهتری میسازد که در نهایت به سه بخش عمده تقسیم میشوند. فروید در اولین مدل توپوگرافیک خود سیستمها را ناخودآگاه، پیشآگاه و خودآگاه نامید. او در دومین مدل ساختاری خود از اید، ایگو و سوپرایگو صحبت کرد. ساختارهای ذهن انرژی سائقها را بر اساس اصل لذت (هموستاتیک) تنظیم میکنند. فراروانشناسی نظریهی ذهن است که کارکردهای روانی را با توجه به جنبههای پویاییشناختی (سائقها)، اقتصادی (انرژیها) و موضوعی (ساختاری) آنها بیان میکند.
شاندور فرنتسی (۱۸۷۳-۱۹۳۳) و مکتب روانکاوی بوداپست بر اهمیت در نظر گرفتن و شناخت تروماهای واقعی دوران کودکی، ویژگیهای رابطه اولیه مادر و کودک و تأثیر «آشفتگی زبانها» (آشفتگی بین دلبستگی حساس کودکان و نیازهای جنسی بزرگسالان) تأکید کردند که به شدت بر رشد و آسیبشناسی روانی بعدی تأثیر میگذارد. فرنتسی بر فرآیندهای متقابل و بیناذهنی بین بیمار و تحلیلگر و بر نقش بدیع صداقت و کار درونی تحلیلگر (تحلیل خود) در مواجهه تحلیلی تمرکز کرد. اخیراً کار او مورد ارزیابی مجدد قرار گرفته و به کانون جدیدی در روانکاوی فرانسوی و همچنین در مکتب رابطهای تبدیل شده است.
روانشناسی ایگو. آنا فروید (۱۸۹۵-۱۹۸۲)، هاینتس هارتمن (۱۸۸۴-۱۹۷۰) و دیگران توجه خود را بر عملکرد خودآگاه و ناخودآگاه ایگو، نقش خاص آن در دفاعهای ناخودآگاه و اثر بازدارنده آن بر فرآیندهای روانی متمرکز کردند. هارتمن یک ناحیه عاری از تضاد ایگو را فرض کرد که وظایف اصلی مانند آگاهی، کنترل حرکتی، تفکر منطقی، گفتار، ادراک حسی و واقعیتآزمایی را انجام میدهد – همهی اینها عملکردهای حیاتی هستند، که در درجه دوم میتوانند به تعارضهای نوروتیک کشیده شوند. هدف روانکاوی با تحلیل سیستماتیک مکانیزمهای دفاعی بیمار، تقویت ایگو به منظور افزایش کنترل تکانه، حل تعارض و ظرفیت تحمل ناامیدی و عواطف دردناک است. هارتمن به چهار دیدگاه فراروانشناسی فرویدی، جنبههای ژنتیکی و سازگارانه را نیز اضافه کرد.
کلاینیهای کلاسیک و معاصر. ملانی کلاین (۱۸۸۲-۱۹۶۰) اوایل دوران نوزادی را به عنوان شروع با تکانههای بدوی که در روابط اُبژهای تجربه میشود، مفهومسازی کرد. سائق مرگ معطوف به درون به عنوان یک نیروی مهاجم تجربه میشود که اضطرابهای گزند و ترس از نابودی را برمیانگیزد، که در خارج از خود قرار دارد (فرافکنی شده) و منجر به تکانههای مخرب به سمت اُبژهی ناکامکننده (پستان بد) میشود. در مقابل، اُبژهی کامیابکننده (پستان خوب) ایدهآل میشود و به طور محافظتشدهای از اُبژهی بد جدا میشود. این موضعیت اول موضع پارانوئید-اسکیزوئید، نامیده میشود که با دوپارهسازی، انکار، قدرت مطلق و ایدهآل سازی و همچنین فرافکنی و درونفکنی مشخص میشود. ظرفیت فزایندهی ایگو برای یکپارچگی منجر به اضطرابهای افسردهوار میشود که تکانههای مخرب به اُبژه/پستان خوب آسیب رسانده و آرزوی جبران را برمیانگیزد. این وضعیت دوم موضع افسردهوار نامیده میشود. کلاینیهای معاصر دریافتند که این مواضع به دوران نوزادی محدود نمیشوند، بلکه یک پویایی پیوسته را در ذهن شکل میدهند، دگرگونیهای موضعهای پارانوئید-اسکیزوئید و افسردهوار.
شاخهی بیونی مکتب کلاینی. ویلفرید بیون (۱۸۹۷-۱۹۷۹)، با فروید و کلاین همعقیده بود ولی از آنها جدا شد و زبان جدیدی برای نظریهی تفکر خود ایجاد کرد. او این ایده را معرفی کرد که ذهن نوزاد در ابتدا هجوم برداشتهای حسی و احساسات خام به نام عناصر بتا را تجربه میکند که معنایی ندارند و نیاز به تخلیه دارند. ضروری است که اُبژهی مراقبتکننده (ظرف) این عناصر بتا (محتوا) را بپذیرد، آنها را متابولیزه کرده و به عناصر آلفا تبدیل کند و آنها را بهشکل قابلهضمی به نوزاد برگرداند. ذهن نوزاد آنها را همراه با تابع آلفای تبدیلکننده درونی میکند، بنابراین کارکرد آلفای خود را میسازد، دستگاهی که قادر به نمادسازی، به خاطرسپاری، رؤیاورزی و تفکر است. این کارکرد همچنین مفاهیم زمان و مکان را توسعه میدهد و امکان تمایز بین خودآگاه و ناخودآگاه را فراهم میکند. اختلالات روانی مربوط به اختلال در این عملکردهای اساسی در دستگاه تفکر است.
شاخهی وینیکاتی نظریهی روابط اُبژه. دانلد وینیکات (۱۸۹۶ ۱۹۷۱) توضیح داد که چگونه محیط نگهدارندهی یک مادر خوب، ذهن نوزاد را قادر میسازد تا بازنماییهایی از خود و دیگران ایجاد کند. در فضای میانی بین نوزاد و مادر، کودک چیزی را مییابد و چیزی را ایجاد میکند که آن را یک اُبژهی گذار (پتوی ایمنی) مینامد که گاه مادر است و گاه نیست. این فضای میانی یا بالقوه بین واقعیت درونی تصور شده ذهنی و واقعیت بیرونی ادراک شده عینی است که به عنوان فضای درونی برای تجربه زندگی، خلق ایدهها، تصاویر، خیالپردازیها و هنر جدید و شکلگیری بسیاری از ویژگیهای فرهنگ در دسترس باقی میماند. اگر مادر بتواند با همدلی به حرکات خودانگیختهی نوزاد پاسخ دهد، کودک بازنمایی یک خود واقعی با ظرفیت بازی و خلاقیت را میسازد. با این حال، اگر مادر به طور مداوم حرکات نوزاد را مطابق با نیازهای خود تعبیر نادرست کند، خود واقعی کودک در زیر سپر یک خود کاذب پنهان میماند که برای زنده ماندن ساخته شده است و می تواند بعداً در زندگی به ناتوانی در احساس واقعی بودن منجر میشود.
روانکاوی فرانسوی در جدال و ترسیم ژک لکان (۱۹۰۱-۱۹۸۱) و ایدههای او (اهمیت زبان، فالوس، میل و دیگری، و مفاهیم او از امر خیالی، امر نمادین و امر [دست نیافتنی] واقع) رشد کرده است. فراخوان او برای بازگشت به فروید آغازگر یک بحث جدی و بسط مفاهیم اصلی فروید بود و در نهایت نقش اولیه فراروانشناسی فرویدی را در درک روان انسان تثبیت کرد. این به نوبه خود به ویژه در پیشبرد مفهوم جدیدی از نظریه اغواگری، تأکید بر سائقهای مرگ یا زندگی و نظریه نارسیسیزم در ویژگیهای مختلف آن مثمر ثمر بود. به رسمیت شناختن اهمیت نظریه سائق، تأکیدی بر میل جنسی، ذهنیت، زبان میل و کارکرد ساختاری عقدهی اُدیپ، به ویژه با توجه به جایگاه سوم و ثالثیت شد. این سپس به ایده یک فرآیند ثالث منجر شد، که در آن فرآیندهای ناخودآگاه (اولیه) و خودآگاه (ثانویه) همزیستی دارند و به طور خلاقانهای با هم ترکیب میشوند.
روانشناسی خود در ایالات متحده توسط هاینتس کوهوت (۱۹۱۳-۱۹۸۱) پایهگذاری شد که بر احساس فرد از خود به ویژه با توجه به رشد و تنظیم نارسیسیزم تمرکز داشت. او بر نقش ضروری والدین (و بعداً تحلیلگر) برای انعکاس همدلانه حالات خود کودک و امکان ایدهآلسازی انتقالهای آلترایگو/دوقلویی، و در نتیجه حمایت از کودک (و بعداً بیمار) بهشکل یک خوداُبژه تا زمانی که کودک عملکردهای تنظیمکنندهی خود را درونی کند. با گذشت سالها، کوهوت مدل ساختاری فروید از اید، ایگو و سوپرایگو و همچنین نظریه رسائق او را رد کرد و به جای آن مدل خود از خود سهجزئی را پیشنهاد کرد.
روانکاوی رابطهای که توسط استیون میچل (۱۹۴۶-۲۰۰۰) در ایالات متحده تأسیس شد، نظریهی سائق ریشه در زیستشناسی فروید را رد میکند و در عوض یک نظریه تعارض رابطهای را پیشنهاد میکند که ترکیب تعاملات واقعی، درونیشده و تصورشده با دیگران مهم است. شخصیت از ساختارهایی ناشی و ساخته می شود که منعکس کننده تعاملات و انتظارات آموخته شده با مراقبین اولیه است. از آنجایی که انگیزه اصلی افراد برقراری ارتباط با دیگران است، آنها تمایل دارند این الگوهای ارتباطی را در طول زندگی بازآفرینی و اجرا کنند. از این رو روانکاوی شامل کاوش این الگوها و مواجههی آنها با چیزی است که به طور خودانگیخته و موثق در محیط روانکاوی بین تحلیلگر و بیمار ایجاد میشود.
روش. روانکاوی یک درمان گفتار محور است که مبتنی بر روش تداعی آزاد است. در تداعی آزاد، از بیمار دعوت میشود که هر آنچه را که به ذهنش میآید بدون محدودیت همچون ملاحظات فرهنگی، نجابت، احساس شرم یا گناه و استدلالهایی از این دست بگوید. با پایبندی به این قاعده، فرآیندهای فکری بیمار پیوندهای شگفتانگیزی ایجاد میکنند، ارتباطات خودآگاه غیرقابل دسترس با آرزوها و مکانیزمهای دفاعی را آشکار میکند و منجر به دستیابی به ریشههای ناخودآگاه تعارضات حلناپذیری میشود که رویدادهای انتقالی را شکل میدهند. با گوش دادن به این تداعیها، تحلیلگران تسلیم فرآیند ذهنی مشابهی میشوند که به آن توجه شناور آزاد میگویند، که به وسیله آن ارتباطات بیمار را دنبال میکنند و همچنین -در مواقعی گویی در خوابوبیداری- تداعیهای خود را هنگام ظهور در انتقال متقابل متوجه میشوند. ادغام انواع مختلف اطلاعات بهدست آمده، یک کار عمدتاً درونی برای تحلیلگر است که دیدگاهی را در مورد رویدادهای انتقال- انتقال متقابل شکل میدهد که نهایتاً در گشتالت در حال ظهور (یک فانتزی ناخودآگاه) که میتواند توسط تحلیلگر و بیمار تجربه شود، ادغام میشود. با کمک مداخلات تحلیلگر -اغلب تفسیرهای انتقالی از آنچه در اینجا و اکنون جلسه اتفاق میافتند- درک جدیدی از رنج بیمار به وجود میآید. به کارگیری مکرر این بینشهای جدید در بسیاری از موقعیتهای مشابه، که در آنها همان نوع تعارضها به وجود میآیند، فرآیندی است که بیمار را به طور فزایندهای قادر میسازد تا فرآیندهای فکری را که تعارضهای او را تحریک میکند، تشخیص دهد. حل این تعارضها و قرار دادن آنها در چشمانداز آینده یا استراحت دادن به آنها، ذهن بیمار را از بازداریهای قدیمی رها میکند و فضا را برای انتخابهای جدید باز میکند.
چیدمان. روشی که در بالا توضیح داده شد به بهترین وجه در چیدمان کلاسیک به کار میرود: بیمار روی کاناپه دراز میکشد و هر چه به ذهنش میرسد را میگوید، بدون اینکه با دیدن تحلیلگر، که معمولاً پشت کاناپه نشسته است، حواسش پرت شود. این امر به هر دو طرف اجازه میدهد تا به طور کامل به آنچه در جلسه رخ میدهد گوش دهند و درباره آن تأمل کنند: بیمار احساس میکند در دنیای درونی خود غوطهور شده است، خاطرات را زنده میکند، تجربیات مهم را دوباره مرور میکند، در مورد رؤیاها صحبت میکند و فانتزیهای جدید ایجاد میکند، که همه اینها بخشی از این سفر تحلیلی هستند که نور جدیدی را بر زندگی، تاریخچه و عملکرد ذهن بیمار روشن خواهد کرد. جلسه تحلیلی معمولاً ۴۵ یا ۵۰ دقیقه طول میکشد. به منظور تعمیق مداوم فرآیند تحلیل، جلسات روانکاوی ترجیحاً در سه، چهار یا پنج روز در هفته برگزار میشود. گاهی اوقات تعداد جلسات کمتر در هفته یا استفاده از صندلی به جای کاناپه ضروری است. همه توافقات مربوط به چارچوب (شامل برنامه زمانبندی، هزینه هر جلسه و سیاست کنسلی) برای بیمار و تحلیلگر الزامآور خواهد بود و در صورت نیاز به تغییر باید دوباره مورد مذاکره قرار گیرد. پیشبینی طول مدت روانکاوی سخت است. به طور متوسط میتوان انتظار سه تا پنج سال را داشت، که البته در مورد هر فردی ممکن است زمان کمتر یا بیشتری برای تکمیل نیاز داشته باشد. با وجود این، بیمار و تحلیلگر در هر زمانی آزادند که تصمیم به قطع یا پایان دادن به تحلیل بگیرند.
روانکاوی به اشکال مختلف اعمال میشود. رواندرمانی روانکاوانهی کلاسیک بهگونهای طراحی شده تا به بهترین وجه با ظرفیتهای یک بیمار بالغ روانرنجور را که به خوبی با خواستههای زندگی و کار سازگار است، منطبق شود. در همین حال، رواندرمانی روانکاوانه با فراوانی بالا برای طیف وسیعتری از آسیبشناسی روانی، به عنوان مثال، اختلالات شخصیت خودشیفته شدید و مرزی نیز اعمال میشود.
رواندرمانی روانکاوانه یا رواندرمانی تحلیلی با بزرگسالان معمولاً با دفعات کمتر (یک یا دو جلسه در هفته) و به صورت رو در رو و نشسته اعمال میشود. اغلب اهداف آن بیشتر بر حل یک نوع مشکل (مثلاً مشکلات در روابط یا کار)، افسردگی یا اختلالات اضطرابی متمرکز است. حتی اگر انتقالها و انتقالهای متقابل اتفاق میافتند، مانند روانکاوی، اغلب در پسزمینه میمانند و تفسیر نشده باقی میمانند و فضایی را برای رسیدگی و حل مستقیمتر مشکلات زندگی بیمار فراهم میکنند. گاهی اوقات هر دو شرکتکنننده در رواندرمانی روانکاوانه در مرحله بعدی درمان تصمیم میگیرند کار خود را عمیقتر کنند و روانکاوی را با تعداد جلسات بیشتر در هفته آغاز کنند.
کودکان و نوجوانان ممکن است مشکلات پایدار (افسردگی، اضطراب، بیخوابی، پرخاشگری شدید، تفکر وسواسی، رفتار اجباری، مشکلات یادگیری، اختلالات خوردن و غیره) را تجربه کنند که ممکن است رشد روانی آنها را به خطر بیندازد و باعث ایجاد نگرانی در والدین، معلمان و دوستان آنها شود. برای آنها، روشهای درمان روانکاوانهای برای سن خاص (از جمله بازی با مجسمهها، اسباببازیها و نقاشی) ایجاد شده است که به کودک یا نوجوان اجازه میدهد آنچه را که او را آزار میدهد بیان کند. تحلیلگران کودک متخصصانی هستند که بخشهای ناخودآگاه ارتباطات بیمار خود را متوجه میشوند و به آنها پاسخ مناسب میدهند، بنابراین به کودک کمک میکنند تا تعارضات عاطفی و مشکلاتی را که در زیر علائم آشکار آنها قرار دارد و در رشد ذهنی اخلال ایجاد میکنند، حل کنند.
سایکودرام روانکاوانه (بیشتر در ایالات متحده و فرانسه) برای بیمارانی با بازداریهای عظیم، که در بازنمایی، بیان، و تشریح مشکلات خود نیاز به حمایت دارند توسعه داده شده است. این محیط شامل یک رهبر یا کارگردان نمایش است که به بیمار کمک میکند تا صحنه ای را پیشنهاد کند، وارد شود و آن را توسعه دهد (مثلاً یک خاطره، یک احساس، موقعیت واقعی)، که محتوای کار درمانی است. بیمار با چندین همدرمانگر یا بازیگر بازی میکند که نقشهایی را که بیمار به آنها محول میکند بر عهده میگیرند. کارکرد همدرمانگران درک همدلانهی این نقشها بهعنوان بخشهایی از بیمار (مثلاً جنبههای مختلف تعارض) یا اُبژههای مهم آنها، و ترجمه معنای پنهان این نقشها با نمایش فرآیندهای ناخودآگاه (عمدتاً تدافعی) آنهاست. رهبر نمایش ممکن است در هر نقطه نمایش را قطع و تفسیر کند. بازی اجازه میدهد تا مسائل دشوار را در برابر بیمار آشکار کند و یکپارچگی و درونی کردن آنها را تسهیل میبخشد. هدف از این سایکودارم، توسعه بینش بیمار نسبت به زندگی درونی خود (افکار، احساسات، فانتزیها، رؤیاها و تعارضات) و تقویت فعالسازی آنهاست که منتج به گسترش فضای روانی (تئاتر درونی) است که در آن اجزای مختلف آن میتوانند مورد توجه و درک قرار گیرد.
زوجدرمانی و خانوادهدرمانی تحلیلی، بینشهای روانکاوی را در پویاییهایی که بین زوجها و خانوادههایی که در تعارضهای مکرر گیر افتادهاند، بهکار میبرد. با کمک روانکاو، جنبههای موقعیتها و انتقالهای ناسازگار، فرافکنیهای متقابل، و اجرای مکرر فانتزیهای ناخودآگاه را میتوان با توجه به ایدههای ناخودآگاه غالب در مورد اینکه ازدواج و زندگی خانوادگی چه معنایی دارد یا باید داشته باشد، تفسیر و تحلیل کرد، و در نتیجه این امر تسهیل میشود.
گروهدرمانی تحلیلی (معمولاً ۶ الی ۹ عضو) از این تمایل جهانی استفاده میکند که جمعهای ساختارنایافته افراد در گروههای کوچک یا بزرگ بدون یک وظیفه تعریفشده، موجب واپسروی به سطوح ابتدایی عملکرد روانی میشود. به عنوان مثال، وابستگی و تسلیم شدن تحت یک رهبر گروه ایدهآل شده یا ناکامکننده، واکنشهای تهاجمی جنگ-گریز، جفت شدن و تقسیم شدن به گروههای فرعی، و همچنین دفاع در برابر این فرآیندها. در حالی که برخی از گروهها بر مشارکت و تعامل فرد در اینجا و اکنون پویایی گروه تمرکز میکنند، برخی دیگر به فرآیندهای کلی گروه و فرهنگ خاصی که از طریق بحثهای شناور آزاد ظهور میکند میپردازند. گروهدرمانی تحلیلی میتواند اهداف مختلفی را دنبال کند: گروههای درمانی، گروههایی که رشد شخصی را تقویت میکنند، گروههای بحث بالینی برای حرفههای پزشکی (گروههای بالینت، کنفرانس-تاویستاک)، و همچنین گروههایی که خوداندیشی و حل مسئله را در ابعاد بزرگتر تشویق میکنند.
آموزش روانکاو شدن توسط انجمن بینالمللی روانکاوی (IPA) و سازمانهای تشکیلدهندهی آن تنظیم میشود. در بسیاری از کشورها هر کسی که مهارتها و تجربه لازم را داشته باشد میتواند برای روانکاو شدن آموزش ببیند، اگرچه در برخی کشورها این کار به متخصصان دارای مجوز مانند روانپزشکان، روانشناسان و مددکاران اجتماعی محدود میشود. سه مدل آموزشی مختلف (به نامهای ایتینگتن، مدل فرانسوی و مدل اروگوئهای) وجود دارد که همه آنها به تحلیل شخصی داوطلب، حضور در سمینارهای نظری، تکنیکی و بالینی و نظارت بر کار بالینی داوطلب نیاز دارند. آموزش روانکاوی به طور متوسط پنج تا ده سال طول میکشد و با فارغالتحصیلی یا پذیرش عضویت به پایان میرسد.