ما دربارهی تمام چیزهایی که برایمان اهمیت دارد دوسوگرا هستیم؛ در حقیقت، دوسوگرایی راهی است برای اینکه تشخیص دهیم کسی یا چیزی برای ما اهمیت پیدا کرده است. این یعنی ما دربارهی دوسوگرایی، دربارهی عشق، نفرت، سکس، لذت، دیگران، خودمان و… دوسوگرا هستیم؛ هرکجا اُبژهی مطلوبی وجود داشته باشد باید دوسوگرایی نیز وجود داشته باشد.
اما اصرار فروید بر دوسوگرایی ما، بر اینکه انسانها اساساً حیواناتی دوسوگرا هستند، بیان دیگری از این موضوع است که ما هیچگاه آنچنان که به نظر میرسد فرمانبردار نیستیم: اینکه هرکجا فداکاری باشد اعتراض هم وجود دارد، هرکجا اعتماد باشد شک هم وجود دارد، و هرکجا خودبیزاری یا احساس گناه باشد، عشق به خود هم وجود دارد. شاید نتوانیم زندگیای را تصور کنیم که در آن بخش زیادی از وقتمان را صرف انتقاد از خودمان و دیگران نمیکنیم؛ اما باید عشق به خود را که همیشه نقش مؤثری دارد به خاطر داشته باشیم. خودانتقادگری میتواند ناخوشایندترین –سادومازوخیستیترین– شیوهی عشق ورزیدن ما به خودمان باشد.
بخشهایی از مقالهی «علیه خودانتقادگری»