به عنوان یک انسان، ما برای همیشه به بخشهایی تقسیم میشویم. زمانی که خواهر و برادر هستیم، زن و شوهر نیستیم. زمانی که زن و شوهر هستیم، خواهر و برادر نیستیم. زمانی که در جمع هستیم، جنبههای خصوصی خود را پشت سر میگذاریم و زمانی که به خیالپردازیهای شخصیمان باز میگردیم، خودهای بیرونی ما از دستانمان بیرون میافتد. یک دوست، در یک مهمانی غیر رسمی جراح بودن خود را به کناری مینهد و یک جراح در اتاق عمل، دوست بودن خود را کنار میگذارد.
بر خلاف یک گربه یا یک سگ یا یک کبوتر یا یک سنجاب یا یک پلنگ، ما به سختی میتوانیم همیشه تمام خویشتن خود را نمایان کنیم. در نتیجه، ما -همهی ما- به دنبال فرصتی برای انجام این کار هستیم. لحظات رسیدن به ارگاسم جنسی، خوابهای بدون رؤیا و در اندازهی کوچکتر، در وضعیت بیهدف دراز کشیده (خان ۱۹۸۳) این وحدت در درون را به ما عرضه میکند. همچنین فعالیتهایی مانند پارو زدن در یک قایق، آواز خواندن، ژیمناستیک، نواختن موسیقی جز، بسکتبال بازی کردن نیز ممکن است برای برخی از افراد منجر به وحدت درونی شود. برای من، این وحدت با نوشتن اتفاق میافتد. من تماماً یکپارچه میشوم. بیشتر شبیه یک سگ گلدن رتریور شیرین میشوم، زمانی که جذب نوشتن میگردم. چه چیزی میتواند از این بهتر باشد؟
بخشهایی از مقالهی «رقص با کلمات»