در تحلیل بیماران بوردرلاین، فرد این فرصت را دارد تا پدیدهی حساسی را مشاهده کند که به درک حالات واقعاً اسکیزوفرنیک کمک میکند. مقصود من از عبارت «بیماران بوردرلاین» مواردی است که در آن، هستهی اختلال بیمارْ سایکوتیک است، اما سازماندهی سایکونوروتیک بیمار به قدری است که وقتی خطر نفوذ در اضطراب سایکوتیک آنها به صورت خام وجود دارد، میتواند اختلال سایکونوروز (روانرنجوری) یا سایکوسوماتیک (روانتنی) را بروز دهد.
در چنین مواردی ممکن است روانکاو تا سالها با نیاز بیمار به اینکه روانرنجور (در مقابل دیوانه) باشد و با او مثل یک روانرنجور رفتار شود، سازش کند. تحلیل خوب پیش میرود و همه راضی هستند. تنها نقطه ضعف این است که تحلیل هرگز به پایان نمیرسد. میتوان آن را تمام کرد، و حتی ممکن است بیمار یک سلف کاذب روانرنجور با هدف تمام کردن و ابراز قدردانی به راه بیندازد. اما در حقیقت بیمار میداند که تغییری در حالت نهفته (سایکوتیک) او رخ نداده است و سازش و تبانی تحلیلگر و بیمار به شکست منجر شده است. اگر تحلیلگر و بیمار هر دو این شکست را درک کنند، میتواند ارزشمند نیز باشد. بیمار مسنتر شده و احتمال مرگ از طریق تصادف یا بیماری افزایش پیدا کرده است، بنابراین ممکن است از خودکشی واقعی اجتناب کند. علاوه بر این، اوقات سپری شده مفرح بوده است. اگر روانکاوی یک شیوهی زندگی باشد، پس شاید بتوان گفت چنین درمانی، کاری را که باید انجام میداده انجام داده است. اما روانکاوی سبک زندگی نیست.
بخشهایی از مقالهی «استفاده از اُبژه»
سلام. خیلی عالی. من خیلی به این حیطه علاقه دارم. وفکر می کنم درمان بیماران سایکوتیک بسیار لذت بخش است