یکی از عجیبترین اما برانگیزانندهترین بینشها در مورد افسردگی را میتوان در آثار روانکاوی یافت، که به ما میگوید، افسردگی ممکن است اساساً درمورد غم و اندوه نباشد؛ بلکه نوعی خشم است که چون راهی برای بروز نیافته به خود معطوف شده است، این حس ما را در مورد همهچیز و همهکس اندوهگین میسازد، در حالی که در حقیقت -در اعماق وجود خود- فقط از برخی چیزهای خاص و افراد خاص عصبانی هستیم.
اگر فقط میتوانستیم ناامیدی و خشم خود را با پذیرش بیشتری درک کنیم، میتوانستیم -آنطور که این نظریه باور دارد- روحیهی خود را مجدداً به دست آوریم. این خود وجود فینفسه نیست که ما را سرخورده کرده است، بلکه چند رخداد و بازیگر خاص هستند که گویی هویت دقیقشان را از نظر دور داشتهایم.
بخشهایی از مقالهی «چرا ممکن است اندوه را به خشم ترجیح بدهیم؟»