یادبودی برای استیون میچل
مرگ غیرمنتظرهی استیون میچل، روانکاو آمریکایی در سن ۵۴ سالگی، همکاران و دوستان او را در سراسر جهان روانکاوی در بهت و حیرت فرو برد. سهم او در دو دههی پایانی قرن بیستم برای فرمولبندی مجدد پروژهی روانکاوی برای برآورده کردن الزامات فکری و هیجانی آن پس از یک قرن، کاملاً حیاتی بوده است.
در سال ۱۹۸۳، میچل نخستین کتابش را از میان کتابهای فراوان خود که نشان از رویکرد فکری او داشتند، منتشر کرد. او همراه با جی گرینبرگ[۱]، روابط ابژه در نظریهی روانکاوی را نوشت، که در آن به کار سایر درمانگران عمق و دقت بخشید، درمانگرانی که تلاشهای گوناگون آنها برای درک ساختارهای دنیای درونی به گسترهای از مفاهیم منجر شده بود که مشابه به نظر میرسیدند، حتی مشابه به گوش میرسیدند، اما اغلب در نظریه و در عمل دارای معانی بسیار متفاوتی بودند.
میچل و گرینبرگ به دنبال پیوندها، نقاط قوت و استدلالهایی گشتند که خود روانکاوان تلاش میکردند در مورد نظریاتشان عنوان کنند، و اغلب آنها را بهتر از خود روانکاوان شرح دادند، تا تصویری تاریخی و فلسفی از جهان ذهنی که افراد درون خودشان میآفرینند ترسیم نمایند تا با آشفتگی و تعارض دست و پنجه نرم کنند. آنها ادعا کردند که دو گرایش غالب در این زمینه وجود دارد؛ مدل رانه که در آن، ذهن از پیش ساختار یافته است تا از روابط با والدین و سایرین به مثابه منبع ارضای رانه استفاده کند، و مدل رابطهای که تعامل بالفعل با دیگران است که ساختارهای ذهن را میآفریند.
میچل در مفاهیم رابطهای در روانکاوی (۱۹۸۸) نوعی تغییر پارادایم را در روانکاوی پیشنهاد کرد. او با ظرافت و به شکلی قانعکننده بر رابطه به عنوان ویژگی تعیینکننده در زندگی روانشناختی انسان پافشاری میکرد. میچل بدون قربانی کردن سهم عظیم فروید در انگارههای ما از ناهشیار، نقض تعارض، سکسوالیته و نوزادی، به شکلی مصمم و قانعکننده اصرار داشت که پیچیدگی و ظرافت روابط انسانی به بهترین نحو در تقلای اجتنابناپذیر فرد برای برقراری ارتباط با دیگران در حین حفظ استقلال، درک میشود. او متوجه بود که فردیت و بیهمتایی، درون رابطه به وجود میآیند و تجلی مییابند؛ که مفهوم افرادی که دور هم جمع میشوند تا جامعه را تشکیل دهند بیمعنا است، زیرا فرد از رابطهمندی انسان به ظهور میرسد و همیشه در آن جای دارد.
او با استفاده از کار رونالد فربرن[۲] تحلیلگر اسکاتلندی به مسئلهی عاملیت انسان پرداخت، فرد نه صرفاً به مثابه لوحی سفید، بلکه به مثابه فیگوری است که پاسخها و واکنشهای منحصر به فرد و عمیقاً شخصی او درون ماتریس رابطهای، تجلی ارادهی بیهمتای وی هستند.
او پیچیدگی ساختارهای دفاعی را هم آنگونه که در بیماران مراجع و تحت نظارت خود شاهد بود، و هم از طریق الزامات رابطهای که درون رابطهی تحلیلی سر بر میآوردند، میدید. میچل به نسل قابل توجهی از تحلیلگران کمک کرد تا تشخیص دهند که یکی از معضلات مهم درمان، پیامد اجتنابناپذیر نپرداختن به نظریهی رابطهای در اتاق درمان است، زمانی که تحلیلگر خودش را صرفاً درگیر دنیای درونی بیمار تجربه میکند. برای میچل و گروهی که اطراف او کار میکردند، تحلیلگر، دیگر نه آن ناظر بیرونی، ارزیابیکننده و خنثی از ناراحتی بیمار، بلکه شریک در درامها و تقلاهای بیمار برای رشد است.
بیمار صرفاً نیازمند این نبود که توسط تحلیلگر به عنوان یک فیگور انتقال، دیده، شنیده و تفسیر شود، بلکه نیاز به بازشناسی و رابطهی هیجانی ملموسی داشت که تحلیلگر در آن از درگیر شدن در همان مسائلی که بیمار را آشفته میکردند نمیهراسید.
کتابهای بیشتری به دنبال آمدند، از جمله فروید و فراسوی او همراه با همسرش مارگارت بلک[۳] (۱۹۹۵) و کتاب جدیدی به نام انحطاط رومنس (که در سال ۲۰۰۱ منتشر شد) برای مخاطبینی عامتر.
میچل در نیویورک چشم به جهان گشود، در رشتهی فلسفه از دانشگاه ییل فارغالتحصیل شد، و مدرک دکتری خود را در روانشناسی بالینی از دانشگاه نیویورک (NYU) در سال ۱۹۷۲ گرفت. در سال ۱۹۷۷ او آموزش روانکاوی خود را در موسسهی ویلیام النسن وایت[۴] به پایان رساند. در دانشگاه نیویورک او استاد مدعو و سوپروایزر بالینی مطالعات پسادکتری در رواندرمانی و روانکاوی شد، و در موسسهی وایت یک تحلیلگر آموزشی بود.
در حالی که کتابهای روان و خوشخوان او دارای مخاطبین گستردهای بودند، اکثر روانکاوان میچل را از طریق نشریهی علمی نوآورانهی دیالوگهای روانکاوانه (PD) میشناختند که در سال ۱۹۹۱ تأسیس کرد. همگی بیصبرانه انتظار هر شمارهی جدید این نشریه را میکشیدند: مقالات به خوبی با تشویق تفکر و اصالت نوشته میشدند؛ اغلب به خط مقدم عمل بالینی میپرداختند، به طوری که مشغلههای تحلیلگران فعال –سوبژکتیویتهی آنها، انتقال متقابل اروتیک آنها، مسائل وابستگی- میتوانست به دقت از دیدگاههای تازه مورد بررسی قرار گیرد؛ بخشی از هر شماره به یک دیالوگ اختصاص داده میشد که متفکرین پیشرو با یکدیگر بر سر مسائل مهم در نظریه و عمل تعامل میکردند؛ و این حس وجود داشت که نشریهی دیالوگهای روانکاوانه، بازنمود اجتماعی از روانکاوان است که سخت مشغول کار و در حال دیالوگ هستند تا درکهای جدیدی بیافرینند و حوزهی خود را به پیش برانند. هیجانی ملموس در صفحات آن نشریه موج میزد.
عنصر دیالوگ به طور ویژهای عنوان برازندهای بود: اگر چه دیدگاه میچل رسماً رابطهای بود، اما از تحلیلگرانی از رویکردهای دیگر که حرفی برای گفتن داشتند دعوت میکرد تا استدلالهای خود را در صفحات نشریهی دیالوگهای روانکاوانه مورد بحث قرار دهند، و به خودشان اجازه دهند بر مواضع همکارانی از رویکردهای دیگر تأثیر بگذارند و از آنها تأثیر بگیرند. این امر به روانکاوان، که در گوش دادن به سایرین آنقدر خوب و در گوش دادن به یکدیگر اغلب ناتوان بودند، اجازه میداد تا واقعاً نقاط قوت را در مواضع یکدیگر و مبانی تاریخی و فلسفی آن مواضع را بشنوند و درک کنند. بدینترتیب کار نظریهپردازی، هم در رابطه با عمل روانکاوی و هم نظریات رشد و تغییر، تعهد فکری، هدف و اشتیاق میچل را برای دیالوگ، گوش دادن و یادگیری نشان میداد.
انرژی تولید شده توسط نشریه، میچل و دیگران را تشویق کرد تا سازمان مشارکتیتری را آغاز کنند، انجمن بینالمللی روانکاوی رابطهای، که او نخستین رئیس آن بود. برای کسانی که ۳۰۰۰ مایل دورتر از صحنهی نیویورک بودند، این راه خوشایندی برای مشارکت در تحولات عمل رابطهای بود.
خسران استیون از حساب بیرون است. کسانی که با هزاران نفر و حتی بیشتر در مراسم خاکسپاری او صحبت کردند، گفتند که خسران او به اندازه فضایی خواهد بود که اشغال میکرد. تمام ما که از حدت و گشادهدستی فکری او متأثر شدهایم، همان احساس را بازتاب میدهیم.
از استیون میچل، همسر و دخترانش کتلین و سامانتا بازماندهاند.
این مقاله با عنوان «Obituary: Stephen Mitchell» در نشریهی گاردین منتشر شده و در تاریخ ۹۸/۰۳/۲۹ توسط تیم ترجمهی مجلهی روانکاوی تداعی ترجمه شده است. |
[۱] Jay Greenberg
[۲] WRD Fairbairn
[۳] Margaret Black
[۴] William Alanson White