موضع پارانوئید-اسکیزوئید و جبرانی
موضع پارانوئید-اسکیزوئید و جبرانی[۱]
جبران جراحتهایی که به دیگران وارد کردهایم.
از دونالد کاروت[۲] برای تغییر نام موضع افسردهوار ملانی کلاین به «موضع جبرانی» سپاسگزاریم. کاروت روانکاو کانادایی در اثر جدید درخشان و جسورانهی خود به نام تفکر روانکاوانه: نقد دیالکتیکی معاصر از نظریه و عمل روانکاوی[۳]، کار کلاین را مورد بازنگری قرار میدهد و ادعا میکند رشد اخلاقیات جزئی اساسی از درمان سلامت روانی است.
کلاین روانکاو بریتانیایی که کارهای پیشگامی با کودکان از طریق مشاهدهی بازی آنها انجام میداد، تعارضی را در دوران کودکی و تمام زندگی بعد از آن میان عواطف اولیهی عشق و نفرت تشریح کرد. او یکی از بنیانگذاران مدل روابط ابژهای ذهن بود، که ادعا میکند همگی ما اساساً به شکل دادن روابطی با دیگران سوق داده میشویم، و ناکامی در تشکیل دلبستگیهای ابتدایی موفقیتآمیز به مشکلاتی در بزرگسالی منجر میشود.
کلاین نخستین رابطهی نوزاد با دیگران را از منظر نخستین «ابژه»، تصویری درونی شده از مادر، مشخصتر پستان او –به علت کارکرد ذاتی شیر دادن و تغذیه- توصیف میکرد. در طول این دورهی اولیه، کودک تنها با افراد به عنوان ابژههای تکهپاره[۴] ارتباط برقرار میکند. به عبارت دیگر، به دلیل ادراک بصری محدود و ظرفیت شناختی، نوزاد مادر را به عنوان یک انسان کامل در تمام پیچیدگیهایش نمیفهمد. در عوض، او منحصراً منبع ارضای نیازهای نوزاد محسوب میشود. احساسات و فانتزیهای نفرت و تخریب برای پستان در کنار عشق و محبت وجود دارد (مراد کلاین از «فانتزی» در این جا، نخستین حالات ذهنی عمدتاً ناهشیار در شالودهی اندیشه و کنش است). همانطور که میگوید: «عشق و نفرت با همدیگر در ذهن کودک با هم در کشاکش هستند؛ و این مبارزه تا حدودی در سراسر عمر ادامه مییابد و مستعد تبدیل شدن به منبع خطر در روابط انسانی است». هنگامی که احساس عصبانیت از پستان به کودک دست میدهد، فانتزیهای مخرب بوجود میآیند و کودک میخواهد مادر را گاز بگیرد، بجود، از هم بدرد و به بدن او حمله کند.
موضع پارانوئید-اسکیزوئید
در ابتدا، کودک این احساسات متضاد انگیزشهای مخرب و عاشقانه را از طریق فرآیند دوپارگی، با تقسیم جهان به ابژههای خوب و بد، سازماندهی میکند. «پستان خوب» غذا میدهد و آرام میکند، در حالی که «پستان بد» پستان غایب است وقتی نوزاد گرسنه میشود، که کودک آن را علت نیازهای عقیم مانده تصور میکند. کلاین دو موضع اصلی یا حالت روانشناختی را پیشنهاد کرد که افراد در سراسر زندگی خود میان آنها نوسان میکنند؛ ابتداییترین موضع عبارت است از موضع پارانوئید-اسکیزوئید که دوپارگی پرخاشگرانه (تقسیم به خوب و بد) به آن دامن میزند، و «همانند سازی فرافکنانه» که بخشهایی از خود (احساسات، انگیزهها) را گسسته و به شخص دیگری فرافکنی میکند. ما این را در تعاملات بزرگسالان میبینیم، زمانی که یک نفر رفتار خودش را منکر میشود و در عوض شخص دیگری را به دروغ به آن متهم میکند. همانندسازی فرافکنانه با فرافکنی صرف از این نظر تفاوت دارد که شخص فرافکن همچنان «اینهمان[۵]» با صفتی که در شخص دیگر به عنوان وسیلهای برای کنترل آن قرار میدهد باقی میماند. و شخص دوم در واقع شروع به تجربهی انگیزشهای نسبت داده شده به او میکند. به عبارت دیگر، فردی که فرافکنی را دریافت مینماید شروع به احساس تلقین با همان احساساتی که دیگری نمیخواهد میکند. در اینجا تمرکز بیشتر بر این تمایز است. در تجدید نظر طرحوارهی کلاین توسط روانکاو اتو کرنبرگ، دوپارهسازی، همانندسازی فرافکنانه و رابطه با دیگران به مثابه ابژههای تکهپاره وجه مشخصهی سازمان شخصیت مرزی است.
موضع افسردهوار
با درجهای از والدین بامحبت، کودک به موضع دوم از رشد بیشتر در جهان میرسد که معمولاً حول و حوش ۴-۶ ماهگی آغاز میشود. کلاین این را «موضع افسردهوار» نامیده است، که در آن پرخاشگری از فرافکنی به سمت بیرون بیشتر نهی میشود و ادراکات چندپارهی کودک از مادر یکپارچه میگردند. کودک قادر است دیگران را بیشتر به عنوان کل تجربه کند تا ابژههای تکهپاره، و متوجه میشود که هر دو پستان «خوب» و «بد» بخشی از پیکر مادرانه هستند. کودک کم کم میتواند ابهام را تحمل کند، میآموزد که تنش میان حالات افراطی احساس را متعادل سازد و تشخیص دهد که هر دو «خوب» و «بد» درون همهی ما وجود دارد. بدین ترتیب، شخص دیگر در تمامیت بیشتر، به عنوان یک «ابژهی کامل»، به عنوان فردی مجزا با احساسات، انگیزهها و عاملیت خودش درک میشود.
با این حال، نامی که کلاین به این مرتبهی بالاتر از رشد میدهد گیجکننده است چون همانگونه که کاروت میگوید، هیچ چیز افسردهکنندهای در مورد آن وجود ندارد. شاید ما از اضطراب خود در مورد راههایی که تصور میکنیم به دیگری آسیب زدهایم یا میخواستیم بزنیم، خصوصاً کسی که از ما مراقبت کرده است، افسرده میشویم. سویهای محوری از این حالت والاتر روانی: کودک تشخیص میدهد که قادر به ایجاد درد و نابودی است، و نخستین علامت را از این که باید احساسات و خواستههای خود را برای منفعت دیگران فدا کند و آسیبی که زده است را جبران نماید به دست میآورد. «موضع جبرانی» همان نامی است که کاروت بر این حالت ذهنی میگذارد.
در دوران کودکی و بزرگسالی، جبران خسارت به این ارجاع دارد که چگونه تلاش میکنیم روابط با دیگران را بهبود بخشیم و مرمت کنیم. همانطور که کاروت میگوید: «در عشق و احترام برای دیگری مجزا [ریشه دارد]، و شامل رویارویی با خسران و آسیب و تلاش برای جبران و بازگرداندن ابژههای خود میشود». طفل قابلیت خود برای نگرانی و احساس عشق اصیل را میپروراند.
جبران خسارت مؤثر همچنین شامل فرم متمایزی از احساس گناه میشود، که آنقدر تحملناپذیر نیست تا القاء یأس و تحقیر کند. نه نوعی احساس گناه تنبیهی یا گزند و آسیب، بلکه گونهی دیگری از احساس گناه است. کاروت اینگونه عنوان میکند: «اگر به کسی آسیب برسانم و در حالی که خونریزی میکند به خودم شلاق بزنم، احساس گناه تنبیهی است؛ اما اگر تازیانهام را زمین بگذارم و به سراغ جعبهی کمکهای اولیهی خود بروم و شروع به پانسمان او کنم، احساس گناه جبرانی است».
حالت جبرانی، نشان از حرکت ما به سوی رشد و بینش اخلاقی، و توانایی کودک برای تمایز گذاشتن میان افعال مهربانانه و بیرحمانه است. کاروت ادعا میکند که اخلاقیات از همین تجارب صمیمیت اولیه با مراقب نخستین میآید، و به نوبهی خود میل متقابل برای پرورش سایرین را برمیانگیزد. ما فطرتاً موجوداتی اجتماعی بر اساس این سیستمهای دلبستگی اولیه هستیم که با دیگر نخستینیان در آن اشتراک داریم. کار تجربی روانشناس پل بلوم تأیید میکند که نوزادان از حس اخلاقی فطری برخوردار هستند، حتی اگر مطالعات او تعصبات درون-گروهی و اضطراب غریبه در میان کودکان نوپا را نشان دهد، که نتیجه میگیرد اخلاقیات بیشتر با خانواده و دوستان فعال میشود و کمتر با افراد ورای حلقهی اجتماعی صمیمی نوزاد.
با وجود این، حالت جبرانی موجب به وجود آمدن امید و رشد چشمانداز برای کودک میشود. این موضع همچنین اولین نشانههای قدردانی را در بر دارد، آن چه سیسرو نه تنها بزرگترین فضایل، بلکه همچنین مادر تمام فضائل دیگر مینامید. ما به خاطر عشق و مراقبتی که دریافت کردهایم قدردان هستیم، و از طریق این شناخت قادریم عشق و مراقبت را به دیگران بازگردانیم.
یک ادعای اساسی در کتاب کاروت این است که رشد حس اخلاقی غالب اوقات در نظریه و عمل درمانگری غایب است. او ادعا میکند: «این ایده که روانکاوی هیچ فلسفهی اخلاقی غیر از صداقت ندارد صادقانه نیست». میراث فروید از درمان سلامت روان نوعی بوطیقای ذهن است که قاطعانه ارزشها و انتخابهای اخلاقی را مجاز میداند. کاروت اعلام میکند که روانکاوی اساساً «یک امر اخلاقی» است که «به زندگی در برابر مرگ، عشق در برابر نفرت، مهربانی در برابر بیرحمی، قدردانی در برابر حسادت و آگاهی در برابر ناآگاهی ارزش مینهد». به همین علت، روانکاوی را نمی توان به علم تقلیل داد. ارزشهایی که در شالودهی آن هستند صرفاً تجربی یا فقط توصیفی از آنچه «هست» نیستند. رواندرمانگری و همچنین روانکاوی شامل کاری است که هر فرد «باید» در وضعیتی معین انجام دهد، و «باید» را نمیتوان از «هست» یا مشاهدهی تجربی حاصل نمود. در اینجا ویدئوی یوتیوبی است که کاروت به نام «روانکاوی چیست؟» نامیده است. لینک
تحمل عواطف متضمن در موضع افسردهوار، یا به بیان مناسبتر -«موضع جبرانی»- وظیفهی آسانی نیست و به هیچ وجه دستاوردی یک باره برای کل عمر نیست. همگی ما در برابر واپسروی به تفکر سیاه و سفید، دوپارگی و فرافکنی آسیبپذیر هستیم –و در سراسر زندگی خود میان دو موضعی که کلاین توصیف کرد نوسان میکنیم. هنگامی که به ویژه تحت فشار عاطفی قرار میگیریم، ادراک شناختی ما اغلب مختل میشود و ما برای تفکر به شیوههای پیچیده به مشکل میخوریم و به افکار یا این/یا آن مختص به حالات اولیهی پارانوید-اسکیزوئید رجعت میکنیم. کاروت میگوید حتی اگر مادری آرمانی نداشتیم، اگر لااقل قادر بودیم زبان به دست بیاوریم و حرکات شکم خود را کنترل کنیم، پس مادر ما به قدر کافی خوب بود تا بتوانیم ظرفیتهای جبرانی مراقبت از دیگران را گسترش دهیم. بدون عشق و مهربانی پرورشی، نمیتوانستیم به چنین نقاط عطف رشدی نائل شویم.
این مقاله با عنوان «Paranoid-Schizoid and Reparative States» در نشریهی سایکالجی تودی منتشر شده و در تاریخ ۳ مهر ۱۳۹۷ توسط تیم ترجمه تداعی ترجمه شده و در وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] Reparative
[۲] Donald L. Carveth
[۳] Psychoanalytic Thinking: A Dialectical Critique of Contemporary Theory and Practice
[۴] part-objects
[۵] identified