فلسفه روانکاوی ملانی کلاین: یک تحلیل دیالکتیک هگلی
پیشدرآمد: فلسفه روانکاوی
آنچه در زیر میخوانید حاصل سالها دغدغهی فکری من دربارهی بنیان فلسفی روانکاوی است. جامعه آکادمیک و آکادمی سالهاست صلیب گناهآلود شبه علم و تاج خارآلود نقد معرفتشناسی را بر گردهی روانکاوی گذاشته است. طبق پژوهشها روانکاوی نه علم است نه اثربخش، اما بیش از صد سال است که یکی از جریانهای اصلی رواندرمانی و روانشناسی است. طبق تجربهی شخصی من که جز روانکاوی با سه رویکرد درمانی دیگر پذیرای درمانجویان بودهام، تنها روانکاوی توانست رشد به بار بیاورد. اما هستهی همهی این نقدها که در تمامی کتب درسی دانشگاهی دربارهی روانکاوی پیدا میشوند و بر محوریت مقایسه روششناسی روانکاوی با علومی مانند فیزیک، شیمی، زیست، علوم اعصاب و… است به یک چیز است: روانکاوی با تمامی تعاریف مورد پذیرش آکادمی از علم تجربی همسان نیست. غافل از اینکه در فلسفهی علم که وظیفهاش تعریف علم و تمایز آن با شبه علم است، معیارها و مفاهیم، فیلسوف به فیلسوف متفاوت هستند. برای نمونه به تفاوت تعریف پوپر از علم –جالب اینکه در کتب درسی ما فهمی جز فهم پوپر از علم وجود ندارد- با توماس کوهن مراجعه کنید. به نظر شخصی من روانکاوی ماحصل به بن بست رسیدن جریان روشنگری اروپاست و ماهیتاً نقد آن است؛ پس این جنگ و جدلها و گاهی کینهورزیها[۱] کاملاً اجتناب ناپذیر است. درگیری ذهنی با این مجادله منجر به طرح تحقیقی شد تحت عنوان «ملانی کلاین: یک تحلیل دیالکتیک هگلی». این عنوان اصلی طرح پژوهشی پیشنهادی من به دانشگاه اسکس، دپارتمان روانکاوی است که توسط لئوناردو ناسیمنتو استاد دپارتمان مذکور تصحیح شده است که امیدوارم به مرحلهی انجام برسد. در این طرح سعی کردهام که راهی برای منطق روانکاوی کلاینی را به بوتهی مداق قرار دهم. لازم به ذکر است که مقاله زیر ترجمهی بخشهایی از طرح مذکور است.
فلسفهی روانکاوی کلاین
بسیاری از روانکاوان کلاینی کار تحلیلی خود را بر اساس نظریههایی بنیان میگذارند که در ابتدا با تحلیل کودکان توسط ملانی کلاین بهوجود آمد. اینگونه نظریهها به شکل انحصاری بر اساس کار بالینی شکل گرفته و تا به امروز این الگو ادامه پیدا کرده است؛ به جز برخی از نظریاتی که در محیط کنترل شدهی آزمایشگاههای علوم اعصاب اعتبارسنجی میشوند (سیمونو و کوراله، ۲۰۰۵؛ سیئری و ایسپوسیتو، ۲۰۱۹). بر خلاف روانکاوانی مانند فروید و لکان، ملانی کلاین تا بدین لحظه بسیار اندک موضوع مطالعات فلسفی بوده است (میلز، ۲۰۰۶).
در سالهای اخیر تمایل به در نظر گرفتن جنبههای فلسفی کار ملانی کلاین بهوجود آمده است (گاردنر،۱۹۹۳؛ هاپکینز، ۱۹۹۶؛ میلز، ۲۰۰۲؛ ۲۰۰۶). در بین این محققان تنها جان میلز[۲] روانکاو و فیلسوف کانادایی سعی به ایجاد پلی بین نظریات کلاین و دیالکتیک هگل کرده است. و به اعتقاد من میلز توانسته بستری برای مطالعه سیستماتیک فلسفی نظریهی ملانی کلاین ایجاد کند، بویژه تحلیلی دیالکتیکی. بنابراین من مایلم که این تحلیل را به یک مطالعهی سیستماتیک ملانی کلاین بر اساس منطق دیالکتیک هگل بسط دهم. اگرچه این تلاش بر اساس جستارهای میلز شکل گرفته است اما تفاوتهای بنیادینی با پروژهی وی دارد.
به طور کلی، به نظر میآید که برای میلز اولویت اول ردیابی ناهشیار در فلسفهی هگل و سپس فهم شباهتهای روانکاوی و فلسفهی هگل است. برای همین به جز چند بخش و یک فصل که به نظریهی رشد کلاین و منطق دیالکتیک هگل پرداخته باقی آثارش به مفاهیمی مانند ناهشیار اختصاص یافته است (میلز، ۲۰۰۲؛ ۲۰۰۶). همچنین فرض شده است که ملانی کلاین اولین کسی است که مکانیسم همانندسازی فرافکنانه را فرمولبندی کرده است، اما این مفهوم قبلتر توسط هگل بیان شده است. طبق فرمولبندی هگل، رشد ایگو زودتر از آنچه که توسط ملانی کلاین فرض گرفته شده است شروع میشود (میلز، ۲۰۰۶). اگرچه تلاشهای میلز مفید است اما کامل نیست. به عبارت دیگر او کار خود را در جایی تمام میکند که ملانی کلاین نظریه رشد خود از آنجا شروع میکند. در نتیجه او نه بر روی نظریه رشد کلاین تحلیل دیالکتیکی انجام داده و نه بر روی دیگر جنبههای نظریهی کلاین مطالعهای انجام داده است؛ در حالیکه احتمال وجود فرآیند دیالکتیکی در تمامی وجوه نظریه کلاین کم نیست.
از سویی دیگر، برخلاف اخطار میلز (۲۰۱۲) دربارهی بحران معرفتشناسی در روانکاوی که پس از حمله فلاسفهی تحلیلی رخ داده است، مطالعاتی که ریشههای فلسفی روانکاوی را نشان میدهند کافی نیست. چرا که به اعتقاد ما، برای دفاع از روانکاوی در برابر انتقادها نیازمند تعریف منطق آن هستیم. بنابراین مطالعه حاضر در جایی شروع میشود که میلز تحلیلاش را تمام کرده است. در این راستا تمامی نوشتههای کلاین مورد تحلیل قرار خواهند گرفت تا باز تعریفی دیالکتیکی از آن ارائه شود. همچنین دیگر ارتباط وجوه نظریهی کلاین مانند نظریه رشد، ذهن، و بالینی او مورد تحلیل دیالکتیکی قرار خواهند گرفت. اگر این ارتباطها به شکل دیالکتیکی نشان داده شود، نتایج مهمی به دست میآید. چراکه ما میتوانیم تعاریف موجود کلاینی را بسط دهیم یا تعاریفی جدید را ارائه دهیم. از سوی دیگر با نشان دادن منطق بنیانی نظریهی ملانی کلاین میتوان آن را استوارتر کرد. همچنین در نهایت میتوان انتظار داشت که نتایج منجر به بررسیهای سیستماتیک بیشتری بر روی نظریه کلاین و یا دیگر روانکاوان شود.
برای ورود به بحث چرایی لزوم فرمولبندی منطق زیربنایی روانکاوی به بررسی نقدهای معرفتشناسی روانکاوی میپردازم. از آنجا که فروید در سنت عصبشناسی آموزش دیده بود، فلسفه در نگاه او از مفاهیم مبهم شروع میشد و تلاشی برای توضیح این مفاهیم بود (فروید، ۱۹۶۱). برای همین در ابتدا تلاش کرد مفاهیم روانپویشی ذهن را در کتاب تمام نشدهی پروژه روانشناسی علمی[۳] خود با چارچوب عصبشناسی تبیین کند (فروید و استراچی، ۱۹۶۶). اما بعد از آن او روش تبیین بحثبرانگیز دیگری را برگزید که مورد استقبال برخی از محققان قرار گرفت همانطور که باعث برانگیختن مخالفتهای گاه حملات تند بسیاری از متفکران شد.
از آنجا که در اوایل قرن بیستم میلادی فلسفهی غرب به دو بخش تحلیلی[۴] و قارهای[۵] تقسیمبندی میشد، به طور کلی فلاسفهی تحلیلی در جهت رد روانکاوی به نقد تمام عیار آن پرداختند و فلاسفهی قارهای با روی گشادهتری با روانکاوی مواجه شدند. در اردوگاه فلاسفهی تحلیلی، روانکاوی به شدت مورد نقد پوپر و گرونبام[۶] قرار گرفت ( میلز، ۲۰۱۲). پوپر که فیلسوف برجستهی علم بود، روانکاوی را غیرقابل مشاهده و غیر علمی میدانست چراکه از نظر او روانکاوی ابطالپذیر[۷] نبود. او اعتقاد داشت روانکاوی گونهای از اسطوره است که در گذشته میتوانسته تبیینی از واقعیت ارائه دهد (تورتون، ۲۰۰۶). اما گرونبام با نقد دیدگاه پوپر ادعا کرد روانکاوی یک علم طبیعی است و ابطالپذیر اما خوانش هرمنوتیک روانکاوی را به طور کلی رد کرد. به اعتقاد او فهم هابرماس و ریکور از روانکاوی یک کژفهمی است (گرونبام، ۱۹۸۵). اما به اعتقاد او فروید به اشتباه ادعا کرد که میتوان رابطهی علّی از تم {هشیار و ناهشیار} استنتاج کرد (گرونبام، ۲۰۰۴: ۱۵۷). بنابراین روانکاوی با یک بحران معرفتشناسی روبرو شد.
از سوی دیگر روانکاوی در اردوگاه فلسفهی قارهای نه تنها رد نشد بلکه یا از آن برای نظریهپردازیهای خود استفاده کردند یا با فلسفهی خود از روانکاوی دفاع کردند. مانند آدرنو که تحت تاثیر روانکاوی فلسفهی خود را فرمولبندی کرد (داهمر، ۲۰۱۲) یا هابرماس که با مفهوم Self-reflection خود روششناسی پوزیتیویستی –روشی که فلاسفهی تحلیلی به ویژه پوپر از آن استفاده میکردند- را به نقد کشید و ادعا کرد روانکاوی میتواند جنبههایی را تبیین کند که روشناسی پوزیتویسم آنها را در نظر نگرفته است. همچنین او باور دارد نه تنها روانکاوی علمی طبیعی است مانند فیزیک، بلکه روانشناسی را نیز علمی کرده است (هابرماس، ۲۰۱۵). همچنین ریکور -هرچند که روانکاوی را هرمنوتیک میفهمد- اعتقاد داشت که روانکاوی علمی است مشاهدهای که حقایق[۸] در روانکاوی گزارش[۹] نام گرفتهاند و روانکاو آنها را تفسیر میکند (ریکور، ۱۹۷۷). همچنین لازم به ذکر است ریکور به شباهتهایی بین روانکاوی و دیالکتیک هگلی اشاره کرده است (ریکور، ۲۰۰۸).
در کنار این فلاسفه، برخی دیگر تلاش کردند که به سوالات فلسفی با مفروضههای روانکاوی پاسخ دهند مانند سباستین گاردنر[۱۰] (۱۹۹۳) و جیم هاپکینز[۱۱] (۱۹۹۶) و همچنین برخی دیگر با مخالفت با روشهای علمی غالب سعی بر مرتبط کردن مفاهیم روانکاوی با فلسفه کردند تا بتوانند به تعاریف فلسفی جدیدی از روانکاوی برسند که در اساس متفاوت از رویکرد هرمنوتیک به روانکاوی است. برای مثال کتاب مغاک ناهشیار[۱۲] نوشتهی میلز (۲۰۰۲).
گاردنر (۱۹۹۳) بین روانشناسی و روانکاوی تمایز قائل میشود و اعتقاد دارد روانشناسی توانایی تبیین نِوروز[۱۳] و جنبههای غیرعقلانی را ندارد در حالی که روانکاوی میتواند اینها را توضیح دهد. برای همین از طریق نظریه فروید و کلاین سعی بر پاسخ دادن به این سوال میکند که “چه چیزی منجر به غیر عقلانی بودن میشود؟”. همچنین هاپکینز خرد جمعی را از طریق بسط خردورزی فرویدی تبیین میکند (هاپکینز، ۱۹۹۶). و در نهایت، میلز از روانکاوی در برابر پوزیتیویسم دفاع میکند و با سرزنش علم میگوید: “دانش فاقد تبیین حقیقی است چرا که به شکل مصنوعی سعی بر فروکاستن انسان به نظریههای ساده و خام میشود که مفروضههای هستیشناختی دگم را دربارهی ذهن، طبیعت انسان، و رفتار بوجود میآورد” (میلز، ۲۰۱۵؛ ۲۴). به این منظور او پلی بین هگل و فروید ساخت که فهم روانکاوی را عمق میبخشد. در نظر او، مفاهیم روانکاوی فرویدی مانند واپسروی، کارکرد دیالکتیکی دارند و این منطق منجر به استوارسازی فلسفی روانکاوی میشود (میلز، ۲۰۰۲). اما باید در نظر داشت که میلز تنها پژوهشگری نیست که بر روی ارتباط نظری فروید و هگل کار کرده است.
باتلر (۱۹۷۶) بیان کرد تکنیک تداعی آزاد فروید شبیه به روش پدیدارشناسی روح هگل است با این تفاوت که روش هگل پیشرونده است ولی روش فروید پسرونده. یعنی هدف تداعی آزاد جستجوی گذشته است ولی هدف هگل فهم معنای اکنون است. همچنین دیالکتیک آگاهی هگلی برابر است با ابتداییترین رشد آگاهی نوزاد. برای توضیح، اولین شی برای نوزاد پستان مادر است در حالی که مفهومی از مادر به عنوان شخصی کامل در ذهن نوزاد وجود ندارد. این شرایط به زبان هگلی بدین معنی است که روح وارد مرحلهی ادراک[۱۴] نشده است و در جهان حسی[۱۵] زندگی میکند. یا شباهت مرحلهی دهانی[۱۶] فرویدی با مرحله امیال[۱۷] در پدیدارشناسی روح هگل که در آن حرکت از زیر مرحلهی دهانی مکیدن به زیر مرحلهی دهانی سادیستی شبیه به حرکت از امیال به تقابل زندگی و مرگ است. همچنین میتوان به شباهت عقدهی ادیپ با ارباب-بنده هگل، و مرحلهی نهفتگی یا کمون فرویدی با صوفیگری یا رواقیگری[۱۸] هگلی اشاره کرد. در مقالات دیگری نیز به شباهتهای فروید و هگل اشاره کردهاند (کوپیلاش، ۲۰۱۹؛ رندون، ۱۹۹۱؛ سلومون، ۱۹۹۴).
لکان اما شناخته شدهترین روانکاویست که تحت تاثیر فلسفهی هگل بوده است. در این راستا، بسیاری به اصالت فهم او از روانکاوی فرویدی و فلسفهی هگل پرداختهاند مانند مفاهیم تعریف هدف تحلیل (شناخت محض هگلی)، نقش آنالیست (ارباب هگلی که تجسد شناخت محض است) (ژیژک، ۲۰۱۲)، و خوانش بین اذهانی[۱۹] خود و دیگری (حرکت دیالکتیکی از تصویری به تخیلی هگلی) (گاسپاریان، ۲۰۱۴). همچنین مکدانلد (۲۰۱۴) سعی بر برقراری دیالوگ بین متافیزیک هگلی با فراروانشناسی فرویدی، فرازیستشناسی[۲۰] گرین[۲۱]، ضلع سوم روانکاوی آگدن و تئوری روانکاوی بولاس[۲۲] کرد.
متاسفانه برخلاف وسعت بررسی فلسفی روانکاوی، تحلیل فلسفی نظریهی کلاین به ندرت انجام شده است. گاردنر (۱۹۹۳: ۱۴۰، ۱۴۴) در فصل فانتزی و تبیین کلاینی، به بررسی جنبههای فلسفی مفهوم فانتزی کلاین میپردازد. و آن را فعالیت فکر میداند که در مواجهه با تجربهی واقعیت جرح و تعدیل میشود. و حتی ادعا میکند مفهوم فانتزی کلاینی بهتر از تبیین فروید از غیرعقلانیت موش-مرد است. هاپکینز (۲۰۱۹) باور دارد فانتزی قابل مقایسه با فرضیههای علمی است که توسط واقعیت آزمایش میشوند. و همچنین رشد ذهن نوزاد از موضع پارانوئید- اسکیزوئید به موضع افسردهوار در واقع سنتز کانتی است (هاپکینز، ۲۰۰۴). در واقع این محققان در سنت نئو کانتی مفاهیم کلاینی را میفهمند.
و اما در باب ارتباط هگل و کلاین باید گفت منطق دیالکتیکی هگل، با همانندسازی فرافکنانه مرتبط شده است. در گفتمان روانکاوی، همانندسازی فرافکنانه تحت سه عنوان شناخته میشود: به عنوان یک فرآیند کلی روانی، به عنوان یک مکانیسم دفاعی، و به عنوان یک داینامیک بین-فردی. هگل اولین فیلسوفی بود که مفهوم همانندسازی فرافکنانه را به عنوان ابتداییترین فرآیند که زندگی هشیار و ناهشیار را کنترل میکند، فرمولبندی کرد (میلز، ۲۰۰۶).
رشد روح[۲۳] در فلسفهی هگل که بسیار شبیه به رشد ایگو در نگاه فروید است، بر اساس همانندسازی فرافکنانه است: الف) روحِ ناهشیار درونش را دو نیم میکند، ب) سپس “خود” را فرافکنی میکند، ج) و در نهایت با جنبههای نفی شده خود همانندسازی میکند تا در چارچوب ناهشیار جذب شوند. این فرآیند زمانی به پایان میرسد که روح بتواند به یک وحدت و یکپارچگی کامل دست پیدا کند. از سوی دیگر، کلاین بر روی اهمیت پرخاشگری و تعارض در این فرآیند تاکید میکند که در منطق دیالکتیک هگل این دو نیروهای بسیار مهمی هستند (میلز، ۲۰۰۶).
هگل و کلاین به روشهای خودشان نشان دادند که دو نیمسازی مکانیسم دفاعی بسیار اساسی ایگو است. اگر چه کلاین اعتقاد داشت اطلاعی از ساختار ایگو ابتدایی در دست نیست، هگل دربارهی آن فرضیهپردازی کرده است. بر اساس مفروضات هگل، اولین ابژه برای ایگو خودش است. اما چرا باید ایگو بخواهد خود را دو نیم کند؟ در نگاه هگل و کلاین نفی و غریزهی مرگ اصلیترین دلیل هستند. روحِ ناهشیار هگل در ابتدا با پرخاشگری، نفی و تعارض درونی خود دست و پنجه نرم میکند، که منجر به حرکت دیالکتیکی میشود. در نگاه کلاین نیز مکانیسمهای دونیمسازی برای مقابله با مرگ که ایگو را در با ویرانی درونی تهدید میکند بوجود میآیند (میلز، ۲۰۰۶).
همچنین کلاین و هگل به باور میلز (۲۰۰۶) به تمایل دوگانه پیشرفت و پسرفت اعتقاد دارند. کلاین باور دارد که ایگوی ابتدایی همزمان هم میخواهد که به یکپارچگی برسد هم به گسیختگی. اما برای هگل این گسیختگی به معنای پسرفت به یا تثبیت در مرحله احساس است که عامل اصلی جنون است.
همانطور که بیان شد به نظر میرسد نه تنها بین روانکاوی و فلسفه هگل به طور کلی و به طور اخص بین دیالکتیک هگلی و نظریه ملانی کلاین شباهتها و ارتباطهایی وجود دارد، بلکه میتوان با استفاده از مفاهیم هگلی درباره رشد اولیه ایگو، فرصت بازتبیین نظریه کلاین را بهدست آورد. این فرمول به ما این امکان را میدهد که ارتباط بین مفاهیم روانکاوی را استوار سازیم، فهمی عمیقتر از این مفاهیم بهدست آوریم، و به دفاعی واضح در برابر هژمونی پوزیتیویستی حاکم برسیم.
این مقاله با عنوان «فلسفه روانکاوی ملانی کلاین: یک تحلیل دیالکتیک هگلی» توسط سیامک بایرامی نوشته شده و برای نخستین بار در تاریخ ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ در مجلهی روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] تدریس روانکاوی در دانشگاهها هیچگاه رایج نشد و در حال حاضر در کمتر از ده دانشگاه در سراسر دنیا دپارتمان روانکاوی وجود دارد.
[۲] Jon Mills
[۳] Project for a Scientific Psychology
[۴] analytic
[۵] continental
[۶] Grünbaum
[۷] falsifiable
[۸] Fact
[۹] Report
[۱۰] Sebastian Gardner
[۱۱] Jim Hopkins
[۱۲] the Unconscious Abyss
[۱۳] Neurosis
[۱۴] Perception
[۱۵] Sensuous universal
[۱۶] Oral Stage
[۱۷] Desires
[۱۸] stoicism
[۱۹] Intersubjective
[۲۰] Metabiology
[۲۱] Green
[۲۲] Bollas
[۲۳] Spirit
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
یک تناقضی تو نوشته جناب بایرامی هست.ایشون چند بار به گزاره هایی ارجاع دادن که مدعاشون این هست که روانکاوی ذیل علوم طبیعی قرار میگیره اما در اول مقاله قیاس روانکاوی چه در روش چه در دقت علمی با علومی مثل فیزیک و شیمی و علوم اعصاب و … تقبیح شد!!چطور روانکاوی رو علم طبیعی میخواید بشمار بیارید اما هم زمان مدعی عدم امکان قیاس بشید این منطقی نیست که دو عضو یک مجموعه باهم قابل قیاس نباشن و هیچ شباهتی هم نداشته باشن حداقل شباهت همون عضویت در اون مجموعه هست که خبر از یک وجه اشتراکی حتی کوچک در ماهیت اعضا مجموعه میده و اما قیاس در این سطح هم نشون میده به وضوح که روانکاوی یک علم طبیعی نیست و به لحاظ ماهیتی ارتباطی با دیگر اعضا مجموعه(علوم طبیعی) نداره.چه اصراری هست تمام روش شناسی و متعلق علمی یک مجموعه ای(علم طبیعی) رو خراب کنیم برای اینکه روانکاوی رو هم واردش کنیم؟؟خود همین کار نشون دهنده این هست که روانکاوی توان برآورده کردن معیار های علوم طبیعی رو نداره و این تلاش خبر از این میده که حتی نویسنده هم به این فرض که فقط علوم طبیعی به معنی علم محکم و متقن هستن باور داره.یک منطق دیالکتیکی به عنوان بنیاد فلسفی به حضور روانکاوی در حوزه علوم انسانی کمک میکنه نه علوم طبیعی و متوجه نمیشم چرا از پدیداری روانکاوی به عنوان عضو مجموعه علوم انسانی فراری هستیم؟!با تشکر از شما.