skip to Main Content
رواندرمانی در میانهٔ جنگ

رواندرمانی در میانهٔ جنگ

رواندرمانی در میانهٔ جنگ

رواندرمانی در میانهٔ جنگ

عنوان اصلی: رواندرمانی در میانهٔ جنگ
نویسنده: مهدی میناخانی
انتشار در: وب‌سایت گروه روانکاوی تداعی
تاریخ انتشار: ۳۱ خرداد ۱۴۰۴
تعداد کلمات: ۲۰۱۱ کلمه
تخمین زمان مطالعه: ۱۲ دقیقه

رواندرمانی در میانهٔ جنگ

پیش‌درآمد

آنچه در پی می‌آید، گزارشی از مشاهدات بالینی و تأملات نظری نگارنده در هفتهٔ نخست جنگ، و تلاشی برای ثبت «یک روایت» است که در آن عینیت جهان بیرونی به شکل قابل توجهی به جهان درون هجوم آورده و مرز میان درون و بیرون در آن به‌شکلی قابل توجه درهم‌شکسته است.

درآمد

آنچه مسلم است، جنگ، به انسجام معمول روانی بشر هجوم می‌برد و دستگاه روان را وادار می‌کند تا صورت‌بندی‌های سازشیِ تازه‌ای بر اساس وضعیت موجود ایجاد کند تا بتواند انسجامی تازه فراهم آورد، هرچند که به بهای بروز علائم باشد. فرض اولیه این است که این صورت‌بندی‌های سازشی جدید، ضعیف‌تر از صورت‌بندی‌های پیشین خواهد بود. یعنی تلاش روان و سازوکارهای ایگو و دستگاه‌های مرتبط بر این خواهد بود که کمی عقب‌نشینی کنند تا در وضعیتی مسلط‌تر با وضعیت موجود مواجه شوند. به زبان کلاینی، اگر دستگاه روان در یک موضع با ثبات افسرده‌وار به سر می‌برد، ناگزیر است دیالکتیک‌های رفت‌وبرگشتی که به موضع پارانوئید-اسکیزوئید دارد را با فراوانی بیشتری اعمال کند. یا اگر فرد در یک وضعیت بی‌ثبات افسرده‌وار است، ناگزیر به موضع پارانوئید-اسکیزوئید عقب‌نشینی کند تا با استفاده از مکانیزم‌های انشقاقی، اضطراب موجود را مدیریت کند تا از پس وضعیت بربیاید. به‌نظر می‌رسد روان با واپس‌روی به موضع پارانوئید-اسکیزوئید و استفاده از مکانیزم‌های دفاعی انشقاقی، هرچند اضطراب وضعیت را تا حدودی تحت کنترل درمی‌آورد، لیکن این خطر را نیز به جان می‌خرد که روان را به تسخیر حملات اضطراب گزند درآورد.

تهاجم غافلگیرکننده‌ای که از سر گذراندیم، هم‌چون یورشِ ناگهانی سائقِ مرگ، ظرفیت ایگو برای حفظ حریم‌ها و تمایزات را فروریخت و در این بین مرزهای ایگو سست و ناتوان گردید. در یک هفتهٔ متعاقب آن، افراد مخلتف، تجارب روانشناختی متعددی  را از سر گذراندند که در این‌جا مواردی که نگارنده در مقام یک رواندرمانگر از مراجعان مشاهده کرده است را توصیف کرده است. در راستای حفظ حریم افراد، تلاش بر این بوده که متن در سطح مفاهیم باقی بماند تا روایتی از مراجعی خاص را پوشش ندهد.

با توجه به مشاهداتی که ذکر آن خواهد رفت، فرض بر این است که مهم‌ترین کارکرد رواندرمانگر در چنین شرایطی، کارکرد «دربرگیری» (containment) و «حمل» (holding) است. لیک خودِ درمانگر نیز درگیر همین منازعات است. بنابراین ظرفیت تحمل و دربرگیری درمانگر نیز ناگزیر محدود شده است. با پین کردن این ابزارهای اساسی «حمل» و «دربرگیری» به سردر تمام اعمال تکنیکی و بالینی، باقی ملاحظات بالینی مطرح شده در متن، به فراخور مسئلهٔ مدنظر بهینه شده است.

حمله به تداوم بودن/ گسست در زمان

تجربه‌ای که مراجعان پس از آغاز جنگ اخیر از «زمان» گزارش می‌کنند، اغلب دچار نوعی «گسست» است؛ گویی پیوستار رواییِ میان گذشته، اکنون و آینده قطع شده است. چنین گسستی را می‌توان با مفهوم «انجماد زمانی» تبیین کرد: تاریخچهٔ زندگی افراد، گویی جایی پشت درهای «جمعهٔ وحشت» منجمد شده است. این انجماد زمانی، جلوی پویایی‌های دستگاه روانی را سد کرده است و گویی قادر نیست به لحظهٔ اکنون آن‌ها نیروگذاری روانی کند. از رهگذر همین انجماد زمانی، تجربهٔ هولناک چند روز اول پس از آغاز جنگ، به تنها منبع و تنها مختصاتِ زمانی فرد بدل شده است. در چنین وضعیتی، تصوری که مراجعان از آینده دارند، گویی تصویری است که از شابلون همین تجارب محدود چندروزهٔ هراس‌آور روی آینده فرافکنده شده است.

همزمان که تهدید بیرونی هر لحظه شدت پیدا می‌کند، دسترسی به اُبژه‌های انسجام‌بخش درونی نیز به‌واسطهٔ همین انجماد زمانی ضعیف‌تر می‌شود و فرد در «مغاک بی‌زمانی» فرو می‌افتد و تداوم هستی دچار اخلال می‌شود.

یکی از ابزارهایی که درمانگر می‌تواند دربارهٔ انجماد زمان به کار گیرد، «تاریخ‌مند کردن» تجربهٔ کنونی مراجع است. تاریخ‌مند کردنْ به معنای بازگرداندن پویایی و حرکت به زمانِ روایی منجمد است. به بیان دیگر، درمانگر از طریق تاریخ‌مند کردن، به ایگوی مراجع کمک می‌کند تا ظرفیتِ «نمادسازی» را بازیابد، چه‌که نمادسازی در «گسست» عناصر روانی از هم فرومی‌پاشد و «پیوندیابی زمانی» می‌تواند بار دیگر امکان نمادسازی را ممکن سازد. درمانگر می‌تواند با احضار تجارب گذشته، یا وصل کردن اکنون به آینده با تکنیک‌هایی مثل متصل کردن جلسه کنونی به جلسهٔ بعدی در انتهای جلسه، گذشته را به اکنون، و اکنون را به آینده متصل کند.

وضعیت بقاء

همچنین در این موقعیت، بسیاری از مراجعان نسبت به دغدغه‌ها و مسائل روانی پیش از آغاز جنگ (مسائل چند روز قبل) احساسی از «شرم» دارند و آن‌ها را «بی‌اعتبار» می‌سازند. این پدیده حاکی از فعال شدن وضعیت بقا (Survival mode) است، در این وضعیت، به بیان کلاینی، ایگو بایستی انرژی خویش را صرف دفاع در برابر «اضطراب انهدام» کند؛ لذا مطالبات ظریفِ لیبیدویی بی‌اعتبار می‌گردند. در نتیجه، نیازهای ظریف‌تر و مطالباتی که مربوط به کیفیت زندگی در شرایط عادی و غیرجنگی هستند، از سوی سوپرایگو با خشونت طرد و بی‌ارزش می‌شوند. این فرایند موجب می‌شود که فرد گذشتهٔ پیش از جنگ را «لوکس» و حتی «گناه‌آلود» تجربه کند و نسبت به طرح آن مطالبات، دچار احساسی از «شرم» شود. در چنین وضعیتی، کار درمانگر می‌تواند بازگرداندن اعتبار و مشروعیت به مطالبات طبیعی مراجع باشد، تا به تدریج، در طول زمان و با بازگشت ظرفیت پردازش دستگاه روان، تجربهٔ او از «وضعیت بقا»، دوباره به «وضعیت زندگی» بدل گردد.

مکانیزم‌های دفاعی

به‌طور معمول در بحران، ایگو ناگزیر است که مکانیزم‌های دفاعی را بر اساس وضعیت از نو تنظیم کند. بنابراین در وضعیت جنگی ایگوی هر فرد، مکانیزم‌هایی یک مرتبه پایین‌تر از آنچه در حالت عادی استفاده می‌کند را به اختیار می‌گیرد و به‌طور کلی به «مکانیزم‌های بدوی» بیشتر از معمول چنگ می‌اندازد. بنابراین اگر در حالت عادی یک فرد، غالباً مکانیزم‌های مبتنی بر «واپس‌رانی» استفاده می‌کند که مکانیزم‌هایی نوروتیک هستند، در حالت بحرانی ممکن است مجبور باشد بیش از پیش از مکانیزم‌های مبتنی بر «انشقاق» استفاده کند که مکانیزم‌های بدوی هستند.

در مشاهدات نگارنده، رایج‌ترین مکانیزم‌هایی که افراد در این وضعیت تجربه می‌کنند مربوط به مکانیزم‌های مانیایی هستند. دفاع‌های مانیایی -که زیرمجموعهٔ دفاع‌های بدوی هستند و «انکار»، «همه‌توانی» و «آرمانی‌سازی» را شامل می‌شوند- تلاشی برای فائق آمدن بر شکنندگی، آسیب‌پذیری بنیادین و سائق پرخاشگری هستند. افراد ممکن است خطر را انکار یا نرمالیزه کنند، یا خود را در قامت یک ناجی قرار دهند که می‌خواهد خانواده یا دوستانش را رهایی بخشد، یا زمانی که در یک انشقاق تمام عیار، توانایی یکی از طرفین جنگ را «بیش‌برآورد» و دیگری را «تماماً ناتوان» می‌بیند. دفاع‌های مانیایی، همواره روی دیگرِ احساس بی‌ارزشی هستند که زخمی نارسیسیستی را پشت پوششِ باشکوهِ «قدرت» پنهان می‌کنند (عنصر «غافلگیری» و ناتوانی حاکمیت و نیروهای پدافندی در ساعات اولیه تهاجم موجب شده که برخی از مراجعان با تجربهٔ «تحقیر» و «بی‌ارزشی» دست به گریبان شوند. همه‌توانی می‌تواند پاسخی به این «زخم نارسیسیستی» نیز باشد). در چنین حالاتی، فرد ممکن است جزئیاتِ حملات، عملیات و تهدیدها را با دقتی وسواس‌گونه دنبال کند و دربارهٔ آن به‌شکلی سرد و به‌ظاهر حرفه‌ای سخن گوید، وضعیتی که گویی او را «رویین‌تن» می‌کند.

رویکرد درمانگر در کار با مکانیزم‌های دفاعی بایستی با در نظر گرفتن این حقیقت باشد که به‌هر حال این مکانیزم‌ها در حال اجرای یک عملیات دفاعی هستند و اگر فرد ناگزیر شده به مکانیزم‌های بدوی چنگ بیاندازد، چاره‌ای جز این نداشته است. بنابراین، شاید رایج‌ترین تکنیک در مواجهه با مکانیزم‌های بدوی که «ابطال» انشقاق است در چنین موقعیت‌هایی چندان مناسب نباشد. درمانگر در چنین شرایطی می‌تواند فضایی برای بازشناسی این احساسات مانیایی و تدریجاً کمک به مراجع برای رویارویی با واقعیت آسیب‌پذیریِ خود و پذیرش محدودیت‌ها و شکنندگی‌هایی باشد که موقتاً با دفاع مانیایی پوشیده شده‌اند.

برخی دیگر، در مواجهه با این موقعیت‌های ناتوان‌کننده و غافلگیرکننده، به مکانیزم «فانتزی‌های اسکیزوئیدی» (Schizoid Fantasies) متوسل می‌شوند. فانتزی‌های اسکیزوئیدی، واپس‌روی به قلمروی اُبژه‌های درونیِ همه‌توان است؛ جایی که بیمار می‌تواند نیروهای مهاجم را شکست دهد و وحدت خود را در تخیل بازیابد. مکانیزم‌های اسکیزوئیدی بدیلی برای «پناهگاه» در دنیای بیرون هستند. جایی که در برگیرنده و امن است، تحت کنترل است و عاملی بیرونی نمی‌تواند در آن نفوذ کند. در این فانتزی‌ها، بیمار خود را در موقعیت‌های خیالی قرار می‌دهد که در آن‌ها نه‌تنها قربانی یا ناتوان نیست، بلکه به‌شکلی قدرتمند و قهرمانانه بر دشمن و تهدید خارجی پیروز می‌شود. چنین فانتزی‌هایی، پاسخی به هجوم اضطراب ناشی از موقعیت به‌شدت آسیب‌زا هستند، که به فرد اجازه می‌دهند تا به‌طور موقت، کنترل و توانمندی ازدست‌رفتهٔ ایگو را به‌شکلی وهمی بازیابد.

در این موقعیت، نقش درمانگر می‌تواند تسهیل بازگشت تدریجی مراجع به واقعیت بیرونی و مواجههٔ گام‌به‌گام با احساس درماندگی و آسیب‌پذیری در بستری حمایتی باشد.

برخی دیگر از مکانیزم همانندسازی با پرخاشگر (Identification with the Aggressor) بهره می‌برند. در این حالت، فرد با مطالبات «متخاصم» همانندسازی کرده و آن مطالبات را درونی می‌کند و در واقع بدل به بخشی از خود می‌سازد. در این حالت، فرد از حالت «قربانی»، به جایگاه «عامل» ترفیع درجه می‌یابد. گویی در طرف تیم برنده قرار می‌گیرد که می‌تواند به دیگری هجوم برد.

برخی دیگر نیز به مکانیزم‌های واپس‌رانی از جمله «واپس‌رانی عاطفه» (Isolation of Affect) متوسل می‌شوند و از این طریق، گویی در یک رکود عاطفی به سر می‌برند که چیزی تجربه نمی‌کنند. واپس‌رانی در این افراد منجر به کاهش سطحِ «ادراک عاطفیِ» خطر می‌شود؛ به عبارتی، تهدید واقعی که برای دیگران به‌شکل هولناک و اضطراب‌آور تجربه می‌شود، برای آنان در سطحی تلطیف‌شده ادراک می‌گردد. این مکانیزم گرچه به آنان اجازه می‌دهد تا به ظاهر کارکرد روانی خویش را حفظ کنند، از منظری دیگر ممکن است باعث انباشت اضطراب و عواطف واپس‌رانده شود که به شکل «علائم بدنی» بروز یابد.

برخی بیماران نیز در مواجهه با احساس ناتوانی و پرخاشگریِ برآمده از آن، به مکانیزم «جابجایی» (Displacement) متوسل می‌شوند. جابجایی زمانی رخ می‌دهد که ایگو در برابر اُبژهٔ گزنده‌ای که احساس می‌کند کنترل و نفوذی بر آن ندارد، به دنبال یافتن اُبژه‌ای جایگزین برمی‌آید که آسیب‌پذیری کمتری داشته و مهارپذیرتر به‌نظر برسد. در چنین حالتی، فرد ممکن است احساس ناتوانی و خشم خود نسبت به اُبژهٔ غیرقابل‌کنترل را به حوزه‌هایی کوچک‌تر و قابل‌کنترل‌تر منتقل کند. به این ترتیب، «ناتوانیِ بزرگ» به «توانمندی‌های کوچک» بدل می‌شود و به فرد احساس کاذبی از تسلط و کنترل بازمی‌گرداند. این جابجایی‌ها می‌توانند به‌صورت خشم نسبت به نزدیکان، حساسیت و وسواس بیش‌ازحد در جزئیات زندگی روزمره، یا کنترل افراطی بر محیط‌های در دسترس‌تر نمایان شوند. بایستی در نظر داشت که هر کنش پرخاشگرانه نسبت به اُبژهٔ جانشین، در افرادی با وضعیت روانشناختی نوروتیک، به اضطراب گناه و نیاز به جبران می‌انجامد؛ زیرا ایگو حالا با اُبژهٔ محبوبی روبروست که به آسیب نیز وارد آورده است.

سرریز روانی/ انبوهی از عناصر بتا

یکی دیگر از تجارب رایج احساس سرریز است. گویی ظرفیت افراد، متعاقب مواجههٔ مدام با فعالیت پدافندهای نظامی، مواجهه مستقیم با موشک‌های متهاجم، مواجههٔ مدام با اخبار جنگ و ناتوانی پر شده است. این سرریز روانی موجب می‌شود که افراد از پردازش وضعیت‌ها ناتوان شوند و توان عملکردی آنها به‌شدت ضعیف شود. در منطق بیونی، انبوهی از «عناصر بتا» ناگهان وارد دستگاه روان می‌شوند؛ عناصر خام و هضم‌ناشدنیِ هیجانی که به‌واسطهٔ غیاب «عملکرد آلفا» در وضعیت جنگی، قادر نیستند به «عناصر آلفا» بدل شوند و بنابراین نمی‌توانند در رؤیا، اندیشه یا حافظه جای گیرند. تجربهٔ «سرریز عاطفی» بیانگر ناتوانی ظرف روان در «دربرگیرندگی» است؛ اُبژه‌های درونی دربرگیرنده، که در وضعیت سالمْ کارکرد حمل (holding) دارند، در اینجا فروپاشیده و فرد را با حجم دفرمهٔ عواطف تنها می‌گذارند. ایگو با عناصر بتا اشباع می‌شود و روان نمی‌تواند کار روانشناختی انجام دهد.

نقش درمانگر در این موقعیت‌ها، همان نقش پیش‌فرضی است که در ابتدای این متن به آن اشاره شد، یعنی در مقام ظرفی برای عناصر بتای پردازش نشدهٔ مراجعان.

آشوب بیرونی/ تسکین درونی 

در برخی از افراد، وقوع یک آشوب بیرونیِ عینی به‌نظر به طرزی متناقض به ایجاد نوعی «سکون درونی» منجر شده است. این افراد در وضعیت‌های معمول زندگی، جهان را گزنده، بیگانه و آشفته تجربه می‌کنند و اغلب دچار نوعی آشوب درونی هستند که برای آن توجیه بیرونی آشکاری وجود ندارد. اما وقتی آشوب و تهدید در جهان بیرونی به‌شکلی عینی تحقق می‌یابد، میان دنیای بیرونی و درونیِ فرد نوعی تطابق و همخوانی ایجاد می‌شود. در چنین حالتی، فرد به‌صورت ناخودآگاه احساس می‌کند آشوب درونی او «مشروعیت» و «اعتباری» پیدا کرده است و در نتیجه، از تعارض و اضطراب ناشی از این ناهمخوانی رهایی نسبی می‌یابد. به بیانی دیگر، بحران بیرونی، آشوبِ درونی فرد را قابل‌فهم و موجه می‌کند و به این ترتیب، نوعی آرامش متناقض و تسکین‌بخش برای او فراهم می‌آورد.

این مقاله با عنوان «رواندرمانی در میانهٔ جنگ» توسط مهدی میناخانی به نگارش درآمده و در تاریخ ۳۱ خرداد ۱۴۰۴ در بخش رواندرمانی تحلیلی وب‌سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است.
0 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search
error: این محتوا محافظت‌شده است.