
نشخوار ذهنی از منظر روانکاوی

پرسش: من میخواستم دربارهی نشخوار ذهنی بدانم، اینکه چطور میتوانم این موضوع رو در خودم از بین ببرم یا حداقل کمتر کنم، این مسئله در من بسیار زیاد است. و با وجود اینکه تنهایی با خودم را دوست دارم و دلم میخواهد اوقاتی را با خودم بگذرانم، ولی تنهایی برایم کافی نیست و در کنارش همیشه به حضور یک شریک عاطفی احتیاج دارم. فکر همیشه تنها بودن به من احساس سرخوردگی و افسردگی میدهد. |
در این نوشته، در ظاهر به بخش ابتدایی متن شما که مشتمل بر دو پرسشِ مستتر است پاسخ دادهام، اما در واقع سعی کردهام در ضمنِ پاسخ به بخش اول، دربارهی بخش دوم و شخصیترِ متن شما نیز مسیرهایی کلی فرض کنم. |
چشمانداز روانکاوانه
پرسش یکم. نشخوار ذهنی چیست؟
در لغتنامه دهخدا برای عمل «نشخوار» کردن، آمده است: «آنچه گاو و شتر و گوسپند خورده خود را باز از معده به دهن آورده، بخایند و فرو برند.»
همچنین در فرهنگ فارسی معین آمده است: «حالتی است در حیوانات نشخوارکننده که غذای نیمجویده را از راه مری به دهان بر میگردانند و دوباره میجوند.»
چنان که پیداست، واژهی «نشخوار» به فرآیند گوارشِ حیوانات نشخوارکننده (Ruminantia) اشاره میکند.
برای بهتر شناختن این مکانیسم، از شما دعوت میکنم تا در مورد فرآیند گوارش در این حیوانات، باهمدیگر کمی اطلاعات زیستشناسی بخوانیم! [بعد از این میخواهم از همین استعاره برای ادامهی بحث استفاده کنم].
نشخوارکنندهگان [گروهی از جانوران گیاهخوار و یک زیرراسته از راستهٔ جفتسُمسانان]، غذا را در ابتدا با سرعت و مقدار زیادی بهصورت نیمهجویده و ناقص وارد دهان، مری و سپس شکم خود میکنند، سپس در شکم در طی فعالیتهایی نظیر گرمای بدن، انقباضات ماهیچهای، ترشح مایعات و میکروبها، مقداری از عمل تجزیه انجام میشود، از آنجا مجدداً به سمتِ مری، نگاری و دهان برمیگردد، دوباره در دهان جویده میشود و مجدداً از طریق مری وارد شکم و نگاری، هزارلا میشود و در ادامه طی فعل و انفعالات پیچیدهای سلولز حاوی مواد غذایی اولیه، تجزیه شده و سپس به سمت رودهی کوچک برای جذب و هضم حرکت کرده و در آخر از طریق روده بزرگ و مقعد خارج میشود.
عبارت «ذهنی» در واژهی ترکیبی «نشخوار ذهنی»، نیز به افکار و تصاویری اشاره دارد که در مغز و روان اتفاق میافتد.
لذا نشخوار ذهنی؛ به افکاری اشاره میکند که مکرراً تکرار میشوند. [همچون غذایی که مکرراً به دهان باز میگردد].
البته اخیراً برخی از مترجمین واژهی «اندیشناکی» را ترجمهی بهتری برای مفاهیم «Overthinking» ،«rumination» و «repetitive thinking » میدانند.
پرسش دوم. چطور میتوانم «نشخوار ذهنی» را از بین ببرم یا کمترش کنم؟
در نگاه اول، میتوانیم تفکر مکرر را نوعی کوشش برای تجزیه و هضم بهتر افکار و در نهایت تلاش برای دستیابی ارگانیزم به نتیجهی بهتر بدانیم؛ اما مشکل از آنجایی آغاز میشود که این افکار همواره تکرار میشوند، شبیه غذایی که به جای هضم، مکرراً به دهان باز میگردد.
همانند معدهی چهارقسمتی در حیوانات نشخوارکننده که سبب میشود آنان بیشترین سلولز را از مواد غذایی بگیرند، هر نوازد انسان برای ورود، هضم، جذب و دفع افکار و احساسات خود، در ابتدای وارد شدن به معدهی دنیا، نیازمند والدینی است که فضایی را فراهم کنند تا فرآیندهای پیچیدهی تفکر در کودک جوانه بزند.
هر انسان تازه متولد شده، برای ورود معنیداری به و در دنیا، نیازمند والدینی است که ظرفیت هضم و جذب او را در دنیای درونروانی خود داشته باشند، بتوانند احساسات و افکار او را بهدرستی شناسایی، پردازش، تجزیه، هضم، جذب یا دفع کنند، لذا با این نگاه اگر گاهی نمیتوانیم فکر یا احساسی را تجزیه، هضم و جذب کنیم و مداماً نشخوار میکنیم و افکار مکررا بالا میآیند، احتمالاً خودمان این فضا را در درجات یا موقعیتهای متفاوتی تجربه نکردهایم.
بطور مثال؛ مادری که در موقعیتهای مختلف و بطور واضحتر در مواقع تروما یا بحرانی نظیر بیماریِ خود، کودک یا اطرافیانش، واکنشهای فاجعهآمیزی دارد، احتمالاً نمیتواند به شکلگیری ظرفیتهای پیچیدهی تفکر کمکی کند.
در خانوادهای که پرسش و توضیح خواستن ممنوع است، احتمالا خللی در شکلگیری ظرفیتهای تفکر رقم میخورد؛ چرا که با پرسش است که تفکر آغاز میشود.
خانوادهای که در آن بهجای فضای رفت و برگشتیِ گفتوگو، فضای صرفاً رفتی «گفتوگفت» حاکم باشد، تجربهای از عمق داشتن، درگیرشدن با مفاهیم و احساسات در آن شکل نمیگیرد. لذا مسئلهها به جای حل شدن، به امیدِ خُرد شدن بالا میآیند.
مراقبین غیرتایید کننده و ناکامکننده سبب میشوند تا ارگانیزم، اعتمادش به دنیا و ذهن خودش را از دست بدهد، لذا تکرار افکار ممکن است تلاشی در جهت اطمینان از وجود مفاهیم باشد.
از سوی دیگر، اگر والدینی نداشتهایم که با حضور معنیدار خود، جایی در در دنیای درونروانیمان بگیرند، افکارِ مکرر به مثابهی ابژهای که یک فضای خالی را پر میکند، عمل میکنند؛ بهطوریکه افکار مکرراً بر میگردند تا یک جای خالی را پر کنند. لذا برای تجربه نکردن احساس تهی بودن، فصای روانیمان را با افکار و مشغلهها پُر میکنیم. مثالِ فردی که آنقدر خود را به فعالیتهای کاری مشغول میکند تا نفهمد چقدر تنهاست.
وقتی ما کاری را انجام نمیدهیم و بهجای آن صرفاً فکر میکنیم، نشان میدهد که انجام دادن آن کار به ارادهی ما مرتبط است، بنابراین در یک نگاه، میتواند حس عاملیت و خودمختاری را القا کند. بدین معنی که چون من انجامش ندادم، انجام نشده، پس من وجود دارم، یا پس من اهمیت دارم. تکرار به معنای سر زدن مکرر به آن چیز یا فکر است، چیزی که میخواهیم چک کنیم ببینیم هست یا نیست.
لذا بودن آن چیز، و وارسی آن مساوی با بودن خودمان میشود.
اگر تصور کنیم که اقدامات و اعمال ما خطرناک و مترادف با اِعمال قدرت است، ممکن است آنها را صرفا در ساحت تفکر و خیال نگه داریم، بنابراین به عمل در نیامدن افکار میتواند راهی باشد برای آسیب نزدن به خود یا دیگری.
همچنین اینکه، هر آنچه انتزاعی باشد، کمتر قابل قضاوت دیگران است، لذا چون در پی قضاوت دیگران احساس گناه یا شرم تجربه میشود، پس یک راه در امان ماندن از این احساسات این است که افکار را عینی نکنیم تا قضاوت نشویم، احساس گناه تجربه نکنیم یا دچار شرم و خجالت نشویم.
مثالِ کسی که از ترس طرد شدن، رابطهای را شروع یا وجود رابطهای را تسهیل نمیکند.
از نگاه دیگر، اگر والدینی داشته باشیم که موفقیتهای ما را صرفاً از آن خود بدانند، یا مسیری که رفتهایم اشتیاق ما نبوده و علاقهی تحمیلشدهی آنها بوده، ممکن است برای تنبیه آنان هم که شده، موفق نشویم تا آنها را ناکام کرده باشیم، بنابراین بهجای به عمل در آوردن افکار، امیال یا اهدافمان، که سبب رشد و پیشرفتمان میشود، صرفا آنها را مکرراً مرور میکنیم.
از طرفی گاهی ذهن بر اثر تجربیات ناخوشایند و روانزخمها یاد میگیرد که برای عدم فروپاشی و حفظ حیات ارگانیزم، چیزی را در خود نگه ندارد، همانند معدهای که تجربههای متعددی از ورود غذاهای مسموم دارد و به همین سبب آماده است هر ورودی را به بیرون پس زده و بازگرداند تا با این استراتژی از آسیب ویروسهای احتمالی جلوگیری کند.
در پایان لازم است اشاره کنم که در این متن –متناسب با پرسش مطرح شده– سعی کردهام به کمک مثال و تشبیه، مفاهیم بعضاً پیچیدهی روانکاوی را در قالب تکههای قابل هضمی به فضای ذهنی مخاطبی که با روانکاوی آشنایی ندارد، نزدیک کنم؛ اما اگر مایلید کمی بیشتر بدانید، مطالعهی مقالهی «دنیای بزرگسالی و سرچشمههای آن در کودکی» را به شما پیشنهاد میکنم.
این مقاله با عنوان «نشخوار ذهنی از منظر روانکاوی»، توسط حسن مشهدیزاده در پاسخ به پرسش مطرحشده در بخش چشمانداز روانکاوانه به رشتهی تحریر درآمده است. این پرسش و پاسخ بخشی از پروژهی پاسخ به پرسشهای روانشناختی، جامعهشناختی، ادبی و هنری با چشماندازی اختصاصاً روانکاوانه است. |
چشمانداز روانکاوانه، پاسخیست به برخی پرسشهای روانشناختی، جامعهشناختی، ادبی و هنری که شما میپرسید. ما تلاش داریم تا پرسشهایی را که شما مطرح میکنید، با دیدگاهی اختصاصاً روانکاوانه پاسخ دهیم. این بخش، تعاملیست بین شما و متخصصان و محققان روانکاوی. برای اطلاع بیشتر و درج پرسش، اینجا را ببینید. |