۷ نشانه از واپسروی، روانکاوی اجتماعی، سیاسی
واپسروی، روانکاوی اجتماعی، روانکاوی سیاسی
وامیک ولکانِ[۱] روانپزشک که سالها درباره روانکاوی تعارضهای ملی، روانکاوی سیاسی و روانکاوی اجتماعی در سراسر جهان مطالعه کرده است، میگوید نشانههایی از واپسروی گروهی بزرگ وجود دارد.
«واپسروی» نوعی بازگشت به حالتهای ابتداییِ ابراز خویشتن و ارتباط با دیگران است. این امر مستلزم کنترل تکانهی ضعیف، تحمل پایین برای اضطراب، و ظرفیت کاهشیافته برای تفکر عقلانی مانند توانایی اخذ تصمیمات صحیح است. واپسروی پاسخی به اضطراب است، یک سیگنال درونی است که خبر از خطر یا تهدیدی قریبالوقوع میدهد. گروهها تمایل بیشتری به واپسروی دارند و نسبت به افراد به طور بدویتر رفتار میکنند.
ولکان میگوید تمام نشانههای زیر نباید در مورد واپسروی یک جامعه یا گروهی از مردم بدیهی در نظر گرفته شود. اگرچه این نکات، راهنمایی برای تشخیص چنین رفتار جمعیای است، گروه خاص و زمینه تاریخی آن، هر مورد را منحصر به فرد میکند.
۱- از دست دادن هویت فردی. در طول واپسروی گروهی، یک شخص تماسش را با هویت فردی از دست میدهد. ولکان هویت فردی را اینگونه توضیح میدهد: «جنسیت و تصویر بدن پایدار، و پیوستگی بین گذشته، حال و آینده.»
هویت گروه بزرگ بواسطهی پیوند عاطفی با دیگران در گروه، مهمتر از هویت فردی میشود. تفاوت میان اعضای گروه از میان میرود و سطحی از یگانگی در عزتنفس و خود بیانگری مستولی میشود. این مساله هم برای داخل گروه و دشمن یا بیرون گروه است؛ تمایز فردی در هر دو از میان میرود. یک گروه، گروه دیگر را در نظر میگیرد همانطور که یک فرد، فرد دیگر را، عاری از تفاوتهای فردی در میان افراد یک گروه. آنچه ترجیح داده میشود جمع است و تفکیک عاطفی میان اعضای گروه نیست.
ولکان این مثال را میزند: در هر ارتشی که برای اهداف نظامی مستقر شده است، عناصری از واپسروی وجود دارد. با این حال در جوامعی که واپسروی ندارند، یک سرباز فردیت خود را کاملاً از دست نمیدهد و نظامیان مانند غیر نظامیان آزادی بیان را حفظ میکنند و عقایدشان را به صراحت در مخالفت با رژیم یا حکومت، بدون اینکه به نقش نظامی و یا موقعیت شهروندی ایشان آسیبی وارد شود، بیان میکنند.
۲- دوگانهی ما/آنها. گروه یک تقسیم سفت و سخت میان «ما» و «آنها» که یک یا چند گروه «دشمن» هستند ایجاد میکند. یک سوی این تقسیم تمام خوبیها را یکجا دارد و سوی دیگر تمام بدیها و ویژگیهای نامطلوب را. به اشتراکگذاری نمادها یا کلیشهها، اعضای گروه دیگر را غیر انسانی میکند و غالباً آنها را با ویژگیهای غیر انسانی بیشتر به تصویر میکشد: آنها بیمار، کثیف و حشرات موذی هستند. نفرتهای ملیتی، قومی و نژادی از یک واپسروی پیچیده حاصل از احساسات جمعی نشأت میگیرند.
آنچه از نظرگاه روانشناختی مهم است این است که این درگیری تنها از ارتباط گروهی با یک دشمن بیرونی نمیآید، بلکه از بازنماییهای درونی[۲] آنها توسط اعضای گروه میآید. به عبارت دیگر، خلق یک دشمن، به یک شکاف در دنیای درونی اعضای گروه اشاره دارد. طریق دیگر برای تفکر در اینباره آن است که تجربهی دشمن بازتاب فرافکنی ابژههای درونی بد به دیگران است. خلق اولیهی «دیگری» یا دشمن از اضطراب غریبه[۳] نوزاد در سال اول زندگیاش میآید. این یک فرم ابتدایی از دوگانهسازی بعدی با عناوین سیاسی، نژادی و ملیتی است، مانند آنچه در آلمان نازی با عنوان آریایی و غیر آریایی اتفاق افتاد.
دوپارهسازی ما/آنها، میان کشورهای همسایه، اغلب به لحاظ جغرافیایی به خاطر اشغال قبلی مرزهای ملی به وجود میآید. این مورد را میتوان در دیوار پیشنهاد شده در مرز مکزیک و حکم حکومتی ترامپ در جداسازی خانوادههای مهاجر و پناهنده در مرز ایالات متحده با مکزیک در کیس پادره[۴] مشاهده کرد.
۳- بریدن پیوندهای خانوادگی. ارتباط بین بچهها و والدین قویترین پیوند اجتماعی است که اکثر مردم در طول زندگی خود تجربه میکنند. یک جامعهی واپسرفته، تعهدات خانوادگی، اعتماد اساسی بین کودک و والدین و روند رشد طبیعی کودک را تضعیف میکند. اریک اریکسون در مورد اینکه چگونه یک نوزاد در اولین سالهای زندگی با بحران بین اعتماد و بیاعتمادی مواجه میشود، مطالبی نوشت. یک کودک میآموزد که به مراقبهای خود در جهت پاسخ به نیازهای اولیهاش اعتماد کند. وقتی نیازهای اولیه از میان برود، کودک جهان را به شکلی مسلم، ناامن و غیر قابل پیشبینی تجربه میکند.
رژیمهای توتالیتر، اقتدار والدین نسبت به کودک را تضعیف میکنند و اعتماد اساسی به والدین را با وفاداری به کشور جایگزین میکنند. جوانان هیتلری آلمان نازی به کودکان ایدئولوژی سوسیالیت ملی را با سرودهای حماسی و آموزش اسلحه، تلقین میکردند. این کار پیوندهای خانوادگی را با پروپاگاندا جایگزین کرد و دعوت مشوقانه مذهبی را به پیشوا[۵] اختصاص داد. کودکان از نفوذ والدینشان خلاص شدند و حتی بعضی از کودکان والدین خود را به عنوان خائن به رایش سوم لو دادند. آلفونس هک، عضو سابق جوانان نازی، به یاد میآورد که «روح و جسم من به آدولف هیتلر تعلق داشت.»
۴- انحراف از اخلاق. تحت نیروهای واپسروی، گروه یک «نظام اخلاقی» جدید را به اشتراک میگذارد، که بهطور غیر عادی سرسخت و مطلق است. رفتار وحشیانه و سادیستی نسبت به هر کسی که خارج از گروه است و مخالف نظام عقیدتی گروه است، عقلانی میشود. وقتی در تجربهی درونگروهی، یک گروه دوم به عنوان تهدیدی برای هویت و جهانبینی گروه تجربه میشود، اخلاقی جدید برای توجیه جنایات علیه اعضای گروه خارجی بهوجود میآید. همانطور که ولکان میگوید، «ایدئولوژی برحق»، احساس بر حق بودن در انتقام و خشونت شدید به دیگران است تا هویت گروهی و نحوه وجودش در جهان حفظ شود.
پس از جنگ داخلی[۶] و به دست آمدن آزادی نوین اقتصادی و سیاسی سیاهپوستان، ایالتهای جنوبی بسیاری از رفتارهای بدنامکننده و شکنجهآور را قانونی کردند تا رقابت را از بین ببرند و مجدداً برتری سفیدها را اعمال کنند. این قساوت شکنجه آشکار در میدان عمومی، راهی بود که جنوبیها با آن، سعی در حفظ و اصلاح هویت گروه بزرگ خود داشتند. در تنسی[۷]، شش کهنه سرباز هم پیمان برای تشکیل جنبشKu Klux Klan گرد هم آمدند، خشونت گستردهای را به وجود آوردند تا سلسله مراتب نژادی را دو مرتبه تثبیت کنند و تسلط سفیدپوستان به بردههای سابق را باز گردانند.
ولکان ادعا میکند که این نوع اخلاق واپسرفته، «کمک میکند تا جایگاه فرد در گروه در نظر گرفته و تثبیت شود و نه تنها به او اجازه میدهد که رفتاری انجام دهد که در شرایط معمول غیرقابل قبول است، بلکه او را مجبور به رفتاری پرخاشگرانه میکند تا از گروه بیگانه نشود».
۵- آیینهای پاکسازی. آیینهای پاکسازی در فرمها و شیوههای مختلفی اتفاق میافتند که هدف همگی آنها اصلاح و تقویت هویت گروه بزرگ است. این مراسمها میتوانند بیخطر و یا مخرب باشند، مثل وقتی که یک «دیگری» خاص را با حمله هدف بگیری. چنین حالتی در مورد «پاکسازی نژادی» اتفاق میافتد که دیگرانِ ناخواسته، یعنی همه افرادی که داخل گروه منفور و یا متحد با آن هستند را حذف میکنند.
یکی دیگر از آیینهای پاکسازی، از طریق یک اشتغال فکری شدید با مفهوم «خون» و تمایل به تشکیل یک ترکیب همگن از گروه بیان میشود. نازیها از طریق قانون حفظ خون آلمانی و افتخار آلمانی (۱۹۳۵)، ازدواج و روابط جنسی میان «آریاییها» و «غیر آریاییها» را ممنوع کردند. به طور مشابه، در مستعمرات آمریکا، قوانین ضد ازدواج سفیدپوست با نژادهای دیگر، در ایالات متحده ارتباط جنسی و ازدواج بین سیاهپوستان و سفیدپوستان را ممنوع کرده است. «نظریه یک قطره[۸]» اظهار میکند که هر کس با تبار سیاهپوست به عنوان فردی سیاهپوست دستهبندی میشود. این نظریه یک راه برای جلوگیری از اتحاد بین نژادی بود.
۶- بزرگنمایی تفاوتهای جزئی. فروید درباره این تمایل ویژهی انسانی، «نارسیسیسم تفاوتهای جزئی» مطالبی نوشته است. او این تمایل را بیان تمایل انسانی برای پرخاشگری دانست که غالباً منجر به درگیری بین گروهی میشود. این اصطلاح به حساسیت شدید یک گروه به جزئیات ریزِ تفاوت بین آن گروه و دیگر گروهها یا جمعی از مردم که به جز آن صفات مشابهی دارند، اشاره میکند.
ولکان علت پر تنش شدن روابط بین یونان و ترکیه را مثال میزند. او علت این تنش را آنتاگونیسم احساسی متمرکز بر این تفاوت که چگونه هر گروه دسر باقلوا را درست میکنند و کدامیک عسل بیشتری استفاده میکنند، میداند. او این قضیه را اینگونه توصیف میکند: «تمرکز بر تفاوتهای جزئی، آخرین سرحد برای حفظ هویت متمایز گروهی که تهدید نابودی را احساس میکند، است. تمایل به یک هویت متمایز، مانع از تایید آنها در مورد همسایگان میشود. تشخیص شباهتهای گروه در این زمینه بسیار ناراحتکننده است زیرا حس آسیبپذیری هویت گروهی ایجاد میکند و احساس برتری نسبت به گروههای دیگر را به خطر میاندازد. یک گروه واپسزده برای جلوگیری از این جراحت نارسیسیتیک، شباهتهایش با گروه همسایه را از بین میبرد و اختلافات را برجسته میکند که میتواند به یک شکاف عمیق تبدیل شود.
۷- تخریب محیط زیست. یک نشانه دیگر از واپسروی جمعی، تخریب محیط زیست است. در جنگلها، اقیانوسها و سواحل توانایی محیط زیست برای حفظ خود شدیداً به خطر افتاده است. یک نشانه دیگر برای اینکه واپسروی در حال رخ دادن است زمانی است که گروه به سختی میتواند تشخیص بدهد که چه چیزی زیبا و چه چیزی زشت است.
مطالعه جامعهشناختی آرلی راسل هاچیلد[۹] در «غریبهها در سرزمین خودشان»، نمایش دلسوزانه هواداران حزب تی پارتی لوئیزیانا را نشان میدهد. اگرچه هاچیلد جهانبینی خود را بر اساس واپسروی تعبیر نمیکند، اما در مورد تناقض مرکزی بین افرادی که با آنها مصاحبه کرده است، صحبت میکند. آنها در قلب «خیابان سرطان» زندگی میکنند که در آن شرکتهای مواد شیمیایی و نفتی، محیط زیست را از بین برده و سلامت آنها، دوستانشان و خویشاوندانشان را به خطر انداختهاند، با وجود این، بسیاری از این افراد مدافعان سرسخت سرمایهداری در بازار آزاد هستند و به شدت مخالف محافظت از سرزمینشان تحت مقررات EPA هستند. وقتی درباره این پارادوکس سوال شد، یک مصاحبهشونده پاسخ داد که اگر او و خانوادهاش بیمار شوند و از آلودگی صنعتی و سموم ناشی از شرکتهای نفتی بزرگ جان خود را از دست بدهند، برای همیشه در بهشت زنده خواهند ماند.
واپسروی در جوامع از یک دوره تاریخی به یک دوره تاریخی دیگر در نوسان است. واپسروی گروهی اغلب در پی بیداری اخلاقی روی میدهد. به عبارت دیگر، تکامل اجتماعی در امواج پیشرفت در پی واپسروی میآید.
الی ساگان[۱۰] جامعهشناس، یادآوری میکند که وقتی پیشرفت انسانی وجود دارد، اغلب همراه با چنین پیشرفتها و تغییراتی که این پیشرفتها به ارمغان میآورند، اضطراب وجود دارد. این اضطراب به نوبه خود منجر به «عقبنشینی وحشتزده» و گرایش به اقتدارگرایی میشود که هدف آن اضطراب جمعی در مورد روش جدیدِ بودن در جهان است. در چنین حالتی از اضطراب شدید، فرد به سمت مشغله ابتدایی درونی در صیانت از نفس باز میگردد، و نگرانی درباره دیگران کاهش پیدا میکند. ساگان توضیح میدهد، ما در یک دوره تکامل اجتماعی قرار میگیریم، که بعد از آن اضطراب در مورد پیشرفتی که ایجاد کردهایم وجود دارد. حالتهای جدیدی از زندگی مشترک، که ما را با آزادیهایی که همراه آن هست مواجه میکند. این اتفاق به نوبه خود منجر به یک دوره واپسروی میشود.
این مقاله با عنوان «Seven Signs of Societal Regression» در سایت psychologytoday منتشر شده و توسط تیم تداعی ترجمه شده و در تاریخ ۲۵ شهریور ۱۳۹۷ در بخش مجله وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است |
[۱] Vamik Volkan
[۲] internal representations
[۳] stranger-anxiety
[۵] Führer
[۶] Civil War
[۷] Tennessee
[۸] one-drop theory
[۹] Arlie Russell Hochschild
[۱۰] Eli Sagan