skip to Main Content
مشکلات صمیمیت

مشکلات صمیمیت

مشکلات صمیمیت

مشکلات صمیمیت

عنوان اصلی: The Problems of Closeness
انتشار در: مدرسه زندگی
تعداد کلمات: ۲۰۶۰ کلمه
تخمین زمان مطالعه: ۱۴ دقیقه
ترجمه: تیم ترجمهٔ تداعی

مشکلات صمیمیت

برای بقا در جهان، گزینه‌های چندانی جز آن نداریم که زندگی‌مان را در حالتی نسبتاً «دفاعی» سپری کنیم؛ یعنی با فاصله‌ای از جنبه‌های آسیب‌پذیر خویش، بسته در برابر برخی هیجانات، و در بسیاری از موارد متمرکز بر ناحس‌کردن.

با این‌حال، در روابط، درست خلاف این حالت مورد نیاز است. خوب‌بودن در عشق یعنی داشتن ظرفیتی برای آشکارکردن رنج، میل و مهربانی خویش؛ یعنی دانستن چگونگی وابسته‌شدن و آمادگی برای واگذاری خودمختاری شخصی به دیگری. این وضع، به‌راستی کاری‌ست ظریف و دشوار: قدرتی عظیم برای بیشتر ساعات روز، و لطافتی سنجیده برای اندک ساعاتی که باقی می‌ماند. پس شگفت نیست اگر مسیر گذار از استقلال به آسیب‌پذیری، آکنده از تنش شود و اگر میل به نزدیکی با هراسی عمیق و رفتاری همراه گردد که ظاهراً (اما نه در واقع) رنگی از تندی و خشونت دارد.

لحظه‌های شیرینی در آغاز روابط وجود دارند؛ زمان‌هایی که یکی از دو نفر، شجاعت آن را در خود نمی‌یابد که به دیگری بگوید تا چه اندازه دوستش دارد. دلش می‌خواهد دست او را بگیرد و جایی در زندگی‌اش بیابد، اما ترس از طردشدن چنان شدید است که درنگ می‌کند و درمی‌ماند. فرهنگ ما برای این مرحلهٔ ناپخته و عمیقاً آسیب‌پذیر عشق، همدلی فراوانی قائل است. آموخته‌ایم که در آغاز عشق، نسبت به بی‌دست‌وپایی کسانی که می‌کوشند نیازهای خود را بیان کنند، صبور باشیم. ممکن است آشفته و زبان‌بسته شوند، یا رفتارشان رنگی از طعنه یا سردی بگیرد، نه از سر بی‌اعتنایی، بلکه برای پنهان‌کردن اشتیاقی که از شدت، آزارنده است.

بااین‌همه، فرض رایج آن است که این هراس از طردشدن، محدود و گذراست و تنها به مرحله‌ای خاص از رابطه مربوط می‌شود: آغاز آن. چنین می‌پنداریم که وقتی معشوق ما را پذیرفت و رابطه شکل گرفت، این ترس به پایان می‌رسد. عجیب خواهد بود اگر اضطراب‌ها همچنان ادامه یابد، حتی پس از آن‌که دو نفر پیمان روشن و صریحی بستند، وامی مشترک گرفتند، خانه‌ای خریدند، سوگندها خواندند، فرزندانی آوردند و نام یکدیگر را در وصیت‌نامه‌های خود نوشتند.

اما یکی از ویژگی‌های غریب رابطه‌ها (که باید در خود و شریکمان برایش آماده باشیم) آن است که در حقیقت، نیاز به پذیرش، و هم‌زمان ترس از طرد، هرگز پایان نمی‌یابد. حتی در انسان‌های به‌ظاهر سالم نیز این امر روزانه ادامه دارد، با پیامدهایی دشوار، عمدتاً از آن‌رو که ما از توجه کافی به آن سر باز می‌زنیم و نمی‌آموزیم که نشانه‌های وارونه و غریبش را در دیگری بازشناسیم. هنوز راهی بی‌انگ و پذیرفتنی برای اعتراف مداوم به این نیاز نیافته‌ایم؛ اینکه چقدر به اطمینان خاطر نیاز داریم.

در درون روان ما، پذیرش امری بدیهی نیست، و دوسویگی عشق هرگز تضمین‌شده نیست؛ همواره می‌تواند تهدیدهای تازه‌ای، واقعی یا خیالی، تمامیت عشق را به خطر اندازد. جرقهٔ ناامنی ممکن است از چیزی به‌ظاهر ناچیز برخیزد: شاید دیگری بیش از حد معمول سر کار بوده است؛ یا در مهمانی با غریبه‌ای بیش از اندازه پرشور سخن گفته؛ یا مدتی‌ست که میان‌مان رابطهٔ جنسی رخ نداده است. شاید وقتی وارد آشپزخانه شدیم، گرم‌گرفتی‌ای از او ندیدیم، یا در نیم‌ساعت اخیر بیش از اندازه ساکت بوده است.

حتی پس از سال‌ها زندگی با کسی، هنوز ممکن است از درخواست نشانه‌ای برای اینکه خواستنی هستیم بترسیم؛ اما با پیچیدگی تلخی افزوده بر آن: اکنون چنین می‌پنداریم که دیگر چنین اضطرابی در ما وجود ندارد. این پیش‌فرض، بازشناختن احساساتمان را دشوار می‌کند، چه رسد به بیانشان به شیوه‌ای که بتواند درک و همدلی دیگری را برانگیزد. به‌جای آنکه با ملاحت و دل‌نشینی، خواست اطمینان را بیان کنیم و اشتیاق خود را صادقانه نشان دهیم، نیازهایمان را زیر نقابی از رفتارهای تند و آزارنده پنهان می‌کنیم، رفتارهایی که بی‌تردید هدفمان را ناکام می‌گذارند. در روابط تثبیت‌شده، وقتی ترس از طرد انکار می‌شود، دو نشانهٔ اصلی پدیدار می‌گردد…

نخست، ممکن است از دیگری فاصله بگیریم یا به تعبیر روان‌درمانگران، «اجتنابی» (avoidant) شویم. میل آن داریم که به شریک خود نزدیک شویم، اما اضطراب ناشی از این تصور که شاید خواستنی نباشیم، ما را چنان فرا می‌گیرد که ناخواسته او را طرد می‌کنیم. می‌گوییم سرمان شلوغ است، وانمود می‌کنیم که ذهنمان جای دیگری‌ست، و چنان رفتار می‌کنیم که گویی نیاز به اطمینان خاطر، آخرین چیزی‌ست که ممکن است در ذهن داشته باشیم. حتی ممکن است وارد رابطه‌ای بیرونی شویم، تلاشی ناهشیار برای حفظ ظاهر استقلال، و درعین‌حال کوششی وارونه برای انکار نیاز به عشق همان کسی که از ابرازش بازمانده‌ایم. در این معنا، روابط خارج از تعهد می‌توانند غریب‌ترین گونهٔ ابراز علاقه باشند؛ گواهی‌های طاقت‌فرسای بی‌اعتنایی که در واقع تنها برای کسانی کنار می‌گذاریم که به‌راستی برایمان مهم‌اند.

یا برعکس، ممکن است کنترل‌گر شویم، همان‌گونه که درمانگران آن را «اضطرابی» (anxious) می‌نامند. احساس می‌کنیم شریک زندگی‌مان از نظر عاطفی از ما می‌گریزد و در واکنش، می‌کوشیم او را به‌لحاظ رفتاری مهار کنیم. از تأخیر اندک او بیش از اندازه خشمگین می‌شویم، او را به‌سبب انجام‌ندادنِ کارهای کوچک نکوهش می‌کنیم، یا بی‌وقفه می‌پرسیم که آیا وظیفه‌ای را که وعده داده بود، به انجام رسانده است یا نه. همهٔ این‌ها را می‌کنیم تا به زبان نیاوریم که: «می‌ترسم برایت مهم نباشم».

ما نمی‌توانیم (یا دست‌کم چنین می‌پنداریم که نمی‌توانیم) او را وادار کنیم که سخاوتمند و گرم باشد؛ نمی‌توانیم مجبورش کنیم که ما را بخواهد (حتی اگر هرگز این خواست را به‌صراحت بیان نکرده باشیم). بنابراین، در عوض، می‌کوشیم او را به‌صورت اجرایی و بیرونی کنترل کنیم. هدف ما در واقع تسلط‌جویی دائم نیست؛ تنها نمی‌توانیم به هراس خود از این اعتراف کنیم که چه اندازه از خویش را تسلیم او کرده‌ایم.

سپس چرخه‌ای تراژیک آغاز می‌شود: لحنمان تند و رفتارمان ناخوشایند می‌شود. برای دیگری چنین می‌نماید که دیگر دوستش نداریم، درحالی‌که حقیقت درست عکس آن است. ما هنوز دوستش داریم، فقط بیش از اندازه می‌ترسیم که او دیگر ما را دوست ندارد. و در واپسین تلاش برای حفاظت از آسیب‌پذیری خویش، به تحقیر همان کسی می‌پردازیم که از ما دوری می‌جوید. از ضعف‌هایش عیب می‌گیریم، از کاستی‌هایش شکایت می‌کنیم، هر کاری می‌کنیم جز آنکه آن پرسش اضطراب‌آور را به زبان آوریم: «آیا این شخص هنوز دوستم دارد؟»

بااین‌حال، اگر این رفتارهای خشن و فاقد لطافت چنان‌که باید فهمیده شوند، آشکار می‌گردد که معنای حقیقی‌شان نه طرد، بلکه خواهشی عمیق و به‌شدت تحریف‌شده برای مهربانی‌ست.

ما بایستی با خود نیز همدل باشیم. رابطهٔ عاشقانه از ما می‌خواهد که در برابر دیگری در موقعیتی بسیار ضعیف قرار گیریم، و همین امر ما را به نمایشِ قدرت و ناتوانی‌ناپذیری وامی‌دارد. دلدادگان ما به بخش‌هایی از وجودمان دسترسی دارند که معمولاً پنهان می‌ماند؛ و همین، نیرویی عظیم در اختیارشان می‌گذارد. اگر روزی بخواهند از این قدرت استفاده کنند (و گاه چنین می‌کنند) دقیقاً می‌دانند که ضربه را کجا فرود آورند. این، می‌تواند عمیقاً هراس‌انگیز باشد.

این بُعد از رابطه، برای کسانی که تجربه‌های نخستین و دوران کودکی‌شان صمیمیت را به امری هولناک بدل کرده است، دشوارتر نیز می‌شود؛ برای آنان که با کسانی روبه‌رو بوده‌اند که نشانه‌های آسیب‌پذیری را به هدفی برای آزار بدل کرده‌اند. شکست‌های گذشته‌شان به ریشخند گرفته شده، اشتیاق‌های خجولشان تمسخر شده و بر ترس‌هایشان بازی شده است. ازاین‌رو، چشم‌انداز دوباره آشکارشدن نقاط شکنندگی وجود در برابر دیگری، با خاطرات تاریک تحقیر پیوند می‌خورد.

ما از صمیمیت نمی‌ترسیم چون نادانیم، بلکه چون صمیمیت در خود، خطر واقعی دربردارد. همان‌گونه که باید در آغاز عشق، از هراس آن آگاه بود، بایستی پذیرفت که این خطر همواره همراه رابطه است. بودن در کنار کسی که می‌تواند به‌آسانی ما را بیازارد (ادامه‌دادن رابطه با وجود آنکه گاه از این دانش برای آسیب‌زدن استفاده می‌کند) کاری‌ست دشوار. این خطر، امری استثنایی یا مربوط به معدودی بداقبال نیست، بلکه ویژگی بنیادین هر رابطهٔ صمیمی است.

در ظاهر، هر دو الگوی رفتاریِ اضطرابی و اجتنابی ناخوشایندند. در چنین وضعیت‌هایی، انسان چنان رفتار می‌کند که گویی می‌گوید: «برایم مهم نیستی» یا «من هیولایی کنترل‌گرم». اما حقیقت آن است که شخص کنترل‌گر یا دورشونده، از خلالِ رفتارهایش می‌کوشد چیزی کاملاً متفاوت بگوید. پیام عمیق درون این رفتارها چنین است:

«وحشت دارم که برایت مهم نباشم. نگرانم که دوستم نداشته باشی؛ که با زخم‌های درونم با مهربانی رفتار نکنی. پس زره پوشیده‌ام، یا ضربه‌ای پیش‌دستانه می‌زنم.»

آنچه بر زبان می‌آید، شاید چونان اعلام اعتمادبه‌نفس و قدرت به گوش رسد، اما اگر درست فهمیده شود، درواقع خواهشی‌ست عمیقاً مبهم، به‌شدت گمراه‌کننده، و در عین حال صادقانه برای لطافت و مهر.

تراژدی ما در آن است که واکنش‌های دفاعی غریزی‌مان غالباً نتیجه‌ای وارونه می‌دهند. فردی که برای پرهیز از تحقیر، سرد یا کنترل‌گر می‌شود، در نهایت به همان رابطه‌ای آسیب می‌زند که در واقع (به شکلی غریب و پیچیده) می‌کوشد آن را به سامان رساند. او می‌خواهد از یک رنج بگریزد (تحقیر شدن) اما به بهای گرفتارشدن در رنجی دیگر این کار را می‌کند: داشتن شریکی سردرگم، آزرده و دل‌زده.

در این وضعیت، اندوهی عمیق و تلخ نهفته است؛ آن‌که در ظاهر خشن و آزارنده می‌نماید، در باطن به‌شدت زخمی و درواقع مهربان است. صدایش شبیه غرش شیری خشمگین است، اما درونش کودکی‌ست ترسان. ممکن است عجیب و حتی ناروا بنماید که چنین واکنش‌هایی از ضعف برمی‌خیزند؛ اما در اغلب موارد همین‌گونه است: این هراس از آسیب دیدن است که ما را به ناخوشایندترین رفتارهایمان سوق می‌دهد.

برای آن‌که بتوانیم با این واکنش‌های دشوار و بسیار شایع در روابط صمیمانه بهتر کنار بیاییم، نخست باید با آرامش و صداقت در آینهٔ خویش بنگریم. پرسش سودمندی برای آغاز این تأمل چنین است: وقتی به کسی نیاز داریم اما نمی‌توانیم به او دست یابیم، به‌طور معمول چه می‌کنیم؟ آیا عقب می‌نشینیم؟ حمله می‌کنیم؟ یا (که امری نادر است) نیازهایمان را بی‌هراس و آشکار بیان می‌کنیم؟

امید در آن است که بتوانیم در لحظه‌های آرام‌تر، الگوهای دفاعی خود و شریکمان را بازشناسیم. آنگاه درمی‌یابیم که وقتی او عقب‌نشینی می‌کند، معنایش این نیست که از رابطه دل‌سرد شده است (هرچند در ظاهر چنین می‌نماید)؛ یا وقتی رفتارهای کنترل‌گرانه نشان می‌دهد، واقعاً مستبد نیست، بلکه به‌گونه‌ای ناشیانه اما از سر اضطرابی پنهان، می‌کوشد عشق ما را حفظ کند و از هراسِ وابستگی بکاهد. چنین تحولی مستلزم دگرگونی در تأویل است: می‌توان نگاه سخت‌گیرانه به رفتار دیگری را با برداشتی مهربانانه‌تر (به احتمال زیاد درست‌تر) جایگزین کرد. و هنگامی که از شناخت گرایش‌های خود آغاز کرده باشیم، فهم آنچه در پس رفتارهای آزارندهٔ شریکمان می‌گذرد، اندکی آسان‌تر می‌شود.

صمیمیت ذاتاً هراس‌انگیز است؛ پس جای شگفتی ندارد که گاه دچار وحشت می‌شویم. اما می‌توانیم به‌تدریج (با شجاعت و دشواری) دفاع را با توضیح جایگزین کنیم. به‌جای آن‌که سرد یا کنترل‌گر شویم، می‌توانیم بگوییم که می‌ترسیم، و چرا. می‌توانیم بیاموزیم که در پس رفتارهای آزارندهٔ شریکمان چه پیامی نهفته است. توضیح، همهٔ مشکلات را حل نمی‌کند، اما از هر واکنش دیگر برتر است.

راه‌حل اساسی در برابر این دشواری‌ها، عادی‌سازی درکی تازه و دقیق‌تر از کارکرد عاطفی انسان است: باید روشن سازیم که تا چه اندازه طبیعی، سالم و پخته است اگر انسانی آسیب‌پذیر باشد و پیوسته به اطمینان خاطر نیاز داشته باشد و هم‌زمان، چقدر دشوار است که این وابستگی آسیب‌پذیرانه را عیان کند.

رنج ما از آن‌جاست که جهان بزرگ‌سالی تصویری بیش از اندازه استوار از ما می‌سازد؛ گویی باید مصون و خلل‌ناپذیر باشیم. چنین می‌آموزیم که درست نیست اگر بخواهیم شریکمان پس از تنها چند ساعت دوری، نشانه‌ای از علاقه نشان دهد؛ یا نیازمند آن باشیم که اطمینان یابیم هنوز از ما دل نگردانده است، فقط به این دلیل که در مهمانی توجه چندانی به ما نکرده و هنگام رفتن تمایلی به ترک جمع نداشته است.

اما درست همین نوع از اطمینان است که غالباً به آن نیاز داریم. انسان هیچ‌گاه از نیاز به پذیرش رها نمی‌شود. این نیاز نفرینی برای ضعیفان یا نابسندگان نیست؛ در این زمینه، ناایمنی نشانهٔ سلامت است. به این معناست که خود را از بدیهی‌انگاشتن دیگری بازداشته‌ایم؛ به این معناست که هنوز آن‌قدر واقع‌بین هستیم که بدانیم امور می‌توانند واقعاً به‌خوبی پیش نروند و آن‌قدر دلبسته‌ایم که این امکان ما را به درد می‌آورد.

باید در زندگی مشترک، جایی برای لحظات منظم (شاید هر چند ساعت یک‌بار) بیابیم که در آن بتوانیم بی‌شرم و بی‌دغدغه، از نیاز خویش سخن بگوییم. جمله‌ای چون: «به تو واقعاً نیاز دارم؛ آیا هنوز مرا می‌خواهی؟» باید طبیعی‌ترین پرسش جهان باشد. باید اعتراف به نیاز را از بار معنایی منفی و مردسالارانهٔ واژهٔ «نیازمندی»  (neediness) جدا کنیم. و بایستی توان دیدن عشق و اشتیاقی را بیابیم که در پس سردی‌ها، خشونت‌ها و رفتارهای مدیریتی و سختگیرانهٔ خود و شریکمان پنهان شده است.

این مقاله با عنوان «The Problems of Closeness» در سایت مدرسه زندگی منتشر شده و توسط تیم ترجمه گروه روانکاوی تداعی ترجمه و در تاریخ ۵ آبان ۱۴۰۴ در  بخش مجله وب‌سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است.
0 کامنت

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search

کپی‌برداری ممنوع است.

کلینیک روانکاوی تداعی | رواندرمانی فردی و زوج‌درمانی
مشاهدهٔ درمانگران و رزرو