جنگ درون: روانکاوی پس از جنگ جهانی دوم
جنگ درون: روانکاوی پس از جنگ جهانی دوم
زمانی در اواسط قرن بیستم، بریتانیا به اندیشهای متفاوت در مورد بهزیستی کودکان روی آورد. در حالی که اضطرابها قبلاً در بدنهای دچار سوءتغذیه و بیماری سکنی میگزیدند، اکنون کانون توجه اضطرابها به پیامدهای تمدن در اذهان آشفتهی جوانان تغییر یافته بود. نخبگان به این نتیجه رسیدند که انعطافپذیری هیجانی کودکان بیشبرآورد شده است؛ تصور جدیدی به ظهور رسید که در آن، کودکان مخلوقات شکنندهای در نظر گرفته میشدند که روانشناسی پیچیدهای از ترسهای غیر منطقی و کشمکشهای درونی به آن دامن میزنند.
حضور مداوم یک مراقب از خود گذشته به بهترین دفاع علیه اختلالات روانی در زندگی آتی کودکان تبدیل شد. و فقدان چنین امکانی دارای پیامدهای جدی برای شانس کودک در تبدیل شدن به شهروندی شاد و کارآمد تلقی میشد. به گفتهی روانکاو جان باولبی[۱]، جدایی طولانی مدت از مادران موجب «جراحت روانی[۲]» میشد که میتوانست زخمهای مادامالعمری در کودکان بر جای گذارد. جلوگیری از چنین آسیبهایی به هدف سیاستگذاری اجتماعی و نقطه ثقل ادبیات فرزندپروری در دهههای پس از جنگ جهانی دوم بدل شد.
مدتها مورخان در مورد تاثیر انسانهایی مانند باولبی و همکاران روانکاو او یعنی دونالد وینیکات[۳]، آنا فروید[۴] و سوزان ایزاکس[۵]، مشارکت آنها در سیاستهای برونآیی از جنگ و کمک به تفکر پس از جنگ در مورد خانواده، مادری و سلامت روان به صورت کلی میدانستهاند. به طور اخص، مورخان فمینیست در مورد میراث ایدئولوژیک نظریات روانکاوی به بحث پرداختهاند که ظاهراً زوج مادر-فرزند را تبدیل به مسئولین بهزیستی هیجانی جمعی کشوری که از تحولات جنگ، سکندری میخورد، میسازد. همانطور که جولیت میچل[۶] در سال ۱۹۷۴ به شکلی به یادماندنی خاطر نشان کرد، اگر با توجه به اساس تقسیم کار جنسی مرسوم، درمان بیماریهای جامعه را در خانوادههای عادی قرار دهیم، «تحولات روانکاوی کودک کمک بسیار شسته رفتهای به مطالبات سیاسی آن دوران نمود».[۷]
اما آنچه تاکنون بسیار کمتر درک شده است، همین مسئله است که این ایدهها طبق چه فرایندهایی محافل سرآمد روانکاوی تخصصی که آن ایدهها را به وجود آوردند را ترک میگویند تا به حکمت مرسوم سیاستگذاری اجتماعی، بدل شوند و عاقبت با وام گرفتن عبارت نیرومند مایکل شاپیرا[۸]، به «حساسیتهای برساخته»ای تبدیل شوند که توسط بریتانیاییها درونی شدند تا بالاخره «طبیعی» و حقایق شهودی به نظر برسند. کتاب روشنگر شاپیرا به همین فرآیندهای پیچیده و چندوجهی توجه میکند، که مجموعهای التقاطی از منابع آرشیوی، اعم از دفترچههای بالینی ملانی کلاین تا آرشیوهای مکتوب بیبیسی، را با استدلالهای دقیق و مرتب مورد تحلیل قرار میدهد.
به بیان تاریخ نگارانه، محور بحرانی شاپیرا جنگ جهانی دوم است، ستیزی که به افزایش آگاهی نسبت به شکنندگی روح تمدن انجامید و از سوی دیگر منجر به پدیدآیی تهدیدی برای اهداف جنگی انگلیس از سمت پتانسیل ویرانگر ترس تودهها در جبههی خانگی گشت. شاپیرا کار فوقالعادهای برای روایت تغییر، در تفکر بالینی و همچنین در نگرشهای عمومی، متأثر از رنج شوک انفجار در جنگ پیشین انجام میدهد، و نشان میدهد که چگونه تا دههی ۱۹۴۰، ترس و اضطراب به عنوان واکنشهای مشروع به جنگ به رسمیت شناخته شدند، اما به مدیریتی دقیق از سوی دولت نیاز داشتند.
ترس کودکان دغدغهی خاص روانکاوان بود، که فعالانه در طرحهای برونآیی دولتی شرکت داشتند؛ برخی از آنها خوابگاهها و پرورشگاههایی را میگرداندند، تا برای کودکان آواره آرامش و صمیمیت ساختار خانواده را تا جای ممکن بازسازی کنند. برخی دیگر نیز در محافل عمومی علیه مفروضات رایج مبنی بر این که شبادراری و بیانضباطی جنگزدگان نتیجهی فرزندپروری کاهلانه در میان فقرای شهری است تا بیان اضطراب عمیق ناشی از جدایی اجباری، سخنرانی میکردند.
شرایط منحصر به فرد جبههی خانگی، فضایی را خلق کرد که در آن، کارشناسان پیوند میان جنگ «خارج» و تروما را شناسایی کنند، اصلی که شاپیرا کلیدی برای درک پذیرش اجتماعی و سیاسی گستردهتر روانکاوی در میانهی قرن میدانست. حتی برای غیر سربازان، جنگ دارای آثار وحشیانهای بر روان انسانی تلقی میشد، و مواجههی طولانی مدت با دنیایی پر از بمب، بربریت و مرگ، فردیت عقلانی لازم برای شهروندی دموکراتیک را به خطر میانداخت. با آمدن صلح، وظیفهی روانکاوی به پرورش «خود» دموکراتیک، با آموزش انگلیسیها برای تشخیص و مدیریت «جنگ داخلی» بدل شد، که اکنون به مثابه عنصری بنیادین از طبیعت بشری قلمداد میشد.
شاپیرا از طریق سلسلهای از فصول با تحقیقات عمیق نشان میدهد که چگونه روانکاوان این پروژه را دنبال میکردند: با پخش صحبتهای رادیویی برای مادران جدید (وینیکات)؛ با مداخله در مباحثات سیاسی پیرامون بزهکاری نوجوانان، مجازات مرگ و همجنسخواهی (ادوارد گلاور[۹] و همکارانش در موسسهی درمان علمی بزهکاری)؛ و از طریق پژوهش و حمایت قانونی از کودکان با نشان دادن آسیب ناشی از سیاستهای بستری که کودکان مریض را برای مدت طولانی از والدینشان جدا میکردند (باولبی و جیمز رابرتسون[۱۰] در کلینیک تاویستاک[۱۱]).
از طریق بحث ظریف شاپیرا، روانکاوی به عنوان رشتهای خلاق و دارای مشارکت اجتماعی، با تاریخچهای که با زمینهی اجتماعی و سیاسی زمان خود صحبت میکند، به ظهور رسید. بر حسب اتفاق، روانکاوی همچنین با زمینههایی فراتر از دولت-ملت سخن میگوید: باولبی ایدههای خود در مورد نظریهی دلبستگی را از طریق تحقیقاتی با حمایت مالی و انتشار توسط سازمان بهداشت جهانی (WHO) پروراند. ما مطلع میشویم که گلاور به سازمان ملل متحد در مورد پیشگیری و درمان جرم و جنایت مشورت داد، در حالی که فیلم بیپردهی رابرتسون در مورد کودک تروماتیزهای در بیمارستان، تحت حمایت ادارهی کودکان فدرال و سازمان بهداشت جهانی دور ایالات متحده سفر کرد؛ سازمان بهداشت جهانی نسخههایی از فیلم را در آفریقا و هند توزیع کرد و رابرتسون را به عنوان مشاور موقت بهداشت روانی استخدام نمود. ردیابی و تشریح این داستان بینالمللی فراسوی دورنمای کتاب شاپیرا است اما با توجه به افزایش اخیر علاقه به سازمانهای بینالمللی به مثابه عرصههایی برای تبادل بینالمللی دانش و ایدهها، مسلماً طولی نخواهد کشید که این موضوع مورخ خود را پیدا کند.
با این حال، اکراه قابل توجه شاپیرا برای تعامل کامل با سیاست جنسیتی داستان او، برای اهداف کتاب مسئلهسازتر است. او در اوایل پیشنهاد میدهد که مورخان باید به فراسوی نقدهای فمینیستی موجود بنگرند. این نقدها به چهرههایی نظیر باولبی و وینیکات برچسب ایدئولوگهای محافظهکار را میزنند که به دنبال ماموریتی برای پس فرستادن زنان به خانه هستند. به ادعای شاپیرا، در عوض ما باید درک کنیم که ایدههای روانکاوی در مقایسه با مدلهای قدیمیتر رفتارگرایانهی فرزندپروری پیشروتر هستند، و میتوان آنها را در خدمت افزایش اقتدار و استقلال خانگی زنان قرائت کرد، نه محدود کردن افق آنها. با وجود این، شاپیرا تصمیم میگیرد که فصل خود در مورد صحبتهای وینیکات در بیبیسی را با نقل هشیارانه از نکتهی ژولیت میچل در رابطه با همبستگی ایدئولوژیک میان نظریات محرومیت از مادر و احیای تقسیم کار جنسی پس از جنگ، که در بالا ذکر شد، خاتمه دهد.
این تنش در تحلیل شاپیرا شاید حداقل تا حدی حل میشد، اگر او به صراحت بیشتری پیامدهای ایدههای وینیکات و باولبی برای گروههای مختلف زنان را در نظر میگرفت. همانطور که کتاب نشان میدهد، روانکاوان نظریات خود را به عنوان شرحی عینی از طبیعت انسانی ارائه میدادند، و ظاهرا نامههای قدردانی که آنها از افراد «عادی» دریافت میکردند بر این ادعا صحه میگذاشت، اما بسیاری از آن افراد به این دلیل تفکر روانکاوانه را پذیرا میشدند که به نظر میرسید اعمال موجود در مراقبت از کودک و غرایز والدینی آنها را مشروعیت میبخشد. شاپیرا از مادربزرگی نقل قول میکند که در نامهای به وینیکات، شیر دادن به بچه را به عنوان دوستداشتنیترین پدیدهی زندگی زناشویی خود توصیف میکرد، و بعد از آن یک مادر، که در نامهاش به خانهداری خوب، ناراحتی خود در دوران کودکی از رها شدن در بیمارستان تنها با هفتهای یک بازدید از سوی پدر و مادر را به یاد میآورد. میتوان از این شواهد استدلال کرد که «باولبیسم» جایی بیش از همه جاذبه دارد که به نظر میرسد تجربیات «واقعی» یا احساسات «طبیعی» را توضیح میدهد یا بازتولید میکند، که همان گونه که شاپیرا نشان میدهد، در واقع در مفاهیم مربوط به روابط مادر-کودک که تازه در اواسط قرن بیستم مشخص شدند ریشه دارند.
با این حال کاری که شاپیرا در انجامش ناکام میماند این است که گام بعدی را بردارد و بپرسد که این «حساسیتهای برساخته» به چه کسی تعلق دارند؟ نادیده گرفتن پویایی طبقاتی که اینجا دستاندرکار است دشوار است. دانش روانکاوی درمورد خطرات محرومیت از مادر، باید ثابت میکرد که مادران طبقهی کارگری که در سال ۱۹۳۹ بخاطر خودداری از جدا شدن از کودکانشان در حین پروژهی برونآیی، خودخواه خوانده و ملامت میشدند، «برحق» بودند. آنها کسانی بودند که بیشترین سود را از نظاممندسازی تخصصی “آنچه که مادر هر نوزادی به طور طبیعی میداند” ( وینیکات- ص ۱۲۳) و تلاشهای وینیکات برای بالا بردن مادران به منزلت نخستین دفاع کشور علیه فروپاشی اجتماعی، بردند. از این دیدگاه، «بازندگان» باولبیسم زنان طبقهی متوسط بودند، که شامل طیفی از زنان میشد از اقلیت کوچکی که آرزو داشتند مادری را با کار دستمزدی ترکیب کنند، تا کسانی که در دهههای گذشته زندگی راحتی با خدمتکاران، پرستاران و مدرسههای شبانهروزی برای خود ترتیب داده بودند. این سیستم پشتیبانی خانگی آنها را قادر میساخت تا سرگرمیها و تفریحاتشان را دنبال کنند، در کار داوطلبانه مشارکت داشته باشند یا فقط از لذات زندگی خانوادگی و حوزهی خصوصی بهرهمند شوند.
با توجه به مطالعهی قابل توجه الیسون لایت در مورد مدرنیتهی محافظهکار میان جنگها، پیش از جنگ جهانی دوم معنای استقلال و «کنترل» برای زنان طبقهی متوسط همین بود.[۱۲] خانه عرصهای برای ابراز خود و جستجوی حریم خصوصی به شمار می آمد، اما کودکان در این مجاهدتها نه مرکزی بلکه عارضی بودند، چنان که در زندگی های داستانی کامل و رنگارنگ خانم مینیور اثر جان استراتر[۱۳] و بانوی ولایتی اثر ای. ام. دلافیلد[۱۴] بازتاب مییابد. میتوان ادعا کرد که روانکاوی این مدل بورژوایی از خودآیینی زنانه را با یک مدل بیشتر پرولتاریایی و فراگیر جایگزین کرد که برای جایگاه مادری فرزند-محور زنان طبقه کارگر به بهای همتایان طبقه متوسط آنها ارزش قائل میشد. به این معنا میتوان ملاحظه کرد که روانکاوی به بازتوزیع گستردهتر «عزت اجتماعی» که محققانی همچون راس مککیبین[۱۵] و جیمز هینتن[۱۶] در دورهی پس از جنگ میبینند کمک مینماید.
در عین حال، باورنکردنی به نظر میرسد که ایدههای روانکاوی، هر چقدر هم که تاثیرگذار بودند، رفتارها را یک شبه تغییر داده باشند. همانطور که شاپیرا نشان میدهد، ما میتوانیم «صحبت» روانکاوی را در مطبوعات، مجلات و برنامههای رادیویی مردمی رد بگیریم، و علاوه بر این، میتوانیم به تکههایی از صداهای «عادی» در تاریخ شفاهی دیگر محققان دست پیدا کنیم. آنجلا دیویس ردپاهای قابل توجهی از باولبیسم در دیدگاههایی که مادران مورد مصاحبهی او در آکسفوردشایر نسبت به کار و مراقبت از کودک ابراز میکردند کشف نمود، الیزابت رابرتز[۱۷] در تاریخ شفاهی کلاسیک خود از زنان طبقه کارگر در لانکشایر نیز به یافتههای مشابهی رسید.[۱۸] و با اینحال شاپیرا اشاره میکند که در سال ۱۹۸۳، تنها نیمی از تمام بخشهای کودکان بیمارستان دارای ساعات ملاقات نامحدود برای والدین بودند، و این امر اقتباس ناهمگون ایدههای روانکاوی را نشان میدهد. ما همچنین میدانیم که در دهههای پس از جنگ، بسیاری از والدین طبقه متوسط به استخدام پرستاران تماموقت و فرستادن فرزندانشان به مدرسههای شبانهروزی ادامه دادند، در حالی که مادران مجرد با بچههای کوچک که از روی ضرورت اقتصادی مشغول کار بودند، بدون گرفتن این برچسب ناروای خفت اجتماعی چنین میکردند.
حتی امروزه ما با این میراث مخلوط پروژهی روانکاوی میانهی قرن بیستم زندگی میکنیم. هر مادر جدیدی در بریتانیا در سال ۲۰۱۴ پارادایم پسا-وینیکات را تشخیص خواهد داد، که از او میخواهد به «غرایز» مادری خود اعتماد کند، در حالی که وقتی لازم باشد به نظرات کارشناسان در رابطه با اصلاح کودکش مراجعه میکند. و همان مادران پس از شش ماه یا یک سال زیر ابر سیاه ادبیات فرزندپروری و داستانهای خبری که نسبت به خطرات آسیب روانی در هنگام بازگشت زودهنگام مادران به سر کار هشدار میدهند، به اشتغال دستمزدی خود برخواهند گشت.
حتی با این که هرگز همه چیز بر وفق مراد روانکاوان دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ نبود، آنها به وقوع تغییر خارقالعادهای در انتظارات فرهنگی روابط خانوادگی کمک کردند که درک از آن چه در نحوهی ارتباط والدین با کودکانشان «طبیعی» یا «عادی» بود را دگرگون ساخت، میراثی که امروزه هنوز داریم با آن زندگی میکنیم. تاریخی ساختن آن میراث در تمام ابعادش، وظیفهای حیاتی برای محققین است، به همین دلیل است که کتاب جذاب میشال شاپیرا چنین ادای سهم ارزشمندی در ادبیات به شمار میآید.
این مقاله با عنوان «The War Inside: Psychoanalysis, Total War and the Making of the Democratic Self in Post-War Britain» در Reviews in History منتشر شده و توسط تیم تداعی ترجمه و در تاریخ ۸ خرداد ۱۳۹۷ در بخش مجلهی وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] John Bowlby
[۲] wounds to the spirit
[۳] Donald Winnicott
[۴] Anna Freud
[۵] Susan Isaacs
[۶] Juliet Mitchell
[۷] Juliet Mitchell, Psychoanalysis and Feminism (New York, NY, 1974)
[۸] Michal Shapira نویسنده کتاب جنگ داخلی: روانکاوی، جنگ تمامعیار و ساختن «خود» دموکراتیک در بریتانیای پس از جنگ
[۹] Edward Glover
[۱۰] James Robertson
[۱۱] Tavistock Clinic
[۱۲] Alison Light, Forever England: Femininity, Literature and Conservatism between the Wars (London, 1991)
[۱۳] Jan Struther’s Mrs. Miniver
[۱۴] E. M. Delafield
[۱۵] Ross McKibbin
[۱۶] James Hinton
[۱۷] Elizabeth Roberts
[۱۸] Angela Davis, Modern Motherhood: Women and Family in England, 1945–۲۰۰۰ (Manchester, 2012); Elizabeth Roberts, A Woman’s Place: An Oral History of Working-Class Women, 1890–۱۹۴۰ (Oxford, 1995).