دربارهٔ احساس نیاز و آسیبپذیری
وقتی یک نفر باید نیازمند باشد تا دیگری احساس آسیبناپذیری کند.
گاهی، بدون آنکه چیزی بهصراحت گفته شود، زوجها به توافقهای خاص و ناخوشایند و حتی دردناکی در مورد نقشهایشان در رابطه میرسند. یکی از متمایزترین و آزاردهندهترین این توافقها زمانی است که یک نفر به دیگری به شکلی غیرمستقیم میگوید: «ممکن است تو خیلی نیازمند و مضطرب باشی تا من بتوانم آسیبناپذیر و بیتفاوت باشم؟ ممکن است تو همیشه نگران این باشی که من کجا هستم و رابطهمان به کجا میرود، تا من احساس خواستنی بودن کنم بدون آنکه نیازی داشته باشم؟ آیا میتوانی در واقع تمام ریسکهای عشق را برای من به دوش بکشی؟»
در یک روز عادی در چنین رابطهای، فرد «الف» ممکن است نگران باشد که چه زمانی فرد «ب» به خانه برمیگردد و در پاسخ بشنود که نباید اینقدر توقع داشته باشد، زیرا دوستانی در شهر هستند و معلوم نیست شب چه زمانی تمام شود. یا فرد «الف» با گوشیاش منتظر پیامی میماند که قرار بوده «تا ظهر» برسد اما تا بعدازظهر هنوز نرسیده است، و در نتیجه احساس میکند که دارد عقلش را از دست میدهد. یا فرد «الف» طوری احساس میکند که کار فرد «ب» آنقدر مهم است که هیچ جایی برای کسی دیگر ندارد، مگر البته دوستان «ب» که مهمانیهای زیادی میدهند و اغلب «ب» را دعوت میکنند (اما «الف» را نه). بهطور مدام، «الف» احساس میکند که در حال دنبال کردن «ب» است، در حالی که «ب» سرد، بیتفاوت و دور از دسترس است.
رفتار فرد «ب» معمولاً ریشه در تاریخچهای مشخص دارد. در دوران کودکی، به او القا شده که از نیازهایش شرمنده باشد. او مجبور بوده که یک پسر یا دختر «قوی» باشد و تمام تحسینها به استقلال و نبود آنچه «ضعف» نامیده میشد، مربوط بوده است. درس گذشته این بوده که نیازهای او ناپسند هستند و باید به هر قیمتی حذف شوند.
با این حال، میل به دوست داشتن و دوست داشته شدن از بین نرفته است. این میل آنقدر خطرناک تلقی میشود که باید بهطور غیرمستقیم تجربه شود. فرد «ب» مسئولیت ابراز میزان گرسنگی عاطفی را که تا حدی متعلق به خودش است، اما اجازه ندارد آگاهانه آن را تجربه کند، به فرد «الف» واگذار میکند. «الف» باید اشتیاق و دلتنگی را نشان دهد تا «ب» بتواند به خود بقبولاند که نیازی به چیزی به این اندازه کودکانه و احمقانه مانند عشق ندارد.
این معامله برای «الف» هیچ لذتی ندارد. او ممکن است در یک رابطه دیگر فردی آرام، متین، بالغ و شاد باشد. اما در این نوع رابطه هیچ فرصتی برای چنین آرامشی وجود ندارد. او دائماً مجبور است به خود و عقلانیتش شک کند: چرا اینقدر نیازمند است؟ چرا بارها و بارها به گوشیاش نگاه میکند تا پیامی دریافت کند؟ چرا خود را در حال التماس و خواهش مثل یک کودک خردسال میبیند که شریکش وقت بیشتری با او بگذراند؟ چرا اینقدر ضعیف و درمانده است (همانطور که شریکش به او طعنه میزند)؟ چه بلایی بر سر وقار و عزتنفس بالغانهٔ او آمده است؟
در همین حال، «ب» میتواند کنار بایستد و از احساس گرفتار شدن و تحت فشار بودن شکایت کند، اینکه آزادی کافی به او داده نمیشود و بیش از حد در ذهن «الف» حضور دارد. او میتواند با بیتفاوتی بگوید: «خدای من، چرا اینقدر سر و صدا میکنند! این همه شدت و حساسیت واقعاً منزجرکننده است!» این واکنش نسخهای از احساسی است که کسی در دوران کودکی به او القا کرده است.
این وضعیت نمیتواند تا ابد ادامه یابد. در مقطعی، «ب» باید دست از سوءاستفاده از احساسات «الف» بردارد. در نهایت، او باید به وابستگی کودکانه خود اعتراف کند. باید به درکی برسد که از دوران کودکی از آن فرار کرده است: «من هم فردی نیازمند هستم، همانطور که هر انسانی بهطور کاملاً مشروع نیازمند است. هیچ چیز حقیری در میل به عشق وجود ندارد؛ تنها ضعف این است که همچنان بخواهیم بهطور وسواسی تظاهر به قوی بودن کنیم».
»ب» باید با ترس خود مواجه شود، ترسی که اگر به «الف» بگوید به او نیاز دارد، «الف» از او فاصله گرفته و او را مسخره یا تحقیر خواهد کرد. او باید دریابد که خوشبختانه این صرفاً یک ترس است، نه یک واقعیت؛ ترسی که ریشه در شرایط خاص دوران کودکی «ب» دارد، نه در ماهیت واقعی روابط در بزرگسالی.
حقیقت زیبا این است که لحظهای که «ب» بتواند بگوید «به تو نیاز دارم»، همان لحظهای است که «الف» میتواند در نهایت احساس آرامش کند و اتفاقاً، «ب» را عمیقتر دوست داشته باشد. هیچ کس مجبور نیست کسی را رها کند؛ ترس میتواند در هر دو طرف کاهش یابد. آسیبپذیری زمانی بسیار کمتر است که در نهایت دو نفر بتوانند به اندازه کافی شجاع باشند تا سهم خود را بپذیرند.
این مقاله با عنوان «When One Person Has to Be Needy so the Other Can Feel Invulnerable» در سایت مدرسه زندگی منتشر شده و توسط تیم ترجمه گروه روانکاوی تداعی ترجمه و در تاریخ ۱۳ بهمن ۱۴۰۳ در بخش مجله وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
خیلی جالب بود