جان بالبی کیست؟
جان بالبی کیست؟
اشتیاق برای تشکیل روابط باثبات و رضایتبخش، در میان عمیقترین و ظاهراً طبیعیترین آرزوهای ماست: کامیابی در روابطی که برای هر دو نفر خوب باشد. درخواست زیادی به نظر نمیرسد. بسیاری از افراد تقریباً به دنبال همین میگردند. اما واقعیت دردناک این است که شمار بسیار زیادی از روابط دارای اپیزودهای دشوار یکی از پس دیگری، یا تضادهای محنتبار ظاهراً حلناشدنی هستند؛ روابط بیشتر شبیه یک نبرد به نظر میآیند تا حمایت. این یکی از بزرگترین پرسشهاست: چرا برای ما چنین سخت است تا روابط شاد و سازندهای را که همگی میخواهیم داشته باشیم؟
بینش عظیم –و هنوز کاملا هضمنشده- روانکاوی این است که چالشهای رابطه در طول شام در رستورانی جالبتوجه یا بار کالج آغاز نمیشوند. در واقع، آنها از وقتی کودک هستیم شروع میشوند. در زندگی ما هیچ دورهای مهمتر از کودکی نیست؛ یک کودکی خوب، سنگ بستر یک زندگی شاد است و یک کودکی بد ناچاراً ما را به سیهروزی پایدار محکوم میکند. ردگیری و بازگشت تنشها و تضادهایی که با شرکای زندگیمان داریم به تجارب اولیهی ما از مراقبت مادری، حاصل کار روانکاو بزرگ جان بالبی بود.
ایدههای او تا حدی صحیح هستند چون عمیقاً و صادقانه از تجارب خودش بهره برد تا آن ایدهها را صورتبندی کند. ادوارد جان ماستین بالبی[۱] که در سال ۱۹۰۷ زاده شد، در اصل کودکی خود را در طبقهی بالای بریتانیا گذراند. پدر او دکتر مشهور و بسیار موفقی با لقب شوالیه و ارتباطات سلطنتی بود. بالبی خردسال به ندرت والدینش را میدید و پرستاری دوستداشتنی به نام مینی از او مراقبت میکرد. اما مینی مستخدم بود، و وقتی جان چهارساله شد، او را مرخص کردند. والدینش تعمداً سنگدل نبودند. آنها (تقریباً مانند هر کس دیگر در آن زمان) درک نمیکردند که رفتن آن پرستار چقدر میتواند آسیبزا باشد. بالبی در سن هفت سالگی –همراستا با سنت طبقهی خود- به مدرسهی شبانهروزی رفت، به قلمرویی که گرمای مادرانه به شدت از آن حذف شده بود.
بالبی دانشجویی درخشان در رشتهی پزشکی و پژوهشگری خلاق بود. در سال ۱۹۵۲، او فیلمی به نام “کودکی دو ساله به بیمارستان میرود” ساخت، که رنجی را نشان میداد که یک کودک وقتی به طور نهادینه از والدینش جدا میشد متحمل میشد. برای مثال، در حیاط مادران اجازه نداشتند کودکان بیمارشان را از ترس انتشار میکروب در آغوش بگیرند. زمان ملاقات به طریق تنبیهی محدود میشد.
وقتی بالبی در اوایل دههی ۱۹۵۰ به یکی از مشاوران سازمان بهداشت جهانی تبدیل شد، گزارشی به نام «مراقبت مادری و سلامت ذهنی» نوشت. او به مفروضات غالب (از جمله مفروضاتی که مادر خودش بر آنها پافشاری میکرد) حمله نمود و ادعا کرد که مهربانی موجب تباهی و لوس شدن کودکان نمیشود. و بر اهمیت پرورش رابطهای نزدیک و لذتبخش برای هر دو مادر و کودک تأکید کرد. این گزارش، موجی از اصلاحات را به راه انداخت: قواعد ملاقات بسیاری از مؤسسات بهداشتی اصلاح شد؛ حرکت خشک و بوروکراتیکی که به بعدازظهرهای بیشمار اندوه در خفا و عصرهای دلتنگی و تنهایی پایان داد.
بالبی با زبانی نیشدار، به مراقبت محبتآمیزی که یک پسربچه نیاز دارد اشاره میکند: «تمام آغوشها و بازیها، صمیمیت زمان شیر دادن، که کودک از آن طریق آرامش بدن مادرش را میآموزد، مناسک شستشو و لباس پوشاندن که بدین ترتیب از طریق غرور و ملاطفت نسبت به اندامهای کوچکش، ارزش خودش را کشف میکند…» چنین تجریباتی یک اعتماد اساسی را یاد میدهند: که مشکلات را میتوان مدیریت کرد؛ که خطاها صرفاً خطا هستند و میتوان جبرانشان نمود، که طبیعتاً حق داریم با ما به گرمی و ملاحظه رفتار شود، بدون این که مجبور باشیم کاری برای کسب این حق انجام دهیم و بدون این که مجبور باشیم تقاضا یا درخواست ویژهای کنیم. «گویا مراقبت مادری همانقدر برای رشد صحیح شخصیت ضروری است که ویتامین دی برای رشد صحیح استخوانها».
والدین ایدهآل هر زمان که کودک نیاز داشته باشد حضور دارند. آنها در واقع به خوبی به آنچه کودک میگوید گوش میدهند. آنها به کودک کمک میکنند که احساسات خود را درک کند. والدین ایدهآل با دلواپسی در اطراف کودک نمیچرخند که همه چیز را تا کوچکترین جزئیات مدیریت کنند. والدین ایدهآل باعث میشوند کودک احساس کند که همیشه نباید از مسائل، مشکلات و خطرات اجتناب کرد: میتوان با آنها مقابله کرد، حلشان کرد یا با مهارت بر آنها چیره شد. چنین والدینی، به کودک احساس امنیت میدهند. نه تنها کودک در لحظات خاصی احساس امنیت میکند، بلکه این امنیت را همراه با خود به وظایف زندگی میبرند: آنها به افرادی ایمن بدل میشوند، به طوری که با شدت کمتری محتاج تأیید خارجی هستند، کمتر از شکست سرخورده میشوند، کمتر به علائم منزلتی برای اطمینان خاطر از ارزش خودشان نیاز دارند؛ زیرا حس باثبات، معقول و امنی از هویت خود به همراه دارند.
اما واقعیت این است که ما در غالب اوقات، مراقبت مادری که نیاز داریم را دریافت نمیکنیم. والدین –بدون منظور برای مأیوس کردن کسی- از جهات بیشمار به خطا میروند. آنها ناهماهنگ و دمدمی هستند: در یک زمان بسیار در دسترس، خوشحال از بازی و انجام کار هستند؛ سپس ناگهان به شدت مشغول و دور از دسترس میشوند. یا ممکن است شیرین و لطیف باشند –اما همانقدر هم ممکن است عصبانی یا کجخلق باشند. آنها همان اطراف هستند و بعد ناپدید میشوند. ممکن است تقریباً تمام مدت مشغول باشند، یا بسیار درگیر زندگی کاری و اجتماعی خود باشند. ترسها، اضطرابها یا گرفتاریهای خودشان ممکن است مانع آنها شود که توجه خردمندانه و سخاوتمندانهای را که کودک نیاز دارد فراهم کنند.
بالبی در کتاب خود به نام اضطراب جدایی که در سال ۱۹۵۹ منتشر شد، بررسی میکند که وقتی مراقبت مادری به قدر کافی وجود ندارد چه اتفاقی میافتد. آنها از سه مرحله میگذشتند: اعتراض، نومیدی و کنارهجویی. اولین مرحله به محض این که والدین میروند آغاز میشود، و بین چهار ساعت و یک هفته طول میکشد. کودکان معترض گریه میکنند، وول میخورند و به هر حرکتی به عنوان احتمال بازگشت مادرشان واکنش نشان میدهند.
اگر چنین چیزی مکرراً تجربه شود، آنگاه کودک خواهان توجه، عشق و علاقهی والدین خود میشود اما احساس میکند که هر چیز خوبی ممکن است در هر لحظه ناپدید شود. آنها به دنبال اطمینان خاطر زیادی میگردند، و وقتی به دست نمیآورند ناراحت میشوند. بیثبات هستند: قوت قلب میگیرند، بعد نومید میشوند، بعد دوباره سرشار از امید میگردند. بالبی همین الگو را «دلبستگی اضطرابی» مینامید.
اما میزان جدایی از والدین ممکن است بیشتر باشد. کودک میتواند آنقدر احساس ناتوانی کند که کنارهجو شود: آنها به دنیای خودشان وارد میشوند و برای حفاظت از خودشان، فاصلهگیر و سرد میشوند. به گفتهی بالبی، آنها دچار «اجتناب از وابستگی» میشوند: یعنی ملاطفت، نزدیکی و سرمایهگذاری عاطفی را چیزی خطرناک میدانند که باید از آن دوری کرد. در حقیقت آنها ممکن است مأیوسانه طالب آغوش و اطمینان خاطر باشند، اما چنین چیزهایی بیش از حد خطرناک به نظر میرسند.
کانون تفکر بالبی در این مورد بود که چه بلایی به سر کودک میآید اگر مشکلات زیادی در تشکیل دلبستگیهای ایمن وجود داشته باشد. اما عواقب این امر فقط به شکلی جادویی به سن ۸ سالگی یا ۱۷ سالگی محدود نمیشود. آنها مادامالعمر هستند. الگوی ارتباطی که ما در کودکی پرورش میدهیم در زندگی بزرگسالی ما به کار گرفته میشود.
سبک دلبستگی ما از تجارب اولیه سرچشمه میگیرد: شیوهی فردی ما برای بودن با دیگران را تعریف میکند. اینگونه حس میکنیم که افراد دیگر چه قصدی دارند، نیازهای خودمان را چارچوببندی میکنیم، انتظار داریم اوضاع پیش برود. و این متن از پیش موجودی است که در روابط بزرگسالی ما مکتوب میشود؛ معمولاً بدون این که حتی درک کنیم چنین اتفاقی دارد میافتد. همهچیز بدیهی و آشنا به نظر میآید (حتی در یک موقعیت ناراحت). ما این قضیه را از شریکی به شریک دیگر به همراه میبریم.
همراستا با دیدگاههای بالبی در مورد نحوهی رابطه با والدینشان، سه نوع اساسی از دلبستگی که نسبت به بزرگسالان دیگر داریم وجود دارد.
دلبستگی ایمن، ایدهآل (و نادر) است. اگر مشکلی وجود داشته باشد، حلش میکنید. شما از نقطهی ضعف شریک زندگی خود وحشتزده نمیشوید. با خونسردی با آن مواجه میشوید، زیرا میتوانید در صورت لزوم از خودتان مراقبت کنید. بنابرین اگر شریک شما اندکی ناراحت، آشفته یا صرفاً آزاردهنده است، مجبور نیستید بیش از حد تند واکنش نشان دهید. چون حتی اگر نمیتوانند با شما مهربان باشند، میتوانید از خودتان مراقبت کنید، و خوشبختانه اندکی نیز برای برآورده کردن برخی از نیازهای شریکتان باقی میماند. شما میتوانید در این امکان را به او بدهید تا در تفسیر یک موقعیت شک کند. درک میکنید که ممکن است وقتی هیچ علاقهای به مدل موی جدید شما یا نظراتتان درمورد اخبار نشان نمیدهند فقط سرشان شلوغ باشد. شاید در محل کار اوقات سختی داشتهاند، و به همین دلیل است که به روز شما علاقه ندارند، توضیحاتی که آشتیجویانه و سخاوتمندانه هستند؛ و معمولاً دقیقتر. کمتر عصبانی میشوید، سریع میبخشید و فراموش میکنید.
دلبستگی اضطرابی با چسبندگی مشخص میشود: تماس گرفتن برای این که فقط ببینید دیگری کجاست و سؤال جواب در مورد این که قصد دارند چه کار کنند. نیاز دارید مطمئن شوید که آنها شما را -یا کشور را- ترک نکردهاند. دلبستگی اضطرابی شامل خشم بسیاری میشود زیرا خطرات بسیار بالا هستند. اندکی لغزش کلامی شتابزده، غفلت کوچکی میتواند –برای شخص بسیار مضطرب- مانند تهدید عظیمی به نظر بیاید زیرا به نظر میرسد که این جزییات گسست حتمی کل رابطه را اعلام میکنند. افرادی با دلبستگی اضطرابآمیز سریعاً قهرآمیز و مطالبهجو میشوند و بر نیازهای خودشان تمرکز میکنند –نه شریک خود.
اجتناب از دلبستگی به این معناست که شما ترجیح میدهید عقب بکشید، و بروید، تا این که عصبانی شوید یا تأیید کنید که به شخص دیگری نیاز دارید. اگر مشکلی وجود داشته باشد، صحبت نمیکنید. غریزهی شما میگوید که شما واقعاً شخصی که به شما آسیبزده است را دوست ندارید. زوجهای اجتنابگر اغلب با افراد مضطرب جفت میشوند. ترکیب خطرناکی است. فرد اجتنابگر حمایت زیادی به فرد مضطرب نمیدهد. و فرد مضطرب همیشه به حریم خصوصی فرد اجتنابگر تجاوز میکند. بالبی به ما کمک میکند تا به راههای بخشندهتر –وسازندهتر- برای دیدن این که شریک ما در چه حال است وقتی ما را ناراحت یا نومید میکند. تقریباً هیچکس صرفا مضطرب یا اجتنابگر نیست. آنها فقط برخی اوقات به آن شبیه میشوند. بنابرین با هشدار بالبی میتوانیم ببینیم که سردی و بیتفاوتی ظاهری شریک زندگیمان ناشی از بیزاری او از ما نیست، بلکه فقط مدتها پیش به خاطر صمیمیت به شکل بسیار بدی آسیب دیدهاند. آنها به خاطر ترس، از خودشان محافظت میکنند. آنها سزاوار شفقت هستند، نه ترور شخصیت.
و این بحث، امکانات دانش از خود را میگشاید، که میتواند به فرد کمک کند رفتار خودش را (حتی شده فقط اندکی) اصلاح کند. شاید سخت کار میکنم چون به هیچ کس اعتماد ندارم و چون مدتها پیش، احساس میکردم که کار میتواند به من کمک کند عشق غیرقابل اتکای گریزپای والدینم را تضمین کنم.
بالبی در سپتامبر ۱۹۹۰ در اوایل دههی هشتاد عمر خود، در خانهی تابستانیاش در جزیرهی اسکای درگذشت.
در نظریات او، اصل قدرتمند، ساده اما بسیار واقعی امید وجود دارد. زمان بسیاری طول کشید تا ایدههای بالبی درمورد اهمیت پیوند اولیه میان مادر و کودک، حمایت و بازشناسی گستردهتری بیاید. اما عاقبت این اتفاق افتاد. هیچ لحظهی انقلابی دراماتیک واحدی وجود ندارد. هزاران نفر نظر خود را ذره ذره تغییر دادند: ایدهای که احمقانه به نظر میرسید، کم کم تا حدی جالب به نظر رسید. انقلاب آهستهای پشت میز شام و در درب مدارس به وقوع پیوست، در کنفرانسهایی در اماکن دور افتاده و در تحلیلهای دقیق هزینه-سود که مددکاران صورت دادند. این یک فرایند تکامل اجتماعی است که در آن، قهرمانان آشکار اندک و شرکتکنندگان ضروری فراوانی وجود دارند که هرگز نمیتوانند بدانند دقیقاً چه نقشی ایفا کردهاند؛ به طوری که امروزه کودک در مواجهه با عمل جراحی هولناک، با عشق و مهربانی احاطه میشود و والدینش در تختی کنار او میخوابند.
زمان بسیاری در تاریخ طول کشید تا این نیاز جدی گرفته شود و –چقدر تأثیرگذار است که این اتفاق توسط این مرد خاص روی داد، که آنطور که انتظار میرود پسزمینهی خانوادگی، کودکی و تحصیلاتش میبایست هر گونه بینش همدلانه رادر او ناممکن ساخته باشند.
پژوهشها نشان میدهند که در جمعیت بریتانیا:
۵۶ درصد از افراد دارای دلبستگی ایمن هستند.
۲۴ درصد از دلبستگی اجتناب میکنند.
۲۰ درصد، دلبستگی اضطرابی دارند.
این مقاله با عنوان «John Bowlby» در نشریهی مدرسهی زندگی منتشر شه و در تاریخ ۳۰ آبان ۱۳۹۷ توسط تیم ترجمهی تداعی ترجمه شده و در وبسایت تداعی منتشر شده است. |
[۱] Edward John Mostyn Bowlby
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
تو متن نوشته دلبستگی ایمن نادره بعد در انتهای متن نوشته شده ۵۶ درصد ایمن هستند؟!!!