skip to Main Content
چرا ممکن است افرادی که دوست داریم را بیش از همه اذیت کنیم؟

چرا ممکن است افرادی که دوست داریم را بیش از همه اذیت کنیم؟

چرا ممکن است افرادی که دوست داریم را بیش از همه اذیت کنیم؟

چرا ممکن است افرادی که دوست داریم را بیش از همه اذیت کنیم؟

عنوان اصلی: چرا ممکن است آدم‌هایی را که دوست داریم بیش از همه اذیت کنیم؟
نویسنده: تیم تألیف تداعی
انتشار در: مجله‌ی روانکاوی تداعی
تاریخ انتشار: ۲۴ آذر ۱۳۹۸
تعداد کلمات: ۱۰۷۰ کلمه
تخمین زمان مطالعه: ۵ دقیقه

هرکه را بیشتر دوست داشته باشم، بیش از همه اذیت می‌کنم.

شاید شنیده باشید که برخی در توصیف ارتباط‌شان با معشوق‌شان این چنین می‌گویند «من هر کسی را که دوست داشته باشم، بیشتر از همه اذیت می‌کنم». قاعدتاً باید افرادی که دوست داریم را بیش از همه مراقبت کنیم، ولی چرا برخی از ما چنین نیستیم. الگوی ارتباطی چنین افرادی را اگر نگاه کنید متوجه خواهید شد که آنها احتمالاً با دیگران بسیار مهربان‌تر از معشوق‌شان هستند، با دیگران مراقبت‌گرانه‌تر از معشوق‌شان هستند. گویی تمام رنج‌های آن‌ها را معشوق‌شان بایستی دربر بگیرد. به‌نظر می‌رسد انتظار آنها از معشوق‌شان بالاست، او باید تاب تحمل مکنونات ناخوشایند و پرخاشگرانه‌ی آنها را داشته باشد. چرا این اتفاق می‌افتد؟

روانکاوی به ما در فهم این ماجرا کمک می‌کند. روانکاوی می‌گوید ما متأثر از سازمان ناهشیار روانی‌مان هستیم که در طول زندگی کودکی و نوجوانی شکل گرفته است و بنابراین الگوهایی که در پیش می‌گیریم گره‌هایی رشدی هستند که در طول پیشینه‌ی زندگی روانی‌مان حل و فصل نشده‌اند.

دوام بیاور، تا احساس امنیت کنم.

برای فهم اینکه «چرا افرادی که دوست داریم ممکن است بیش از همه آزار دهیم» بایستی از دانلد وینیکات یاری بگیریم. او پزشک اطفال بود ولی به سمت روانکاوی کشیده شد و ما چه خوش‌شانس بوده‌ایم که چنین ذهن درخشانی درباره‌ی رشد روانی انسان نظرورزی کرده است.

او برای توضیح چنین وضعیتی ما را به دوران کودکی می‌برد تا به ما بگوید که کجای زندگی گیر کرده‌ایم که چنین اتفاقی می‌افتد. او می‌گوید وقتی ما به دنیا می‌آییم درک درستی از آنچه در حال رخ دادن است نداریم. برای نوزاد تنها راه سنجش وضعیت بیرونی، دهان خودش و پستان مادرش است. رابطه‌ی نوزاد و پستان اولین و یکی از تعیین کننده‌ترین روابط ما با دنیای بیرون است.

نوزاد وقتی در حال شیر خوردن از پستان است، نیاز دارد تا پایداری این وضعیت را بسنجد. او درک درستی از وضعیت ندارد و ناامنی و احساس تعلیقی که در هر لحظه تجربه می‌کند، او را وادار می‌کند تا پایداری وضعیت‌ها را بسنجد. شیر خوردن یک وضعیت «خوب» است و او نیاز دارد تا بفهمد این وضعیت خوب چقدر می‌تواند دوام داشته باشد. برای این کار نوزادان غالباً پستان مادر را «گاز» می‌گیرند. این احتمالاً تجربه‌ی آشنایی برای مادران است. پستان مادر اولین قربانی سنجش امنیت دنیاست.

پرخاشگری کودک معطوف می‌شود به همان منبع تامین‌کننده و همان منبع رهایی‌بخش. پرخاشگری کودک معطوف می‌شود به اُبژه‌ای که به او عشق می‌ورزد. گویی نوع انسان نیاز به اطمینان‌بخشی دارد تا خود را در دنیا امن تجربه کند.

پاسخ مادر به چنین وضعیتی تعیین‌کننده است. مادری که درد این گاز گرفتن را تحمل می‌کند این پیام را به نوزادش می‌دهد که دنیای «خوبِ» بیرونی پایدار است، حتا اگر گاهی به آن خشم بورزی. مادری که نتواند این گاز گرفتن را تحمل کند و با پرخاشگری به نوزاد پاسخ دهد یا او را محروم کند از ادامه‌ی شیر خوردن، گویی این پیام را به کودک می‌دهد که دنیای خوب بیرونی ناپایدار است، نه تنها ناپایدار است، بلکه می‌تواند به آنی تبدیل شود به فضایی بسیار ناامن و تهدید کننده.

پایداری اُبژه

دانلد وینیکات به ما می‌گوید که دلیل اینکه ما به افرادی که دوست داریم آزار می‌رسانیم به این علت است که «پایداری اُبژه» در روان ما نهادینه نشده است. به خاطر این است که ما هر لحظه انتظار می‌کشیم که وضعیت خوب از بین خواهد رفت. کارکرد «پایداری اُبژه» در یک دوره‌ی حساس از نوزادی و اوایل کودکی شکل می‌گیرد. برای این‌که ما اُبژه‌ها را پایدار در نظر بگیریم، نیاز داریم تا در آن دوره‌ی حساس والدینی پاسخ‌گو و تاب‌آور داشته باشیم.

همچنین به نظر می‌رسد این پرخاشگری احتمالاً اولین تلاش‌ها (و احتمالاً تنها راه) نوزاد برای جدایی فیزیکی و روانی خود از دیگران است. اگر مادر بتواند این خشم کودک را تاب بیاورد، نوزاد می‌تواند دیگری را بازشناسی کند و از حضور دیگری به وجد آید. وینیکات ایده‌ی درخشانی در این باره دارد: او می‌گوید کودک مادرش را پس از تلاش برای نابودی‌اش کشف می‌کند. کودکی که والدی داشته که نتوانسته این وضعیت را تاب بیاورد، دچار یک نوع سردرگمی و احتمالاً تمایزنایافتگی عشق از خشونت می‌شود.

چنین فردی در بزرگسالی نیز همچنان احتیاج دارد تا میزان پایداری اُبژه‌هایی که دوست دارد را بسنجد، چراکه در دوره‌ی حساس کودکی نتوانسته به این کارکرد دست یابد. چنین فردی در بزرگسالی وقتی با کسی مواجه می‌شود که او را دوست دارد، اولین تلاش او این خواهد بود که بفهمد چقدر پایدار است. پایداری او به ما نشان خواهد داد که چقدر می‌توانیم به او تکیه کنیم. چراکه اُبژه‌های عشق اولیه‌ی ما در این آزمون پیروز بیرون نیامده‌اند و ما نیاز داریم که همواره آدم‌هایی که به نزدیک می‌شوند را به این شکل بیازماییم.

مسئله‌ی اصلی از آنجا آغاز خواهد شد که عموماً معشوق‌های ما نمی‌توانند این خشم را تحمل کنند. حق هم دارند، آنها که درمانگر ما نیستند. انتظاری از آن‌ها نمی‌رود، خیلی طبیعی است که در مواجهه با پرخاشگری‌های مدام ما پا پس بکشند. مگر اینکه خودشان هم تمایلات مازوخیستیک داشته باشند که با این تمایلات سادیستیک ما متناظر شود و به این طریق یک چرخه‌ی سادومازوخیستیک بین دو نفر شکل بگیرد. به ندرت پیدا می‌شوند آدم‌هایی که تحمل کنند. خبر دردناک این‌که آن اُبژه‌ی اولیه‌ای که نتوانسته این وضعیت را تحمل کند، اثر بسیار بزرگی بر ساختار معناسازی ما گذاشته است. گویی ما ناهشیار با خود چنین می‌گوییم: «آنها که مهمترین آدم‌های زندگی‌ام بودند (و هستند) نتوانستند من را تحمل کنند، از غریبه چه انتظار».

چه‌ باید کرد؟

ما از کودکی نیاز داریم که چنین پیامی از طرف والدین‌مان دریافت کنیم: «دنیا جای امنی می‌تواند باشد حتا زمانی که به آن پرخاش می‌کنی. دنیا می‌تواند در بر گیرنده باشد حتا زمانی که احساس ناامنی می‌کنی». ولی همه‌ی ما شانس این را نداشته‌ایم که چنین پیامی را در روان‌مان نهادینه کنیم. بنا به هر دلیلی؛ یا به خاطر والدینی که توان این را نداشتند، یا به خاطر وضعیت‌های پیش‌بینی نشده‌ای که در زندگی کودکی به وجود آمده، یا حتا بدشانسی! (بله شانس نقش مهمی در زندگی ما دارد، مثلاً احتمال اینکه شما فرزند اول باشید و مادری داشته باشید که بلد نیست با پرخاشگری شما چه کار کند، یک بدشانسی است که برادر یا خواهر کوچکتر شما بری از آن هستند).

وقتی در چنین وضعیتی هستیم، ما نیاز داریم تا همواره این پیام را به صورت بیرونی به خودمان تزریق کنیم تا آن جای خالی درونی را پر کند، هرچند هیچوقت چنان که باید پر نخواهد شد. گاهی وقت‌ها یکی را پیدا می‌کنیم که می‌تواند این پرخاشگری‌های ما را تحمل کند، گاهی وقت‌ها نه. آگاهی نسبت به این همواره رهایی‌بخش است. در کنار این یک درمانگر مراقب که این وضعیت‌ها را می‌شناسد می‌تواند به شما کمک کند که از پس این الگو بربیایید.

این مقاله با عنوان «چرا ممکن است افرادی که دوست داریم را بیش از همه اذیت کنیم؟» توسط تیم تألیف تداعی منتشر شده و در تاریخ ۲۴ آذر ۱۳۹۸ در مجله‌ی روانکاوی تداعی منتشر شده است.
14 کامنت
  1. سلام.ممنون از مطلب مفیدی که ارائه دادید. یه سوال، چی باعث میشه فرد ابژه رو تست بکنه و از بی ثباتی یعنی پرخاشگری ابژه لذت ببره با توجه به اینکه این الگو هم سادومازوخیسم هست ایا پرخاشگری ابژه با لذتی همراه شده که فرد از این الگو استفاده میکنه یا چون خودش داره تکانه ای رو تخلیه میکنه ازش لذت میبره ؟ فرد اظهار میکنه که اینجوری میفهمم که دوستم داره ، برام مبهمِ اگر مقدور در این مورد هم مطلبی یا پاسخی ارائه بدید.

    1. در رادیکال‌ترین حالت تست می‌کند تا تصویر اولیه‌اش از آدم‌های محبوبش را تایید کند، یعنی تست می‌کند تا همه را شکست دهد. تلاش می‌کند تایید کند که این همه سال اشتباه فکر نمی‌کرده که آدم‌ها غیر قابل اعتماد هستند. گاهی وقت‌ها این میل آنقدر نیرومند است که هر رابطه‌ای را نابودی می‌کشاند.

  2. وقتی این جمله را خواندم:
    ما ناخودآگاه با خود چنین می‌گوییم: «آنها که مهمترین آدم‌های زندگی‌ام بودند (و هستند) نتوانستند من را تحمل کنند، از غریبه چه انتظار».

    یاد زمستان اخوان افتادم:

    نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک
    چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
    نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم؟
    ز چشم دوستان دور یا نزدیک

  3. خسته نباشید عرض می‌کنم نوشته‌ی بسیار مفید و درگیر کنند‌ه‌ای هست ممنون.
    دوتا سوال داشتم البته اگر قبول زحمت کنید
    اول این که منشأ این حسِ تعلیق در نوزاد چی هست چرا باید همچین حسی اصلا داشته باشه؟
    و دوم در هنگام تمایز‌نایافتگی عشق از خشونت چه چیزی باعث می‌شود کودکی دچار اختلال مازوخیستی شود و کودکی در شرایط مشابه سادیستیک؟

    1. سلام
      منشا حس تعلیق ناتوانی شناختی نوزاد است. وقتی به دنیا می‌آییم ما صرفاً با یک سرشت اولیه به دنیا می‌آییم که اطلاع چندانی از وضعیت دنیای بیرون به ما نمی‌دهد بنابراین ما در نوزادی همواره در حال اکتشاف دنیای بیرون هستیم.
      مازوخیسم و سادیسم جدا از هم نیستند، هر مازوخیستی در یک سطحی سادیستیک است.

  4. خیلی متن عالی ای بود. پازل ذهنی م رو کامل کرد.
    ببخشید. امکانش هست راهنمایی بفرمایید که از آثار وینیکات، از کدوم کتابش بهتره شروع کنم که چنین مسائلی رو درباره نوزادی و اوبژه ها ساده تر توضیح داده باشه؟ توی تکستبوک ها میگم. ممنونم.

    1. ممنون از مشارکت‌تان
      از وینیکات چندتا کتاب به فارسی ترجمه شده است. یکی «وینیکات» نوشته‌ی آدام فیلیپس، یکی «چای با وینیکات» نوشته‌ی برت کار، و یک کتاب هم مقاله‌های وینیکات است که فکر کنم ۱۵ سال پیش چاپ شده و خیلی هم غریب است و شاید اصلاً پیدا نکنید. دوتای اولی هیچکدام نوشته‌ی خود وینیکات نیستند، بیشتر مقاله‌های وینیکات مطرح هستند. مهمترین مقاله‌های او «ابژه انتقالی و پدیده‌ی انتقالی»، «نظریه‌ی ارتباط والد-نوزاد»، «ترس از فروپاشی» (که ما در تداعی ترجمه کرده‌ایم) و «نفرت در کانترترنسفرنس» (که یک مقاله‌ی بالینی است) هستند. به نظرم اگر نمی‌خواهید تخصصی بخوانید همان کتاب‌های ترجمه شده را مطالعه کنید.

  5. با سلام
    مطلب جالبی بود .
    این موضوع در واقع بازمیگردد به تضادهای عصبی که در کودکی در روان کودک همچون مین جا گذاری می‌شود .
    درواقع خشونت والدین کودک را دچار تضادهای عصبی می‌کند که یکی از نمودهای آن در بزرگسالی همان پرخاشگری است، دیگر نمود آن مهرطلبی است و…
    امیدوارم درست منظورم را رسانده باشم.
    سپاس از تلاش و همت شما

  6. با سپاس از مطلب خوبتان هم برای شناخت بهتر چنین افرادی و هم در رابطه با پرورش نوزاد.
    سؤالم اینه که حالا اگه چنین فردی در زندگی کسی باشه که همه عمر بخواد تو رو شکست بده و بگه تو غیرقابل اعتمادی ، باید باهاش چگونه برخورد کرد. در واقع این اصلی است که بهش پرداخته نشد
    مثلا فردی چنین همسری با چنین رفتاری داره که میگه تو غیرقابل اعتمادی و اهل خیانت. از طرفی خودش هم بره دنبال خیانت کردن. ولی مدام هاشا کنه و تو رو تخریب کنه که تو فلانی و … حتا اونقدر این ارتعاش رو بده و رفتار خلاف نشون بده که طرف مقابلش بعد از سالها زندگی، کاملا از اصلاحش ناامید بشه و دوری کنه و حتا به فکر خیانت بیفته … اونقدر همه براش غیرقابل اعتمادند که به دکتر و مشاور هم اعتماد نداره …

    1. رابطه را بایستی در بستر رابطه بررسی کرد. طرفین رابطه در دینامیک‌هایی که بین آن دو شکل می‌گیرد شراکت دارند. برای همین غالباً این‌طور نیست که یکی از زوجین بد، و طرف دیگر خوب باشد. بایستی ببینیم هر دو طرف رابطه چه بهره‌ای از این شکل از رابطه می‌برند و این بهره‌مندی ضرورتاً آشکار نیست، بلکه طرفین می‌توانند بهره‌های ثانویه ببرند.

  7. سلام ممنون از مطلب مفیدتون، جرقه هایی رو در ذهنم روشن کرد، من مشکلی دارم که عمدا خودمو توی روابطی قرار میدم که برام مشکل سازه، بعنی میدونم این ادم مشکله بودن باهاش ولی انگار خوابم ‌و برام مهم نیست طرف با روانم چه میکنه ‌ادامه میدم تا جایی که دیگه توان تحمل نداشته باشم و معمولا طول این مدت سکوتم در مورد تموم چیزهایی که آزارم میده، در نهایت منفجر میشم ‌و خشممو چنان خالی می‌کنم روی طرفم، ‌واز عصبی کردنش لذت میبرم،توجیهمم اینه یه مدت اون منو عصبی کرده و حالا حقشه که این کارو باهاش بکنم، به نظرتون چطوری میتونم کمک کنم به خودم که از این الگو خارج بشم

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search