چرا ممکن است اندوه را به خشم ترجیح بدهیم؟
چرا ممکن است اندوه را به خشم ترجیح بدهیم؟
گاهی اوقات بیهیچ علتی خلقی اندوهگین بر ما سایه میافکند. مثلاً دلمرده و بیحوصله از خواب بیدار میشویم. فاقد انرژی و سمت و سو هستیم. همهچیز طعم و مزهی خود را از دست میدهند، و کوچکترین چالشها به شکلی باورنکردنی سنگین به نظر میرسند، برای درک تقریباً همهچیز تقلا میکنیم. در این حالت –چنانکه دکترها به ما میگویند- از افسردگی شدید رنج میبریم.
یکی از عجیبترین اما برانگیزانندهترین بینشها در مورد افسردگی را میتوان در آثار روانکاوی یافت، که به ما میگوید، افسردگی ممکن است اساساً درمورد غم و اندوه نباشد؛ بلکه نوعی خشم است که چون راهی برای بروز نیافته به خود معطوف شده است، این حس ما را در مورد همهچیز و همهکس اندوهگین میسازد، در حالی که در حقیقت –در اعماق وجود خود- فقط از برخی چیزهای خاص و افراد خاص عصبانی هستیم. اگر فقط میتوانستیم ناامیدی و خشم خود را با پذیرش بیشتری درک کنیم، میتوانستیم –آنطور که این نظریه باور دارد- روحیهی خود را مجدداً به دست آوریم. این خود وجود فینفسه نیست که ما را سرخورده کرده است، بلکه چند رخداد و بازیگر خاص هستند که گویی هویت دقیقشان را از نظر دور داشتهایم.
این نظریه متعاقباً این سوال را مطرح میکند که چگونه ممکن است که عمیقاً عصبانی باشیم و با این حال از علل یا جهتگیری رنجش خود بیاطلاع باشیم؟
فهمی که از احساسات عقب است.
با این حال، این فقدان خودشناسی، از منظر عملکرد کلی ذهنی ما، خیلی تعجبآور یا غیرعادی نیست. ما به طور خاص در نزدیک شدن به خاستگاه و ماهیت بسیاری از احساسات خود دچار مشکل هستیم. ما میتوانیم از ته دل بخندیم و با این حال نتوانیم به راحتی توضیح بدهیم که چه چیز دقیقاً ما را به خنده انداخته است. میتوانیم منظرهای را زیبا، شخصی را جذاب یا فیلمی را نوستالژیک بدانیم بدون این که از جزئیات مکانیسم واکنشهای خود مطمئن باشیم. «فهم» ما معمولاً عادت دارد که از احساسات عقب بیفتد. فقط در مورد اندوه و ناامیدی نیست که ما با خودمان غریبه هستیم.
خشم منافاتی با مهربانی ندارد.
اما دلیل دیگر و صریحتری نیز وجود دارد که چرا ممکن است از خشم خود دور بیافتیم: چون احتمالاً از اوایل دوران کودکی به ما یاد دادهاند که خشمگین بودن خیلی محترمانه نیست. خشم به تصویر خودمان به عنوان افراد مهربان و همدل آسیب میزند. اذعان به این که میتوانیم احساس غضب و انتقامجویی داشته باشیم، به ویژه نسبت به افرادی که هنوز دوستشان داریم و ممکن است به خاطر ما فداکاری بسیار کرده باشند، بیش از حد دردناک و موجد احساس گناه خواهد بود.
همچنین ممکن است آنچه در مورد آن عصبانی هستیم مهمل به نظر برسد. شاید از چیزی آزار دیدهایم که بتوان «کوچک» انگاشت و بیخیال از کنارش رد شد زیرا خودمان را بیدی میدانیم که نباید با این بادها بلرزد؛ صدماتی که اتفاقاً ما را به طور قابل ملاحظهای مجروح خواهند ساخت.
در نهایت، ممکن است در عصبانیت دچار مشکل باشیم، زیرا نمونههایی از ابراز موفقیتآمیز خشم در اطراف خود ندیدهایم. ممکن است این کلمه را با ویرانگری دیوانهوار انفجاری ملازم بدانیم، که همانقدر که خطرناک است مخرب نیز هست. یا ممکن است مدت زمان بیش از حد زیادی را پیرامون افرادی زندگی کرده باشیم که هرگز جرأت نداشتند صدای خود را بالا ببرند و به جای آن، هر صدمهای را به طرز تلخی فرو میبردند. ما هنر یک گفتگوی کنترل شده و کارآمد را نیاموختهایم.
برونرفت
راه خروج از این نوع افسردگی، درک این موضوع است که جایگزین آن، نه شادمانی بلکه سوگواری است. سوگواری واژهی مفیدی است زیرا نوع متمرکزی از اندوه را برای نوع قابل شناسایی از خسران نشان میدهد. ما در مقام «سوگوار»، غمی بیحد و مرز و نامناپذیر را به آسیبی بسیار مشخصتر تبدیل میکنیم: آسیب از والدینی که در کنار ما نبودند، خواهر یا برادری که ما را مسخره کردند، معشوقهای که به ما خیانت کرد، دوستی که دروغ گفت.
لزوماً نباید بیرون برویم و با این افراد مواجه شویم (به هر حال برخی از آنها احتمالاً تاکنون مردهاند)؛ بلکه اندیشیدن بر آنچه اتفاق افتاده است و آگاه شدن از مقیاس کامل خشم فروخورده و بار بر دوش ما، قطعاً میتواند خلق و خوی ما را تماماً تغییر دهد. حتی وقتی روابط و اپیزودهای خاصی در ذهن ما پیچیدهتر میشوند، زندگی کمکم قابل کنترل و امیدوارکننده به نظر میرسد. ما هرگز از کار شناخت ذهن خودمان خلاصی نمییابیم.
این مقاله با عنوان «Why We May Be Angry Rather Than Sad» در مدرسهی زندگی منتشر شده و در تاریخ ۹۷/۱۲/۰۶ توسط تیم ترجمهی مجلهی روانکاوی تداعی ترجمه شده است. |
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
سلام تا اون جایی که من می دونم … این دریافت دقیقی از روانکاوی نیست مخصوصا کلاسیک …بله الان دیدم … اگر از امکان ش صحبت به میان آمده به درستی آگاه هستیم که جلوه های غریزه ی مرگ در انواع مختلف دیگری هم قابل رد گیری ِ … ما وقتی از انرژی روانی جنسی برگشت خورده (معطوف شده)به خودمون صحبت میکنیم منظور: نارسیسیم هست … که هم [خود] ویران گری داخل ش هست هم زندگی (غریزه مرگ و غریزه ی اروس)