skip to Main Content
چرا ما (گاهی) امیدواریم افرادی که دوست‌شان داریم بمیرند؟

چرا ما (گاهی) امیدواریم افرادی که دوست‌شان داریم بمیرند؟

چرا ما (گاهی) امیدواریم افرادی که دوست‌شان داریم بمیرند؟

چرا ما (گاهی) امیدواریم افرادی که دوست‌شان داریم بمیرند؟

عنوان اصلی: Why We (Sometimes) Hope the People We Love Might Die
انتشار در: theschooloflife
تعداد کلمات: 540 کلمه
تخمین زمان مطالعه: 4 دقیقه
ترجمه: تیم ترجمه‌ی تداعی

چرا (گاهی اوقات) آرزو می‌کنیم افرادی که دوست‌شان داریم بمیرند؟ (شرم و گناه)

اعتراف به این امر بسیار شرم‌آور و وحشتناک است اما مواقعی وجود دارد که ممکن است خود را در حال خیال‌بافی درباره رخ دادن واقعه‌ای وحشتناک برای کسی که به ما نزدیک است بیابیم. در اعماق پنهان ذهن‌مان، ممکن است احساس کنیم چه تسکین بزرگی بود اگر پارتنر یا یکی از اعضای خانواده‌مان می‌توانست از روی کره زمین ناپدید شود. شاید سر چهارراه تصادف کند، شاید هواپیمایش سقوط کند؛ شاید به یک بیماری نادر و به‌سرعت کشنده مبتلا شود (هیچ ضرری نداشت).
البته بسیار غم‌انگیز است اما به‌نوعی یک رهایی و تسکین عظیم خواهد بود. به‌محض این که این فکر به ذهن‌مان خطور کند، احتمالاً با وحشت آن را از ذهن بیرون می‌کنیم و به‌خاطر شرارتمان عمیقاً احساس گناه خواهیم کرد.
هرچند، برای ارزیابی واقع‌بینانه تصورات هولناک‌مان اولین چیزی که باید به یاد داشته باشیم این است که چقدر کم درباره آنچه مخفیانه در ذهن دیگر افراد می‌گذرد، می‌دانیم. ما از تاریک‌ترین افکار خود آگاهیم اما به‌ندرت فرصت شنیدن افکار تاریک دیگران را می‌یابیم. ازاین‌رو اغلب این موارد برای ما نادرتر از آنچه در واقعیت هستند، به نظر می‌رسند. از قرار معلوم این تصورات شوم بسیار متداول هستند. مشاوران و درمانگران که بیش از هر کس دیگری فرصت شنیدن تولیدات ذهن دیگر افراد را دارند، زمانی که یک مراجع خوب، معقول، و جذاب با دودلی از یک آرزوی هرازگاهی مبنی‌بر این که یکی از عزیزانش ناپدید شود پرده برمی‌دارد، هرگز غافلگیر نمی‌شوند.
نزدیک بودن به یک نفر ضرورتاً شامل درجه بالایی از آنچه درمانگران «دوسوگرایی» می‌نامند است، مخلوطی از افکار شرم و گناه. وقتی افراد در زندگی ما نقشی بزرگ‌تر از معمول را بازی می‌کنند، وقتی که سلطه هیجانی عظیمی روی ما دارند، وقتی دین ما به آن‌ها گزاف است، ما هم آن‌ها را ستایش خواهیم کرد و هم گاهی اوقات شدیداً از آن‌ها منزجر می‌شویم. عطوفت و خشم؛ دلبستگی و دلزدگی وجود خواهد داشت. آن‌ها می‌توانند طوری ما را مأیوس کنند که هیچ‌کس نمی‌تواند، آن‌ها بزرگ‌ترین نقطه‌ضعف‌های ما را می‌شناسند، آن‌ها ما را افسون کرده و درعین‌حال از پای در می‌آورند.
ما بی‌گمان، در عمل هیچ کاری نخواهیم کرد. ما حتی کوچک‌ترین گامی برای تدارک دیدن برنمی‌داریم؛ ما هرگز سم نمی‌خریم یا آن‌ها را تشویق نمی‌کنیم تا بعد از ظهرهای طوفانی به صخره‌نوردی بروند. اما به‌هرحال در این خیال‌پردازی هولناک عجیب‌وغریب تسکینی وجود دارد.
فانتزی‌ها برنامه‌های عملیاتی نیستند. آن‌ها تطابقی با ارزش‌ها یا نیات واقعی ما ندارند. آن‌ها به‌مثابه فرار لحظه‌ای از احساسات قوی عمل می‌کنند. ما درباره مرگ کسی که دوستش داریم خیال‌بافی می‌کنیم نه به این دلیل که واقعاً می‌خواهیم او بمیرد بلکه چون نزدیک بودن به او بخشی بزرگ و بنابراین گهگاه دشوار در زندگی ما است. فانتزی ما عجیب اما مرهون عمق پیوند ما است. این احساس گناه نشانه این است که علی‌رغم تنش‌ها و ناامیدی‌های اجتناب‌ناپذیر و بسیار حقیقی رابطه، ما به آن‌ها بسیار اهمیت می‌دهیم. معنای این فانتزی این نیست که ما بیماریم. بلکه این است که عشق ورزیدن به دیگری هرگز خالی از درماندگی نیست.
خوشبختانه، به احتمال زیاد عضو خانواده یا پارتنر ما نیز فانتزی‌های مشابهی را نسبت به ما در دل دارد و او نیز مثل ما به شدت احساس شرم و گناه می‌کند. این نیز شرارت بار نیست، تنها گواه بیشتری است از ظرافت‌های زیبا و غافلگیرکننده عشق.

این مقاله با عنوان «Why We (Sometimes) Hope the People We Love Might Die» در سایت مدرسه‌ی زندگی منتشر شده و توسط تیم تداعی ترجمه شده و در تاریخ ۱۰ تیر ۱۴۰۰ در بخش مجله وب‌سایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است.
این پست یک دیدگاه دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search