skip to Main Content
آیا درمانگران صرفاً دوستانی کرایه‌ای هستند؟

آیا درمانگران صرفاً دوستانی کرایه‌ای هستند؟

آیا درمانگران صرفاً دوستانی کرایه‌ای هستند؟

آیا درمانگران صرفاً دوستانی کرایه‌ای هستند؟

عنوان اصلی: ?Are Therapists Just Rent-a-Friends
نویسنده: دیوید فلدمن
انتشار در: سایکالجی تودی
تاریخ انتشار: 18 می 2017
تعداد کلمات: 1350 کلمه
تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه
ترجمه: تیم ترجمه‌ی مجله‌ی تداعی
پیش‌نوشت: استدلال‌های نویسنده در این متن بویژه در دو پاراگراف ایراد اساسی دارد. یکجا که به یادگیری در رواندرمانی می‌پردازد و جایی که به مطالعات هانس آیزنک می‌پردازد. در روانکاوی ما معتقدیم که روانکاوی دستورالعمل نیست که به دیگران یاد داد، بلکه یک‌جور تجربه‌ی زیستن است. و در مورد دوم بایستی اشاره شود که نگاه آیزنک نگاهی کاهش‌گرا به درمان بود و بنابراین طبق ملاک‌های او احتمالاً درمان در آن سال‌ها کارا نبوده است، ولی ما می‌دانیم که پیش از آن برخی از درمانگران چه سوابق درخشانی از درمان دارند. با وجود این، بواسطه‌ی اشاره‌ی مهم مقاله به نقش درمانگران و نگاه جامعه به رواندرمانی، تصمیم به ترجمه مقاله کردیم.

درمانگران در برهه‌ای از مسیر حرفه‌ای‌ خود، به شکل یک آیین گذار باید با بدبینی و شکاکیت با رواندرمانی مواجه شوند. اولین فرصت من سالها پیش فرا رسید، وقتی در هواپیما کنار مسافر تجاری میانسالی با کت و شلوار خاکستری زغالی، پیراهن سفید و کراوات خرمایی نشسته بودم. من خیلی اهل مکالمات بیهوده‌ی حین پرواز نیستم، اما آن مرد دلش می‌خواست حرف بزند. شغلم را پرسید و من به او گفتم یک روانشناس هستم، که او پاسخ داد: «اوه! دوست کرایه‌ای».

فرض او ساده بود: درمانگران دوست‌های اجاره‌ای هستند. اگر دوست واقعی داشته باشید، نیازی به پرداخت هزینه برای درمانگر ندارید. در مکالمه‌ی نیم ساعته که آن میان در گرفت، با وجود اینکه سخت تلاش کردم، نتوانستم این مرد را که از قضا فرد باهوشی هم بود، متقاعد کنم که درمان چیزی بیش از این حرف‌هاست. او پایش را در یک کفش کرده بود که درمان به احتمال زیاد نمی‌تواند کاری بکند، حداقل نه بیش از گپ زدن با یکی از آشنایان.

او تنها فردی نیست که اینطور فکر می‌کند. از همان ابتدای رشد رواندرمانی، بیش از یک قرن پیش، بسیاری از افراد باهوش به درمان‌های گفتار محور[۱] حمله کرده‌اند. گاهی اوقات این بدگویان، مراجعین سابقی هستند که بر خطاها، اعمال غیراخلاقی یا عدم مهارت درمانگران خاص خود تأمل می‌کنند. این منتقدان نکته‌ی مهمی را مطرح می‌کنند: برای درمان بد، هیچ عذری پذیرفته نیست. اما ما حوزه‌ی پزشکی را طبق بدترین پزشکان، یا حوزه‌ی مهندسی را با بدترین مهندسین قضاوت نمی‌کنیم. منتقدان دیگر، استدلال‌های بنیان‌براندازتری را مطرح نموده‌اند. برای مثال، این تکه از هافینگتون پست ادعا می‌کند که رواندرمانی تنها “به نظر می‌رسد” که کار می‌کند، نه به این خاطر که واقعاً جواب می‌دهد بلکه چون افراد این را می‌خواهند یا انتظار دارند. قسمتی از مجله‌ی تایم حتی مدعی است که رواندرمانی «مشکل وجهه» ندارد: «مشکل شواهد دارد».

اصل موضوع این است که، رواندرمانی دارای مشکل وجهه است. اما شواهد از اثربخشی آن فراوان و گسترده است. صدها مطالعه نشان می‌دهند که اکثریت قریب به اتفاق افراد وقتی تحت درمان با رواندرمانی مناسب قرار می‌گیرند نفع می‌برند. درمان‌ها همان‌طور مطالعه می‌شوند که داروها: محققان نمونه‌های بزرگی را از میان افراد مبتلا به اختلال روانی خاص -مثلاً افسردگی شدید- برمی‌گزینند و به طور تصادفی برخی از آنها را برای دریافت نوع خاصی از رواندرمانی اختصاص می‌دهند، در حالی که سایرین به یکی از چندین شرایط کنترل، احتمالاً بدون درمان، پلاسیبو، دارو یا درمان مقایسه‌ای دیگری منصوب می‌شوند. اگر چه اعداد از اختلالی به اختلال دیگر متفاوت هستند، چنین مطالعاتی نشان می‌دهند که درمان به ۶۰ تا ۸۰ درصد افراد کمک می‌کند، مادام که توسط درمانگر لایقی با تکنیک‌های متناسب با اختلالات آنها درمان شوند. البته مطالعات کامل نیستند، و تمام مطالعات تحقیقاتی در معرض شکلی از سوگیری قرار می‌گیرند، اما همگرایی شواهد مسلماً از این فرض که روان‌درمانی ناکارآمد است پشتیبانی نمی‌کند.

پس چرا مردم همچنان اعتقاد دارند که درمان جواب نمی‌دهد؟

اولاً، برخی از مردم به سختی باور می‌کنند که حرف زدن می‌تواند تفاوتی ایجاد کند. ما تمام وقت صحبت می‌کنیم و لزوماً مشکلات ما را حل نمی‌کند. اما رواندرمانی بسیار متفاوت از نوع مکالماتی است که ما با اعضای خانواده، دوستان یا همکارانمان داریم. در واقع، گفتگو شاید اصلاً بهترین استعاره برای رواندرمانی نباشد. از بسیاری جهات، درمان بیشتر شبیه آموزش دادن و آموختن است. با این حال، مراجعین به جای یادگیری در مورد ریاضیات یا شیمی، راجع به خودشان و ابزارهایی که می‌توانند مشکلات خاص خود را حل کنند، یاد می‌گیرند. یکی از دوستان که روانشناس بالینی باتجربه‌ای بود یک‌بار به من گفت هدف او این است که تمام ترفندهای خود را به مراجعینش بیاموزد، و به آنها مهارت‌هایی بدهد تا درمانگر خودشان باشند. هر کسی که زمانی به مدرسه رفته باشد می‌داند که اگر دانش‌آموزان و معلمان تلاش لازم را انجام دهند، آموزش می‌تواند زندگی مردم را تغییر دهد. پس چرا رواندرمانی نتواند؟

دلیل دوم که چرا افراد نسبت به کارایی رواندرمانی تردید دارند این است که زمانی احتمالاً کارا نبوده است. در سال ۱۹۵۲، یک روانشناس پژوهشی شکاک به نام هانس آیزنک، نقد کوبنده‌ای بر درمان در نشریه‌ی روانشناسی مشاوره نوشت. در آن، او تحقیقات موجود در آن دوران را مرور کرد و نتیجه گرفت که رواندرمانی به هیچ وجه بهتر از گذشت صرف زمان نیست. حق با او بود. با توجه به وضعیت تکنیک روان‌درمانی در آن زمان، احتمالاً دیدن یک درمانگر هیچ فرقی به حالتان نمی‌کرد. اما اکثر درمانهای مورد استفاده در حال حاضر، شش دهه قبل وجود نداشتند. روی هم رفته، آیزنک زمانی این نقد را نوشته بود که بیماری‌های جسمی مثل فلج اطفال و سل هنوز جمعیت آمریکا را تار و مار می‌کردند. اما از آن زمان تا کنون سلامت به طور کلی مسیری طولانی پیش آمده است.

آخرین و شاید مهمترین دلیل که مردم نسبت به کارایی رواندرمانی تردید دارند، این است که جامعه‌ی ما وقتی نوبت به اعتقاد به توانایی‌های افراد برای تغییر می‌رسد، نوعی بدبینی دارد. به نظر می‌رسد که درمورد توانایی انسانها برای انعطاف‌پذیری دچار شک و تردید هستند. مردم اغلب فکر می‌کنند که بیماری روانی، تروما و اعتیاد، بخشی مقدر شده در سرنوشت هستند –همین که به سراغتان بیایند، به زندگی‌ای سرشار از درد و رنج محکوم می‌شوید. من در نوشته‌هایی که چند سال پیش برای روانشناسی امروز در واکنش به سقوط هواپیمای آلمانی، که ۱۵۰ نفر را کشت، نوشتم به این نکته اشاره کردم. در این مورد به ویژه غمبار، به نظر می‌رسید که تصادف از عمد توسط کمک خلبانی به نام آندریاس لوبیتز اتفاق افتاده است که مصمم به انجام خودکشی بود. در واکنش به این تراژدی، رسانه‌ها تلویحا بیان کردند که چون لوبیتز چندین سال پیش برای افسردگی تحت درمان بوده است، نباید اجازه می‌یافت که هواپیمایی تجاری را هدایت کند.

بدون تردید، باید از کاری که لوبیتز در آن روز انجام داد جلوگیری می‌شد، اما تقریباً از هر پنج نفر، یک نفر در طول عمر خود از اختلال افسردگی شدید رنج خواهد برد. در واقع، تقریباً نیمی از آمریکایی‌ها در برهه‌ای از طول عمر خود دچار بیماری روانی هستند. ممانعت از کار تمام این افراد در صنایعی مانند هوانوردی فقط در این صورت معقول است که فرض کنید آنها مسلماً نمی‌توانند بهبود یابند یا هرگز بهبود نخواهند یافت. اما با توجه به آنچه ما در مورد اثربخشی رواندرمانی می‌دانیم (غیر از داروهای روانپزشکی)، این فرض به سادگی فرضی منطقی نیست.

بزرگترین مشکل باورهای ضد-درمان این است که می‌توانند مردم را از دریافت مراقبت‌های مورد نیاز باز دارند. این ایده که بیماری روانی به نحوی غیرقابل درمان است، می‌تواند به شکل قابل درکی افراد را نسبت به پذیرش شرایط‌‌شان بی‌میل سازد. بر طبق تحقیقات، افراد مبتلا به افسردگی اغلب ترس از آنچه که دیگران راجع به آنها فکر خواهند کرد را به عنوان مانعی در برابر درمان ذکر می‌کنند. علاوه بر این، حتی زمانی که مردم مایل به تصدیق مشکلات خود هستند، بعید به نظر می‌رسد که به دنبال درمان بروند اگر معتقد باشند ناکارآمد است. این امر دقیقاً در تضاد با آن چیزیست که ما باید برای جامعه بخواهیم.

بنابراین درمانگران قطعاً دوستان کرایه‌ای نیستند. و در حالی که ممکن است مردی که آن روز در هواپیما کنار من نشسته بود هرگز نظرش را تغییر ندهد، شک و تردید عده‌ای اندک نباید مانع شود که باقی ما تحت مراقبت‌های مورد نیازمان قرار نگیریم و از این که دیگران نیز همین کار را انجام دهند حمایت کنیم. من در مقام روانشناس، در واقع مجاز به ارائه‌ی درمان به دوستانم نیستم. اما اگر یکی از دوستان واقعی من از بیماری روانی رنج ببرد، بدون لحظه‌ای تردید به او توصیه می‌کنم که به دنبال درمان برود – نه به این خاطر که هیچ دوستی ندارند تا به او کمک کند، بلکه به این دلیل که کارکرد درمان بسیار بیشتر از این حرف‌هاست.

این مقاله با عنوان «Are Therapists Just Rent-a-Friends» در سایکالجی تودی منتشر شده و در تاریخ ۹۷/۰۳/۱۶ توسط تیم ترجمه‌ی مجله‌ی روانکاوی تداعی ترجمه شده است.

[۱] Talk therapy

2 کامنت
  1. درمانگران دوستان کرایه ای نیستن ولی دوستان واقعی هم نیستن…کلا چیز خاصی نیستن و هیچ فرقی با دکترای دیگه ندارن…اونا روانپزشک یا روانشناس هستن…پول می گیرن و به بیمار کمک می کنن…بیمار هم اهمیت خاصی براشون نداره…بعد از یه مدت هم همه چیز تموم میشه

دیدگاهتان را بنویسید

Back To Top
×Close search
Search
×