اشارهای به برخی مفاهیم بالینی در آثار ملانی کلاین: رهایی از نارسیسیزم
اشارهای به برخی مفاهیم بالینی در آثار ملانی کلاین: رهایی از نارسیسیزم
شاید اکنون که بعد از گذشت ۶۰ سال به کارهای ملانی کلاین نگاه میکنیم، درک عظمت انقلابی که او در تفکر روانکاوانه ایجاد کرد، آسان نباشد. او با کشفیات خود در زمینه رابطه با ابژههای اولیه و اضطرابهای نوزادی، به کار روانکاوی بُعد جدیدی اضافه کرد. او نوزاد درون ما را زنده کرد.
دیدگاه جدیدی که او در مورد تکامل نوزادی مطرح کرد، نه تنها به ظهور نظریههای جدید افرادی که پیرو دیدگاه او بودند منجر شد، بلکه کل رویکرد روانکاوی را عمیقاً تحت تاثیر قرار داد؛ به عقیده من، حتی کسانی که تاکنون نامی از کلاین نشنیدهاند یا با برخی یافتههای او مخالف هستند، متاثر از کارهای او هستند.
در مقاله «خاستگاه انتقال» (۱۹۵۲)، کلاین مینویسد: تا سالها –و این موضوع همچنان صادق است- انتقال به این صورت دریافت میشد که باید در تداعیهای بیمار اشاره مستقیمی به روانکاو وجود داشته باشد. ایده من از انتقال بسیار وسیعتر است، از نظر من انتقال در مراحل اولیه تکامل و در لایههای عمیق ناهشیار ریشه دارد و نیاز به تکنیکی دارد که بتواند اجزای ناهشیار انتقال[۱] را از کل مفهومی که بیمار در تداعیهایش به تصویر میکشد، دریافت کند. چرا که بیمار در برخورد با اضطرابها و تعارضاتی که مجددا نسبت به روانکاو تجربه میکند، بدون شک روشهایی را به کار میگیرد که در گذشته نیز از آنها استفاده کرده است.
به این ترتیب که از روانکاو فاصله میگیرد، همانطور که در گذشته از اُبژههای اولیه خود فاصله میگرفته است؛ سعی میکند رابطهاش را با او دوپاره کند و برای او یک نمای فقط خوب یا فقط بد قائل شود؛ و یا برخی احساسات و تمایلاتی را که نسبت به روانکاو پیدا میکند، به سمت افرادِ دیگری در زندگی فعلی خود منحرف میکند که این بخشی از “به عمل آوری[۲]” خواهد بود.
تصور میکنم امروزه عده کمی باشند که مخالف این صورتبندی باشند؛ از طرفی عقیده دارم، تعداد افرادی که میدانند در سال ۱۹۵۲ این عقیده همچنان نوپا بوده، نیز کم است؛ بدست آوردن چنین فهمی از انتقال مستلزم بررسی مکانیزمهای دوپارهسازی[۳] و همانندسازی فرافکنانه است که کلاین پیدایش آنها را مربوط به اوان دوره نوزادی میدانست.
ملانی کلاین ادعا میکرد که رابطه با ابژههای اولیه از زمان تولد وجود دارد. پذیرش این دیدگاه روز به روز بیشتر شده است. رابطه با ابژههای اولیه در برهمکنش فانتزی و واقعیت ریشه دارد. به طور قطع، مفهوم فانتزی در درک نظریه کلاین نقش کلیدی دارد. او توضیح میدهد که نوزاد چطور در فانتزی در واکنش به اضطرابها و امیالش، رابطه با ابژههای خود را طوری تنظیم میکند که هم نوعی دفاع و هم برآورده کننده آرزوهای او باشد. فانتزی محل تصادم و همزمان نتیجه امیال، اضطرابها و دفاعها است. درک کلاین از انتقال و ریشههای ناهشیار آن بر پایه فهم او از عملکرد فانتزی اولیه قرار گرفته است.
ملانی کلاین برای مفهومسازی نظریه خود در مورد مراحل اولیه تکامل، مفهوم موضعها[۴] را معرفی کرد. صورتبندی او را تکرار نخواهم کرد، زیرا فرض میشود مخاطبان این نوشته از قبل با مفهوم موضع افسردهوار[۵] و موضع پارانوئید-اسکیزوئید[۶] آشنا هستند. فقط این نکته را یادآوری میکنم که در موضع پارانوئید-اسکیزوئید، ترسهای مربوط به نابودی و چندپاره شدن غلبه دارند. رابطه با ابژه عمدتا به صورت رابطه با ابژهی جزئی[۷] است و دفاعها غالبا شامل چندپارهسازی، دونیمسازی، همانندسازی فرافکنانه و ایدهآلسازی خواهد بود. مشخصه موضع افسردهوار شامل رابطه دوسوگرایانه[۸] با ابژه کامل، جوانه زدن حس واقعیت روانی، به همراه اضطرابهای مربوط به از دست دادن و حس گناه خواهد بود. حرکت از یک موضع به موضع دیگر، حرکتی از یک عملکردِ عمدتا سایکوتیک به نوروتیک خواهد بود. همهتوانی کمتر و قدرت ایگو بیشتر میشود.
مفهوم موضع با مراحل تکامل یکی نیست. اگرچه، موضع پارانوئید/اسکیزوئید زودتر سازماندهی میشود. “موضع” وضعیت ایگو، اضطرابهای معمول، رابطه با ابژه و دفاعهایی که عمدتا در هر سطح وجود دارد، را توصیف میکند. خود عقده ادیپ میتواند عمدتا به شیوه پارانوئید/اسکیزوئید یا افسردهوار سازماندهی شود. پایدار شدن موضع پارانوئید/ اسکیزوئید به درجاتی متفاوتی با حل و فصل موضع افسردهوار تداخل میکند و زمینهساز پاتولوژی میشود.
از منظر بالینی، پیگیری دقیق و محتاطانه نوسانات و شیفتهایی که بین دو موضع اتفاق میافتد و در انتقال تظاهر مییابد، بیشترین سودبخشی را خواهد داشت. تحلیل اضطرابها و دفاعهای پارانوئید/ اسکیزوئید اولیه و دفاعهایی که در مقابل موضع افسردهوار به کار گرفته میشود، دونیمسازی، بدبینی و ایدهآلسازی را از بین میبرد و در نهایت بیمار را قادر میسازد با ابژه خوب ارتباط برقرار کرده و آن را درونی کند. این موضوع ویرانگری سوپرایگوی اولیه را تقلیل میدهد و به انسجام و قوی شدن ایگو کمک میکند.
بحث خود را در اینجا به توضیح مفاهیم مربوط به رابطه با ابژه اولیه که به تحلیل نارسیسیزم مربوط میشوند، محدود میکنم. امروزه، تعداد زیادی بیمار نارسیستیک و بوردلاین میبینیم و امروزه کارهای زیادی برای این مشکل انجام میشود، به نظر میرسد برخی از این کارها (بهطور مثال کارهای کوهوت) یافتههای کلاین و تاثیر آن بر روشنسازی نارسیسیزم را نادیده میگیرند. ملاین کلاین در زمینه نارسیسیزم فقط دو توضیح مستقیم میدهد. در مقاله «خاستگاه انتقال» (۱۹۵۲) اینطور مینویسد: “این فرضیه که مرحله چند ماههای قبل از شکلگیری رابطه با ابژه وجود دارد، بدین معنی خواهد بود که –بهجز لیبیدویی که به بدن خود نوزاد متصل است- سایر تکانهها، فانتزیها، اضطرابها و دفاعها در او وجود ندارند، یا به ابژهای مربوط نمیشوند؛ به عبارتی باید گفت که انگار در خلأ عمل میکنند. تحلیل بچههای خیلی کم سن به من یاد داده است که هیچ میل غریزی، شرایط اضطرابی یا فرآیند ذهنی وجود ندارد، مگر اینکه ارتباط با یک ابژه درونی یا بیرونی را شامل شود. همچنین، عشق و نفرت، فانتزیها، اضطرابها و دفاعها از ابتدا فعال هستند و بدون استثنا از همان آغاز با یک ابژه در ارتباط هستند”. او در همان مقاله اظهار میکند: “سالها این عقیده را داشتهام که خودانگیزی شهوانی[۹] و نارسیسیزم نوزاد همزمان با اولین رابطه او با ابژه شکل میگیرد- خارجی است و درونی میشود. خیلی کوتاه تئوری خود را مجددا تکرار میکنم: خودانگیزی شهوانی و نارسیسیزم عشق به و رابطه با ابژه خوب درونی شده است که در فانتزی بخشی از خود و بدن دوست داشته شده را تشکیل میدهد. در وضعیتهای نارسیسیستیک و خودانگیزی شهوانی بازگشت به این ابژه درونی شده اتفاق میافتد”. این تئوری با ایده فروید در مورد مراحل نارسیسیزم و خودانگیزی شهوانی که مانعی بر سر راه شکلگیری رابطه با ابژه در نظر گرفته میشوند، تناقض دارند. اگرچه نظریه فروید بدون ابهام نیست؛ برخی اظهاراتش باهم تناقض دارند.
بار دومی که به طور مفصل در مورد نارسیسیزم صحبت میکند، در مقاله “یادداشتهایی در باب برخی مکانیزمهای اسکیزوئید” (کلاین، ۱۹۴۶) است. در این مقاله وضعیت نارسیسیستیک را از رابطه با ابژه و ساختار نارسیسیستیک افتراق میدهد. عقیده او در مورد رابطه با ابژه نارسیسیستیک در امتداد نظر فروید در مورد انتخاب ابژه نارسیسیستیک قرار میگیرد، ولی روی کنترل ابژه که در مفهوم همانندسازی فرافکنانه نهفته است، نیز تاکید میکند. با ساختار درونی نیز ارتباط پیدا میکند، به این ترتیب که درونیسازی مجدد ابژهای که فرافکنی شده، ساختار ایگو و سوپرایگو را تحت تاثیر قرار میدهد.
کلاین در مقاله “رشک و حقشناسی” (کلاین، ۱۹۵۷)، بهکارگیری همانندسازی فرافکنانه را در راستای اجرایی کردن اهداف رشکآمیز و همچنین به عنوان دفاعی در مقابل رشک توصیف میکند- به عنوان مثال، در همانندسازی فرافکنانه وارد ابژه میشود و ویژگیهای او را تصاحب میکند. در آن مورد به نارسیسیزم اشارهای نمیکند. با وجود این، در این مقاله بهطور نهفته لزوم وجود ارتباط نزدیک بین رشک و نارسیسیزم نهفته است.
توصیف فروید از نارسیسیزم اولیه اینطور است که نوزاد خودش را به عنوان منشأ تمام رضایتمندیها حس میکند. کشف ابژه باعث برانگیختن حس تنفر میشود. میتوان از رشک تعریف خیلی مشابهی ارائه داد. ملانی کلاین رشک را بهصورت خشونت مخربی توصیف میکند که با کشف این موضوع که منبع زندگی و خوبی بیرونی است، برانگیخته میشود. از نظر من، رشک و نارسیسیزم دو روی یک سکه هستند. نارسیسیزم از ما در مقابل رشک محافظت میکند (همانطور که روزنفلد و دیگران توضیح دادهاند). تفاوت در این بخش است. اگر فردی برای مدت طولانی در مرحله نارسیسیستیک قرار گرفته باشد، رشک ثانویه به این توهمزدایی شکل میگیرد.
اگر فردی همچون ملانی کلاین معتقد باشد که آگاهی از ابژه، و در نتیجه رشک، از اول وجود دارد، میتواند نارسیسیزم را به صورت دفاعی در مقابل رشک بداند؛ در این صورت نارسیسیزم بیش از آن که مربوط به نیروهای لیبیدینال باشد، با غریزه مرگ و رشک ارتباط خواهد داشت.
خودتخریبی و ماهیت مخرب نارسیسیزم، در حین تحلیل یک بیمار شدیدا نارسیسیستیک برای من آشکار شد. پاتولوژی او پیچیده است. از آنجایی که ابتدا به دلیل مشکلات هموسکچوال وارد درمان شد، میتوان او را هموسکچوال درنظر گرفت، یا بهخاطر اینکه در سیر بیماری دچار حمله سایکوز مانیایی شد، میتوان او را مانیک-دپرسیو به شمار آورد. جنون خودبزرگبینی[۱۰] و بی بند و باری جنسی در راستای خود معشوقپنداری[۱۱] از تظاهرات حائز اهمیت هستند. همهتوانی[۱۲] و نارسیسیزم هسته پاتولوژی او را تشکیل میدهند. رابطه آقای م با زنان، به خوبی ماهیت روابط او با ابژهها را به تصویر میکشد. او مستعد این است که در خیالپردازیهایش خود را به عنوان سوپرمن ببیند. ولی در جایی از تحلیل متوجه شد که این ایده سوپرمن بودن، به هدف مورد تحسین و ستایش قرار گرفتن است، تا زنها به طور کامل از او مراقبت کنند و هیچگاه نیازی نباشد خودش کاری انجام دهد؛ و زمانی که متوجه شد چقدر فکرش بچگانه بوده، خنده خشکی کرد. بنابراین به نظر میرسد او در جست و جوی یک مادر ایدهآل و مراقب بوده است. ولی به این راحتی نبود. او به فرافکنی[۱۳] بخشهای نیازمند، حریص، پرخاشگر و رشکآمیز نوزادی خود به درون یک زن نیاز داشت. در فانتزیاش از طریق انزال، آدمکهای کوچکی را درون زنها قرار میداد، به این ترتیب آنها را تصاحب میکرد و چیزی را میکاشت که تا ابد آنها را شکنجه میداد. چشمهای او نقش مشابهی داشت. در اجرا کردن این فانتزیها موفق شده بود و زندگیاش را صرف بدست آوردن زنان متعدد و فرار از خواستههای آنها کرده بود. رابطه مشابهی با ابژه درونی داشت. یکی از فانتزیهایی که زیربنای رابطه او با زنان را تشکیل میدهد، این بود که نوک یکی ازپستانها را برداشته است؛ آلت او به آن نوک تبدیل شده است؛ پستان زن با سوراخی که دارد از گرسنگی و امیال او پر میشود و به یک واژن تبدیل میشود. زمانی که این ابژه دوباره درونیسازی[۱۴] میشود، ایگوی او مثل پوستهای حاوی یک پستان تحریک شده و ویرانگر است که سوراخ دارد.
تمام سیستم او برپایه انکار وابستگی و رشک است. این موضوع در یک واکنش درمانی منفی روشنتر میشود. قبل از تعطیلات و به دنبال درمان روانکاوی فشرده که در پی آن موفق شده بود رابطهاش را با تنها دوست دختر نسبتا پایدارش بهبود ببخشد و از آن مهمتر، پروژهای را به اتمام برساند (یکی از علائم مهمش، مهار قابلیتهای کاری بود). در طی تعطیلات، درگیر یک اغواگری مخرب شد و دوباره تا مرز سایکوز رفت که در آنالیز نگه داشته[۱۵] شد. چند هفته بعد این خواب را دید: مرد کر و کوری بود. م یا یک تصویر شبهمانند به طور غیرموثری سعی میکردند او را کمک کنند. ولی فایده نداشت و مرد ابزاری را بدست آورد که زمین را تکان میداد؛ لابد دیوانه شد.
ابتدا در مورد آنچه اخیرا در موردش صحبت کرده بودیم، تداعی کرد: این که چطور تلاش میکرد، مانع از ورود هر بینشی شود و خودش را کر و کور کند، و ترس اینکه دوباره دیوانه شود. فکر میکرد مرد کر و کور خودش است و ابزاری که زمین را تکان میداد به مانیای او مربوط میشد. همچنین ذکر کرد که شب قبل فیلم “مرد سوم” را دیده است و در فیلم اشارهای به مننژیت شده است. در این فیلم، همانطور که احتمالا اغلب شما میدانید، هری لایم از بیمارستان پنیسیلین میدزدد و کودکان مننژیتی بیمار به خاطر پنیسیلین رقیق شدهای که به آنها داده میشود، میمیرند یا به هیولا تبدیل میشوند. اشاره او به فیلم “مرد سوم” ایدهای در مورد تصویر شبهمانندی که اشاره کرده بود ممکن است خود او باشد، به من داد. در فیلم صحنه اول از هری لایم به صورت یک تصویر شبهمانند است که در چارچوب ایستاده است. به او گفتم که هری لایم که پنیسیلین میدزدد و آن را به شکل رقیق شده میدهد، باید خود او باشد. ابتدا شوکه شد که خودش متوجه این موضوع این نشده، این که خودش به تحلیلی فکر نکرده باشد همیشه برای او شوکه کننده بود؛ و سپس این طور تداعی کرد که پنیسیلین رقیق شده باید همان چیزی باشد که زمان اغواگری به زنان میدهد. (در گذشته این را که چطور از خودِ روانکاوی و تحلیل دادن برای اغواگری زنان استفاده میکند، آنالیز کرده بودیم.)
جلسه بعد با این سوال فکرش مشغول بود: چرا پنیسیلین رقیق شده باید آسیب برساند؟ فقط به این خاطر است که در بچهها مانع دریافت پنیسیلین درست شده، یا خودش هم سمی است؟ به این فکر میکرد که چرا “عشق رقیق شده” او صدمه میزد. “عشق رقیق شده” که در این مورد همان عشق نارسیسیستیک است، به این خاطر سمی است که فرد را از عشق واقعی جدا میکند. ولی بیشترین چیزی که مرا متعجب کرد و توجه او را به سمت آن جلب کردم، این بود که مرد کر و کور خواب هم خود او بود و او پنیسیلین رقیق شده را به خودش میخوراند، که منطق، عقل و در نهایت زندگی او را نابود میکند و او خودش را از عشق محروم میکند. میتوان گفت مردی که تمام زندگی خود را صرف ستودن خودش و ستودنی کردن خودش کرده، در واقع نه تنها در عشق ورزیدن به دیگران ناتوان است، بلکه در عشق ورزیدن به خودش، مراقبت از خودش و حس کردن عشق دیگران، ناتوان است.
هربرت روزنفلد در مقالههای خود “در باب سایکوپاتولوژی نارسیسیزم” (۱۹۶۴) و “غریزه مرگ و زندگی” (۱۹۷۱)، آنچه نارسیسیزم ویرانگر مینامد، را با جزئیات زیاد توضیح میدهد. نارسیسیزم ویرانگر تظاهری از رشک[۱۶] و خودویرانگری است، و همانندسازی فرافکنانه و ارتباط با ابژه نارسیسیستیک هم بهعنوان دفاعی در مقابل غریزه مرگ و هم تظاهری از آن است. فکر میکنم در یک موضوع با او اختلاف نظر دارم. او نارسیسیزم لیبیدینال را از ویرانگر افتراق میدهد. به عقیده من هر نارسیسیزم پایداری در غریزه مرگ ریشه دارد، البته که اجزای لیبیدینال هم در اثر درهم آمیختگی غرایز وارد میشوند. ولی همیشه تحت سلطه غریزه مرگ است. برای مثال در کیس م، خودِ ادغام با لیبیدو در خدمت ویرانگری و خودویرانگری است.
فکر میکنم ایده فروید در مورد غریزه مرگ و زندگی، در توضیح سودمندی نارسیسیزم اولیه بهکار میآید. هدف غریزه زندگی، عشق ورزیدن به زندگی شامل دوست داشتن خود و ابژههای حیاتبخش است. دوست داشتن خود با دوست داشتن ابژه تناقضی ندارد. آنها اجزای مکمل غریزه واحدی هستند. ارتباط با ابژهی ایدهآل که اولین تظاهر غریزه زندگی است، باعث ظهور نارسیسیزم پایدار نمیشود. کلاین این حالت را وضعیت نارسیسیستیک نامید؛ که به معنای موقت بودن آن است: ارتباط با ابژهی ایدهآل به سمت ارتباط با ابژه خوبِ درونی پیش میرود؛ و پایه و اساس احترام به خود، صیانت نفس و عشق، احترام و صیانت از ابژههای دوست داشته شده درونی و بیرونی را تشکیل میدهد. از سوی دیگر، غریزه مرگ و رشک باعث ارتباط با ابژه و ساختار درونی نارسیسیستیک میشوند که ویرانگر و خود-ویرانگر است.
رهایی از چنین ساختار نارسیسیستیکی نیازمند کنار گذاشتن همانندسازی فرافکنانه، کار کردن روی رشک و دفاعهایی که در مقابل آن بهکار برده میشود و یک شیفت تدریجی از موضع پارانوئید/ اسکزوئید به موضع افسردهوار، همزمان با کاهش همهتوانی است. در یک فرد کمتر بیمار، نوسانات نارسیسیزم و رهایی از آن را توصیف خواهم کرد.
آقای ف یک ازدواج پایدار و چند فرزند داشت. همسرش عمدتاً نگهدارنده قسمتهای بهتر او بود. او به خوبی از پس کارش که معماری بود برمیآمد، ولی به شیوه مهار شده کار میکرد و جنبههای تجاری و مهندسی کارش را بیشتر از بخشهای هنری آن دوست داشت. در تعامل با مشتریها و همکارانش به مشکل بر میخورد، اگرچه بهطور پنهانی کنترلکننده و بدبین بود، ولی بهخوبی این موضوع را مخفی میکرد. در شروع آنالیز، بهشدت منفعل بود. خیلی زود مشخص شد که او در یک فانتزی همهتوان، با این محتوا که درون من سکنی گزیده است و مرا تصاحب کرده، زندگی میکند. در رویاهایش اغلب در ساختمان، قلعه، بیابان یا جزیره قرار داشت. واضح بود که از وجود من آگاه نیست، مگر به عنوان مکانی که در آن زندگی میکند. همزمان بهطور پنهانی ویژگیهای ایدهآل شده مرا در اختیار میگرفت.
طی تعطیلات و آخر هفتهها هیچوقت به من فکر نمیکرد یا دلتنگ من نمیشد، ولی واکنش شدیدی نشان میداد. در این شرایط یا به یک وضعیت رویاگونه پس کشیده میشد، یا با شیدایی به عمل آوری میکرد. بهطور مثال، ساعتها زمان صرف عضلانی کردن قفسه سینه و شانههای خود میکرد- که برای او بازنمایی از سینه بود. ممکن بود وارد فاز آنال شود، و در فانتزی خود وارد ماتحت زنان یا بهطور ایدهآل ماتحت خودش شود. این شرایط بدون استثنا با بدبینی همراه بود و او همواره با افراد متجاوز در خانه و سر کار درگیر میشد. در رویاهایش، قلعهها زیر حمله قرار داشتند و در یکی از آنها، جزیره متروکی که او در آن زندگی میکرد، توسط قایق آدمخوارانی احاطه شده بود که قصد ورود به جزیره او را داشتند. او به شکل نارسیسیستیکی درون من قرار داشت و با من همانندسازی کرده بود، و قسمتهای افسرده، متجاوز و آدمخوار خود را به بیرون فرافکنی کرده بود. آگاهی اندکی از ویرانگری خود داشت، و عمدتا برای کنار آمدن با بدبینی خود از انکار استفاده میکرد.
یک رویای تیپیک: خواب دختری از آشنایان خود را دید که بازیگر صامت بود. دختر در خواب یک شکل توخالی را به نمایش درمیآورد. در اتاقی بود که سقف مضحکی داشت، گرد، مقعر و توخالی بود. سقف به خاطر رنگ آن و توخالی بودنش، برای او تداعی کننده رحم و سینه بود. بلافاصله متوجه شد که دختر بازیگر خودِ اوست، از آنجایی که جلسه گذشته در مورد تقلید من صحبت کرده بود. بنابراین او همزمان هم درون رحم/ سینه بود و هم خودِ آن بود.
اخیرا این ساختار به تدریج دستخوش تغییر شده بود. بعد از مقاومت شدید، شغل بهتری در شرکت بزرگتری پیدا کرد. این حرکت از آن جهت با مقاومت روبرو میشد که برای او به معنای کنار گذاستن این فانتزی بود که درون خانه من زندگی میکند، صاحب آن است، و کار مرا انجام میدهد: بنابراین مهم نبود که در محل کار و خانه خودش چه کاری میکرد یا چطور خانه و خانواده خودش را تأمین میکرد.
همزمان تصویر جدیدی به رویاها و تداعیهای او اضافه شد که نامش را “مرد کوچک” گذاشته بود. مرد کوچک همه، خصوصا مادرش را کنترل میکرد.
او قبلا تصور میکرد که در غیاب پدر، او مرد کوچک مادرش هست، و به طور همهتوانی صاحب اوست، و او را کنترل میکند. الان برای او مشخص شده بود که بعنوان یک کودک، کوچک بوده و در معرض تجربه محرومیت، حسادت، و خصوصا رشک نسبت به بزرگترها قرار داشته است. ساختار نارسیسیستیک او و باور او به همهتوانی آن مرد کوچک، در مقابل تجربه این موضوع از او محافظت میکردند. این کشف بیمار را به شدت تکان داد.
چند هفته قبل از اینکه مطالب زیر را به جلسه بیاورد، نسخهای از کتاب جدید مرا در یک کتابفروشی دیده بود، و این موضوع برای چند روز از ذهنش خارج کرده بود. فقط محتوای رویایش این احتمال را به ذهن من آورد. مدت کوتاهی بعد از اذعان این موضوع، یک جلسه دوشنبه خود را با این موضوع شروع کرد که باد شکمش را بو کرده و بوی آن را دوست داشته، و از این موضوع نارحت است، ولی رویاهای خوبی دیده است. او کتابی نوشته بود. پنج فصل آن خوب بود، ولی دو فصل بعدی آن پرحرفی، پرحجمی، خودبزرگبینی، و سردرگمی داشت. در خواب دوم او، خواهر زنش حضور داشت و او فکر کرده بود: “مشکلی پیش خواهد آمد، چون او از خواهر زنش خواهد خواست که ساکت شود و بابی (پسرش) را بیدار نکند. خواهر زنش دوست ندارد ساکت شود”.
در رویای سوم دوستش D، نام یک رستوران خوب را میدانست. او خودش نام هیچ رستوران خوبی را نمیدانست، بنابراین مجبور بود حرف D را باور کند. او از خوابی که در مورد کتاب دیده بود، راضی بود، چون کار مثبتی انجام داده بود، ولی نمیتوانست فرق بین پنج فصل اول و دو فصل بعدی را درک کند. به نظر من پنج فصل اول، آنهایی بود که طی هفته با هم نوشتیم و دو فصل بعدی آنهایی که خودش طی آخر هفته به تنهایی نوشته بود. با انکار نقش من در این فرآیند و تظاهر به اینکه خودش آن پنج فصل را نوشته است، آخر هفته را پر از ادعا و فخرفروشی گذرانده بود[۱۷]. اهمیت خواب دوم در مورد خواهر زنش به چند سال قبل و روز زایمان این زن برمیگردد. وقتی به رشک او و نگرانیاش در مورد این زن اشاره کرده بودم، او اعتراض کرده بود که چیزی برای رشک و یا نگرانی وجود ندارد و بدنیا آوردن فرزند چیزی بیش از خالی کردن محتویات روده در توالت نیست. در واقع این زن برای من بیدارکردن بابی، کودکی که در واقع خود بیمار است، را بازنمایی میکند که با آگاه شدن از رشکی که به مادر باردار میبرد و اضطرابش در مورد او اتفاق افتاده است.
خواب سوم او در مورد دوستش که نام رستورانی را میداند که او نمیداند، به این موضوع که او منبع غذایش را نمیشناسد، مربوط میشود: من، یا مادرش، و اینکه تفاوت بین نوزاد، مدفوع و غذا را نمیداند. د هم در آنالیز قرار دارد.
روز بعد گفت: “دیروز در مورد غذا حرف زدیم و من دیشب رویایی در مورد رستوران دیدم. جمعی به سمت یک رستوران بر بالای یک ساختمان یا تپه میرفتند. میتوانست ساردین، سیسیل یا در کشور خودش باشد. او دلش میخواست برود، ولی نمیدانست دعوت دارد یا خیر؛ اصلا به آن جمع تعلق دارد یا لیاقت حضور در آن جمع را دارد یا خیر. ولی کسی به او گفت: “خب بهرحال او هم مشارکت داشته؛ او هم میتواند بیاید”. از این موضوع خیلی خوشحال شده بود. رستوران خیلی خوشایند و و نسبتا ساده بود، و افراد کمی آنجا بودند”.
به نظرش این رویا شباهتی به خوابهای قبلیاش نداشت. انزوای او، حس این که به خانواده اولیه و کارش تعلق نداشت، همیشه بخش مهمی از شخصیت او بود. در این خواب، او واقعا دوست داشت به گروهی تعلق داشته باشد و در آن گروه پذیرفته شده بود. تپه و ساختمان اصلی رستوران برای او تداعی کننده کودکی او بود، و تعداد افرادی که حضور داشتند، به یک خانواده شباهت داشت. به نظر میرسد در این رویا، رابطه عاشقانه و البته مضطربی را با یک سینه (تپه، رستوران) و در واقع با کل خانواده را بازیابی میکند. همچنین رویا خود را به این حس افزایش یابنده مربوط میدانست که گذشته از همه اینها من با او خوب بودهام. (خانه من در واقعیت روی تپه قرار گرفته است.)
در این رویا، او از موضع نارسیسیستیک روز گذشته خارج شده و شروع به مواجه با موضع افسردهوار کرده است. بیمار هفتههای بعد، بین پناه گرفتن در ساختار نارسیسیستیک و خارج شدن از آن و در تماس قرار گرفتن با ابژهها و حسهای خوب ( و همراه با آن رشک عمیقی که برانگیخته میشد)، بهطور مکرر نوسان میکرد. بهطور مثال، یک روز گفت امروز جلسه خیلی خوبی نخواهد بود، زیرا خوابی ندیده بود و افکار زیادی نداشت. سپس، وسط جلسه متوجه شد مقدار زیادی از چیزهایی که بالا آمده بود جدید بود. به ذهنش رسید که تا الان فکر میکرده اوست که جلسات را میسازد و این فرض که مشارکت من هم ممکن است اهمیت داشته باشد، را کاملا نادیده میگرفته است. روز دیگری گفت که به نظرش رویایی که دیده مهم نیست و از اینکه آنقدر اهمیت داشته، شگفتزده شده بود. او فهمیده بود که روانکاوی همیشه برای او اهمیت داشته ولی این موضوع را در ارتباط با من نمیدیده است. مرا به شکل زن خانهداری میدیده که تصادفا آنجا حضور داشتم. آخر آن جلسه گریه کرد که در مورد او نامعمول بود. علت گریهاش را به این موضوع نسبت داد که در اتاق انتظار به این فکر کرده که روزی زمان آن خواهد رسید که دیگر به اینجا نیاید. ترس این از دست دادن، او را وحشتزده کرده بود و حس قدرشناسی داشت و از اینکه وجود مرا در گذشته انکار کرده بود، حس گناه داشت.
اگرچه روز بعد در خود فرورفته و متخاصم بود. او در خواب دیده بود که دختر کوچکی همواره حضور داشت و مانع رابطه جنسی او با همسرش میشد. وقتی در جلسه حرف زدم، وسط حرف من پرید و حسهای جلسه قبلش را کاملا فراموش کرد. آن دختر کوچک بازنمایی حملات رشکآمیز او به رابطه خوب ما بود. بعد از این که در مورد رویایش نظر دادم، یادش آمد که روز قبل بعد از جلسه، فکر کرده بود که مهم بودن من برای او در حدی که به خاطر من گریه کند، برای او غیر قابل تحمل است. در رویای آخر خراب کردن آمیخته به رشک ابژههای خوب او را گزارش میکنم، و تصور میکنم بازیابی آنها مشخص است.
خواب دید که کنار یک دریاچه زیبا و همراه یک خانواده خوب قرار دارد. در پس زمینه، کوههای پوشیده از برف وجود داشت که احتمالا تونلی در زیر آن قرار داشت. سگی در دریاچه مدفوع کرد. پدر خانواده مدفوع را از آب خارج کرد و او فکر کرد “چقدر چندشآور”. ولی کس دیگری از این موضوع ناراحت به نظر نمیرسید. سگ بار دیگر این کار را تکرار کرد و در حالی که پدر قصد داشت مدفوع را بردارد، بیمار خیس شد و او به شدت عصبانی شد. او دریاچه و خانواده زیبا را مرتبط با خانواده همسرش میدانست که خصوصا آن آخر هفته، برخورد خیلی خوبی با آنها داشتند. تحمل کردنش برای او سخت بود. بخشی از این به خاطر حسادت بود. خانواده او از خانواده خودش بهتر بودند. ولی فقط این نبود، برای او تحمل این که آنها چنین خانه و دریاچه زیبایی داشتند و انقدر مهربان بودند، سخت بود. (در آن زمان او مقداری پول به من بدهکار بود.)
این رویا را میتوان بهراحتی به آنچه بعنوان تجربههای خوب رو با افزایش در آنالیز تجربه میکند، آن را زیبا و غنی مییابد و به آن رشک میبرد، نسبت داد. سگی که در دریاچه مدفوع میکند، بخش مخرب اوست. اخیرا محتوای زیادی در مورد خراب کردن و مدفوع کردن وارد جلسه میکرد. روانکاو در واقع همان پدری است که مدفوع را خارج میکند، ولی همزمان او را خیس میکند؛ و به او اجازه نمیدهد به قول بیمار “از زیرش در برود”. نسبت به نقش والدی من در کنار تحسین پنهان، تمایل به رشک وجود دارد، با توجه به این که اضافه میکند به پدری که در خواب دیده، به خاطر کار کثیفی که انجام میداده و کثیف کاری سگ را تمیز میکرده، حس نفرت و تحقیر دارد. نزدیک انتهای جلسه، به من گفت که از میوه فروش “سیب سرخ خوشمزه” درخواست کرده است. میوه فروش گفته که برایش نرسیده است و بیمار حس کرده از عصبانیت منفجر میشود؛ حس کرده بود آن مرد میخواسته باور کند که سیب سرخ خوشمزه وجود ندارد. مدتی طول کشیده بود تا متوجه شود منظور آن مرد این بوده که سیب سرخ خوشمزه هنوز برایش نرسیده است. با توجه به اینکه جلسات قبل حاوی محتوای زیادی در مورد پاک کردن و حذف کردن و تجربه او از خوبی روانکاوی بود، و به خاطر اینکه بلافاصله بعد از صحبت در مورد تنفری که از کمک گرفتن از کار من حس میکند (پدری که دریاچه را تمیز میکند)، مطرح کرده بود، به او این طور تحلیل دادم که کسی که میخواست او باور کند که یک ابژه خوب و خواستنی و لذا رشکبرانگیز هیچ وقت وجود نداشته و هنوز وجود ندارد، خودِ اوست. این مسئلهای بود که باعث میشد آخر هفتهای که پیش رویش بود غیرقابل تحمل باشد. برای او آخر هفته به معنای صبر کردن برای دو روز نبود؛ بلکه اگر غلبه با بخشی از او بود که اعتقاد داشت ابژههای خوب وجود ندارند، به معنای احتمال از دست دادن کامل بود. ولی میوه فروشی که بازنمایی آن بخش از اوست، میخواهد که او اینطور باور کند، ولی برخلاف قبل به طور کامل موفق نمیشود. “مرد کوچک” دیگر همهتوان نیست.
ناراحتی زیاد و خشم بیمار نشاندهنده افزایش اعتقاد او به وجود داشتن ابژه خوب است؛ رستورانی بالای تپه که در خواب اول گزارش شد؛ خانواده خوبی که در کنار دریاچه حضور داشتند؛ سیب سرخ خوشمزه؛ و او در حال کشمکش رو به افزایشی با آن بخش از خویش است که تلاش میکند در نتیجه رشک و نارسیسیزم ابژه خوب را حذف کند.
این یک مقاله تکنیکی نیست. هدف از آن گزارش به عمل آوری بیرون جلسه و به عمل اوری درون جلسه، انتقال و انتقال متقابل نبوده است. همچنین در آن از ذکر تاریخچه بیمار و تاثیر فاکتورهای خارجی پرهیز شده است. آنچه سعی کردم با استفاده از نمونه بالینی نمایش بدهم، این نکات است:
ساختار نارسیسیستیک از موضع پارانوئید/ اسکیزوئید و تحت غلبه رشک و دفاع علیه رشک شکل میگیرد. وابسته به عملکرد دوپارهسازی، انکار و همانندسازی فرافکنانه است. رهایی از این ساختار نارسیسیستیک نیازمند تحلیل انتقال این شکل رابطه با ابژه بدوی است: این کار بیمار را قادر میسازد که رشکِ خود و ریشههای آن را تجربه کند و به تدریج با موضع افسردهوار مواجه شود که به او امکان بازیابی ابژه خوب انسانی و ظرفیت دوست داشتن را میدهد.
کار کلاین بر روی روابط با ابژههای اولیه و مفهومی که از مواضع پارانوئید/ اسکیزوئید و افسردهوار مطرح کرد، درک جدیدی از روابط پیچیدهی زیربنای نارسیسیزم فراهم کرد.
خلاصه:
فرض این مقاله این است که کار کلاین بر روی روابط با ابژههای اولیه، اطلاعات جدیدی در مورد نارسیسیزم فراهم میکند. از نظر نویسنده، نارسیسیزم، تظاهر و دفاعی در مقابل رشک و غریزه مرگ است. غزیره زندگی شامل دوست داشتنِ خود است، ولی این دوست داشتن در تقابل با رابطه عاشقانه با ابژه قرار نمیگیرد. دوست داشتن زندگی، شامل دوست داشتن خود و ابژه حیاتبخش است. در نارسیسیزم، روابط حیاتبخش و دوست داشتن سالمِ خود، به یک اندازه مورد حمله قرار میگیرد.
دو مثال آورده شده است. آقای م که اجزای قوی سایکوتیک دارد، نمایشدهنده ماهیت خود تخریبگر نارسیسیزم است. در بیمار ف که ساختار شخصیت نارسیسیستیک دارد، نویسنده رهایی از یک وضعیت نارسیسیستیک را توصیف میکند. بیمار در یک فانتزی زندگی میکند که درون ابژهای قرار دارد که همزمان ایدهآل و تحقیر شده، آن را کنترل میکند و از طریق فرافکنی با او همانندسازی میکند. همه حسهای منفی به بیرون فرافکنی میشوند، لذا بدبینی برانگیخته میشود که معمولا با انکار با آن مقابله میشود. این ساختار وابسته به دوپارهسازی، انکار، ایدهآلسازی و همانندسازی فرافکنانه است. تحلیل روابط با ابژه زیربنایی و اضطرابهایی که با آن مرتبط است، منجر به رهایی از آن موقعیت میشود. این موضوع باعث مواجهه او با وابستگی به ابژهِ خوب و برانگیختن رشک میشود. تحلیل مداوم نوسان بین ساختار نارسیسیستیک و مواجهه او با عشق و رشک به تدریج او را قادر میسازد که بهتر با موضع افسردهوار روبرو شود و اعتمادش را نسبت به ابژه خوب و ظرفیت خودش برای عشق ورزیدن باز یابد.
تصویر: پل گوگن |
این مقاله با عنوان «SOME CLINICAL IMPLICATIONS OF MELANIE KLEIN’S WORK» نشریه بینالمللی روانکاوی منتشر شده و توسط هدیه عرشیانی ترجمه و در تاریخ ۵ فروردین ۱۴۰۰ در بخش آموزش وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] Transference
[۲] Acting out
[۳] Splitting
[۴] Positions
[۵] Depressive position
[۶] Paranoid- schizoid position
[۷] Part object
[۸] Ambivalence
[۹] Auto-eroticism
[۱۰] Megalomania
[۱۱] Erotomania
[۱۲] Omnipotence
[۱۳] Projection
[۱۴] Re- introject
[۱۵] Contain
[۱۶] Envy
[۱۷] Full of hot wind به معنای پرادعا بودن است و اشاره به تداعی بیمار در اول جلسه در مورد باد شکم دارد.
- 1.یادداشتهایی در باب برخی مکانیسمهای اسکیزوئید | ملانی کلاین
- 2.اشارهای به برخی مفاهیم بالینی در آثار ملانی کلاین: رهایی از نارسیسیزم
- 3.دنیای بزرگسالی و سرچشمههای آن در کودکی | ملانی کلاین
- 4.جهتگیرهای جدید در روانکاوی با ملانی کلاین
- 5.برگی بر تحول عملکرد روانی | ملانی کلاین
- 6.حکایت حس تنهایی | ملانی کلاین
- 7.دربارهی معیارهای خاتمه یک روانکاوی | ملانی کلاین
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
بسیارعالی