skip to Main Content
اشاره‌ای به برخی مفاهیم بالینی در آثار ملانی کلاین: رهایی از نارسیسیزم

اشاره‌ای به برخی مفاهیم بالینی در آثار ملانی کلاین: رهایی از نارسیسیزم

اشاره‌ای به برخی مفاهیم بالینی در آثار ملانی کلاین: رهایی از نارسیسیزم

اشاره‌ای به برخی مفاهیم بالینی در آثار ملانی کلاین: رهایی از نارسیسیزم

عنوان اصلی: SOME CLINICAL IMPLICATIONS OF MELANIE KLEIN'S WORK
نویسنده: هانا سیگال
انتشار در: نشریه‌ی بین‌المللی روانکاوی
تاریخ انتشار: 1983
تعداد کلمات: 5146 کلمه
تخمین زمان مطالعه: 30 دقیقه
ترجمه: هدیه عرشیانی

اشاره‌ای به برخی مفاهیم بالینی در آثار ملانی کلاین: رهایی از نارسیسیزم

شاید اکنون که بعد از گذشت ۶۰ سال به کارهای ملانی کلاین نگاه می‌کنیم، درک عظمت انقلابی که او در تفکر روانکاوانه ایجاد کرد، آسان نباشد. او با کشفیات خود در زمینه رابطه با ابژه‌های اولیه و اضطراب‌های نوزادی، به کار روانکاوی بُعد جدیدی اضافه کرد. او نوزاد درون ما را زنده کرد.

دیدگاه جدیدی که او در مورد تکامل نوزادی مطرح کرد، نه تنها به ظهور نظریه‌های جدید افرادی که پیرو دیدگاه او بودند منجر شد، بلکه کل رویکرد روانکاوی را عمیقاً تحت تاثیر قرار داد؛ به عقیده من، حتی کسانی که تاکنون نامی از کلاین نشنید‌ه‌اند یا با برخی یافته‌های او مخالف هستند، متاثر از کارهای او هستند.

در مقاله «خاستگاه انتقال» (۱۹۵۲)، کلاین می‌نویسد: تا سال­ها –و این موضوع همچنان صادق است- انتقال به این صورت دریافت می‌شد که باید در تداعی‌های بیمار اشاره مستقیمی به روانکاو وجود داشته باشد. ایده من از انتقال بسیار وسیع‌تر است، از نظر من انتقال در مراحل اولیه تکامل و در لایه‌های عمیق ناهشیار ریشه دارد و نیاز به تکنیکی دارد که بتواند اجزای ناهشیار انتقال[۱] را از کل مفهومی که بیمار در تداعی‌هایش به تصویر می‌کشد، دریافت کند. چرا که بیمار در برخورد با اضطراب‌ها و تعارضاتی که مجددا نسبت به روانکاو تجربه می‌کند­، بدون شک روش‌هایی را به کار می‌گیرد که در گذشته نیز از آن‌ها استفاده کرده است.

به این ترتیب که از روانکاو فاصله می‌گیرد، همان‌طور که در گذشته از اُبژه‌های اولیه خود فاصله می‌گرفته است؛ سعی می‌کند رابطه‌­اش را با او دوپاره کند و برای او یک نمای فقط خوب یا فقط بد قائل شود؛ و یا برخی احساسات و تمایلاتی را که نسبت به روانکاو پیدا می‌کند، به سمت افرادِ دیگری در زندگی فعلی خود منحرف می‌کند که این بخشی از “به عمل آوری[۲]” خواهد بود.

تصور می‌کنم امروزه عده کمی باشند که مخالف این صورت‌بندی باشند؛ از طرفی عقیده دارم، تعداد افرادی که می‌دانند در سال ۱۹۵۲ این عقیده همچنان نوپا بوده، نیز کم است؛ بدست آوردن چنین فهمی از انتقال مستلزم بررسی مکانیزم‌های دوپاره‌سازی[۳] و همانندسازی فرافکنانه‌ است که کلاین پیدایش آ‌ن‌ها را مربوط به اوان دوره نوزادی می‌دانست.

ملانی کلاین ادعا می‌کرد که رابطه با ابژه‌های اولیه از زمان تولد وجود دارد. پذیرش این دیدگاه روز به روز بیشتر شده است. رابطه با ابژه‌های اولیه در برهم‌کنش فانتزی و واقعیت ریشه دارد. به ­طور قطع، مفهوم فانتزی در درک نظریه کلاین نقش کلیدی دارد. او توضیح می‌دهد که نوزاد چطور در فانتزی در واکنش به اضطرا­ب‌ها و امیالش، رابطه با ابژه‌های خود را طوری تنظیم می‌کند که هم نوعی دفاع و هم برآورده­ کننده آرزوهای او باشد. فانتزی محل تصادم و همزمان نتیجه امیال، اضطراب‌ها و دفاع‌ها است. درک کلاین از انتقال و ریشه‌های ناهشیار آن بر پایه فهم او از عملکرد فانتزی اولیه قرار گرفته است.

ملانی کلاین برای مفهو‌م‌سازی نظریه خود در مورد مراحل اولیه تکامل، مفهوم موضع‌ها[۴] را معرفی کرد. صورت‌بندی او را تکرار نخواهم کرد، زیرا فرض می‌شود مخاطبان این نوشته از قبل با مفهوم موضع افسرده‌وار[۵] و موضع پارانوئید-اسکیزوئید[۶] آشنا هستند. فقط این نکته را یادآوری می‌کنم که در موضع پارانوئید-اسکیزوئید، ترس‌های مربوط به نابودی و چندپاره شدن غلبه دارند. رابطه با ابژه عمدتا به ­صورت رابطه با ابژه‌ی جزئی[۷] است و دفاع‌ها غالبا شامل چند‌پاره‌سازی، دونیم‌سازی، همانندسازی فرافکنانه و ایده‌آل­‌سازی خواهد بود. مشخصه موضع افسرده‌وار شامل رابطه دوسوگرایانه[۸] با ابژه کامل، جوانه زدن حس واقعیت روانی، به همراه اضطراب‌های مربوط به از دست دادن و حس گناه خواهد بود. حرکت از یک موضع به موضع دیگر، حرکتی از یک عملکردِ عمدتا سایکوتیک به نوروتیک خواهد بود. همه‌توانی کمتر و قدرت ایگو بیشتر می­شود.

مفهوم موضع با مراحل تکامل یکی نیست. اگرچه، موضع پارانوئید/اسکیزوئید زودتر سازماندهی می‌شود. “موضع” وضعیت ایگو، اضطراب‌های معمول، رابطه با ابژه و دفاع‌هایی که عمدتا در هر سطح وجود دارد، را توصیف می‌کند. خود عقده ادیپ می‌تواند عمدتا به شیوه پارانوئید/اسکیزوئید یا افسرده‌وار سازماندهی شود. پایدار شدن موضع پارانوئید/ اسکیزوئید به درجاتی متفاوتی با حل و فصل موضع افسرده‌وار تداخل می‌کند و زمینه‌ساز پاتولوژی می‌شود.

از منظر بالینی، پیگیری دقیق و محتاطانه نوسانات و شیفت‌هایی که بین دو موضع اتفاق می‌افتد و در انتقال تظاهر می‌یابد، بیشترین سودبخشی را خواهد داشت. تحلیل اضطراب‌ها و دفاع‌های پارانوئید/ اسکیزوئید اولیه و دفاع‌هایی که در مقابل موضع افسرده‌وار به کار گرفته می‌شود، دونیم‌سازی، بدبینی و ایده‌آل‌­سازی را از بین می‌برد و در نهایت بیمار را قادر می‌سازد با ابژه خوب ارتباط برقرار کرده و آن را درونی کند. این موضوع ویرانگری سوپرایگوی اولیه را تقلیل می‌دهد و به انسجام و قوی شدن ایگو کمک می‌کند.

بحث خود را در اینجا به توضیح مفاهیم مربوط به رابطه با ابژه اولیه که به تحلیل نارسیسیزم مربوط می‌شوند، محدود می‌کنم. امروزه، تعداد زیادی بیمار نارسیستیک و بوردلاین می‌بینیم و امروزه کارهای زیادی برای این مشکل انجام می‌شود، به­ نظر می‌رسد برخی از این کارها (به‌طور مثال کارهای کوهوت) یافته‌های کلاین و تاثیر آن بر روشن‌سازی نارسیسیزم را نادیده می‌گیرند. ملاین کلاین در زمینه نارسیسیزم فقط دو توضیح مستقیم می‌دهد. در مقاله «خاستگاه انتقال» (۱۹۵۲) این‌طور می‌نویسد: “این فرضیه که مرحله­­ چند ماهه‌ای قبل از شکل‌گیری رابطه با ابژه وجود دارد، بدین معنی خواهد بود که –به‌جز لیبیدویی که به بدن خود نوزاد متصل است- سایر تکانه‌ها، فانتزی‌ها، اضطراب‌ها و دفاع‌ها در او وجود ندارند، یا به ابژه‌ای مربوط نمی‌شوند؛ به عبارتی باید گفت که انگار در خلأ عمل می‌کنند. تحلیل بچه‌های خیلی کم سن به من یاد داده است که هیچ میل غریزی، شرایط اضطرابی یا فرآیند ذهنی وجود ندارد، مگر اینکه ارتباط با یک ابژه درونی یا بیرونی را شامل شود. همچنین، عشق و نفرت، فانتزی‌ها، اضطراب‌ها و دفاع‌ها از ابتدا فعال هستند و بدون استثنا از همان آغاز با یک ابژه در ارتباط هستند”. او در همان مقاله اظهار می‌کند: “سال‌ها این عقیده را داشته‌ام که خودانگیزی شهوانی[۹] و نارسیسیزم نوزاد همزمان با اولین رابطه او با ابژه شکل می‌گیرد- خارجی است و درونی می‌شود. خیلی کوتاه تئوری خود را مجددا تکرار می‌کنم: خودانگیزی شهوانی و نارسیسیزم عشق به و رابطه با ابژه خوب درونی شده است که در فانتزی بخشی از خود و بدن دوست داشته شده را تشکیل می‌دهد. در وضعیت‌های نارسیسیستیک و خودانگیزی شهوانی بازگشت به این ابژه درونی شده اتفاق می‌افتد”. این تئوری با ایده فروید در مورد مراحل نارسیسیزم و خودانگیزی شهوانی که مانعی بر سر راه شکل‌گیری رابطه با ابژه در نظر گرفته می‌شوند، تناقض دارند. اگرچه نظریه فروید بدون ابهام نیست؛ برخی اظهاراتش باهم تناقض دارند.

بار دومی که به طور مفصل در مورد نارسیسیزم صحبت می‌کند، در مقاله “یادداشت‌هایی در باب برخی مکانیزم‌های اسکیزوئید” (کلاین، ۱۹۴۶) است. در این مقاله وضعیت نارسیسیستیک را از رابطه با ابژه و ساختار نارسیسیستیک افتراق می‌دهد. عقیده %

مجموعه مقالات ملانی کلاین
این پست یک دیدگاه دارد.

دیدگاه‌ها بسته هستند.

Back To Top
×Close search
Search
کلینیک روانکاوی تداعی | رواندرمانی فردی و زوج‌درمانی
مشاهدهٔ درمانگران و رزرو