روانکاوی چه چیزی نیست؟
این گزارهی بهظاهر ساده در مورد چیستی روانکاوی، نیازمند کاوشی عمیق در تاریخ و پایههای روانکاوی است. هر چند اصولاً سؤالی که از دل یک «نفی» بربیاید، میتواند سؤال خطرناکی باشد، از این بابت که ممکن است تلاشی برای انسداد باشد تا گشایش. این متن تلاشیست تا از دل این نفی، گشایش ایجاد کند.
به لحاظ تاریخی، میتوان این موضوع را از زمانی ردگیری کرد که فروید و تعدادی از نزدیکترین شاگردانش تلاش کردند یک «حلقهی درونی» (Inner Circle) یا «کمیته مخفی» (Secret Committee) تشکیل دهند که اعضای آن یکدیگر را به عنوان نگهبانان روانکاوی میشناختند؛ یعنی آنها حق داشتند در صورت لزوم اعلام کنند: «این روانکاوی نیست».
ایدهی کمیتهی مخفی را ارنست جونز به فروید پیشنهاد داد. او پیشنهاد داده بود که با تشکیل این حلقهی مخفی، میتوانند در خصوص هر موضوعی مبنی بر انحراف از «اصول نظریات روانکاوی» بحث کنند. در آن زمان اعضای اصلی این حلقه متشکل از جونز، شاندور فرنتسی، اتو رنک، هانس زاکس و کارل آبراهام بود که بعدها مکس ایتینگتون نیز به آنها اضافه شد. این حلقه در سال ۱۹۲۴ به خاطر اختلافهایی که بین اتو رنک و شاندور فرنتسی بود منحل شد و همان سال با جایگزینی آنا فروید به جای اتو رنک دوباره احیا و به کار خود ادامه داد.
[ihc-hide-content ihc_mb_type=”show” ihc_mb_who=”1,2,3″ ihc_mb_template=”3″ ]اگر این ایده وجود دارد که «این روانکاوی نیست»، پس چه چیزی روانکاوی است؟ فروید در موقعیتهای مختلف از عقدهی ادیپ (فروید، ۱۹۰۵، ص ۲۲۶)، ناهشیار (فروید، ۱۹۲۳، ص ۱۳) و تحلیل رؤیا (فروید، ۱۹۱۴، ص. ۵۷) به مثابه محتوایی که روانکاوی را از دیگر شاخهها جدا میکند نام برده بود (فروید، ۱۹۰۵، ص ۲۲۶). ولی امروزه این مفاهیم بهتنهایی قادر نیستند هویت یک روانکاو را توصیف کنند. به عنوان مثال، برخی روانکاوان تعارضات عقده ادیپ را ثانویه و محصول یک حالت آسیبشناختی میدانند و بسیاری از روانکاوان در آمریکای شمالی که رویکرد رابطهای به روانکاوی دارند حتی گاه وجود واقعیتی درونی مثل ناهشیار را زیر سوال میبرند (برای مثال به نظرات فیلیپ برومبرگ مراجعه کنید). همچنین، گرایش فزایندهای برای گسترش دامنه اصطلاح ناهشیار وجود دارد.
در کنار فقدان اشتراک در مفاهیم تحلیلی مرکزی، تقریباً از بدو پیدایش آن تفاوتهای اساسی در مورد تعریف اهداف و روشهای اساسی روانکاوی وجود داشته است. برای برخی، تنها فرآیندی مبتنی بر تفسیر شفاهی -که امکان بینش به حقایق نهفتهی ذهن را فراهم میکند- میتواند تحلیلی تلقی شود، در حالی که دیگر روانکاوانی بودهاند که دیدگاههای بسیار گستردهتری داشتند، از جمله برآورده کردن نیازها و روابطی که بیمار در کودکی تجربه نکرده است (فرنتسی، بَلِنت و وینیکات از علاقمندان به این نگاه گسترده بودند). یا تأکید ویژه بر همدلی که مشخصهی روانکاوی مبتنی بر تحلیل سلف که کوهوت واضع آن بود و دیدگاههای رویکردهای رابطهای مبنی بر اینکه «معیار درستی کارایی آن است» (What is true is what works).
هنگامی که در اوایل دهه ۱۹۲۰ از فروید خواسته شد تا روانکاوی را تعریف کند، او در ابتدا یک تعریف سه بخشیِ بسیار مینیمالیستی ارائه داد (فروید، ۱۹۵۹/۱۹۲۳): روانکاوی نوعی روش تحقیق، روش درمانی و مجموعهای از نظریههاست که از دو عنصر اول به دست میآیند. ویژگی منحصر به فرد این تعریف ساده در جایگاهی است که به نظریه در این تعریف داده شده است. دانش روانکاوی، از دل روش درمانی و روش تحقیقی به دست میآید، نه برعکس.
فروید روانکاوی را «روشی برای بررسی فرآیندهای ذهنی که تقریباً با هر روش دیگری غیرقابل دسترس هستند» تعریف میکند (فروید، ۱۹۵۹/۱۹۲۳). اما اگر این روش را منحصر کنیم به دانش فنی آنگاه به مشکل خواهیم خورد. دانش فنی روانکاو در مورد اداره یک جلسه روانکاوی از دسترس بودن او تفکیکناپذیر است که به او ظرفیتی میدهد تا به بُعدی از آنچه رخ میدهد و مخصوص روانکاوی است، توجه کند.
اجازه دهید یک روانکاو فرضی را تصور کنیم: او وقتشناس و مودب است، اصول فنی پذیرفته شده را اجرا میکند، مداخلات مدبرانه و زیرکانهای انجام میدهد، از پیشرفتهای بیعیب و نقص یادداشتبرداری میکند و غیره. با این حال، ممکن است این روانکاو به دلیل نشنیدن و بیتوجهی به آنچه که بیمارانش مکرراً به جلسات میآورند، دچار مشکل شود. او به شیوهای ظاهراً درست به بیمارانش رسیدگی میکند، اما در واقع در دسترس عاطفی آنها نیست. ممکن است او آگاه باشد که چیزی به درستی کار نمیکند، اما مدام با خود میگوید که مشکل در دنیای درونی بیمارانش است. او لازم نمیبیند از روانکاوهای همکارش مشورت بگیرد و در مورد پروندههایش صحبت کند، همچنین به بازگشت روی کاناپه برای رسیدگی به برخی مشکلات شخصیاش فکر نمیکند.
در اینجا ما با یک روانکاو بادانش ولی غیرقابل دسترس مواجه هستیم.
از رایجترین نقطه تمایزهایی که درباب چیستی روانکاوی ارائه میشود معطوف به این است که روانکاوی، رواندرمانی نیست. از این رو هر عمل، تکنیک یا نظری که روانکاوی را در اتاق درمان به رواندرمانی نزدیک کند نهی میشود.
از طرف دیگر بنیان چنین ایدهای بر این استوار است که روانکاو «درمان» نمیکند، بلکه درمان اثر جانبی روانکاوی است. در این دیدگاه «درمان» یک مدل پزشکی و روانپزشکی است که مبتنی بر هنجارهای سلامت، توزیع نرمال و فشارهای دولتی و شرکتهای ذینفع بنا نهاده شده است.
با وجود این، اگر تلاش نکنیم که وارد این چاه ویل تعریف «درمان» شویم و اگر نگاهی «پدیدارشناختی» به مفهوم «درمان» داشته باشیم آیا باز هم روانکاوی رواندرمانی نیست؟
بدون شک، تعریف روانکاوی کار بسیار پیچیدهای است و هیچ راهحل ساده یا روشنی برای تعیین مرزها و ماهیت آن وجود ندارد. گسترهای از تحولات احتمالی شامل آن میشود. برای مثال، ماهیت چند وجهی نوشتههای فروید، دیدگاههای متفاوتی را در مورد آنچه برای روانکاوی ضروری است برمیشمارد. در واقع فروید روانکاوی را با نگرانی با فرآیندهای ناهشیار مرتبط میداند، اما آشکارا داشتن این نگرانی به خودی خود عملکرد تحلیلی مبتنی بر فروید را تعریف نمیکند. و برعکس، ممکن است تعجب کنیم که کدام یک از نگرانیهای اضافی دیگری که فروید بر آنها تأکید میکند (مثلاً نظریه رؤیا، سکسوالیته، عقده ادیپ و غیره) باید حفظ شود تا عمل او به این طریق پایهگذاری شود.
ما به ندرت میتوانیم در مورد اینکه روانکاوی چه چیزی است و چه چیزی نیست، به توافقی متفقالقول و اجماع در میان بسیاری از گروهها یا مکاتب برسیم.
آیا اساساً این تعریف امکانپذیر است؟ ممکن است کسی این موضع را اتخاذ کند که انجام این کار ممکن نیست، زیرا روانکاوی یک موجود بیولوژیکی یا فیزیکی نیست که قابل بررسی عینی باشد. بلکه نوع خاصی از ساخت اجتماعی است. به همین دلیل روانکاوی را تنها میتوان بر اساس این که چگونه در واقع از نظر اجتماعی ساخته شده یا چگونه در طول تاریخ ساخته شده است -و نه بر اساس آنچه که در اصل هست- تعریف کرد. به عبارت دیگر، تنها چیزی که میتوانیم در مورد روانکاوی بگوییم یک تعریف نسبی است.
«این روانکاوی نیست» عبارتی است که اغلب اوقات فقط میتواند به ما یادآوری کند که روانکاوی به مکتبهای متعددی تقسیم شده است و بحث در میان آنها اگر غیرممکن نباشد، دشوار است.
تامس آگدن در مقالهی «هنر روانکاوی: دیدن رویاهای نادیده و گریههای منقطع» مینویسد: روانکاوی یک تجربه هیجانی زیسته است. به این ترتیب، قابلِ ترجمه، رونویسی، ضبط، توضیح، درک یا گفتن از طریق کلمات نیست. همان چیزیست، که هست.
همینطور او در مقالهی «در باب زبان و حقیقت در روانکاوی» مینویسد: بیشتر انرژی روانکاوی به عنوان یک فرایند درمانی، بر کمک به تجربه بیمار متمرکز است و حقیقتی را به زبان میآورد که بخش زیادی از زندگی فرد را مختل کرده است. حقیقتی که بیمار قادر به تفکر یا احساس در مورد آن نبوده زیرا آن حقیقت غیرقابل تحمل بوده است. در جلسه روانکاوی، زبان در جان بخشیدن به حقیقت هیجانی تجربهای که قبلاً غیر قابل تحمل بوده، نقشی محوری دارد. بیمار و روانکاو روشهایی برای گفتگو با یکدیگر به وجود میآورند و آن روشهای گفتگو را به کار میبرند تا به حقیقت دست یابند، زیرا آن حقیقت در جلسه جریان دارد.
او مینویسد در میان ایدههایی که دیدگاه روانکاوی را تشکیل میدهند، میتوان به موارد زیر اشاره کرد: مفهوم رابطههای میان جنبههای هشیار، پیشآگاه، و ناهشیار ذهن؛ مفهوم انتقال–انتقال متقابل؛ مفهوم جهان اُبژهی درونی؛ مفهوم تاثیر متقابل حالات افسردهوار، پارانوئید–اسکیزوئید، اضطراب، دفاع، روابط اُبژهای و رشد روانی؛ دوپارهسازی (splitting)، همانندسازی فرافکنانه و دفاع مانیک؛ مفهوم نیاز انسان به حقیقت؛ مفهوم زندگی و مرگ روانی؛ مفهوم فضای روانی بین واقعیت و خیال که در آن ممکن است ظرفیت فرد برای تفکر نمادین توسعه یابد و بدین ترتیب در خیال رنگ واقعیت به خود بگیرد؛ ایدهی چارچوب تحلیلی؛ درک نقش محوری رشد از بدو تولد تا بزرگسالی، درک سکسوالیته در رشد تندرستی و در آسیبشناسی روانی؛ ایده وحدت روان–تن در سلامتی.
سخن پایانی اینکه ما به طور مکرر در چرخه معیوب این ادعا قرار میگیریم که نظریه ما «خوب» است، و همه رقبای ما نیز دقیقاً همین کار را میکنند. عبارت «این روانکاوی نیست» به سادگی به این معنا خواهد بود که «این نوع روانکاوی مورد علاقه من نیست»، بنابراین، این یک موضوع ترجیح یا اعتقاد شخصی است، بدون اینکه راهی برای اثبات یا رد ادعا وجود داشته باشد، چه برسد به اینکه بر رقبا پیروز شویم.
یا میتوان به توصیف فریدمن (۱۹۸۵) استناد کرد که میگوید: چه کسی اهمیت میدهد که روانکاوی چیست؟ چه فرقی میکند؟ آنچه برای هر یک از ما اهمیت دارد این است که چه چیزی را دوست داریم و برای کاری که انجام میدهیم چقدر ارزش قائل هستیم. ما میگوییم: «من ارتباط صمیمانه را دوست دارم»، «من دوست دارم به مردم کمک کنم تا خود را درک کنند»، «من دوست دارم شاهد این باشم که مردم به اهداف خود میرسند»، «من دوست دارم فانتزیهای ناهشیار را کشف کنم»، «من صداقت بیقید و شرط یا همدلی را دوست دارم»، یا «من دوست دارم دربارهی وضعیت انسان فلسفهورزی کنم». این روزها برای هر یک از امثال ما، توضیح نظری جالبی وجود دارد، و این چیزی است که روانکاوی برای هر یک از ما دارد. دیگر از پرستش اجداد خبری نیست. ما سعی میکنیم با پیشرفت علم سازگار بمانیم و برای بقیه، کاری را انجام میدهیم که ارزش آن را دارد. والسلام (فریدمن، ۱۳۸۵، صص ۹۰-۶۸۹).
برای نگارش این مقاله به طور غالب از این دو منبع استفاده شده است:
On “That Is Not Psychoanalysis”: Ethics as the Main Tool for Psychoanalytic Knowledge and Discussion
| این مقاله با عنوان «روانکاوی چه چیزی نیست؟» توسط مهدی میناخانی نوشته شده و در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۰ در بخش آموزش وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |