وقتی به بیماران در مورد حس گناه ناخودآگاه میگوییم، بهراحتی حرف ما را باور نمیکنند. آنها به خوبی با حس گناه آگاهانه و عذاب وجدان آشنایی دارند، لذا نمیتوانند بپذیرند که دقیقا مشابه همین تکانه در آنها وجود داشته باشد، بدون آن که کوچکترین اطلاعی از آن داشته باشند. احتمالا اگر عبارت “حس گناه ناخودآگاه” را که از نظر روانشناختی نیز نادرست است، کنار بگذاریم و به جای آن در مورد “نیاز به تنبیه شدن” صحبت کنیم، که به خوبی با مشاهدات آنها همخوان است، میتوانیم آنها را قانع کنیم که مخالفت خود را کنار بگذارند. اگر چه نمیتوانیم این حس گناه ناخودآگاه را مثل نوع آگاهانه در خودمان قضاوت و محدود نکنیم.
ما عملکرد وجدان را به سوپرایگو نسبت دادهایم و آگاهی از حس گناه را تظاهری از تنش بین ایگو و سوپرایگو در نظر گرفتهایم. ایگو از تصور این که در حد انتظارات ایدهآلش یعنی سوپرایگو ظاهر نشده، دچار حس اضطراب، یعنی اضطراب وجدانی میشود. آنچه میخواهیم بفهمیم این است که سوپرایگو چطور به چنین نقش طلبکاری دست یافته و چرا ایگو در مواقع اختلاف نظر با ایدهآلش دچار وحشت میشود.
بخشهایی از مقالهی «مسئلهی اقتصادی مازوخیسم»