ظرفیت تنها بودن به چه معناست؟
ظرفیت تنها بودن
ظرفیت تنها بودن مبتنی بر پارادوکس تنهایی در حضور دیگری و دال بر سلامت و نهایت پختگی هیجانی است. تجربهی تنها بودن در حضور دیگری ریشه در رابطهی اولیهی مادر-نوزاد دارد، که وینیکات آن را «رابطهمندی ایگو» مینامد –و در آثار اخیرش «مرتبط با ابژه»[۱]. این مفهوم اشاره به زمانی دارد که مادر در حالت دلمشغولی مادرانه اولیه و نوزاد در مرحلهی وابستگی مطلق است. ظرفیت تنها بودن نباید با حالت کنارهجویی اشتباه گرفته شود. از طرف دیگر، حس تنهایی، نشانگر فقدان تجربهی تنها بودن در حضور دیگری مهم یا مادر است.
رابطهمندی ایگو[۲]
«ظرفیت تنها بودن»[۳] در سال ۱۹۵۷ برای انجمن روانکاوی بریتانیا ارائه شد و سپس در سال ۱۹۵۸ در ژورنال بینالمللی روانکاوی به انتشار رسید. اگر چه بسیاری از مضامین وینیکات به تز این مقاله کمک میکنند، در اینجا فقط مضمون توانایی تنها بودن مورد بررسی قرار میگیرد.
ظرفیت تنها بودن مبتنی بر یک پارادوکس است. گرچه انواع بسیاری از تجربیات به پیدایش ظرفیت تنها بودن میانجامند، اما یک تجربه وجود دارد که اساسی است، و بدون مقدار کافی از آن، ظرفیت تنها بودن ظهور نمیپذیرد؛ این تجربه، تجربهی تنها بودن، در کودکی و خردسالی، در حضور مادر است. بدین ترتیب مبنای ظرفیت تنها بودن یک پارادوکس است؛ تجربهی تنها بودن در حالی که شخص دیگری حضور دارد.
پرورش ظرفیت تنها بودن در کودک به این بستگی خواهد داشت که او به طور خاص در دو سال نخست عمر خود چگونه نگهداری میشود.
در سال ۱۹۵۶، یک سال قبل از این که مقالهی بالا نوشته شود، وینیکات اصطلاح «رابطهمندی ایگو» را در دو مقاله معرفی کرد – «مشغلهی ذهنی مادرانه اولیه»[۴] و «گرایش ضداجتماعی»[۵]. رابطهمندی ایگو به زمانی اشاره دارد که مادر و کودک در هم ادغام میشوند. در طول این مدت ادغام و آمیختگی[۶]، وقتی کودک مادر را میبیند خودش را میبیند، و وقتی مادر نوزادش را میبیند (ناهشیار) روزها و هفتههای اولیهی عمر خودش را به یاد میآورد، و این امر او را قادر میسازد با نیازهای نوزادش همانندسازی کند، به طوری که گویا خودش را میبیند. مادر در وضعیت مشغلهی ذهنی مادرانه اولیه این چنین است. همین لحظات، روزها و هفتههای اولیه، نقطهی شروعی حیاتی برای رشد هیجانی سالم فرد هستند. در مقالهی فوق به سال ۱۹۵۷، وینیکات در زمینهی نظریهی فرویدی درباب صحنهی نخستین[۷]، و نظریهی کلاینی در باب ابژهی درونی خوب[۸]، به بررسی ماهیت رابطهمندی ایگو میپردازد.
در صحنهی نخستین فروید، توانایی تنها بودن به این معنی است که نوزاد/نوپا قادر باشد واقعیت مقاربت والدین را تحمل کند. و در زبان ابژه-درونی-خوب کلاین، تنها بودن دال بر این است که ابژهی درونی خوب، درونی گشته و در دنیای درونی نوزاد مستقر شده است.
وینیکات با جا دادن ایدهی خود _در مورد ظرفیت تنها بودن_ در هر دو نظریهی فرویدی و کلاینی، از تأکیدات مختلف هر دو (ادیپ و روابط ابژهای درونی) استفاده میکند تا مقصود خود را برساند. او همچنین «واژگان مستعمل روانکاوی» را دور میریزد تا بر ماهیت حیاتی وضعیت ذهنی مادر در رابطه با نوزادش تأکید کند.
من تنها هستم
وینیکات در مطالعهی عبارت «من تنها هستم»، در حالی که همیشه بر اهمیت محیط تأکید دارد، به سه مرحلهی مختلف از رشد هیجانی اشاره میکند:
نخست، کلمهی «من» وجود دارد، که بر رشد هیجانی قابل ملاحظهای دلالت میکند. فرد به مثابه یک واحد استقرار مییابد. یکپارچگی یک امر واقع است. دنیای خارجی انکار میشود و دنیای درونی امکانپذیر شده است…
بعد نوبت به کلمات «من هستم» میرسد، که نشان دهندهی مرحلهای در رشد فردی است. با این کلمات، فرد نه تنها شکل، بلکه حیات نیز دارد. در سرآغازهای «من هستم»، فرد (به اصطلاح) خام است؛ او بیدفاع، آسیبپذیر و بالقوه پارانوئید است. فرد تنها بدین خاطر میتواند به مرحلهی «من هستم» نائل شود که محیطی وجود دارد که محافظ به شمار میآید؛ این محیط محافظ در واقع مادر “سرگرم به نوزاد خود”ش است، که به نیازهای ایگوی نوزاد از طریق همانندسازی وی با نوزاد خودش معطوف میشود. در این مرحله از «من هستم» نیازی نیست که آگاهی نسبت به مادر از جانب نوزاد را فرض بگیریم.
بعد به سراغ کلمات «من تنها هستم» میآیم. مطابق با نظریهای که من پیش مینهم، این مرحله به راستی شامل درک وجود مستمر مادر از طرف نوزاد است. مراد من از این ایده، لزوماً نوعی هشیاری با ذهن آگاه نیست. با این حال، تلقی من این است که «من تنها هستم» از «من هستم» گسترش مییابد، وابسته به هشیاری نوزاد از وجود مستمر مادری قابل اتکا که اتکاپذیری او، تنها بودن و لذت از تنهایی را برای دورهای محدود برای نوزاد ممکن میسازد.
مرحلهی «من» بازنمود ظهور خود از سامانهی محیط-فرد (زمان آمیختگی) است، زمانیکه نوزاد کم کم میتواند بین من و غیر-من تفکیک قائل شود. مرحلهی «من هستم» بین سنین ۳ تا ۶ ماهگی رخ میدهد و با دستیابی رشدی به موقعیت افسردگی کلاین و مرحلهی نگرانی وینیکات ارتباط دارد. بنابراین، «من تنها هستم» ممکن است حدوداً از سن ۶ ماهگی به بعد آغاز شود، اما حضور قابل اتکای مادر باید برای پدیدایی این ظرفیت ادامه داشته باشد. وینیکات مایل به تاکید بر جنبهی حیاتی رابطهمندی ایگو است.
خواهید دید که من به این رابطه اهمیت زیادی میدهم، زیرا تصور میکنم که رابطه دوستانه از همین چیز به وجود میآید. ممکن است آن رابطه، ماتریس انتقال از آب درآید…
فکر میکنم عموماً مورد توافق است که تکانهی اید[۹] تنها در صورتی اهمیت دارد که در ایگوی زنده دربرگرفته شده باشد. تکانهی اید، یا ایگوی ضعیف را مختل میسازد یا ایگوی قدرتمند را تقویت میکند. این امکان وجود دارد که بگوییم روابطی اید[۱۰]، وقتی در چارچوب رابطهمندی ایگو روی میدهند، ایگو را تقویت میکنند. اگر این حرف پذیرفته شود، درک اهمیت ظرفیت تنها بودن را به دنبال دارد. فقط در هنگام تنهایی (به معنای بودن در حضور کسی) است که نوزاد میتواند زندگی شخصی خودش را کشف کند. بدیل آسیبشناختی، زندگی کاذبی است که بر پایهی واکنش به محرکهای خارجی بنا میشود. فقط و فقط در هنگام تنهایی به معنایی که من از این واژه استفاده میکنم، نوزاد قادر است کاری را انجام دهد که همارز آن در بزرگسالان، ریلکسیشن نام خواهد گرفت. نوزاد قادر است غیر یکپارچه شود، دست و پا[۱۱] بزند، در حالتی قرار بگیرد که هیچگونه جهتگیری وجود ندارد، تا بتواند مدتی بدون واکنشگری به عامل تحمیل خارجی، یا شخصی فعال دارای علاقه یا حرکتی جهتدار باشد، زندگی کند. صحنه برای تجربهی اید[۱۲] مهیا شده است. در طی زمان، احساس یا تکانه فرا میرسد. احساس یا تکانه در این حالت، واقعی به نظر خواهند رسید و حقیقتاً تجربهای شخصی خواهند بود…
تنها تحت این شرایط است که نوزاد میتواند تجربهای داشته باشد که واقعی به نظر برسد. شمار زیادی از چنین تجربیاتی، به مبنایی برای زندگی که به جای بیهودگی[۱۳] دارای واقعیت است شکل میدهد. فردی که ظرفیت تنها بودن را در خود پرورش داده است، دائما قادر است تکانه شخصی را از نوکشف کند، و تکانه شخصی به هدر نمیرود چون وضعیت تنها بودن چیزی است که (گرچه به شکلی متتناقضنما) همیشه بر این دلالت میکند که شخص دیگری آنجا حضور دارد.
منظور وینیکات از تجربهی اید، تکانههای روانشناختی (مانند گرسنگی) است، که مادر به خاطر توانایی خود برای همانندسازی با نوزاد، قادر است به آنها پاسخ بدهد. کیفیت پاسخ توسط محیط برای برآورده ساختن نیاز نوزاد، تجربهی اید را دگرگون میسازد و بدین وسیله، حس «خود» را تقویت میکند. اثر تجمعی تکرار بیشمار ارضای نیازهای نوزاد توسط مادر بدین معناست که او قادر به احساس واقعی بودن و زندگی خلاقانه میشود.
[۱] Object relating
[۲] Ego-relatedness
[۳] The Capacity to Be Alone
[۴] Primary Maternal Preoccupation
[۵] The Antisocial Tendency
[۶] Merger
[۷] Primal scene
[۸] Good internal object
[۹] Id-impulse
[۱۰] Id-relationships
[۱۱] flounder
[۱۲] Id-experience
[۱۳] futility