لکان درباره گفتمان سرمایهداری: پیامدهای آن برای لذت لیبیدویی و پیوندهای اجتماعی
لکان درباره گفتمان سرمایهداری: پیامدهای آن برای لذت لیبیدویی و پیوندهای اجتماعی۱
چکیده
با گردآوری گفتههای لکان درباره گفتمان سرمایهداری، نویسنده استدلال میکند که این گفتمان دارای پیامدهای ضداجتماعی است و در نهایت، به نظامی منتهی میشود که حول محور فقدان لذتِ لیبیدویی میچرخد. گفتمان سرمایهداری از این جهت ماهیتی ضداجتماعی دارد که به جای اتصال سوژهها به یکدیگر، آنها را به اشیاء (موضوعات) لذت لیبیدویی متصل میکند. با این حال، این پیوند لیبیدویی با ابژه، فریبنده است، زیرا در نهایت گفتمان سرمایهداری، نظامی را برقرار میکند که با “فقدانِ لذت” مشخص میشود.
علاوه بر این، سوژه دیگر نمیتواند به عنوان عامل (کنشگر) در نظر گرفته شود. در گفتمان سرمایهداری، این سوژه نیست که کنترل را بر عهده دارد، بلکه این ابژههای لذتِ لیبیدویی هستند که تسلط پیدا میکنند. به عبارتی دیگر، سوژه نه توسط سرمایهدار، بلکه توسط اشیاء لذت لیبیدویی استثمار میشود. این دیدگاه باعث میشود که لکان بگوید در گفتمان سرمایهداری، همه بهنوعی پرولتریا هستند.
کلیدواژهها:
گفتمان سرمایهداری، پیوندهای اجتماعی، ژوئیسانس، لذت لیبیدویی، فروید، لکان، مارکس
Psychoanalysis, Culture & Society (2006) 11, 74–۸۳.
doi:10.1057/palgrave.pcs.2100068
این مقاله با پیروی از لکان، اثر گفتمان سرمایهداری را بر لذت لیبیدویی و پیوندهای اجتماعی۲ بررسی میکند. یکی از محورهای اصلی که جامعه ساختاریافته بر اساس سرمایهداری حول آن میچرخد، لذت لیبیدویی۳ است. در واقع، جوامع سرمایهداری بر تولید و مصرف اشیاءِ لذتِ لیبیدویی متمرکز هستند. همانطور که پل فِرهاگه[۱] بیان میکند، “شعار اصلی” جوامع سرمایهداری را میتوان به این تبلیغ نمایشی خلاصه کرد: “ما باید همینجا و همین حالا از زندگی لذت ببریم” (فِرهاگه[۲]، ۱۹۹۹).
بر اساس این نقطه آغاز، موارد زیر مورد بحث قرار میگیرد:
با توجه به نقطه شروع، ما به بررسی موارد زیر میپردازیم: نخست، این تمرکز بر کیف[۳] لیبیدویی تأثیراتی بر روابط اجتماعی دارد. به طور مشخص، ما استدلال میکنیم که سرمایهداری عملاً اثرات ضد اجتماعی دارد. دوم، ایدهای را توسعه میدهیم که یک جامعه که ژوئیسانس[۴] یا کیفِ لیبیدویی را در اولویت قرار میدهد، شکلی از جامعه است که به خوبی با سوژهٔ نوروتیک سازگار نیست.
لکان بر اساس تجربهٔ بالینی و خطاب به طرفداران انقلاب جنسی در اوایل دههٔ ۱۹۷۰، بیان میکند که در واقع “یک سوژه، به عنوان سوژه، چندان ارتباطی با ژوئیسانس ندارد” (لکان، 1998a، ص. ۵۰). آنچه سوژهٔ نوروتیک را حمایت میکند عشق و میل[۵] است، نه کیفِ لیبیدویی. بنابراین، این پرسش مطرح میشود که چگونه گفتمان سرمایهداری میتواند برای جمعیتی که عمدتاً از سوژههای نوروتیک تشکیل شده، به این خوبی کار کند. پاسخ لکان این است که سرمایهداری در واقع نظامی است که کیفِ لیبیدویی فراهم نمیکند. در نهایت، سرمایهداری نظامی است که با کمبود کیفِ لیبیدویی [‘manque à jouir’] مشخص میشود.
اثرات ضد اجتماعی گفتمان سرمایهداری
از نظر لکان، جامعهای که حول تولید و مصرف اشیای کیفِ لیبیدویی میچرخد، سوژهها را نه به سوژههای دیگر که به اشیا متصل میکند. بنابراین، یک گفتمان با ساختار سرمایهداری، اثرات اجتماعی گسترده یا بهتر بگوییم، اثرات ضد اجتماعی خواهد داشت. یکی از پیامدهای اصلِ لکان دربارهی نبود رابطهی جنسی این است که کیفِ لیبیدویی پیوندی بین سوژهها ایجاد نمیکند. همچنین این نوع کیف توانایی شکلدهی به گروهها را نیز ندارد. در عوض، کیفِ لیبیدویی روابط اجتماعی و گروهها را از هم میپاشد. ابتدا این اصل را در رابطه با یک زوج بررسی میکنیم. نیازی نیست که به عمل بالینی روانکاوی مراجعه کنیم تا تصدیق کنیم که در نهایت، کیفِ لیبیدویی در مرکز شدیدترین مشکلات بین شرکا قرار دارد. در واقع، برای مقابله با تأثیر ذاتاً مخرب کیفِ لیبیدویی۴، عشقِ زیادی (یا دیگر “جبرانها”) لازم است.
در آموزشهای خود، لکان بهطور محکم و مکرر تأکید میکند که کیف رابطهای بین دو سوژه ایجاد نمیکند. تنها عشق است که یک سوژه را به سوژهٔ دیگر متصل میکند؛ در حالی که لیبیدو سوژه را به یک شیء متصل میکند. با توجه به کیفِ لیبیدویی، شریک جنسی حتی یک سوژه هم نیست، بلکه یک شیء است: “سوژهی تقسیمشده [$] هرگز چیزی را از طریق یک شریک جنسی تجربه نمیکند، مگر ابژه a ” (لکان، 1998a، ص ۸۰) . از دیدگاه سائق[۶] شریک جنسی صرفاً تجسمی از کمیت کیفِ لیبیدویی است. در این زمینه، نویسندهٔ بلژیکی آملی نوتومب[۷] مقایسهای طنزآمیز اما بهطور شگفتآوری افشاگرانه بین رابطهٔ جنسی و قتل مطرح میکند. او میگوید که پس از هر دو، معمولاً همان پرسش مطرح میشود: “حالا با این بدن چه کار کنیم؟” (نوتومب، ۲۰۰۲، ص ۱۷۰).
با تمرکز بر روی عمل جنسی به خودی خود، لکان نکتهای را مطرح میکند که برخلاف اعمال غیرجنسی، عمل جنسی دال یا هویتی ایجاد نمیکند. در تعریف لکان، عمل[۸] به واقعیت ارجاع دارد، اما در عین حال منجر به ایجاد یک دال جدید میشود که سوژه میتواند خود را با آن شناسایی کند. به عنوان مثال، لکان نقل قولی از ژولیوس سزار[۹] میآورد وقتی که او از رودخانه روبیکون[۱۰] عبور میکند. عبور از این رودخانه به عنوان یک عمل ارزش دارد زیرا بعد از انجام آن، سزار دیگر همان شخص پیشین نخواهد بود. عمل او یک دال جدید یا هویت جدید برای خودش ایجاد کرده است (لکان، ۱۹۶۷). با این حال، این امر برای عمل جنسی صادق نیست. یکی از مشکلات بنیادی وضعیت انسانی به همین حقیقت برمیگردد. در نهایت، هسته اصلی رواننژندیها این است که کیفِ لیبیدویی، هویت جنسی ایجاد نمیکند. در واقع، برقراری رابطه جنسی با یک شریک – هر جنسیتی که داشته باشد – منجر به هویت جنسی نمیشود. برای مثال، عمل جنسی بین یک مرد و یک زن باعث نمیشود که مرد با گرایشات دگرخواهانه[۱۱] خود احساس کند که او مرد است و زن احساس کند که او زن است. مهم نیست که گرایش جنسی طرفین چه باشد، عمل جنسی هویت جنسی برای شرکا فراهم نمیکند. از طرف دیگر، خواه این مزیت آن باشد یا عیب آن، یکی از پیامدهای ناتوانی عمل جنسی در ایجاد هویت جنسی این است که باید بارها و بارها انجام شود. این نکتهای است که در رابطه با کیفِ لیبیدویی در سطح زوج ها مورد توجه قرار میگیرد.
همراه با فروید، لکان نیز تأکید میکند که کیفِ لیبیدویی پیوندهایی در سطح اجتماعی گستردهتر ایجاد نمیکند. در واقع، در “روانشناسی گروهی و تحلیل ایگو[۱۲]” فروید نشان میدهد که تشکیل گروهها به مکانیزم همانندسازی[۱۳] متکی است. و احساسی که همراه با همانندسازی میآید، کیفِ لیبیدویی نیست، بلکه دوباره، عشق است. همانطور که میدانیم، دالهایی که سوژه خود را با آنها همانندسازی میکند از طریق مفهوم “آرمانِ ایگو[۱۴]” فروید انجام میشود؛ این همانندسازی یک مدل درونیشده ایجاد میکند که سوژه تلاش میکند خود را مطابق با آن شکل دهد. به عبارت دیگر، آرمانِ ایگو نمایانگر چیزی است که فرد میخواهد باشد. اما این تمام ماجرا نیست. روانشناسی گروهی فروید ایده مرکزی دیگری را معرفی میکند. تحلیل او از پدیدههای گروهی و هیپنوتیزم او را به این نتیجه میرساند که آرمانِ ایگو نهادی است که همچنین خودشیفتگی را تغذیه میکند (فروید، ۱۹۷۴a، b، ۲۸، ص ۶۹–۱۴۳). این همگرایی میان خودشیفتگی و مدل آرمانی پیامدهای گستردهای دارد. یکی از این پیامدها این است که فرد برای اینکه بتواند خود را دوستداشتنی بیابد، نیازمند ایدهآلها یا دالهای دیگری است – که در ابتدا معمولاً والدین یا مراقبان هستند. یا با استفاده از استعارهی بصری که لکان به همین منظور معرفی کرد، “آرمانِ ایگو” چشمی است که از طریق آن، سوژه خود را میبیند. نقطهٔ کانونی “آرمانِ ایگو” موقعیتی است که از آن، سوژه خود را به همان شکلی میبیند که والدین یا دیگر افراد مهم در زندگیاش او را چنان میخواهند. دیدن خود از نگاه دیگریهای مهم – که چشم نماد “آرمانِ ایگو” است – باعث میشود سوژه برای آنها دوستداشتنی جلوه کند و تنها در این صورت است که خود نیز خویشتن را دوستداشتنی مییابد (لکان، ۱۹۶۶، صص. ۶۷۹–۶۸۰؛ 1998b، صص. ۲۵۶–۲۵۷). به طور خلاصه، “آرمانِ ایگو” به این معناست که هرگاه سوژه خود را دوستداشتنی مییابد، در واقع خود یا ایگویش را از منظر ایدهآلهای دیگریهای مهم ارزیابی میکند. بنابراین، اگر فراتحلیل فروید دقیق باشد، عامل انسجامدهندهٔ گروهها کیفِ لیبیدویی نیست، بلکه عشق (خودشیفتهوار) است. در سطح گروهها، کیفِ لیبیدویی همان پیامدهای ویرانکننده ای[۱۵] را دارد که در روابط زوجی مشاهده میشود. لکان در سمینار هفتم خود در بحث دربارهی کیفِ لیبیدویی، به حکایت کانت از زنی زیبا در اتاق خواب اشاره میکند: “فرض کنید، کانت میگوید، که برای کنترل افراطهای یک انسان شهوانی، شرایط زیر ایجاد شود. زنی که او در حال حاضر به او میل دارد، در اتاق خوابی قرار دارد. به او آزادی آن داده شده که وارد آن اتاق شود تا امیالش را ارضا کند، اما در کنار درِ خروجی، چوبهی داری قرار دارد که او به هنگام خروج ، از آن آویخته خواهد شد. از نظر کانت، بدیهی است که وجود چوبهی دار بازدارندگی کافی ایجاد میکند؛ هیچ بحثی در این نیست که فرد به سراغ همخوابگی با زنی برود وقتی بداند که در راه خروج به دار آویخته خواهد شد” (لکان، ۱۹۹۹، صص. ۱۰۸–۱۰۹). لکان این دیدگاه را رد میکند و استدلال میکند که “غیرممکن نیست مردی با دانستن کامل اینکه هنگام خروج به دار آویخته خواهد شد – یا هر وسیلهٔ دیگری که باعث مرگ او شود – با زنی همخوابگی کند (البته، همهی اینها تحت مقولهٔ افراطهای پرشور قرار میگیرد، مقولهای که پرسشهای بسیاری را برمیانگیزد). حتی ممکن است چنین مردی بهخونسردی چنین احتمالی را بپذیرد – برای مثال، به خاطر لذت تکهتکه کردن زنی که موضوع ماجراست” (لکان، ۱۹۹۹، صص. ۱۰۸–۱۰۹). یکی از درسهایی که میتوان از این حکایت لکان گرفت این است که در مواجهه با کیفِ لیبیدویی، عقلانیت، اخلاق، قوانین، توافقات، پیوندهای اجتماعی و هویتهای نمادین به حاشیه رانده میشوند. این همان چیزی است که برخی انواع جرایم جنسی و تکرار آنها به ما میآموزند: میل نیازی به اجازه گرفتن ندارد – خود، خود را مجاز میداند.
بر اساس تفسیرهای فروید و بهویژه لکان در مورد عشق و کیفِ لیبیدویی، استدلال شده است که کیفِ لیبیدویی اثرات ضداجتماعی دارد. گفتمان سرمایهداری با پیوند دادن سوژهها به ابژههای کیفِ لیبیدویی، پیوندهای اجتماعی با ساختار نمادین برقرار نمیکند. از نظر لکان، بر خلاف گفتمانهای دیگر (ارباب-برده، معلم–شاگرد، هیستریک–ارباب (وسواس)، روانکاو–روانکاویشونده)، گفتمان سرمایهداری رابطهٔ ساختاری میان سرمایهدار و پرولتریا را پی ریزی نمیکند. در گفتمان سرمایهداری مدرن، دیگر هیچ طبقهٔ متمایز با ساختار نمادینِ سرمایهداران و پرولتریاها وجود نخواهد داشت. بر اساس منطق سرمایهداری، همه افراد در نهایت پرولتریا محسوب میشوند. به این موضوع باز خواهیم گشت.
شاید این پیوند سوژهها با ابژهها که توسط گفتمان سرمایهداری القا میشود، به توضیح تنهایی وجودیای کمک کند که به نظر میرسد سوژهٔ معاصر را تعریف میکند. به نظر میرسد افسردگی یکی از بیماریهای اصلی زمانهٔ ماست. طبق گزارش سازمان بهداشت جهانی (WHO)صد میلیون نفر از نوعی افسردگی رنج میبرند. هر چند موجودیت بالینی افسردگی در تمام دورهها شناخته شده است، اما بسته به گفتمان غالب، تأکید آن در طول اعصار تغییر کرده است. برای مثال، در ابتدای قرن نوزدهم رمانتیک، افسردگی یا مالیخولیا –همانگونه که آن زمان نامیده میشد– تأکیدات متفاوتی نسبت به امروز داشت. تغییری در معنای آن حتی در اواسط قرن نوزدهم، با مفاهیمی مانند “اسپلین[۱۶]” بودلری[۱۷] و دیگر موارد، قابل مشاهده است. به بیان دیگر، احتمالاً تصادفی نیست که امروزه، طبق گزارش سازمان بهداشت جهانی، موجودیت بالینی افسردگی عمدتاً به تنهایی و دشواری در برقراری ارتباط با دیگران اشاره دارد.
یکی دیگر از پدیدههای خاص یا اصیل معاصر که با این اثر ضداجتماعی گفتمان سرمایهداری ارتباط دارد، نیاز آشکار افراد به ایجاد پیوندهای اجتماعی خودشان است و واضحترین پیوند طبیعی که یک سوژه میتواند به تنهایی ایجاد کند، خانواده است. جامعهشناسان این نیاز را زمانی که در حال بررسی نگرشهای جوانان بودند، متوجه شدند. به نظر میرسد که اکثریت بسیار بزرگی از جوانان و پیشبالغان (نوجوانان) تمایل عمیقی به ایجاد خانواده دارند. البته، پس از دریافت مدرک تحصیلی و قبل از ورود به حرفه شغلی، آنها ابتدا میخواهند از زندگی لذت ببرند. آنها میخواهند دنیا را ببینند، همانطور که اغلب میگویند. اما پس از آن، قطعاً میخواهند جایی آرامش پیدا کرده و خانوادهای بسازند. این یک پارادوکس عجیب است با توجه به اینکه این نسل توسط نمایندگان آنچه که به اصطلاح انقلاب جنسی دههٔ ۱۹۷۰ نامیده میشود، پرورش یافتهاند. ایدهی ما این است که این پارادوکس ممکن است یکی از نتایج یک جامعه ساختار یافته از طریق سرمایهداری باشد. اگر چنین جامعهای تنها پیوندهایی میان سوژهها و ابژهها تجویز کند، پس هر فرد باید بهتنهایی روابط و همبستگیهایی با دیگران ایجاد کند. این الزام واقعاً پدیدهای جدید است که همراه با گفتمان سرمایهداری به وجود میآید. در حقیقت، در جوامع غیرسرمایهداری، مشکل کاملاً برعکس بود. در آن زمان، شبکههای اجتماعی به طور پیشفرض توسط ایدئولوژیها، ادیان، فرهنگ و غیره تجویز میشد. در نتیجه، نگرانی آن زمان نه ایجاد پیوندها، بلکه برعکس، فرار از آنها بود.
گفتمان سرمایهداری و سوژه نوروتیک
گفتمان سرمایهداری با پیوند دادن سوژهها با ابژهها، تنهایی را القا میکند. این ما را با این پرسش روبهرو میکند که آیا کیفِ لیبیدوییای که بهطور فرضی این گفتمان به همراه دارد، میتواند این تنهایی را متعادل کند؟ به نظر میرسد که اینگونه نیست. در حقیقت، رابطهی انسان با کیفِ لیبیدوییاش بسیار پیچیده است۵. فروید با معرفی رواننژندیها تحت شکل منفی ای از انحراف[۱۸]، پیش از این متوجه شده بود که سوژهٔ نوروتیک تنها تا حدی از کیفِ لیبیدویی لذت میبرد (فروید، 1974a، b، ۷، ص ۱۶۵). در واقع، سوژه نوروتیک هیچگاه با کیفِ لیبیدویی خیلی پیش نمیرود – نوروتیک عمدتاً به فانتزیهایی در مورد چیزهایی میپردازد که یک منحرف عملاً آنها را به اجرا در میآورد. برخلاف منحرف، دنیای نوروتیک عمدتاً توسط میل و عشق حکمرانی میشود نه توسط کیفِ لیبیدویی. سوژهٔ هیستریک خود را با میلِ ارضا نشده حفظ میکند، سوژهٔ وسواسی با میلِ غیرممکن، و سوژهٔ فوبیک با میلِ اضطراب برانگیز. برای سوژهٔ هیستریک، کیفِ لیبیدوییای که با آن مواجه میشود همیشه به نظر میرسد آن چیزی نیست که آرزوی آن را داشته بود و اگر هم باشد، ناخودآگاه او را به فرار (فرار از موقعیت) یا به تولید علائمی که معمولاً رویارویی دو بدن را مسدود میکند، سوق خواهد داد: بیمیلی جنسی، ناتوانی جنسی، انزال زودرس، بیاشتهایی[۱۹]، بولیمیا[۲۰] و غیره۶. از طرف دیگر، ناخودآگاه سوژهٔ وسواسی، ساختارهایی پیچیده و گرهخورده میان خود و ابژه ایجاد میکند بهطوریکه رسیدن به کیفِ لیبیدویی غیرممکن میشود. در نهایت، ناخودآگاه سوژهی فوبیک هر بار که سوژه به ابژه نزدیک میشود، اضطراب تولید میکند (لکان، ۱۹۷۷، ص ۳۲۱). در مورد وضعیت انسان بهطور کلی، برای مثال، جدا از پاتولوژی یا ساختار بالینی، لکان به این نکته توجه میکند که اوج[۲۱] کیفِ لیبیدویی، یعنی ارگاسم، دقیقاً با سقوطِ نعوظ همزمان است. ظاهراً “غیرفعالشدن” آلت تناسلی بعد از ارگاسم، “دفاع طبیعی” در برابر کیفِ لیبیدویی است (لکان، ۲۰۰۴، ص ۱۹۷).
از نظر رابطه سوژهٔ نوروتیک با کیفِ لیبیدویی، نتیجهی تحلیل قطعاً نمیتواند یک سوژهی بیحد و مرز باشد که یک نوروتیک را به نوعی فرد منحرف تبدیل کند. علاوه بر این، این هدف انجام شدنی هم نیست. روانکاوی که چنین گزینهای را در نظر بگیرد، سوژههای نوروتیک خود را مستقیماً به اضطراب یا علائم دیگر سوق خواهد داد. در این زمینه، هدف تحلیل این است که بر موانع یا علائمی که توسط ناخودآگاه ایجاد شدهاند، غلبه شود. با آشکار کردن دفاعهای ناخودآگاهِ سوژهی نوروتیک در برابرِ کیفِ لیبیدویی، تحلیل به روانکاویشونده این فرصت را میدهد تا انتخابهای آگاهانهای دربارهی اینکه تا کجا میخواهد در زمینهٔ کیفِ لیبیدویی پیش برود، داشته باشد. و این نمیتواند وظیفهٔ روانکاو باشد که در این انتخابها دخالت کند.
همه پرولتریا هستند
اگر سوژهٔ نوروتیک ارتباط اندکی با کیفِ لیبیدویی داشته باشد، آنگاه گفتمان سرمایهداری واقعاً برای او مناسب نخواهد بود. این ما را با این پرسش روبهرو میکند که سوژهی نوروتیک چگونه در چنین جامعهای به بقای خود ادامه میدهد. یا به عبارت دیگر، چگونه یک جامعهٔ سرمایهداری میتواند برای این گروه از افراد کارایی داشته باشد. یکی از دلایل آن برای درک نسبتاً آشکار و ساده است. بهعنوان سوژههای نوروتیک، ما میتوانیم با جامعهای که بر کیفِ لیبیدویی متمرکز است، کنار بیاییم چون کیفِ لیبیدوییای که ابژهها فراهم میکنند، بهشدت رقیق شده است. در حقیقت، وقتی ابژهها زیاد میشوند، ارزش آنها تقریباً بهطور خودکار کاهش مییابد. وقتی یک ابژه در هر زمانی برای همه در دسترس باشد، ارزش خود را از دست میدهد. بنابراین، ابژهها به جای تولید کیفِ لیبیدویی، کسالت ایجاد میکنند. و به نظر میرسد این مطلب درست باشد، چرا که ما در عصری زندگی میکنیم که کسالت به شدت وجود دارد. در رمانی که در دهه ۱۹۷۰ در سان فرانسیسکو -بهشت سکس آزاد- جریان دارد، یک بخش از داستانهای شهر (موپین[۲۲]، ۱۹۷۹، ص ۱۸۲) به طرز جالبی این موضوع را نشان میدهد. پس از سالها سکس آزاد (همجنسگرایانه و/یا متفاوت)، با تعدادی زیادی از شرکای جنسی، شخصیتهای رمان شروع به کسالت میکنند و، دلتنگ چیزهایی میشوند که از آنها فرار کرده بودند، مانند زندگی کشاورزیِ محافظهکارانه یا ویترین چینی قدیمی اجدادشان و غیره…
پس از سالها سکس آزاد، یکی از شخصیتهای اصلی به دیگری میگوید: “شاید باید همهمون برگردیم کلیولند[۲۳]. آره، یا بریم توی یه روستای کشاورزی در یوتا زندگی کنیم. برگردیم به همونجایی که ازش اومدیم”.
دلیل دیگری که چرا گفتمان سرمایهداری برای سوژههای نوروتیک کارآمد است، کمتر آشکار و از این رو جالبتر است. به گفته لکان، سوژهی نوروتیک قادر است با این نوع جامعه کنار بیاید زیرا این جامعه تحت تأثیر پویاییهای پنهان و بسیار متناقضی قرار دارد. در حقیقت، نظر لکان این است که در نهایت، سرمایهداری رژیمی است که بر اساس کمبود کیفِ لیبیدویی [manque-a`-jouir] استوار است (لکان، ۲۰۰۱، ص ۴۳۵)۷. و این امر بیشتر به سوژهی نوروتیک میخورد. لکان این نکته را از طریق (تفسیر خودش از) مفهوم “ارزشِ مازاد” [Mehrwert] مارکس توسعه میدهد. هدف صریح سرمایهداری، البته، تولید ارزش مازاد است. بهطور ساده و بهشکل بسیار کلی، سرمایهداری به فروش یک ابژه به قیمتی بالاتر از هزینهی تولید آن ابژه میانجامد. سود حاصل از این فرآیند “ارزش مازاد “ نامیده میشود. شایستگی مارکس در این است که نشان داده چگونه در سیستمهای سرمایهداری، ارزش مازاد از کارگر/پرولتاریا دزدیده شده و توسط سرمایهدار تصاحب میشود. البته باید در نظر گرفت که سرمایهداری معاصر با شرکتهای چندملیتی و دستاوردهای علمی گستردهاش دیگر مشابه آن چیزی نیست که مارکس توصیف و تحلیل کرده بود. و یکی از تفاوتهای عمده بین این دو به دگرگونیهای ارزش مازاد مربوط میشود. بهطور کلی، ارزش مازادای که در اوایل سرمایهداری از پرولتاریا دزدیده میشد، برای لذت سرمایهدار مصرف میشد. از این جهت، سرمایهداری اولیه میتواند بهعنوان گونه ای از گفتمان ارباب–برده در نظر گرفته شود، که در آن ارباب از کار بردهها سود میبرد. با این حال، لکان استدلال میکند که سرمایهداری معاصر دیگر نمیتواند بهعنوان یک گونه از گفتمان ارباب در نظر گرفته شود زیرا ارزش مازاد دیگر توسط سرمایهدار مصرف نمیشود. برعکس، ارزش مازاد باید دوباره در فرآیند تولید بازسرمایهگذاری شود[۲۴]. و این به نظر یکی از تفاوتهای بنیادی بین سیستمهای سرمایهداری کنونی و گذشته است. در سرمایهداری اولیه، ارزش مازاد میتوانست برای لذت یا سرمایهگذاری در آینده برای کیفِ لیبیدویی مصرف شود. اما امروزه، ارزش مازاد باید دوباره در فرآیند تولید سرمایهگذاری شود؛ در غیر این صورت، تولید عقب میافتد و در نهایت فرو میپاشد. به عبارت دیگر، باید تولید کنیم تا مصرف کنیم، اما باید مصرف کنیم تا دوباره قادر به تولید باشیم. بنابراین، نظر لکان این است که گفتمان واقعی سرمایهداری یک دور بسیار شریر است.
این ایدهٔ دورِ بسته، میان سوژه و ابژههایش یک پیامد بسیار مهم دارد، یعنی اینکه دیگر نمیتوان سوژه را در موقعیت یک عامل (اجراکننده) در نظر گرفت. در نهایت، ابژهی کیفِ لیبیدویی است که در موقعیت یک عامل قرار میگیرد. بنابراین، گفتهٔ لکان که سوژه دیگر توسط سرمایهدار یا ارباب استثمار نمیشود، بلکه توسط ابژههای کیفِ لیبیدویی استثمار میشود (لکان، ۲۰۰۱، ص ۴۱۵)۸، به این معنا است. این همان چیزی است که باعث میشود او بگوید در گفتمان سرمایهداری معاصر، همه، از جمله سرمایهدار، یک پرولتاریا هستند (لکان، ۱۹۷۴)۹. در حقیقت، سرمایهدار نه کمتر از دیگران به گفتمان سرمایهداری وابسته است و نه کمتر از پرولتاریا توسط ابژههای کیفِ لیبیدویی استثمار میشود. این شاید به همین دلیل است که “قانون کمیت” و اصل “هرگز کافی نیست” با چنین شدت و حدتی در جوامع سرمایهداری حاکم است. در جوامع پیشین، طبقات مختلف با هویتهای متفاوتی که توسط گفتمانها برنامهریزی شده بودند، مطابقت داشتند (ارباب–برده، هیستریک–ارباب، و غیره). با ناپدید شدن هویتهای متمایز – “همه پرولتاریا” – تنها کمیت میتواند تفاوت ایجاد کند.
در پایان، لکان معتقد است که حرکت مارکسیستی به نقطهای پیشبینینشده و غیرعمدی منتهی شده است: “(….) یک کارگر ایدهآل، کسی که مارکس او را به عنوان گل[۲۵] اقتصاد در نظر میگرفت با امید اینکه او گفتمان ارباب را روزی به عهده بگیرد؛ که در واقع، این اتفاق افتاد، هرچند به شکلی غیرمنتظره” (لکان، ۱۹۹۰، ص ۱۴). اگر مصرف ابژههای کیفِ لیبیدویی زمانی ویژگی خاص کیفِ لیبیدویی سرمایهدار بود، به نظر میرسد که این ویژگی اکنون به پرولتاریا نیز گسترش یافته است. لکان مشاهده میکند که در سرمایهداری معاصر، پرولتاریا توسط همان کیفِ لیبیدویی که سرمایهداران را تحریک میکند، به حرکت درمیآید. به نظر میرسد که حرکت مارکسیستی نه سرمایهداری را از بین برد، همانطور که مارکس در نظر داشت ، بلکه به طرز شگفتآور و شگفتانگیزی منجر به همکاری پرولتاریا با گفتمان سرمایهداری شد۱۰. لکان که یک روانکاو است، در سال ۱۹۷۳ بیان میکند که گفتمان روانکاو ممکن است راهی برای خروج از گفتمان سرمایهداری ایجاد کند (لکان، ۱۹۹۰، ص ۱۴). با استفاده از عبارت “راه خروج[۲۶]“، واضح است که لکان از اقدام انقلابی یا سرکوبگرانه دفاع نمیکند. به نظر میرسد آرزوی لکان این بوده است که روانکاوی به فرد روانکاویشده کمک کند تا به شیوهای متفاوت از کیفِ لیبیدویی که ویژگی پرولتاریای معاصر است، دست یابد.
نتیجهگیری
با جمعبندی اظهارات لکان درباره گفتمان سرمایهداری، ما استدلال کردیم که این گفتمان اثرات ضد اجتماعی دارد و رژیمی را ترویج میکند که حول فقدان کیفِ لیبیدویی میچرخد. گفتمان سرمایهداری ماهیت ضد اجتماعی دارد زیرا شامل اتصال سوژهها به ابژههای کیفِ لیبیدویی است. به جای برنامهریزی روابط با سوژهها، گفتمان سرمایهداری معاصر از سوژه میخواهد که خود، روابط اجتماعی خود را ایجاد کند. در مورد لذت بردن از سائق[۲۷]ها، لکان از فرضیهای دفاع میکند که گفتمان سرمایهداری رژیمی را ایجاد میکند که با فقدان لذت مشخص میشود. با اتصال به ابژههایی که کیفِ لیبیدویی آنها رقیق شده و در یک دور معیوب گرفتار شدهاند و توسط آنها استثمار میشوند، سوژه مدرن کیفِ لیبیدویی زیادی را تجربه نمیکند. ممکن است این مکانیزم پنهان سرمایهداری توضیح دهد که چرا برخی از غربیها اغلب نسبت به این که از زندگی به اندازه کافی لذت نمیبرند، احساس گناه میکنند.
درباره نویسنده
فردریک دکلرک[۲۸]
دانشکده روانکاوی و روانشناسی مشاوره، دانشکده علوم روانشناسی و آموزشی، گنت[۲۹]، بلژیک
ایمیل: frederic.declercq@UGent.be
دکتر ف. دکلرک استاد کمکی در دپارتمان روانکاوی و روانشناسی مشاورهای در دانشگاه گنت[۳۰] است. او در این دانشگاه به تدریس روانسنجی، مطالعه جنسیت و اختلالات جنسی و مدلهای روانکاوی از دیدگاه فرویدی-لکانی میپردازد. او همچنین در مطب روانکاوی خصوصی فعالیت دارد و به عنوان کارشناس جنایی نیز مشغول به کار است.
یادداشتها
- این مقاله بدهی به دورهٔ C. Soler در ‘‘کالج کلینیک پاریس’’ (۲۰۰۰–۲۰۰۱) دارد.
- در این مقاله، واژه ‘‘jouissance’’ به “کیفِ لیبیدویی” ترجمه شده است.
- در این مقاله، واژه “ژوئیسانس” به “ژوئیسانس فالیک” یا “ژوئیسانس نمادین” اشاره دارد. در سمینار ۱۷ لکان، او ژوئیسانس فالیک را با وارد کردن آن در فرمولهای گفتمانی خود دوباره مطرح میکند. در این فرمولها، ژوئیسانس فالیک به “پلاس-د-جویر” فهمیده میشود که در ابژه “a” متمرکز است. در حالی که این تغییر نام به منظور تأکید بر ماهیت نمادین ژوئیسانس است و آن را در چارچوب گفتمانها جای میدهد، نکته دیگری را نیز روشن میکند. ماتمِ شیء فرض میکند که ژوئیسانس فالیک مترادف با ژوئیسانس تناسلی نیست بلکه به چهار ابژه لیبیدویی نیز اشاره دارد. زمانی که در این مقاله از “ژوئیسانس” صحبت میشود، منظور ژوئیسانس در گستردهترین معناست. ژوئیسانس به چهار ابژه جزئی لیبیدویی اشاره دارد: دهانی، مقعدی، دیداری و شنوایی.
- “فقط عشق است که به ژوئیسانس اجازه میدهد که به درخواست نزول کند” (لکان، ۲۰۰۴، صفحه ۲۰۹). همچنین به P. Verhaeghe (1999) نیز مراجعه کنید.
- برای بحث بیشتر در مورد این موضوع، به F. Declercq (2004) مراجعه کنید.
- آنورکسی و بولیمیا از علائمی هستند که رویارویی میان دو بدن را قطع میکنند زیرا ژوئیسانسی که در کار است، اساساً خود ارضایی است. منظور از خود ارضایی این است که ژوئیسانس (دهانی) به رابطه جنسی با شریک تعلق نمیگیرد.
- “ (…) ارزش مازاد، علت خواستهای است که یک اقتصاد به عنوان اصل خود از آن بهره میبرد: اصل تولید وسیع، بنابراین تشنه، فقدان-ژوئیسانس است. “
- “محصولات، به عنوان مثال، از کیفیتی که در چشمانداز مارکسیستی ارزش مازاد وجود دارد، تولیدکنندگان میتوانند از آن، به جای ارباب، درباره استثماری که از آن رنج میبرند، حساب پس دهند. “
- (…) هر فرد در واقع یک پرولتر است.
- “ […] مارکسیسم به نتیجهای دست یافت که شگفتانگیز بود: آنها کارگران را به همکاری با نظم سرمایهداری واداشتند و احساس کرامت را به آنها بازگرداندند.” (لکان، کنفرانسی که در مرکز فرهنگی فرانسه در ۳۰ مارس ۱۹۷۴ برگزار شد، منتشر نشده).
این مقاله با عنوان «Lacan on the Capitalist Discourse: Its Consequences for Libidinal Enjoyment and Social Bonds1» در Journal for the Psychoanalysis of Culture and Society منتشر شده و توسط محمدرضا میرشاه علی ترجمه شده و در تاریخ ۱ اردیبهشت ۱۴۰۴ در بخش آموزش وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
منابع :
Declercq, F. (2004). Lacan’s Concept of the Real of Jouissance: Clinical Illustrations and
Implications. Psychoanalysis, Culture and Society 9 (2), pp. 237–۲۵۱.
Freud, S. (1974a). Group Psychology and the Analysis of the Ego. In The Standard Edition
of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud, Standard Edition, Vol. 18,
London: Hogarth Press, pp. 69–۱۴۳.
Freud, S. (1974b). Three Essays on Sexuality. In The Standard Edition of the Complete
Psychological Works of Sigmund Freud, Standard Edition, Vol. 7, London: Hogarth
Press, pp. 123–۲۴۳.
Lacan, J. (1966). Remarque sur le Rapport de Daniel Lagache: ‘Psychanalyse et Structure
de la Personnalite´’. In E´ crits. Paris: du Seuil.
Lacan, J. (1966–۱۹۶۷). Se´minaire XV, L’acte psychanalytique. Lesson of January 10th
۱۹۶۷, unpublished seminar.
Lacan, J. (1974). Conference held at the French Cultural Centre on March 30, 1974.
Unpublished.
Lacan, J. (1977). E´ crits, A selection. London and New York: W.W. Norton & Company,
Inc.
Lacan, J. (1990). Television, A Challenge to the Psychoanalytic Establishment. New York
and London: W.W. Norton & Company, p. 16.
Lacan, J. (1998a). Feminine Sexuality, The Seminar of J. Lacan, Book XX, Encore. New
York and London: WW Norton & Company.
Lacan, J. (1998b). The Seminar of Jacques Lacan, Book XI, The Four Fundamental
Concepts of Psychoanalysis. London: Vintage.
Lacan, J. (1999). The Seminar of Jacques Lacan, Book VII, The Ethics of Psychoanalysis.
London: Routledge.
Lacan, J. (2001). Radiophonie. in Autres E´ crits. Paris: du Seuil.
Lacan, J. (2004). Le Se´minaire Livre X, L’angoisse. Paris: Seuil.
Maupin, A. (1979). Tales of the City. New York: Ballantine Books.
Nothomb, A. (2002). Robert des Noms Propres. Albin Michel.
Soler, C. (2000–۲۰۰۱). De´clinaisons de L’angoisse, Cours 2000–۲۰۰۱, Colle`ge Clinique de
Paris, unpublished.
Verhaeghe, P. (1999). Love in a Time of Loneliness, Three Essays on Drive and Desire.
London: Rebus Press.
[۱] P. Verhaeghe
[۲] Verhaeghe
[۳] enjoyment
[۴] jouissance
[۵] desire
[۶] drive
[۷] A. Nothomb
[۸] act
[۹] Julius Caesar
[۱۰] Rubicon
[۱۱] heterosexual
[۱۲] Group Psychology and the Analysis of the Ego
[۱۳] identification
[۱۴] Ego ideal
[۱۵] deconstructing
[۱۶] Spleen
به احساس عمیق ملال، کسالت وجودی، افسردگی، و پوچی اشاره میکند که در تقابل با مفهوم ایده آل نوعی درک ناگوار از زندگی و عدممعنا را به همراه دارد.توضیح از مترجم است
[۱۷] Baudelair
[۱۸] perversion
[۱۹] anorexia
[۲۰] bulimia
[۲۱] paroxysm
[۲۲] A. Maupin
[۲۳] Cleveland
[۲۴] re-invested
[۲۵] flower
[۲۶] way out
[۲۷] derives
[۲۸] Fre´de´ric Declercq
[۲۹] Ghent
[۳۰] Ghent