دوپارهسازی ابژه | مبانی نظری روانکاوی ملانی کلاین
دوپارهسازی اُبژه ملانی کلاین
ایگوی اولیه به شیوهی جزئی با ابژهها[۱]ی خود ارتباط برقرار میکند؛ یعنی، اُبژه را دوپاره میکند. این فرایند، ابژههایی را به وجود میآورد که با کارکرد خاصی مشخص میشوند (برای مثال تغذیه، آغوش، و غیره) یا ابژههایی که سرخورده یا راضی میکنند (برای مثال اُبژههای «بد» یا اُبژههای «خوب»). انگارهی دوپارهسازی اُبژه[۲] برای اولین بار در مقالهی «شخصیتپردازی در بازی کودکان[۳]» توسط کلاین معرفی شد (کلاین، ۱۹۲۹).
ملانی کلاین در اولین مشاهدات خود به اختلافات گسترده در احساسات کودکان نسبت به ابژههای در معرض توجهشان اشاره کرد. او بیش از همه تحت تأثیر قدرت احساسات پرخاشگرانه و خشونتآمیز کودکان نسبت به ابژههایی که با آنها بازی میکردند قرار گرفت و گوشبهزنگ شد.
گاهی اوقات خلق و خوی کودک بسیار ناگهانی به پرخاش، خشم یا ترس تغییر میکرد. این واکنش میتوانست در حالات وحشتزدگی یا کجخلقی سریعاً اوج بگیرد. کلاین این وضعیت اوایل نوزادی را به مثابه خسران واقعیت اُبژه تفسیر میکرد. اُبژه آن شخصی نبود که همزمان عشق و نفرت را میتوان به او ابراز کرد، همینطور کودک نمیتوانست همزمان نیت خیر و نیت زیانآور را در اُبژه ببیند. در عوض، شخص به ابژهای تبدیل میشد که کاملاً مورد عشق یا کاملاً مورد نفرت قرار میگرفت.
از نظر کلاین، ایگوی اولیه کاملاً قادر به یکپارچه کردن ادراکهایی که از نخستین اُبژهی خود دریافت میکرد نبود. برای مثال، کودک نمیتواند بفهمد که آیا پستان یک اُبژهی خوب تغذیهکننده است، یا ابژهی نومیدکنندهای لبریز از نفرت و نیات بد نسبت به نوزاد. وقتی قدرت یکپارچه کردن نباشد نوزاد ناگزیر است که آنها را دوپاره کند و به «پستان خوب» و «پستان بد» تبدیل کند. به دو پارهی جدا از هم، به دو اُبژهی جدا از هم.
همچنانکه ایگوی کودک به بلوغ میرسد، قادر میگردد تا تشخیص دهد که همان ابژهی یکسان میتواند سویههای بد و خوب، و همچنین کارکردهای متعدد داشته باشد. با این حال، ممکن است این رشد ادراکی توسط عوامل هیجانی تحریف شود، و در نتیجه کودک در شیوههای ارتباط خود، ابژههای جزئی را تا کودکی و بعدها حفظ میکند. بسیاری از نگرشهای متعصبانهی نژادپرستانه، سکسیستی، طبقاتی و مواردی از این دست، متکی بر ادراک تحریفشدهای هستند که «یا این»، «یا آن» کارکرد، یا نیت «خوب» یا نیت «بد»، را به بهای سایرین بالا میبرد.
ایجاد ظرفیت برای یکپارچهسازی بخشهای مختلف ابژهها در تطبیق با واقعیت، مشکلات هیجانی جدیدی را برای نوزاد به ارمغان میآورد. حالا نوزاد باید هم نفرت از مادری نومیدکننده و هم عشق و قدردانی نسبت به او به عنوان مادر تغذیهکننده را در بر بگیرد و همزمان ببیند. این یکپارچهسازی موجب ورود نوزاد به «موضع افسردهوار» میشود (در پستهای بعدی این موضع را توضیح خواهیم داد). ورود به موضع افسردهوار همواره همراه با احساس گناه، پریشانی و جبران است (کلاین، ۱۹۳۵، ۱۹۴۰).
پیشینهی دوپارهسازی اُبژه
ملانی کلاین این انگاره را از مفهوم عشق ابژهای جزئی کارل آبراهام[۴] (۱۹۲۴) –دومین تحلیلگرش- استخراج کرد. دوپارگی ابژه مرتبط با دوپارگی ایگو است؛ کلاین (۱۹۴۶) فکر میکرد که هر دو باید با همدیگر رخ دهند. آخرین سهم نظری مهم فروید (1940e [1938]) مربوط به دوپارگی ایگو در ارتباط با تحریف زمخت ادراکات از ابژهی اروتیک مورد علاقهی کلاین بود.
آنا فروید[۵] (۱۹۲۷) و ادوارد گلوور[۶] (۱۹۴۵) شک داشتهاند که کلاین میتوانست مراحل بسیار اولیهی رشد پیش از دستیابی نوزاد به زبان را دقیقاً توصیف کند. با این حال، کلاین معتقد بود که تعمیمهای او از تحلیل کودکان خردسال به نوزادی، با تعمیمهای فروید از تحلیل بزرگسالان به دوران کودکی فرقی ندارد.
یکی دیگر از منازعات، مربوط به ماهیت ابژهها است. در روانکاوی کلاسیک، ابژهها در ذهن بزرگسالان و نوزادان به طور یکسان بازنمایی میشوند. با این حال، ملانی کلاین به پیروی از کارل آبراهام، سطحی را وضع کرد که ارتباط با ابژهها همانند موجودیتهای واقعی در واقعیت روانی است، چه واقعاً درون ایگو باشند چه خارج.
این مقاله بخشهایی از کتاب «ملانی کلاین، یک راهنمای تصویری» نوشتهی رابرت هینشلوود است که توسط تیم تداعی ترجمه و در بخش آموزش وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
[۱] objects in partial
[۲] splitting of the object
[۳] Personification in the play of children
[۴] Karl Abraham
[۵] Anna Freud
[۶] Edward Glover