نارو زدن و نارو خوردن (خیانت دیدن و خیانت کردن) | سلمان اختر
نارو زدن و نارو خوردن
لغت انگلیسی betrayal از لغت قدیمی فرانسوی trair و لاتین trader گرفته شده که هر دو به traitor (نارو زن، خائن) اشاره دارند. به علاوه در دیکشنری وبستر معنای betrayal شامل این است که به دشمن نارو بزنی یا از او نارو بخوری. در کنار سایر توضیحات، این معانی هم آمده: «گمراه کردن، شکست خوردن یا ترک کردن کسی به خصوص زمانی که به تو نیاز دارد، فاش کردن چیزی بدون عمد و فاش کردن چیزی متناقض با اعتمادی که به تو شده است». این عبارات بیانگر این هستند که در نارو زدن ۱) اعتماد کسی به قابل اتکا بودن و قابل دسترسی بودن کسی دیگر خدشهدار میشود ۲) میتواند هم به عمد باشد و هم بدون قصد. ۳) و این کار آسیب میزند. نارو زدن دو وجهه دیگه هم دارد: ۴) این پدیده هم به شکل فعال و هم منفعلانه رخ میدهد یعنی هم میشود به دیگران نارو زد و هم از دیگران نارو خورد ۵) رضایت سادیستیک و درد روانی شدید، عواطف مرتبط با این دو شکل نارو زدن یا خوردن، هستند که به صورت آگاه یا نا آگاه تجربه میشوند. ۶) یک وجههی دیگر هم این است که نارو زدن یا نارو خوردن آن طوری که در ابتدا به نظر میرسد از نظر اتیولوژی، داینامیک و پدیدار شناختی از هم جدا نیستند. رانهی نارو زدن به دیگران و نیاز به نارو خوردن همیشه با هم حضور دارند. مدل اول بیشتر در شخصیت نارسیسیست و مدل دوم بیشتر در شخصیت مازوخیست آشکارتر است. با این حال آرزوی متضاد در هر کدام از اینها وجود دارد. افراد خودشیفته به دیگران نارو میزنند درحالیکه به صورت ناهشیار به خود نارو میزنند و افراد مازوخیستیک نارو خوردن خود را مهندسی میکنند و این خودشان هستند که دیگران را وارد این بازی میکنند. کوپر ۱۹۸۸ دربارهی «شخصیت خودشیفته-مازوخیستیک» با اینکه به نوع متفاوتی از سایکوپاتولوژی اشاره داشت اما از جهتی هم در این نظریه، من به صورت ابتکاری از آن مفهوم استفاده کردم.
اجبار به ناروزدن (the compulsion to betray)
در کار بالینی و در زندگی هر کسی به احتمال زیاد با افرادی مواجه شده است که کاملاً غیرقابل اعتمادند. آنها قول میدهند که جایی باشند و سر زمانی خاص به جایی برسند، چیزی بیاورند و کارهایی را انجام بدهند، اما طبق عادت این انتظارات را برآورده نمیکنند. رفتار آنها بقیه را آزار میدهد و دیگران کم کم نسبت به آنها بیاعتماد و محتاط میشوند. گرچه از نظر رفتاری ممکن است همهی اینها شبیه هم باشند اما چنین غیرقابل اعتماد بودنهایی در واقع سایکوداینامیکهای مختلفی دارند:
- Diffuse ego-impairment (اختلال در ایگوی پراکنده): این افراد، افرادی بیچاره هستند که با تقاضاهای دیگران موافقت میکنند به خاطر اینکه شهامت نه گفتن ندارند و بعداً احساس میکنند باری به دوششان افتاده که نمیتوانند از عهدهاش برآیند و نهایتاً کسانی که آن کارها را به آنها محول کردهاند را ناامید میکنند.
- Identification with over-promising parents (همانندسازی با والدینی که زیادی قول میدهند): این افراد بزرگسالانی هستند که وقتی بچه بودند مکرراً توسط والدین خود فریب خوردهاند، اظهارات غرور آفرینی شنیدهاند که هیچوقت به حقیقت نپیوسته است. این امیدهای تکاندهنده که تکرار شدهاند عمیقا این بچهها را تروماتیزه کرده که در مفهوم همانندسازی با پرخاشگر فروید خود را نشان میدهد، که وقتی بزرگ میشوند شکنجهای مشابه آنچه خود تجربه کردهاند را به سمت دیگران که به آنها مشکوک نیستند روا میدارند. این کنش آنها اغلب نامحسوس و خارج از آگاهی هشیار آنها رخ میدهد. ناروهای آنها به دیگران علیرغم آرزوهای خوبشان برای دیگران رخ میدهد و بارها موجب شگفتزده شدن و ناامیدی و دلشکستگی خودشان هم میشود.
- Sadistic triumph over envied others (پیروزی سادیستیک بر دیگرانی که مورد رشک واقع شدهاند): افرادی که با کامیابی سادیستیک آگاهانه به دیگران نارو میزنند عموما خودشیفتهی بدخیم (Malignant narcissism) هستند که ترکیبی از جذب و شیفتهی خود شدن به صورت پاتولوژیک، بیرحمی و رفتارهای ضداجتماعی دارند. آنها در دوران کودکی خود تروماهای نارو خوردنهای شدیدی تجربه کردهاند و اغلب در بین بچههای خانواده احساس کردهاند که بیشترین بیعدالتی نسبت به آنها روا شده است. آنها نسبت به سایر همشیرهای خود حس رشک دارند و رشک و نفرت شدیدی نسبت به وضعیت خاص خود در خانواده میپرورانند. نارو زدنهای اکنون آنها در واقع به عمل در آوردن تکانههای مخرب آنها نسبت به همشیرهای خود است، گرچه ریشه خصومت آنها معطوف به والدینشان است. کارکرد سوپرایگو اغلب مورد مصالحه واقع شده و زیر اغواگریهای ظاهری آنها شرارت کمین کرده است.
خودشیفتگی مرضی اثرات آسیبرسانی روی ظرفیت روابط اُبژهای میگذارد. اگر چشماندازی بلند مدت در بازهی زمان اتخاذ کنیم خواهیم دید که فردی با یک خود بزرگمنش همیشه تنها است و در یک دنیای نامتعارف و عجیب از چرخهی خواستههای تکرار شونده، ایدهآلسازیهای موقتی، یکی شدنهای (پیوستگی) حریصانه، و ناپدید شدن از روابط با خراب کردن و ضایع کردن دیگری، ناامید کردن، و ناارزندهسازی دیگران زندگی میکند و همیشه هم تنها باقی میماند (کرنبرگ، ۱۹۸۰).
مشاهدات روزنفلد مرتبط با همین بحث هستند که روابط اُبژهای خودشیفتهوار را اینگونه توصیف میکرد: همهتوانی و دفاعهایی مقابل هرگونه بازشناسی جدایی بین خود و اُبژه. همهتوانی خودشیفته در استفادهی بیرحمانهی آنها از دیگران مشهود است همراه با اینکه هرگونه وابستگی به آنها را هم انکار میکنند، چون بازشناسی وابستگیشان به دیگران بر آسیبپذیر بودن در عشق و درد جدایی دلالت دارد و موجب رشک به آنچه دیگران برای دادن به آنها دارند میشود. موقعیت بدخیمتری هم متداول است و آن وقتی است که جنبههای مخرب و خشمگین خود، ایدهآل میشد. بنابراین این فرد تلاش میکند تا هر آنچه عشق به او داده را به منظور حفظ چیرگی و برتری خود بر دیگران تخریب کند. برای اینکه کاملاً با جنبههای مخرب همهتوان خودش همانندسازی کند، آن خود وابسته، عاشق و سالم و عاقل خود را میکشد. گاه گاهی، نسبت به این بخشهای حبس شدهی درونی با دقت و توجه بالا آگاه میماند و احساس میکند که هیچ کاری از دست هیچ کسی برای تغییر دادن این وضعیت بر نمیآید. برای اجتناب از ریسک نارو خوردن دوباره توسط دیگری، فرد خودشیفته خود را منزوی میکند و بنابراین به خود نیازمند خود نارو میزند.
نیاز به نارو خوردن (The need to be betrayed)
به طور کاملاً متضاد با مثال قبل، افرادی هستند که بارها و بارها نارو میخورند. کارفرمایشان کمکها و کارهای ارزشمند آنها را تشخیص نمیدهند و دوستانشان مهمانیهای آنها را جبران نمیکنند. همسرشان خیلی به ندرت عشقشان را به آنها اذعان میکنند و فرزندانشان هیچوقت از فداکاریهایشان تجلیل نمیکنند. در واژهشناسی برگلر (۱۹۴۹)، این افراد «جمعکنندههای بیعدالتی» (injustice collectors) هستند. از نظر روانی مجروح و دلخور هستند، اندوهناکی خود را با ناباوری دردناکی با جزئیات شرح میدهند.
مشکل اصلی اینگونه افراد مازوخیسم آنهاست. و دلیل اینکه چگونه و چرا نارو میخورند کمتر واضح است (در مقابل کتک خوردن، مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفتن و غیره) که خصوصیت مرکزی برخی افراد مازوخیست است. پاسخ اینکه چگونه این اتفاق میافتد بدین شرح است: فرد مازوخیست زودباوری قابل توجه و پنهانی دارد. هرچه که به او گفته میشود را باور میکند و از حقایقی که مخالف با انتظارات خوش بینانهی اوست چشمپوشی میکند. ایساک، الکساندر و هاگارد (۱۹۶۳) فصیحانه ریشهی چنین سادگی را توصیف کردند: وقتی یک والد از ایمان و اعتماد در حال رشد یک بچه استفادهی نادرستی میکند، یک آرمانزدایی (توهمزدایی) رخ میدهد که ضربهی بزرگی به روان وارد میکند. اگر بچه یک ایگوی به قدر کافی قدرتمند داشته باشد، حقیقت را به عنوان عاملی از محدودیتها و حدود قابلیت اعتماد به والدین و دیگران در ایگوی خود ادغام و ترکیب میکند و در نظر میگیرد (یعنی محدودیتهای والدین را میپذیرد) و اگر ایگوی ضعیفتری داشته باشد، ناامید شدنش ممکن است دلالت بر از دست رفتن توهم والدین ایدهال داشته باشد و در نتیجه منجر به ترس، تنهایی و افسردگی شود. در چنین شرایطی -به خاطر از دست دادن این توهم خشم تجربه میکند و بعد به خاطر این خشمی که به والدین خود پیدا کرده دچار حس گناه میشود- این بیاعتمادی احتمالاً واپسرانی شده و بچه را با یک عدم آمادگی برای تمایز بین افراد قابل اعتماد و غیرقابل اعتماد تنها میگذارد. در نتیجه او سادهلوح میشود و بدون توانایی تمایزگذاری به همه اعتماد میکند. او تبدیل به فرد سادهلوحی میشود که یک نیاز دائمی به گول خوردن دارد. این حقیقت که مکرراً گول میخورند علاوه بر این به عنوان یک اطمینان هم عمل میکند، اطمینان از این که والدینش حقیقتاً کمتر از کسان دیگر غیر قابل اعتماد نیستند.
با چنین مکانیسمهایی، فرد مازوخیست خود را برای شکست، آسیب و ناروخوردن آماده میکند. به این شکل، او مثل یک شخصیت پارانوئید است که درحالیکه سادهلوحی دیگران را به دیدهی تحقیر مینگرد، خودش به طرز عجیب و غریبی در باور کردن آنچه از افراد شایعه پراکن میشنود آسیبپذیر است. سوال بعدی این است که چرا نارو خوردن، تظاهری از یک «مازوخیسم اخلاقی» (فروید، ۱۹۲۴) است؟ که نه تنها به منابع گوناگون گناه ناهشیار منتهی میشود (اختر) بلکه همچنین منتهی میشود به ناروخوردنهایی که از نظر روانی در دوران کودکی به خاطر تجربهی از دست دادنهای واقعی تجربه شدهاند. در دورهی رشد بعدی، این تجارب گرایش دارند که لیبیدینایز شوند و با لذت مازوخیستیک اشباع شوند.
در دیدگاه برنر (۱۹۵۹)، مازوخیسم منعکس کنندهی پذیرش واقعیت دردناک برای فرار از گناه تکانههای جنسی ادیپال است. این اغلب درست است. با این حال، دیدگاههای برگلر (۱۹۴۹) و کوپر (۱۹۸۸) هم مهم هستند. برگلر فرض کرد که ادامهی همهتوانی کودکانه در درجهی اول اهمیت برای کاهش اضطراب به عنوان منبعی برای ارضای ایگو است. وقتی بچه با ناکامی زیاد از حدی روبهرو میشود، این همهتوانی تهدید میشود. بچه حس میکند تحقیر شده و در نتیجه، عصبانی میشود. برای اینکه بتواند از بزرگسالان خطاکار انتقام بگیرد بیکمک است، بنابراین در این وضعیت خشم را روی خودش تخلیه میکند. اما برای نگهداشت ظاهر همهتوان خود، آن خشم را لیبیدینایز کرده یاد میگیرد از رنجش، لذت بیرون بکشد. برخی گرایشهای ذاتی هم شکلگیری الگوی کسب لذت-از-رنج را ممکن میسازند. این وقایع بعدها در الگوهای بزرگسالی مازوخیسم روانی تکامل مییابند. برگلر یک فرایند سه پلهای را ترسیم نمود: ۱) فرد مازوخیست به طور ناهشیار ناامیدی و تحقیر را با رفتارش تحریک میکند و به طور برابری لذت را از آن کسب میکند، ۲) او این دانش از عمل تحریکآمیزش و واکنشی را که به توهین دارد با یک خشم به حق جایگزین میکند و ۳) بعد از چنین «خشم کاذب»ی شکست و ناامیدی بیشتری را خلق میکند، و در ترحم هشایارانه برای خودش زیادهروی میکند. به طور ناهشیار او از این رنج مازوخیستیک لذت میبرد.
کوپر در جهت شرح تفکرات برگلر، توجه کرد که ظرفیت تغییر دادن دفاعی معنای تجارب دردناک بچگی به طور گستردهای برای حفظ کنترل بر خود توهمی است. او اظهار میکند که:
جاییکه تجربهی تحقیرهای نارسیسیست اولیه به دلایل بیرونی یا درونی بسیار زیادند، این مکانیسمهای جبران صدمه میبینند. اُبژه به طور مفرطی سنگدل و منعکننده ادراک میشود، خود اینگونه ادراک میشود که در خود-بیانگری اصیل در جستجوی ارضا ناتوان است، ارضا شدن از طریق ناامیدی از ارضا شدنهای اصیل، لیبیدینال، شجاعانه و ارضاهای کاربردی برای ایگو پیشی میگیرد، زیرا این روشها غیرقابل دسترس و ناآشنایند. ناامید بودن یا منع شدن سبک ترجیح داده شدهی اظهار خودشیفته میشود و این دفاع آنقدر گسترده میشود که انحرافات مازوخیستیک و خودشیفته در کاراکتر فرد چیره میشوند.
کوپر تاکید کرد چنین افرادی در جستجوی لذت جنسی-ژنیتال نیستند، بلکه به دنبال لذت پری ادیپال هستند و مسئلهشان مربوط به عزت نفس و انسجام خود است. همبودی خودشیفتگی و مازوخیسم در مفهومپردازی کوپر هستهای است. او اظهار کرد که در هر نمونهی ویژه، تصویر بالینی ارائه شده ممکن است بیشتر خودشیفته یا بیشتر مازوخیستیک باشد. با این حال پس از یک دورهی کوتاه تحلیل آشکار خواهد شد که در هر دو نوع خودشیفتگی یا مازوخیسم، هر دو تیپ از افراد، ظرفیت مردهای برای حس کردن دارند، و از رفتارهایشان به طور پنهانی لذتی میبرند، عزت نفسی بسیار حساس دارند که بین بزرگمنشی و حقارت تغییر میکند، برای نگه داشتن یا گرفتن ارضا از روابطشان یا کار توانایی ندارند، بهطور مداوم احساس رشک دارند، عقیدهی راسخی دربارهی اینکه اشتباهی هستند و توسط کسانی که باید مراقبت میشدند دچار محرومیت شدهاند دارند، و یک ظرفیت بیکرانی برای فتنهانگیزی دارند.
کوپر در درمان چنین بیمارانی هم نکات خوبی مطرح میکند.
ملاحظات درمانی
قبل از شفاف کردن نکات دقیق و راهبردهای تکنیکی، دو تا اخطار باید بدهم: اول: پیشنهاداتی که برای درمان افرادی که نارو میزنند یا نارو میخورند میدهم جایگزین کارهای معمولی که در درمان میکنید (مثل تایید کردنهای همدلانه، تفسیرهای انتقال، بازسازی و هشیاری و مراقبت کردن از انتقال متقابل خودتان) نیست، و تداخلی با راهنمای بالینی سهگانهی پرهیز (Abstinence)، خنثی بودن و گمنام بودن (anonymity) درمانگر ندارد که همهی اینها سنگ بناهای اصلی رویکرد ما هستند. دوم اینکه، گرچه من پیشنهادات جداگانهای برای درمان افراد خودشیفتهای که نارو میزنند یا افراد مازوخیستی که نارو میخورند خواهم داد اما حقیقت این است که شکلهای مخلوطی از چنین آسیبشناسیهایی رایج است و لازم است تا بین جنبههای مازوخیستیک و خودشیفتهی کارکردهای این بیماران توجهتان را تغییر جهت بدهید، و شاید لازم باشد تا از مداخلات تکنیکال هر دو نوع شخصیت در یک فرد یا بیماران مشابه بهره ببرید.
درمان بیماران خودشیفتهی نارو زننده: مداخلات زیر را مرحله به مرحله پیش بروید. بعد از اینکه فضای روانی زیادی برای تحلیل شونده فراهم شد تا نوع و شکلی که وقایعش رخ میدهند را بتواند ابراز کند و رابطه ی درمانی رشد پیدا کرد، درمانگر لازم است بیمار را مواجه کند با ۱) کیفیت سائقگونه (driven quality) اغوا کردنها و نارو زدنهایش ۲) مغایرت بین اینکه او به دنبال عشق و امنیت است درحالیکه این عشق و امنیت را برای کسانی که با آنها در ارتباط است فراهم نمیکند ۳) اینکه خصومت و اهداف تخریبگرایانهاش نسبت به افرادی که عروسک خیمه شب بازی تئاتر درونی او در خصوص کینهجوییهای او شدهاند را دارد انکار میکند و ۴) اینکه دارد خود را به طور فعالانهای از شر لحظاتی که باید نسبت به قربانی همدلی تجربه شود و از شر حرکات شناختی-عاطفی مشابه در تجربهی انتقالی خلاص میکند. تحلیلگر همچنین لازم است به بیمار کمک کند تا ۵) از لذتی که نارو زدن به دیگران میبرد آگاه شود ۶) برای از دست دادن فرصتهایش برای عشق سوگواری کند و ۷) پشیمانی و افسوس تازه نمایان شدهای که به خاطر خصومت خودش مقابل دیگران حس کرده را تحمل کند.
از طریق این کارها، باید از خطر دوگانهی انتقال متقابل اخلاقی (a moralising countertransference) و آسیب زدن به عزت نفس بیمار اجتناب شود. این کار مستلزم جفت شدن آشکار کردنهای تفسیری با اظهارات همدلانه-بازسازی کننده است (دائماً باید تاکید شود بر ریشههای تروماتیک شکلگیری این رفتار بیمار). باید به کارکردهای دفاعی نارو زدن به دیگران (مثال: تبدیل منفعل بودن به فعال شدن، دور کردن میل به وابسته بودن به دیگران) و احساس نیاز به چنین دفاعهایی تاکید شود.
همانطور که درمان افراد خودشیفتهای که به دیگران نارو میزنند سخت است، همانطور هم کار کردن با بیماران مازوخیستی که بارها و بارها داستان مشابهی از ناروخوردن را میآورند هم سخت است و صبوری زیادی لازم دارد. درمانگر در پیش بردن این پروسه نباید عجله کند حتی اگر مسائلی که مراجع مطرح میکند واضحاً قابل تفسیر باشند.
بیمار باید برای مدت زمان کافی و در سطوح متفاوتی از رابطهی درمانی صحیح و درستی، امنیت فهمیده و درک شدن، سودمندی کار کردن روی انتقال را تجربه کند و ساختاری از رابطه را در درمان تجربه کند که قادر شود تا ادراکات و دریافتهای جدید را بپذیرد.
در برنامه درمانی این افراد مازوخیست، متوقف کردن تمایلات مازوخیستیک بیمار، گرچه باید دیر رخ دهند اما نهایتاً ضروریاند. تحلیلگر باید ۱) بفهمد که در تمام شکستهایی که توسط بیمار گزارش میشود یک موفقیت وجود دارد، ۲) شناسایی کند که هر خرابی (فروپاشی) ممکن است چطور بیانگر چیزی بیشتر از یک شکست و باخت دردناک یا تنبیه هستند. برای مثال، ممکن است بیانگر چیرگی و پیروزی اهداف اخلاقی قدیمی بر اهداف لیبیدینال کودکانه باشد. یا ممکن است راهی برای اجتناب از جدایی و تنهایی از طریق چسبیدن به اُبژهی بیوفا و آزاررسان باشد. ۳) به تحلیل شونده باید نشان بدهد که چطور و کی و چرا او سعی میکند سبب وقوع آن شکست شود یا شکستی را تجربه کند، یا در موقعیت تحلیلی این شکستها را رها نمیکند خصوصاً وقتی چیزهای خوبی اتفاق میافتند و به نظر میرسد خوشحالی هم ممکن است در زندگی مراجع وجود داشته باشد. ۴) به بیمار کمک کند تا ببیند که چطور و چقدر زیاد حضور افراد قابل اعتماد را در زندگیش کمرنگ میکند، که این افراد (شامل درمانگر) به او نارو نمیزنند، ۵) در خصوص رشک بیمار به قابل اعتماد بودن تحلیلگر به او تفسیر بدهد و آشکار کند و در یک دیدگاه متضاد، رشک بیمار به قابل اعتماد بودن خودشان در نگهداشتن قرار ملاقتهای تحلیلیشان، ۶) و باید هم احساسات انتقال متقابل خود مثل غضب و خصومت و هم دفاعهایی که مقابل این عواطف سنگین شکل میدهد را مدیریت و کنترل کند و از این احساسات خود یاد بگیرد.
نتیجهگیری
این سناریوهای خودشیفته و مازوخیستیک دو روی یک سکه هستند و اغلب همزمان با هم وجود دارند، هرچند ممکن است یکی آشکار و دیگری پنهانتر باشد.
یک سوال مهم که مطرح است این است که هر دو تیپ افرادی که نارو میزنند یا میخورند در کودکی تجارب تروماتیکی از ناروخوردن داشتند، اما چه میشود که به دو شکل متفاوت بعداً عمل میکنند؟ از نظر فروید اینکه چه نِوروز انتخاب میشود بستگی دارد به اینکه از نظر استعداد ذاتی بچه هر چقدر پرخاشگری ذاتی بیشتری داشته باشد بیشتر به سمت خودشیفته شدن کشیده میشود و هر چه ذاتاً پرخاشگری کمتری داشته باشد یا هر چه خشمش کمتر به سمت بیرون و بیشتر به سمت درون برگردد، فرد مازوخیست میشود. احتمالاً سن و درجهی پختگی ایگو وقتی بچه با نارو خوردن مواجه میشود و هم نوع خیانتی که به بچه میشود مثل اینکه والدین قول خود را عملی نمیکنند یا اینکه مثلاً والدین واقعا میمیرند هم در درماندگیای که بچه حس میکند تاثیر دارد. در مجموع بچههایی که مورد خیانت واقع میشوند، هر چه پرخاش ذاتی کمتری داشته باشند، در سن کمتری مورد تروما واقع شده باشند، و تروما تکرار شده باشد و بچه چارهای جز چسبیدن به افرادی که به او نارو میزدند نداشته در طول رشد، احتمالاً بیشتر مازوخیست میشود. بچههایی که به آنها خیانت شده و ذاتاً استعداد پرخاش بیشتری داشته باشند، تروما در سن بالاتری رخ داده باشد و کمتر تکرار شده باشد و مراقبان دیگری جز آنهایی که به او خیانت میکردند هم داشته، بعدها احتمالاً بیشتر خودشیفته میشود.
سوال مهم دیگر این است که چرا بعضی افراد خودشیفته و مازوخیست در طی درمان پیشرفت پیدا میکنند اما برخی نه؟ از آنجایی که متغیرهای وابسته به بیمار (مثل، صداقت، داشتن ذهنیت روانشناختی، عدم سومصرف مواد، لذت بردن و کارآمد بودن در کار) در پیشآگهی درمان نقش دارند، کیفیت مچ شدن بیمار و تحلیلگر هم احتمالاً مهم است، که لازم است تحقیقات بیشتری در این حوزه صورت بگیرد. هم چنین اثر بالقوهی جنسیت و فرهنگ را هم باید در قطب سناریوهای ناروزدن یا نارو خوردن در نظر بگیریم.
خیانت (نارو) هم یک شکل خاصی از تروما است و هم یک جز اصلی از همهی تروماهای روانی به شمار میرود. سوءاستفاده جنسی، بدرفتاریهای فیزیکال، غفلتهای عمیق، تمسخر، و قلدربازی، همهی اینها مولفههایی از خیانت و نارو زدن دارند. در همهی این موارد اعتماد کسی خدشهدار میشود و امید و ایمان یک نفر زیر سوال میرود. در نتیجه، مشاهدات تکنیکال و داینامیکی که در این مقاله مطرح شدند را میتوان در مقیاسهای کوچک یا بزرگ دربارهی همهی افرادی که تروماتیزه شدهاند و توسط مراقبانشان آسیب دیدهاند به کار برد.
این مقاله با عنوان «Betrayal» از فصل پنجم کتاب «منابع رنج» نوشتهی سلمان اختر است که توسط سعیده موسوی نسب ترجمه و تلخیص شده و در تاریخ ۱۶ آذر ۱۳۹۹ در مجلهی روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
تصویر: Belmiro de Almeida |
- 1.سوگواری | سلمان اختر
- 2.نارو زدن و نارو خوردن (خیانت دیدن و خیانت کردن) | سلمان اختر
- 3.درمان روانکاوانهی تروما و شخصیت آنالیست | سلمان اختر
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
ممنونم از تلاشتون. بسیار ارزشمند بود