زمانی که فروپاشی خود (به دنبال ناکارآمدی ایگو و واپسروی ایگو) روی میدهد، بیماران اضطرابهایی بسیار شدیدتر از اضطرابهای زندگی عادی تجربه میکنند. اضطراب به قدری شدید است که کارکرد ذهنی مختل میشود و بیمار در همان حدی که توان فکر کردن دارد، تشخیص میدهد که درمانده است و حس میکند خطری وحشتناک تهدیدش میکند. این حالت را گاهی اضطراب نابودی مینامند، واژهای که فروید برای آن استفاده میکرد، اضطراب اولیه یا اضطراب تروماتیک بود. از آنجا که اینگونه حملههای اضطراب شدید بسیار فلجکننده هستند، معمولاً چنین حس میشوند که از بیرون از خود سرازیر میشوند و باید تا آخرین حدِ توان و منفعلانه تحملشان کرد. خود در رویارویی با این اضطراب درمانده میشود. فروید تجربهی این اضطرابها را از نظر جسمی بسیار خطرناک و برای ایگو آسیبرسان میدانست.
دیدگاه کوهوت این بود که اضطرابِ از هم پاشیدگی عمیقترینِ اضطرابهاست و باور داشت که هیچ یک از انواع اضطرابی که فروید تشریح کرده، با آن برابر نیستند. او بهطور بالقوه احساس میکرد که این اضطراب حتی میتواند از ترس از مرگ هم جدیتر باشد. اگر چنین باشد، با این دیدگاه هم هماهنگ است که برای گریز از اضطراب از هم پاشیدگی، بیمار ممکن است کشتن خودش را انتخاب کند، چون اضطراب از هم پاشیدگی میتواند طاقتفرساتر از وحشت از مردن باشد.
دیدگاه فروید مبنی بر این که اضطراب میتواند چنان شدید باشد که از نظر جسمی آسیبرسان باشد، از نظر تئوری جذاب است، چون به یکی از فرمولبندیهای حالت مربوط به خودکشی کمک میکند: این که ایگوی ناکام از سوی سیستم سوپرایگو رها میشود، چون ناکارآمد و بیارزش است.
بخشهایی از مقالهی «سقوط به خودکشی»