چرا به هم زدن با درمانگر این قدر پیچیده است؟
رابطه درمانی درمانگر با بیمار رابطهای صمیمانه دارد. با اینحال ما اغلب بهطور ناگهانی آن را تمام یا رها میکنیم. آلانا ماسی[۱] انواع مختلف بههم زدن را میآموزد.
رابطه درمانی – درمانگر آخرم همیشه به من میگفت که اگر یک موقع به این فکر کردم که جلساتمان را تمام کنم، نیاز داریم حداقل چهار جلسه برای تصمیمگیری درمورد اتمام جلسات داشته باشیم. اما وقتی تصمیم گرفتم درمان را تمام کنم هیچ هشداری به او ندادم. بعد از چیزی که به نظرم پاسخی غیرحرفهای به یک اتفاق تروماتیک زندگی بود، پیش منشیاش رفتم و نوبتهای ثابتم را کنسل کردم و هرگز برنگشتم. اما هیچوقت هم از اینکه بدون تشریفات و از طریق منشیاش ارتباطمان را قطع کردم تأسف نخوردم و مطلقاً پشیمان نیستم که چرا چهار تا شش جلسه وقت صرف نکردم تا دربارهی این تصمیم فکر کنم. البته من تنها کسی نیستم که احساسهای درمانگرم را در مرحلهی اتمام درمان نادیده گرفتم.
عباراتی که مردم برای ادامه ندادن درمان به کار میبرند خود گویاست. بعضیها به آن «به هم زدن» میگویند؛ بعضی دیگر «کات کردن»[۲] -اصطلاحی که غالب اوقات برای توصیف علاقهای عاشقانه به کار میرود که بدون اطلاع قبلی از دست رفته باشد. این ادبیات، ادبیاتی نیست که ما برای معلم یوگا یا متخصص گوارشمان به کار میبریم –بلکه آن را برای روابط صمیمانهترمان نگه میداریم. بااینحال وقتی موقع پایان دادن به این رابطهی ویژه میرسد با همان ملاحظه یا مراقبتی رفتار نمیکنیم که در روابط رمانتیک یا دوستی داریم. ما اغلب بدون اطلاع آن را ترک میکنیم و ناگهان بدون توضیح، زمان نوبتگیری ملاقاتها را متوقف میکنیم. اما چرا؟
شاید صمیمیت نامتقارنی که در دل رابطهی درمانگر-بیمار است به ما اجازهی رها کردن ناگهانی آن را میدهد. درحالیکه ما در طول مدت جلسه فکرها، احساسها و ترسهایمان را بیرون میریزیم درمانگر شنوندهای بیطرف باقی میماند و خوشبختانه خود-فهمی و التیام را تسهیل میکند. بخشی از جذابیت رفتن به درمان این است که بیماران اجازه دارند در رابطه با درمانگر خودخواه باشند.
وقتی موقع پایان دادن به این رابطهی ویژه میرسد با همان ملاحظه یا مراقبتی رفتار نمیکنیم که در روابط رمانتیک یا دوستی داریم. ما اغلب بدون اطلاع آن را ترک میکنیم و ناگهان بدون توضیح، زمان نوبتگیری ملاقاتها را متوقف میکنیم.
«مهمترین ویژگی داشتن درمانگر این است که شما روی آنها سرمایهگذاری هیجانی نمیکنید، آنها هم اگر کارشان را درست انجام دهند روی شما سرمایهگذاری هیجانی نمیکنند». این را اولیویا[۳]، زنی ۲۸ ساله از سیاتل میگوید که تابهحال با سه تا از درمانگرانش «کات» کرده است. او اضافه میکند: «درمان یک سرویس پولی است. برای من مثل یک معاملهی تجاری بود که تمامش کردم و هیچ اجباری برای ادامه دادن حس نمیکردم».
درست است که درمان حرفهی درمانگرهاست اما آنها انسان هم هستند. اتمام بدون توضیح بیمار میتواند برایشان بار هیجانی داشته باشد و باعث شود در اینکه کارشان را درست انجام میدهند شک کنند. یکی از درمانگرها خیلی پیشتر رفت و برای اشاره به توقف بدون اطلاع بیمارش از عبارت «رهایم کرد» استفاده کرد. البته در بیشتر موارد این متارکه ویرانکنندهتر از سردرگمی ناشی از بیتصمیمی نیست. کلی کیتلی[۴]، رواندرمانگری در شیکاگو، میگوید: «قرار نیست برای همه مناسب باشم. از این آگاهم. ترجیح میدهم پیشاپیش گفتگویی در باب پیشروی و اتمام جلسات هم برای مراجع و هم برای خودم داشته باشم».
میل ما برای مراقبت از درمانگرمان در برابر جریحهدار شدن احساساتش یا اجتناب از مواجهه با شرایطی که ما را نسبت به شرکت در جلسات بیمیل میکند، اتمام بدون اطلاع را برایمان راحتتر میکند. پیش خودمان استدلال میکنیم که درست است رابطهمان صمیمی است اما درمانگر یک خدماتدهنده است که چندین بیمار دیگر هم دارد و همین شدت ضربه را میگیرد.
تینا[۵]، دانشجویی از کالیفرنیا، برای پنج جلسهی اجباری درمان ثبتنام کرده بود و در طول این جلسات دربارهی ادامه ندادن صحبتی به میان نیامد، اما وقتی آخرین جلسهاش رسید، نتوانست بهطور رسمی در مورد اتمام جلساتش با درمانگرش حرف بزند. او میگوید: «وانمود کردم که بازهم نوبت خواهم گرفت. فکر کنم به خاطر اینکه احساساتش جریحهدار نشود یا موجب تعارض نشود دروغ گرفتم. به نظر میرسید فکر میکند دارد به من کمک میکند و من میخواستم فکر کند دارد کارش را درست انجام میدهد».
ما به دلایلی مختلف درمانگرمان را ترک میکنیم: حس میکنیم دیگر به آنها نیاز نداریم، احساس میکنیم آنها فاقد سرمایهگذاری یا ارتباط هیجانی کافی با ما هستند، یا در بعضی موارد حس میکنیم نمیتوانند کمکی که نیاز داریم به ما بکنند. دایاموند[۶] زنی ۲۷ ساله در نیویورک است که وقتی با بحران روانی مواجه شد به درمانگرش هشدار نداد که دیگر نمیخواهد بیاید. او میگوید: «من دچار افکار خودکشی[۷] جدی بودم و درمانگر به علائم هشدار توجه نمیکرد. دیگر پیشش نرفتم. خودم را بستری کردم و بعداً یک درمانگر جدید گرفتم». خود من هم وقتی درمانگرم را ترک کردم اولویتم پیدا کردن منبع جدید کمک و درمان برای پشت سر گذاشتن تروما بود. احساسات درمانگرم هیچ ربطی به من نداشت –و اصلاً بهش فکر نمیکردم.
درست است که درمان حرفهی درمانگرهاست اما آنها انسان هم هستند. اتمام بدون توضیح بیمار میتواند برایشان بار هیجانی داشته باشد و باعث شود در اینکه کارشان را درست انجام میدهند شک کنند.
کارول لیبرمن[۸]، روانپزشکی از کالیفرنیا، میگوید که بیماران باید برخی مسئولیتها را به عهده بگیرند و وقتی جلسات خوب پیش نمیروند درمانگر را در جریان این امر قرار دهند. «بیماران وقتیکه دربارهی به هم زدن با درمانگر فکر میکنند لازم است که حداقل یک جلسه دیگر بیایند. در بیشتر اوقات درمانگر میتواند سوءتفاهم ایجادشده را حل کند، یا کمکشان کند اهمیت تعمق در گذشتهشان را درک کنند. حتی اگر بیمار بازهم تصمیم به ترک داشته باشد، بینششان نسبت به خودشان بیشتر میشود و درمییابند درِ اتاق درمان برای بازگشتشان باز است».
اما این انتظار نیز مستلزم تلاش زیادی است. آیا واقعاً این وظیفهی بیمار است درحالیکه در وضعیتی نامساعد و زخمخورده به سر میبرد به درمانگر نکتهها و ترفندهایی برای بهبود رویکردش ارائه دهد؟ درمانگرانی که از همه انتظار دارند در فرایند درمان حرفهای رفتار کنند بیمارانی را که بیشترین نیاز به درمان دارند را از دست میدهند.
جالب اینجاست درمانگرانی که دید جامعتری نسبت به این مسئله دارند، همانهایی هستند که بیشتر اوقات مراجعانشان جلسات را تمام میکنند: درمانگرانی که با بیمارانی سر و کار دارند که دادگاه برایشان جلسات اجباری حکم کرده است. «من زمان زیادی را صرف کردم تا بفهمم چه کار بهتری میتوانستم بکنم تا تعهد بیمار به خودم را تضمین کنم. “به هم زدنها” باعث شد درباره مؤثرترین درمانها تحقیق کنم». این گفتهی دینا اف. اومونییی[۹] مؤسس و درمانگر ارشد مرکز خدمات توانبخشی کالامزو[۱۰] که به جمعیتهای هدایتکنندهی نظام عدالت قضایی خدمات میدهد است. او به جای امید بستن به اینکه بیماران بگویند چطور کارش را بهبود بخشد فعالانه به دنبال توسعهی مهارتهایی رفت که نتایج درمانی را حداکثر میکنند. او میگوید: «این امر مرا واداشت تا در آموزشها و سمینارها شرکت کنم تا نیاز بیمارانم را بهتر بشناسم. در واقع اولین بههم خوردنهای کارم مجبورم کرد بهتر شوم».
از آن جایی که درمان برای بسیاری از مردم خدمتی حیاتی و حتی ناجی زندگی است، انتظار ویژهی ما از درمانگران این است که همیشه کارشان را بینقص انجام دهند. اما همهی درمانگران هم برای همه نوع بیماری مناسب نیستند. درحالیکه برای بعضی از بیماران کندوکاو تهاجمی در زندگی درونیشان لازم است، بعضی دیگر به رویکردهای ملایمتری نیاز دارند. در سناریوی ایدهآل همهی ما برای درمانگرانمان دلایل عمیق و فصیح اتمام درمان را توضیح میدهیم و هر دویمان راه بهتر را انتخاب میکنیم؛ اما اگر هرکداممان در این سناریوی ایدهآل بودیم اصلاً دیگر درمان به چه دردمان میخورد؟
این مقاله با عنوان «Ghosting on Freud: why breaking up with a therapist is so tricky» در نشریهی گاردین منتشر شده و در تاریخ ۹۶/۱۲/۱۸ توسط تیم ترجمهی مجلهی روانکاوی تداعی ترجمه شده است. |
[۱] Alana Massey
[۲] عبارت استفادهشده در متن انگلیسی اصطلاح «ghosting» است که به معنی پایان دادن ناگهانی به یک رابطهی معمولاً رمانتیک بدون هیچ توضیحی به طرف مقابل است.
[۳] Olivia
[۴] Kelley Kitley
[۵] Tina
[۶] Diamond
[۷] Suicidal Ideation
[۸] CarolLieberman
[۹] Deanna F Omoniyi
[۱۰] Kalamzoo Empowerment Service
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
وقتی درمانگر توجهی به احساسات بیمار نمی کند و مراجع چندین بار به درمانگر احساساتش را می گوید و تغییری نمی بیند لزومی نداره که بخوتد به احساسات درمانگر توجه کنه.
رابطه عمل و عکس العمله. وقتی من می بینم دارم اسیب می بینم از نظر خودم چرا چهارجلسه بزارم برم که اخرش خودش بگه برو و دوباره اسیب ببینم؟؟
گاهی نیمه باز گذاشتن یه پرونده بار هیجانی کمتری داره
هیچ وقت باور نکردم که من برای درمانگرام اهمیت دارم. اونا مثل هر دکتر دیگه ای پول گرفتن و کارشونو انجام دادن. به من کمک کردن ولی فقط از سر وظیفه نه دوستی و انسان دوستی. هر بار که از اون اتاق میرم بیرون فراموش میشم تا وقتی که دوباره پول دوست داشته شدن رو بپردازم. آدمی که نه بهت اخم میکنه نه باهات دعوا می کنه نه از دستت ناراحت میشه معلومه که خودش نیست و داره نقش یه دوست رو بازی می کنه. حالا خنده دار نیست واقعا من به این آدم توضیح بدم که دیگه نمی خوام بیام؟! اولین درمانگری که پیشش رفتم برای خداحافظی بهش اطلاع دادم چند جلسه هم رفتم پیشش ولی اصلا براش مهم نبود و به من کمک نکرد که درد این جدایی خنده دارو تنهایی به دوش نکشم. دوست داشت زودتر خلاص شه از دستم. منم با بقیه درمانگرام بدون جلسه پایانی خداحافظی کردم
وقتی مراجع احساس می کنه درمان خوب پیش نمیره و از طرف درمانگر درک نمیشه، در چنین شرایطی درمانگر چه انتظاری از مراجع داره و چه کاری می تونه باعث روشن شدن وضعیت بشه تا امکان تصمیم گیری درست طوری که هیچ طرفی متحمل آسیب نشوند، بوجود بیاد…
لطفا یک درمانگر به این سوال پاسخ بدهد، با سپاس
من گمان میکنم درمانگر زمانی آسیب میبینه که مراجع بدون اطلاع و بدون اینکه هیچ صحبتی از تصمیمش بگه جلسات رو قطع کنه. در نهایت هم این شغل درمانگره و طبعاً باید برای چنین موقعیتهایی آماده باشه و بهواقع این مسئلهی درمانگره، و طبعاً درمانگر نمیتونه و نباید مراجعش رو از این بابت سرزنش کنه یا بهش احساس گناه بده. برای همین نگاه من اینه که بهتره در مورد همین احساسها با درمانگرتون صحبت کنید، و دغدغهتون دربارهی ترک درمان رو بهش بگید، طبعاً به روند درمان، به ادامه یا حتا به خاتمهی درمان کمک خواهد کرد.
در جلسه درمان حس هایى که مراجع نسبت به افراد مهم زندگیش داره با درمانگر بازسازى مى شود.
مى شود به جاى قطع در جلسه ماند و با مرور زمان فهمید.
قطع جلسات خیلى راحته
اما ماندن و فهمیدن بهترین کارى هست که مراجع مى تواند براى خودش انجام بده
در جلسه درمان حس هایى که مراجع نسبت به افراد مهم زندگیش داره با درمانگر بازسازى مى شود.
مى شود به جاى قطع در جلسه ماند و با مرور زمان فهمید.
قطع جلسات خیلى راحته
اما ماندن و فهمیدن بهترین کارى هست که مراجع مى تواند براى خودش انجام بده
دقیقا منم اکثر اوقات احساسات کاملا متناقضی رو تجربه میکنم و اولا که اعتمادم کمتر بود به صورت پسیوی خودش رو در روند درمان یا حتی در یایر ارتباطاتم ظاهر میکرد الان با کمکی که درمانگر بهم کرده این مسئله کمرنگ تر شده و خیلی وقتا میتونم در مورد احساسات متناقضی که در مورد قطع کردن جلسه درمان احساس ناامنی یا بی توجهی که از جانب اون) در واقع از انتقال های گذشته خودم) دریافت میکنم در کنار چیزایی که از درمان میگیرم و میفهمم و بابتش قدر دانم صحبت کنم. و معمولا بعدش احساس بهتری دارم چون بهم یادآوری میشه این احساسات در واقع از کجا میان و من با اینکه خیلی فکر میکنم مال این رابطه هستند در واقع مال گذشته منن. امشب هم احساس فروپاشی روانی میکردم پیرامون آخرین صحبتی که با هم داشتیم این شد که با آشفتگی و ترس زیاد و اینکه اصلا نمیدونستم چنین چیزی وجود داره یا نه این عبارت رو سرچ کردم و به این سایت رسیدم. در کل من وقتی ببینم چیزایی که تجربه میکنم کمی عمومیت داره و مختص من نیست تعریف شده است و کسانی بودن که ازش جون سالم بدر بردن به روند درمان و گذشتن شرایط های سخت و طاقت فرسا امیدوارتر میشم. ممنونم از سایتتون.
روان درمانی برای بعضی مشکلات مفید هست ، بخوای شناخت بیشتر یا درباره موضوع مشخصی مشاوره یا اطلاعات صحیح بگیری . در غیر اینصورت درباره موضوعات اساسی ، روند درمانی دردناک و خیلی رنج آور برای مراجعه کننده خواهد بود که معمولا به نتیجه مثبتی نمیرسه یا قطع میشه ، چون حمایت ، همدلی و احترام واقعی که لازمه از طرف درمانگر اتفاق بیفته ، نمیفته بعد ار مدتی فاصله و فرسودگی برای مراجع اتفاق میفته و پایان .
امان از وقتی که گیر خانم روانپزشکی بیفتی که مشکلاتش از خود مراجع بیشتر باشد !
من بر خلاف بقیه همیشه فکر میکنم مشکل اصلی از خودمه که نمیتونم درست بخاطر بیارم و تجربیات گذشتم و احساس و فکری که دارم رو بیان کنم
همیشه توی جلسات جواب نمیدونم یا چیزی به ذهنم نمیرسه دارم میدم بهش
حس میکنم مکالماتمون همیشه توی سطحی ترین حالت هست ۸۰ درصد حرفام همونایین که به دوست صمیم هم میتونم بگم
یه موضوعی هم اینجا مغفول موند:
من به درمانگر بابت هر جله خداد تومان پول میدم تا خدمات دریافت کنم. برای جلساتی که بعد از تصمیم به اتمام هست برم و کلی وقت بذارم تا درمانگر مطلع بشه و بتونه بهتر بشه و جریحه دار نشه و … در عین حال هم مثل جلسه عادی پول بگیره؟! خیلی غیرمنصفانه است
رابطه درمانگر-مراجع صرفاً رابطهای مبتنی بر پول نیست که بخواهیم آن را صرفاً با حضور و غیاب پول معنا بدهیم (هرچند پول یک نقش کلیدی در این رابطه دارد). همینطور قطع کردن ناگهانی فقط درمانگر را جریحهدار نمیکند، بلکه بخشی از دینامیک ارتباطی شما را نشان میدهد. این مهم است که فرایند قطع کردن را از یک تصمیم تکانشی-ناگهانی به یک «پروسه»ی تمام کردن تغییر دهید تا در نهایت تجربهی خودتان از روابطتان هم بهبود یابد.