تأملی در باب «زنکشی»
تأملی در باب «زنکشی»
خبر هولناک اما مکرر است. بار دیگر زنی را در گوشهای از ایران در «خانه» کشتهاند. این بار کودک-همسر/مادر ۱۷ ساله مونا حیدری. قاتل، سرمست است و سر بیتن زن را در دست دارد. گویی در حال اجرای یک نمایش تاریخی است. مرد، بیپروا و مستظهر به قانون و تاریخ و جغرافیا فتح خونینش را به رخ ما میکشد.
اگرچه معمولاً چنین خشونتهایی «قتلهای ناموسی» نامیده میشود و مسائل ناموسی به عنوان انگیزه و توجیه قتل معرفی میشود، با اینهمه قتلهایی از این دست بیش از مسائل ناموسی، جنسیت را نشانه میروند. در واقع گناه مقتول، بیش از هر چیز جنسیت اوست. از این رو اصطلاح دقیقتر «زنکشی» است.
برومبرگ در تحلیل یک زندانی مرد که همسر سابقش را با گلوله به قتل رسانده بود از هذیانی سخن میگوید که طی آن مرد خود را «اخته شده» و دارای بدنی زنانه تصور میکرد. احساسات قاتل، بر اثر همسانسازی ناآگاه او با زن درهم ریخته بود. اضطراب شدیدی که مرد نسبت به بدن زنانه و بیقضیب خود داشت، با میل ناآگاه او به نابود کردن بدن زن همراه شده بود.
میتوان چنین فرض کرد که در کنار عوامل بالقوهی دیگر، دستکم یکی از انگیزههای روانی زنکشی، ریشه در «اضطراب اختگی» دارد. در همهی این قتلها، خشونت به بدن یک زن سرازیر میشود و نفرت از بدن زنانه در آن هویدا است. اما چه چیز در بدن یک زن وجود دارد که در لحظاتی چنین جنونآمیز، آن را مستحق تحقیر و استخفاف و مرگ میکند؟
فروید در مقالهی «سازمان تناسلی کودکی » ۱۹۲۳، از این میگوید که پسر بچه در مرحلهی فالیک از تفاوت میان دو جنس آگاه میشود، اما این تفاوت را جنسی نمیداند بلکه بر این باور است که همهی افراد همچون او دارای قضیب هستند. هنگامی که پسر بچه با غیاب قضیب در دختر مواجه میشود ابتدا آن را انکار میکند و سپس تصور میکند دختر به خاطر اختگی قضیبش را از دست داده است. این مواجهه، تهدیدی بالقوه است که میتواند شامل او نیز شود. در واقع پسر بچه تصور میکند اگر دست از پا خطا کند، دور نیست که او نیز همچون همتای مونثش قضیب خود را از دست بدهد.
اضطراب اختگی از مواجهه با بدن زن و فقدان قضیب در او آغاز میشود. مواجهه با بدن زن، مواجهه با اضطرابی بنیادین و عمیق است. فروید نفرت، تحقیر و استخفافی را که به زنان ابراز میشود، برآمده از این اضطراب میداند.
از سوی دیگر وقتی کودک در مسیر تحول خود با این واقعیت مواجه میشود که اشتیاق مادر به جایی دیگر، به پدر، معطوف است تلاش میکند تا اُبژهی اشتیاق مادر شود تا بار دیگر در مرکز توجه و میل او قرار گیرد و با او یگانه شود. به عبارت دیگر کودک تلاش میکند فالوس تصویری مادر باشد، به این گمان خامدستانه که برای مرکز اشتیاق مادر بودن، باید فالوس او بود. او تصور میکند فالوس چیزی است که مادر فاقد آن است پس میتوان با فالوس مادر شدن، این فقدان را پر کرد.
پدر در این میان، با اخته کردن کودک به او یادآوری میکند که نمیتواند و قرار نیست فالوس مادر باشد و به این شکل جایگاه کودک را در منظومهی خانواده مشخص میکند. حال کودک یا باید از مادر و امیال محرمآمیزانه به او و تمنای فالوس مادر بودن چشمپوشی کند یا با قانون پدر و پذیرش اختگی مقابله کند. در واقع پدر با نهی کودک از فالوس «بودن» و فراخواندن او به پذیرش اختگی، او را به سوی دستیبابی به «داشتن» فالوس نمادین، در معنای پذیرش فقدان، ترغیب میکند.
در فضایی که کودک اختگی را نپذیرفته، بسیار دلمشغول پر کردن فقدانهای مادر، حمایت از او و خدمترسانی به اوست تا از این طریق بتواند اُبژهی اشتیاق مادر باشد. در واقع در این شرایط کودک از پذیرش اختگی و دستیابی به فالوس نمادین امتناع میکند.
هنگامی که پسربچه به اختگی تن نداده است، مادر و بعدها همسر او، باید در جایگاهی باقی بمانند تا او بتواند به آنها خدمترسانی کند و فالوس آنها باشد. فالوس زن بودن، مرد را از اضطراب اختگی و نیز پذیرش اختگی دور میکند. پر واضح است که پویاییهای محرمآمیزانه در این میان نقشی پررنگ دارند.
زنی که حاضر به پذیرش این منظومه نیست، اضطرابهای عمیق و بنیادینی را در وجود مردی که اختگی را نپذیرفته، بیدار میکند. زن فالوس تصویری مرد را پس میزند و مرد یکباره خود را اخته احساس میکند و از آنجایی که اختگی را در ساحت نمادین نپذیرفته، به پرخاشگری و خشونتورزی به منبع این اضطراب، بدن زن، رو میآورد. طرفه اینکه در زنکشی اخیر، مرد سر زن را از تن جدا میکند که در واقع بازتابی از اخته کردن زن است. حال با در دست گرفتن این سر بی تن، مرد گویی به شکلی بسیار بدوی فالوس نداشتهاش را بازیافته است و آن را با غرور و افتخار به همگان نشان میدهد.
بروز چنین حوادث دردناک و مکرری نشان از یک ضعف عمیق در منظومهی خانواده ایرانی دارد. به نظر میرسد در چنین ساختار معیوبی، مادر نقشی کلیدی دارد. مادر با کنار زدن همسر خود، فرزند پسر را در جایگاه اُبژهی عاشقانهاش قرار میدهد و به او اجازه میدهد تا فالوسش باشد. در واقع مادر، با حذف پدر زمینهی فضایی بیمار و آسیبزا را فراهم میکند. همچنین پدر، که پیشتر به شکل روانی حذف شده، با همهی جباریت و استبدادی که ممکن است داشته باشد، دیگر قادر به اخته کردن و قانونگذاری نمادین نیست و در واقع قدرتش بیش از آنکه سازنده باشد، مخرب است.
ترومای زنکشی اخیر، به شکلی این واقعیت مهیب را به ما نشان داد که نه تنها در عرصهی خانوادگی قانون (نفر سوم) معنایی ندارد، بلکه در عرصهی بزرگتر اجتماعی نیز قانون سست و بیجان است. سر بی تن مونا در دستان قاتل بیهیچ شرم و ترسی، نشان از آن داشت که گویی ما با قانون پدر آغازین بدوی و نه قانون پدر نمادین مواجهیم.
این مقاله با عنوان «تأملی در باب زنکشی» نوشتهی مریم وحیدمنش در تاریخ ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ در بخش مجلهی وبسایت گروه روانکاوی تداعی منتشر شده است. |
نقاشی: Edvard Munch: a head for horror |
منابع:
Evans, D. (2006). An introductory dictionary of Lacanian psychoanalysis. Routledge.
Freud, S. (1923), The infantile genital organization: An interpolation into the theory of sexuality. Standard Edition, 19:141-145. London: Hogarth Press.
Freud, S. (1955). Medusa’s head. Standard Edition, 18: 273-274. London: Hogarth Press.
Geha, R. (1975). For the love of Medusa: a psychoanalytic glimpse into gynecocide. Psychoanalytic review, ۶۲(۱), ۴۹-۷۷.
فولادین، علی. پدیدهی خشونت و مسالهی ناموس از دیدگاه روانکاوی، منتشر شده در سیاووشان شماره ۹ و ۱۰.